در رنگ پذيرى از حضرت حسين عليه السلام و ياران با وفايش، امكان دارد انسان به بلاى بدنى يا مالى يا روحى و يا خانوادگى و اجتماعى دچار شود؛ چون هدف رنگ پذير، هدف بسيار مقدّس و والايى است، و آن به دست آوردن رشد و كمال و تعالى است، و رسيدن به رضاى محبوب؛ پس بايد در برابر هجوم بلا استقامت ورزد، و صبر و تحمّل پيشه كند، و در مدار دين و ايمان و جهاد و كوشش و عشق و معرفت ثابت قدم باشد، كه بدون سپر مقاومت و صبر و استقامت، شكست و سرشكستگى حتمى است، و زيان و خسران دنيا و آخرت قطعى است.
آنان كه در طاعت حقّ و در رنگ پذيرى از اهل حقّ تا لحظه خروج از دنيا استقامت ورزند، در عرصهگاه قيامت با چهار طايفه همراه و هم نشين خواهند شد.
«وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً» «1».
و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره كسانى از پيامبران و صدّيقان و شهيدان و شايستگان خواهند بود كه خدا به آنان نعمت [ايمان، اخلاق و عمل صالح] داده؛ و اينان نيكو رفيقانى هستند.
آرى، نتيجه استقامت در راه هدف و هم سو نمودن نيّت و عمل با شهداى كربلا، حشر با آن ها در قيامت كبرى است، كه اتصال به كاروان نور بهره ابدى و نتيجه شيرين سرمدى نصيب انسان مىنمايد «2».
از خدا جوييم توفيق ادب
ياران حضرت حسين عليه السلام اين خداوندگاران فضيلت، به رفتارشان و گفتارشان معنويّات اسلام را مجسّم مىدارند، و بسان سروشى آسمانى حقايق اسلام را به جهان ما فرود مىآورند، و ما را از شكوه وحى و عظمت سروش آسمانى كه در مرتبه اول مغزها را بجوش آورده و دلها را از عظمت فرا گرفته بود، خبردار مىكنند.
كردار اينان براى هم كيشان در آماده كردن آنان براى توجّه به خداى كائنات از سروشى غيبى كمتر نيست، و انضباط اسلامى را در اين افراد خردمند آيين شناس به طور كامل مىتوان ديد.
پيام اين شهيدان كوى فضيلت، و اين نيك نامان عرصهگاه كرامت، به تمام هم كيشان اين است كه: بياييد ادب نسبت به حقّ را كه در عبادات ما جلوه دارد، و ادب نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله را كه در تسليم ما نسبت به او ديده مىشود، و ادب نسبت به قرآن را كه در عمل و اخلاق ما مشاهده مىگردد، و ادب نسبت به امام و رهبر را كه در هديه كردن جانمان در راه او ملاحظه مىشود، تماشا كنيد. و شما هم در هر كجا و هر موقعيتى و هر شرايطى و هر دورهاى هستيد همانند ما به خدا و قرآن و پيامبر و امام معصوم ادب كنيد. نماز را با تمام شرايط فقهى و معنويش بپا بداريد. زكات مال بپردازيد امر بمعروف كنيد. و نهى از منكر نماييد.
اين ادب حسين و ياران او در فضاى حيات و زندگى بود، و اين همه ثمره طاعت خدا و رسول تا پايان حيات بود.
اشْهَدُ انَّكَ قَدْ اقَمْتَ الصَّلاةَ وَاتَيْتَ الزَّكاةَ وَامَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاطَعْتَ اللّهَ وَرَسُولَهُ حَتّى اتاكَ الْيَقينْ «3».
بىنماز، آلوده به كبر است؛ آن هم از نوع كبرى كه ابليس را از اطاعت امر حقّ در سجده به آدم باز داشت.
خوددارِ از زكات، بخيل است؛ بخلى كه مانع انجام هر خيرى از جانب انسان است، و عامل و علت عذاب انسان در قيامت.
«... وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ» «4».
و كسانى را كه طلا و نقره مىاندوزند و آن را در راه خدا هزينه نمىكنند، به عذاب دردناكى مژده ده.
تارك امر بمعروف سست كننده خوبىها در حيات اجتماعى، و تعطيل كننده نهى از منكر تقويت كننده زشتىها در خيمه زندگى است.
آن كه جداى از نماز و زكات است، آن كه تارك امر به معروف و نهى از منكر است، هم سو با حزب يزيد و همراه با كاروان ظلمت است.
