تهران/ مسجد امیر/ ایام غدیر/ تابستان 1396 هـ. ش./ سخنرانی اول
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
دقت در کتاب شریف «نهجالبلاغه» که البته بخشی از سخنان امیرالمؤمنین، نامههای آن حضرت و سخنرانیهای بسیار حکیمانهٔ وجود مقدس اوست که یکی از علمای بزرگ شیعه در طول پنجاهسال، نُه جلد دیگر هم بهاندازهٔ «نهجالبلاغه» تحت عنوان «مستدرک نهجالبلاغه» به آن اضافه کرده که با خود «نهجالبلاغه» دهجلد، در حدود هفتهزار صفحه نامه و سخنرانی و گفتارهای حکیمانه میشود. و دقت در روایات حضرت که غیر از این دهجلد است، روایاتی که هم در کتب اربعه نقل شده، هم در «وسائلالشیعه»، هم در «مجموعهٔ ورّام»، هم در طول 110جلد «بحارالأنوار» مرحوم مجلسی نشان میدهد که علم امیرالمؤمنین از مکتب و مدرسه و معلمان بشری گرفته نشده است؛ چون اگر این علم از معلمان بشری یا مدارس گرفته میشد، خب خود آن معلمها و مدارس، این دریای بینهایت علم را به نام خودشان ثبت میکردند و از این موضوع ساکت نمیماندند که اعلام نکنند این علم ماست و علیبنابیطالب از ما گرفته است. کاملاً ثابت است که این علم از وجود مقدس پیغمبر اسلام گرفته شده و پیغمبر هم که روشن و ثابت است علم را از پروردگار مهربان عالم گرفته است. خب وقتی برای ما مثل خورشیدِ روز روشن باشد که علمْ علم ملکوتی است، علم آسمانی است، ما در برابر این علم یک وظیفه پیدا میکنیم، یک مسئولیت پیدا میکنیم که از این دانش و از این علم پیروی کنیم. با توجه به اینکه اینگونه علم که بشری نیست، آسمانی است، ملکوتی است، عرشی است و به تعبیر پیغمبر عظیمالشأنِ اسلام، نور و روشنایی است و کار این نور هم این است که جادهٔ درست را نشان بدهد و مقصد و منتهی را نشان بدهد، هیچ علم دیگری از علوم زمینیان هم نه راهنمای به راه درست است و نه نشاندهندهٔ مقصد است.
بعد از این مقدمه که به ما مسئولیت میدهد، وظیفه میدهد، تکلیف میدهد که پیرو این دانش باشیم، امشب سه جمله از متن «نهجالبلاغه» را برایتان نقل میکنم که بسیار مهم است. امیرالمؤمنین در ابتدای این سه جمله دعا کرده و میدانیم که یک سلسله دعاها و نفرینها در این عالم مستجاب است و از طرف پروردگار عالم برگردانده نمیشود. دعا درخواست است و اگر انبیای الهی، اولیای الهی و ائمه طاهرین از پروردگار عالم درخواست داشته باشند، هیچ ملاکی برای ردّ درخواست آنها و دعای آنها نخواهد بود. ما روایات زیادی داریم که ائمهٔ ما و انبیای خدا برای حل مشکلات مردم که کلید مادّی نداشته، دعا کردهاند و دعا کاملاً مستجاب شده و خداوند متعال دعای انبیا و اولیائش را قبول کرده است. خدا نمونههایی از دعاهای انبیا را در قرآن نقل میکند که برای انسان واقعاً شگفتآور است و شگفتیاش هم برای قدرت پروردگار است. شما همین امشب اوائل سورهٔ مبارکهٔ مریم را در قرآن مجید بخوانید. یکی از انبیای الهی حضرت زکریا است، وقتی خداوند متعال فرزندی را بدون شوهر به مریم عنایت کرد که این هم تجلی قدرت پروردگار عالم بود، چون هر بچهای که از زمان آدم