از خدا جوييم توفيق ادب |
بىادب محروم گشت از فيض رب |
|
بىادب تنها نه خود را داشت بد |
بلكه آتش در همه آفاق زد |
|
از ادب پر نور گشته اين فلك |
وز ادب معصوم و پاك آمد ملك «5» |
|
اوج كرامت كاروان نور، ادب آن در برابر خدا و پيامبر و قرآن و اهلبيت بود، و فرياد رسايشان از ميان امواج خون پاكشان همه را به اين واقعيّت دعوت مىكند.
بر همگان واجب شرعى و اخلاقى است كه دعوت آنان را اجابت كنند، ور نه در دنيا گرفتار خزى و در آخرت دچار عذاب مىشوند.
ادب ياران حسين در برابر حسين
آنچه را در رابطه با ادب ياران حضرت سيد الشهداء عليه السلام در سطور ذيل ذكر مىشود از امام عابدان، مولاى عاشقان، زينت عبادت كنندگان حضرت سجّاد عليه السلام روايت شده است.
روز تاسوعا بپايان رسيد و شام شد. شب عاشورا بر جهان دامن گسترد و اين مرغك سياه، سرزمين كربلا را زير بالهاى پهناور در خود جاى داد.
حضرت حسين عليه السلام بخشى از شب را با ياران گذراند، و بخشى را به عبادت، و قسمتى را به آماده شدن براى رزم بامداد.
در آغاز شب در جمع ياران به سخن پرداخت. نخست حمد و ثناى خدا را به جاى آورد، و ذات احديّت را در تنگى و سختى درود گفت:
اثْنى عَلَى اللّهِ احْسَنَ الثَّناءِ وَاحْمَدُهُ عَلَى السَّراءِ وَالضَّراءِ.
چنان چه در آسايش و خوشى سپاس مىگفت، به نعمتهايى چند از نعمتهاى الهى اشاره كرد، نعمتهايى كه ويژه خود او بود و نعمتهايى كه دگران با وى شريك بودند، باز هم خدا را سپاس گفت و بخواست كه او و يارانش را در زمره سپاسگذاران قرار دهد.
نخست به نعمت رهبرى و امامت اشاره كرد، كه خداوند خاندانش را بدان موهبت عظمى سرافراز ساخت. نعمت دوّم زادگى پيامبر بود كه وجودش از آن نور پاك ريشه گرفته است. نعمت ديگر دانش و دانستن قرآن و كتاب خداى بود.
فقاهت در دين و پى بردن به حقيقت احكام و قوانين اسلام، نعمت ديگرى بود كه بآن اشاره كرد، و خداى را دگر باره در برابر نعمتهاى گوش و چشم و دل سپاس گذارد، آنگاه با ياران به سخن پرداخت و چنين گفت:
من يارانى باوفاتر و بهتر از ياران خود سراغ ندارم، و اهل بيتى را بهتر و حقّ شناستر و برتر از اهل بيت خود نمىشناسم، خداى به همگى پاداشى نيكو عطا فرمايد.
پر روشن است كه ما را با اين مردم روزى خواهد بود! و چه روزى؟ روزى سياه و خونين، من بيعت خود را از شما برداشتم و حقّى بر گردن شما ندارم. شما همگى آزاد هستيد، مىخواهيد برويد يا بمانيد اينك شب فرا رسيده، و تاريكى جهان را فرا گرفته، مىتوانيد از اين تاريكى استفاده كرده و خود را از ديد دشمن نهان داشته به هر سو كه مىخواهيد برويد، و هر كدام از شما دست يك تن از اهل بيت مرا گرفته ببريد، و در بيابانها و شهرها پراكنده شويد، تا وقتى كه خداى فرجى كند. اين مردم با من كار دارند و بس، اگر بر من دست يافتند ديگرى را فراموش كرده به او كارى نخواهند داشت.
كلام حضرت كه به پايان رسيد حضرت عبّاس بن على عليه السلام آن علمدار جوانمرد از جاى برخاست و چنين پاسخ داد:
چرا برويم؟ آيا برويم كه پس از تو زنده بمانيم؟! خداى چنين روزى را نياورد.
خويشان ديگر نيز با عباس هم سخن شدند و گفته او را گفتند. حسين عليه السلام به عمو زادگانش- زادگان عقيل- روى كرده و گفت:
شماها شهيد دادهايد، بس است، شهادت مسلم براى شما كافى است اذن مىدهم كه همگى برويد و اينجا نمانيد.