تا زمان مسیح بهدنیا آمده، دو طرف داشت: مادر و پدر؛ هر حیوانی بهدنیا آمد دو طرف داشت: نر و مادّه؛ هر دانهٔ نباتی، هر هستهٔ نباتی و هر محصول نباتی که بهوجود آمد، دو طرف داشت: گردهٔ نرینه و گردهٔ مادینه که پروردگار عالم در روزگار نزول قرآن، باد را یک دلّال ازدواج گیاهان معرفی کرده است: «ارسلنا الریاح لواقح»، ما تمام بادها را مأمور لقاح گیاهان و گلها قرار دادیم؛ یعنی گردهٔ نرینه وقتی درِ کیسهاش باز میشود و گردهٔ مادینه وقتی درِ کیسهاش باز میشود، طبق آیهٔ قرآن یک عامل تولید محصولات باد است که ملایم میوزد و گردهٔ نرینه را با خودش برمیدارد میبرد و روی گردهٔ مادینه میریزد و محصول بهوجود میآید؛ البته یک نظم عجیبی بر مسئله حاکم است که باد در چه درجهای بوزد و این گردهها را که میبرد، در هوا نماند و بهگونهای حمل بکند، سوار بر دوش خودش بکند که بیاید در کیسهٔ مادینه بپاشد که باز است و بعداً با تحولاتی که انجام میگیرد، محصول بهوجود بیاید. این قانون از ابتدای پیدایش گیاهان، حیوانات و نباتات حاکم بوده است؛ حالا در زمان حضرت زکریا یک دختر چهارده-پانزدهساله که حتی مراجعهٔ ازدواج به او نشده بود، حامله بشود و حمل او هم از پیغمبران اولواالعزم پروردگار بشود، اینها همه -برادران و خواهران- در قرآن مجید بهعنوان نشانهٔ ربوبیت، قدرت، حکمت و احسان پروردگار بیان شده است؛ چون شما در آیات که دقت بکنید، گاهی مثلاً در آیهٔ مربوط به زنبور عسل، وقتی که حیات زنبور، وحی به زنبور و تولید عسل را بیان میکند، در آخر آیه میگوید: «ان فی ذلک لایة لقوم یعقلون»، یعنی عسل را نگاه میکنید، آسان رد نشوید، با غفلت رد نشوید، بیخبر رد نشوید، این قابل مطالعه است، این قابل دقت است! شما در سورهٔ ذاریات سهتا آیه را پشت سر هم میبینید که پروردگار عالم میفرماید: «و فی الارض آیات للمؤقنین»، در همین زمینی که ساده نگاهش میکنید، معمولی نگاهش میکنید، نه یکدانه نشانه، نه دوتا نشانه و نه دهتا نشانه، بلکه نشانههایی بر قدرت و ربوبیت و رحمت و عنایت پروردگار است. یکی از نشانههای قدرت خدا این است که زمین را مسطّح خلق نکرده و دندانهدندانه است، شیار دارد، دره دارد، تپه دارد، پَستی و بلندی دارد؛ اگر مسطّح بود، باران اولیه که روی زمین میریخت و خدا حیوان و انسان هم خلق کرده بود، چون باران جا نداشت که رد شود و در دریاها برود و ذخیره شود، باران روی زمین میماند و کمکم رنگ عوض میکرد، مخصوصاً در محلهایی که خاک بود، یواشیواش متعفن میشد، یواشیواش حشرات مسموم تولید میکرد و نسلی برای گیاهان و حیوانات و نباتات نمیماند. این یک نشانهٔ قدرت خداست که وقتی زمین را خلق میکند، میداند باید زمین شیارهای مختلف داشته باشد، جای ردشدن آب داشته باشد و اگر زمین شیار نداشته باشد، دره نداشته باشد، جوی نداشته باشد، آبرَفت نداشته باشد و آب بماند، بعد از مدتی متعفن میشود و بوی تعفنش هم همهٔ کرهٔ زمین و هوای کرهٔ زمین را میگرفت و همین آب متعفن هم تولید حشرات مسموم و موذی میکرد. این یک نشانهٔ خداست.
نشانهٔ دیگرش در زمین مستعدبودن خاک برای پرورش گیاه است؛ اگر خاک استعداد نداشت، یکدانه علف سبز نمیشد، یک دانهٔ نباتی سر بیرون نمیآورد و یکدانه نهال بهوجود نمیآمد. آیهٔ شریفه سه کلمه است: «فی الارض آیات للمؤقنین»، من امروز داشتم در همین سه کلمه دقت میکردم، دیدم که اگر بخواهیم نشانههای قدرت و ربوبیت و رحمت خدا را در زمین بنویسیم، معلوم نیست چندمیلیون کتاب باید نوشته شود؛ اما هفتمیلیارد جمعیت همینجور روی زمین راه میروند، نگاهش میکنند، باغها و رودها و جویها را میبینند، رودخانهها را میبینند، پَستیها و بلندیها را میبینند و هیچ نگاهی به پروردگار نمیکنند؛ یعنی این جنس انسان یک نمکخورهای بسیار نمکدانشکن هستند! اما حیوانات اینطور نیستند و ما در روایاتمان دربارهٔ حیوانات مسائل عجیبی داریم؛ حیوانات تسبیح دارند، حمد دارند، نماز دارند. شما همین آیه را در سورهٔ نور ببینید! غیر از اینکه تسبیح دارند، حمد دارند، نماز دارند، پروردگار عالم میفرماید: «قد علم کل صلاته و تسبیحه»، هم تسبیح میگویند و هم میفهمند که دارند تسبیح میگویند؛ هم نماز دارند و هم میفهمند که نماز دارند؛ یعنی مجموعهٔ حیوانات «و ما فی الارض و ما فی السماء» به پروردگار توجه دارند، یعنی نمکساز را لحظهای از او غفلت ندارند؛ ولی جنس انسان بدنهٔ اعظمش نمک را میخورد، نمکدان هم میشکند و خانهٔ نمکساز را هم تخریب میکند که حیات وجودی خودش است، آتشافروزی در دنیا و در قیامت برای خودش میکند، یکبار هم به پروردگار عالم نگاه نمیکند که خب چهکسی بوده و چهکار کرده است؟ در زمین، در آب، در نور، در هوا و در فعلوانفعالات چندمیلیارد چرخ را به گردش درآورده تا نیمکیلو سبزی را سر سفرهٔ من بگذارد؟ رنگ سبزی، مزهٔ سبزی، ساقهٔ سبزی، طعمهای مختلف سبزی، روی یکهکتار زمین ریحان کاشته، ترخون کاشته، مرزه کاشته، تربچه کاشته، تره کاشته، ولی شما میبینید رنگها متفاوت، شکلها متفاوت، مزهها متفاوت است. یک گیاه تربچه در یکجای زمین قرمز شده، یکجا گیاهِ ترب سفید شده، یکجا تربِ سیاه شده، یکجا هویج زردرنگ شده، خب این کارخانهٔ رنگرَزی در کجای زیر زمین است؟ چهکسی دارد رنگآمیزی میکند؟ شما تا حالا تربچه خوردهاید؟ آیا تربچه را عینکِ دیدن خدا قرار دادهاید؟ من خودم گاهی سر سفرهٔ معمولی، حالا سفرههای بالاییها و هتلها و عروسیها را که من نمیبینم، سر همین سفرههای معمولی، به خودش قسم شگفتزده میشوم که برای یک لقمه نان تافتون، یک لقمه نان سنگگ(نه یک نان، بلکه یک لقمه) چندمیلیارد چرخ را در این عالم به گردش درآورده تا این لقمه حرکت بکند و سر سفرهٔ من قرار بگیرد؟ تازه این نصف راه است!