پاسخ عقيليان اين بود:
به خدا سوگند نخواهيم رفت، بلكه جان و مال و خاندانمان را در راه تو فدا خواهيم كرد، در پيشگاه تو نبرد كرده و با تو كشته خواهيم شد، خداى ماندن پس از ترا زشت گردانيده است.
سخن از بنى هاشم گذشت و نوبت پاسخ به ياران رسيد.
نخست مسلم بن عوسجه از جاى برخاست و گفت:
آيا از يارى تو دست برداريم و عذرى در پيشگاه خدا نداشته باشيم؟! به خدا قسم از دامان تو دست برنمىدارم، تا با نيزهام سينههاى اين مردم را سوراخ كنم. از دامانت دست نمىكشم تا شمشير در دست دارم و قدرت نبرد در خود ببينم. اگر سلاحى در دست نداشته باشم با سنگ خواهم جنگيد. از دامان تو دست بر نمىدارم تا خدا بداند كه پس از پيامبرش عترتش را تنها و بىيار و ياور نگذاشتهايم. اگر بدانم كشته مىشوم سپس زنده مىشوم، دوباره كشته مىشوم و سوزانده مىشوم و خاكسترم را بر باد مىدهند و هفتاد بار با من چنين كنند، از يارى تو دست بر نمىدارم تا در راه تو جان دهم، در حالى كه بجز يك مرگ بيش نيست و پس از مرگ، بهشت خداى، بهشتى كه پايان ندارد.
آنگاه زهير از جاى برخاست و گفت:
اگر مىدانستم كه هزار بار مرا مىكشند و زنده مىكنند و بدين وسيله مىتوانم مرگ را از تو و جوانانت دور كنم آماده هستم كه هزار بار كشته شوم.
ديگر ياران متّفق القول گفتند:
به خدا قسم كه از تو جدا نخواهيم شد، جانهاى ما همگى فداى تو باد، از تو با دست و سر دفاع مىكنيم وقتى كه كشته شديم كارى نكردهايم و بر تو منّتى نداريم فقط انجام وظيفه بوده است.
به ابن بشير حضرمى خبر دادند: پسرت در مرزى اسير شده.
گفت: مىدانم و پاى خدا حسابش مىكنم و جان خود را نيز نمىخواهم كه پسرم اسير باشد و من زنده بمانم.
حضرت حسين عليه السلام فرمود: خدا تو را رحمت كند، برو براى نجات پسرت كوشش كن. بيعتم را از تو برداشتم.
ابن بشير گفت:
درندگان مرا بدرند، و زنده زنده بخورند اگر از تو جدا بشوم «6».
آنگاه حسين همگى ياران را مخاطب قرار داده گفت:
من فردا كشته خواهم شد و شما همگى كشته خواهيد شد و يك تن از شما زنده نخواهد ماند. ياران گفتند: حمد خداى را كه چنين منّتى بر ما نهاد كه حضرتت را يارى كرده، و به شرف شهادت با تو نائل شويم، اى فرزند رسول خدا! دريغ مدار كه در بهشت با تو باشيم و در درجه تو بسر بريم.
حسين عليه السلام گفت: خدا به همه شما پاداشى بزرگ عطا كند.
قاسم جوان نورس، برادر زاده حسين از عمو پرسيد: آيا من هم فردا كشته خواهم شد؟
حسين پرسيد: پسرم كشته شدن نزد تو چگونه است؟
پاسخ داد: از عسل شيرينتر.
حسين عليه السلام گفت: آرى، تو هم كشته خواهى شد، كودك شيرخوار من عبداللّه نيز كشته خواهد شد.
قاسم گفت: شيرخوار! شيرخوار هم كشته خواهد شد؟! مگر اين مردم به زنان و كودكان نيز حمله مىكنند و از آن ها دست بردار نيستند «7»؟!
اين بود ادب ياران حضرت حسين عليه السلام و سلامت و صفاى روح آنان كه تحت هيچ شرايطى حاضر به جدا شدن از حقّ نبودند. گرچه حضرت حسين عليه السلام به آنان فرمود: من بيعتم را از شما برداشتم و حقّم را بر شما حلال كردم مىخواهيد برويد آزاديد. ولى آن قوم باعزّت و آن آسمانيان باكرامت، عاشقانه در كنار حضرت حسين عليه السلام ماندند و عاشقانه به شرف شهادت در ركاب او نائل آمدند.