حالا این یک لقمه را که من میخورم، در آیهٔ بعد میگوید: «و من فی انفسکم»، به خودتان هم یک نگاهی بکنید! همین یک لقمهای که من میخواهم از زمین و هوا و آب و باد بخورم، خب دندان میخواهم، دهان میخواهم، آروارهٔ متحرک میخواهم، عصب میخواهم، غضروف میخواهم، حلق میخواهم، مری میخواهم، معده میخواهم، رودهٔ بزرگ و کوچک میخواهم، دستگاه تنفس میخواهم، کلیه میخواهم، مثانه میخواهم، محل خروج فضولات غذا را میخواهم، اینها را به خودم نگاه کردهام یا نه، فقط بخورم؟ چقدر سعدی در آن رباعی جالب میگوید! در آخرش میگوید: «تا تو نانی به کف آری و به غفلت مخوری»؛ اینکه در قرآن عناصر، نباتات، معادن، حشرات، حیوانات، سبزیجات و باغها و اسم چندتا میوه را هم میبرد(انجیر، زیتون، خرما، انگور، انار) و مطلب را با آیه یا آیات تمام میکند، یعنی بابا! کورکورانه نخور و یک نگاهی هم بکن و ببین پروردگار تو، رحمت او، قدرت او، اراده او، محبت او و احسان او برای تو چهکار کرده است؟ فقط نخور و برو! فقط پا روی کلّهٔ زمین نذار و برو! این زمین نعمتالله است، پس نسبت به این نعمت ادب داشته باش! روی این بسترِ نعمت رختخواب زنا نینداز! سفرهٔ عرق و شراب نینداز! روی این بسترِ نعمت، بیشکر و بیسپاس، بینماز، بیعبادت، بی خدمت به خلق راه نرو! روی این بسترِ نعمت دروغ نگو، تهمت نزن، غیبت نکن، چشمچرانی نکن! خب اینها همه را آدم باید دقت داشته باشد و اینها را باید با فهم و شعور برخورد بکند. خب عیسی بهدنیا آمده و یک طرف را- پدر- ندارد، چطوری بهدنیا آمده است؟ اگر این کارْ کار تصادف بود، چرا یکبار؟ خب در هر قرنی این تصادف باید اتفاق میافتاد، چرا یکبار؟ خب معلوم است که این کارْ کار قدیر، دانا، بااراده، با علم، با حکمت و کار وجود مقدسی است که قدرتش بینهایت است و با یک نظر بهوسیلهٔ روحالقدس -که مأمور پروردگار است و جزء مدبرات امر است- مسیح را مریم با یک نظر، با یک نگاه، با یک دَم، با هرچه که بوده، حامله میشود. خب زکریا این داستان را دید، قوموخویش مریم است و خب دید که مریم بدون پدر بچهدار شد، حالا زکریا چندساله است ؟ دعای پاکان مستجاب است و ما هم اگر پاک بشویم، دعایمان مستجاب است؛ ما هم اگر زبانمان، چشممان گوشمان، دستمان، شکممان و حالاتمان پاک بشود، یقیناً دعایمان مستجاب است. خب زکریای پاک میبیند که مریم چهارده-پانزدهساله بدون طرف دیگر که شوهر باشد، حامله شد؛ خب میبیند که قدرتْ قدرت خداست، پس میگوید من هم به این قدرت و رحمت متوسل بشوم. در چند سالگی؟ از زبان خودش در اول سورهٔ مریم بیان میکند: «و اشتعل الرأس شیبا»، خدایا! من یک موی سیاه برایم نمانده، «و وهن العظم»، پوکی استخوان گرفتهام. شما به هر دکتری که میخواهی در کرهٔ زمین مراجعه کن، کسی که پوکی استخوان گرفته و یک موی سیاه ندارد، معلوم است از 85 رد کرده، این بچهدار میشود؟ «و امرأتی عاقرا»، خدایا! خانم من هم به کل نازاست؛ چون دیگر سن زاییدن ندارد! یک زن هشتادساله که دیگر رحم آماده برای حاملگی ندارد! با توجه به وضع خودش و خانمش، بالاخره دست گدایی را بهطرف پروردگار دراز میکند: «رب»، رب یعنی ای قدرت ربوبیِ هستی، ای مالک، ای مدبّر، ای آن که هرچه اراده کنی تحقق پیدا میکند! «هب لی من لدنک یرثنی و یرث من آل یعقوب»، خدایا یک اولاد به من بده که از من ارث ببرد، از آلیعقوب هم ارث ببرد؛ ارث مادّی و ارث معنوی، خب این دعا، کِی دارد دعا میشود؟ وقتی که تمام اسباب و علل مادی برای بچهدارشدن تعطیل است؛ یعنی تنها یک وجود مقدس است که میتواند به این پیرمردِ نزدیک نودساله و این زن 85ساله بچه بدهد. دعا مستجاب شد! حرفهای بعدی در اول سورهٔ مریم است که خودتان ببینید. پس ما یک سلسله دعای مستجاب داریم، حتی دعاهایی که دیگر فوق اسباب و علل به اجابت رسیده است؛ یعنی جایی بوده که یک پیغمبر، یک ولیالله، یک امام دعا کرده، درحالیکه بهنظر کل مردم میآمده که دعا مطلقاً مستجاب نمیشود، ولی شد.
یک جوانی خیلی داشت گریه میکرد، خدمت حضرت سیدالشهدا در مدینه آمد و گفت: یااباعبدالله! مادرم ثروتی از او مانده و در وصیتکردن تعلل کرد. معلوم میشود که پدر پسر هم مُرده بود. خب حالا ما هم دو سهتا برادر و خواهر هستیم که سر این ارث امکان درگیری زیاد خواهد بود. ای حلّال مشکلات و ای کلید حل رنجها و غصهها چه بکنیم؟ امام فرمودند: مادرت کجاست؟ گفت: الآن مُرده و جنازهاش هم در اتاق است. فرمودند: الآن با هم میرویم و من تکلیف کار را درست میکنم. چه قدمهای مبارکی! چه حال مبارکی! خداوند متعال کلید حل مشکلات را که حلشدنی نیست، به دست اینها داده است. خیلی مشکلات حلشدنی نیست، ولی دست اینها داده است.
من یک دوستی دارم که به شدت به صدیقهٔ کبری وابستهٔ ایمانی و محبتی است. به من خبر دادند در شهری که زندگی میکرده، به بیمارستان بردهاند. من خیلی این دوستم را دوستش دارم! منبع خیر است، منبع اخلاق است، منبع محبت است. چرا بیمارستان بردهاند؟ گفتند: درجا دوتا کلیهاش ازکارافتاده و خب دیگر نمیتوانستند معطلش کنند، دیالیز بردهاند. من گفتم دیالیز تمام بشود و دو روزی بگذرد، حالش خوب بشود و تلفن کنم. روی منبر پیغمبر و ایام امیرالمؤمنین دارم برایتان میگویم، یک وقتی اگر به تهران آمد و من منبر بودم، اینجا ماه رمضان بود، دههٔ عاشورا بود، حتماً میآورم و میگویم بلند شود تا خودش برایتان تعریف کند. من دو روز بعد به بیمارستان تلفن کردم، گفتم: کجایی؟ گفت: تو کجایی؟ گفتم: من یزد هستم و دههٔ سوم محرم منبر میروم. گفت: من فردا شب پیش وت میآیم. گفتم: حاجآقا به من دروغ گفتند که شما دو تا کلیهات ازکارافتاده و به مهمترین بیمارستان اصفهان بردهاند(پروندهاش آنجاست) و دیالیزت کردهاند، دکترها هم گفتهاند دیگر راه نمیافتد؟ گفت: بله همهٔ اینها درست است و پروندهام هم موجود است، به کل دوتا کلیه ازکارافتاده بود! گفت: نصف شب بود، این سِرُمهایی که به من و به بدنم وصل بود، یک مشت سیم و این حرفها، وقتی که نرس به بیرون رفت و دوازده شب شد و گفت من صبح میآیم، گفتم درِ اتاق را ببندید و همه را بیرون کشیدم! حالا تازه از دیالیز آورده بودند، گفت: همه را قطع کردم و گفتم من خودم دکتر خیلی مهمی دارم! روی تخت گریه کردم و به صدیقهٔ کبری گفتم: پدرم و خودم رویهمرفته هشتادسال است که نوکری خودت و شوهرت و جگرگوشهات ابیعبدالله را کردم، کاری اگر از دستتان برنمیآید، یک خبر به من بدهید تا من دیگر برایتان هیچ کاری نکنم و خوابم برد.
در خواب دیدم که صدیقهٔ کبری با یک دنیا وقار به بالای سرم آمد و گفت: بیدار شدی، کلیههایت مثل روز اول کار میکند، فردا هم از بیمارستان برو، دوا هم نخور و کیسهٔ دارویت هم دور بریز! گفت: من در خواب با دیدن وجود مقدس او خیلی حالم تغییر کرد! حالم خیلی تغییر کرد، ولی وقتی که بیدار شدم، دیدم هیچچیزیام نیست، سبک هستم، راحت هستم؛ پس اول ساعتی که دکتر متخصص کلیه و دیالیز آمد، گفتم: آقای دکتر، مرخصی من را بنویس! گفت: یعنی چه؟ گفتم: مرخصی، من میخواهم پیش رفیقم در یزد آنجا منبر بروم. چه داری میگویی؟ مگر مغزت بههم خورده است؟ مرخصی بنویسم یعنی چه؟ گفتم: آقای دکتر، دیشب دکتر همهٔ دکترهای عالم به بالای سرم آمده و گفته که کلیهات راه افتاده و تا آخر عمرت هم از کار نمیافتد، دواهایت هم دور بریز! من را مرخص کن. گفت: اقلاً بگذار یک آزمایش بکنیم. گفتم: هر آزمایشی میخواهی بکنی بکن! گفت: آنجا دو ساعتی چند آزمایش کردند، دکتر انگشت به دهان گفت: آقا هیچچیزیات نیست، بلند شو و برو! این است دعا! دعا تیری است که به هدف میخورد، ولی باید ببینیم تیرانداز کیست؟! اگر تیرانداز منِ رباخور هستم، تیرم به خطا میرود؛ اگر منِ حرامخور هستم، تیرم به خطا میرود؛ اگر منِ بینماز هستم، تیرم به خطا میرود؛ اگر من هستم که با اهلبیت هیچ ارتباطی ندارم، تیرم به خطا میرود؛ باید ببینیم تیرانداز کیست؟!
خب دعای زکریا مستجاب شد و پروردگار عالم «و وهبنا له یحیی»، ما فرزندی به نام یحیی به او عنایت کردیم. این اسم هم خود خدا برداشته و اسم برای زکریا و مادر بچه نیست. پروردگار میفرماید: قبل از این اسم تا زمان آدم، هیچ بچهای سابقهٔ این اسم را نداشته است. خب این دعا، اول این سه جمله، البته جملهها هجده-بیست جمله است، ولی ابتدایش امیرالمؤمنین دعا کرده است، آیا میشود دعای علی مستجاب نشود؟ دعای یک عاشق علی روی تخت بیمارستان مستجاب شده و زهرا سند اجابت را برایش آورده است، مگر میشود دعای امیرالمؤمنین مستجاب نشود؟ «رحم الله امرأ سمع حکما فوعی و دعی الی رشاد فدنی و اخذ بحجزة هاد فنجی»، امیرالمؤمنین میفرمایند: از پروردگار طلب رحمت میکنم برای انسانی که سخنان حکیمانه را که وحی است، کلام انبیا و ائمه است، بشنود و در وجود خودش نگه دارد، یادش نرود و به آن عمل بکند و به دیگران هم برساند. همهٔ اینها در لغت «وعی» است. خدا رحمت کند آن که سخنان حکیمانهٔ استوار را بشنود و نگه دارد، عمل کند و به دیگران برساند؛ و خدا رحمت کند کسی را که یکنفر هدایتکننده او را دعوتش کند که بیا در راه مستقیم الهی قرار بگیر و او به راه نزدیک بشود و در آن راه قرار بگیرد؛ و خدا رحمت کند کسی که دست به دامن یک ولیّ، یک معصوم، یک نبی، یک امام بزند و از طریق توسل به ایمان و اخلاق و رفتار و دعوت او به نجات برسد.
خب این سه جمله برای امشبمان بود، البته هرکدامش یک مقداری شرح لازم دارد. خب اواسط حرف چه خوب شد علیجان! یک دو قطره اشک برای همسرت ریختیم؛ ما گفتیم همسرت آمد و یکی را شفا داد، ما به مردم نگفتیم در به پهلوی همسرت زدند! ما نگفتیم خانه را آتش زدند! ما نگفتیم جلوی آن سهتا بچه در میان کوچه مادر را زدند! اینها را نگفتیم و این مردمِ بامحبت و شیعهٔ واقعی برای زهرا اشک ریختند! ما نگفتیم که امام صادق فرمودند: مادرم در روزهای آخر غیر از پوست و استخوان چیزی از او باقی نمانده بود! ما نگفتیم که فرمودند دیگر جوهرهٔ صدا برای گریهکردن نداشت! ما نگفتیم که نصف شب، بدن را امام حسن و امام حسین آب میریختند و علی غسل میداد!