بياييم در حالات و افعال و اخلاق، و معاشرت و برخورد با دين و آيين و برخورد با عمر و وقت، و خلاصه در همه امور، به خصوص نسبت به حقّ و قرآن و پيامبر و امامان معصوم هم چون اصحاب حضرت حسين عليه السلام ادب را رعايت كنيم، تا گوهر سعادت دنيا و آخرت را در اين معامله نصيب خود كنيم؛ معاملهاى كه در آن تا ابد اقالهاى وجود نداشته باشد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نساء (4): 69.
(2)- توبه (9): 7. «كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ وَعِندَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ»؛ فصلت (41): 30 «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ»؛ احقاف (46): 13 «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ».
(3)- جملاتى از زيارت وارث.
(4)- توبه (9): 34.
(5)- مولوى، مثنوى معنوى.
(1)- آنچه در كتاب كامل ابن اثير: 4/ 57، از حضرت زين العابدين عليه السلام نقل شده است چنين است كه:
قال على بن الحسين زين العابدين عليه السلام: فدنوت منه لا سمع ما يقول لهم وأنا إذ ذاك مريض. فسمعت أبى يقول لأصحابه:
أثنى على اللّه احْسَنَ الثَّناءِ وَاحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ، اللّهُمَّ إنِّي احْمَدُكَ عَلى انْ اكْرَمْتَنا بِالنُّبُوَّةِ وَجَعَلْتَ لَنا اسْماعاً وَابْصاراً وَافْئِدَةً وَعَلَّمْتَنَا القُرْآنَ وَفَقَّهْتَنا فِي الدّين فَجَعَلَنا لَكَ مِنَ الشَّاكِرين، أمّا بَعْدُ إنّي لا اعْلَمُ اصْحاباً اوْفى وَلا خَيْراً مِنْ اصْحابي وَلا اهْلِ بَيْتٍ ابَرُّ وَلا اوْصَلُ مِنْ اهْلِ بَيْتي فَجَزَاكُمُ اللّهُ عَنّي خَيراً الا وَانّي لا اظُنُّ يَوْمَنا مِنْ هؤلاءِ الْأعْداءِ غَداً وَانّي قَدْ اذِنْتُ لَكُمْ جَميعاً فانْطَلِقُوا فِي حِلٍّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنّي ذِمامٌ، هذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا وَليَأخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بَيَدِ رَجُلٍ مِنْ اهْلِ بَيْتِي فَجَزاكُمُ اللّهُ جَمِيعاً ثُمَّ تَفَرَّقُوا فِي البِلادِ فِي سَوادِكُمْ وَمَدائِنِكُمْ حَتّى يُفَرّجَ اللّهُ فَانَّ القَوْمَ يَطْلُبُونَني وَلَوْ اصابُوني لَهُو عَنْ طَلَبِ غَيْري.
على بن الحسين عليه السلام مىفرمايد: من نيز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى كه بيمار بودم، پدر به اصحاب خود فرمود:
خداى را ستايش مىكنم بهترين ستايشها و او را سپاس مىگويم در خوشى و ناخوشى. بار خدايا! تو را سپاسگزارم كه ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دين را به ما كرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بينا و دلى آگاه به ما عطا كردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من يارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بيتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل بيتم نمىشناسم، خدا شما را بخاطر يارى من جزاى خير دهد! من مىدانم كه فردا كار ما با اينان به جنگ خواهد انجاميد، من به شما اجازه مىدهم و بيعت خود را از شما برمىدارم تا از سياهى شب براى پيمودن راه و دور شدن از محلّ خطر استفاده كنيد و هر يك از شما دست يك تن از اهل بيت مرا بگيريد و در روستاها و شهرها پراكنده شويد تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. اين مردم، مرا مىخواهند و چون بر من دست يابند با شما كارى ندارند.
اين روايت در ارشاد: 2/ 91؛ روضة الواعظين: 1/ 138؛ بحار الأنوار: 44/ 392، باب 37 با كمى اختصار نقل شده است.
و مرحوم علامه مجلسى كامل اين جريان را مقتبس از كتب معتبره مانند: أمالى صدوق، ارشاد شيخ مفيد، لهوف سيد بن طاووس، مثير الاحزان ابن نما، مقاتل الطالبين أبى الفرج اصفهانى، مناقب ابن شهر آشوب، مروج الذهب مسعودى وكشف الغمه در بحار الأنوار: 44/ 392، باب 37 نقل فرموده است.
(7)- فرسان الهيجاء: 2/ 32، محدث خيبر مرحوم حاج شيخ عباس قمى رحمه الله در كتاب نفس المهموم: 230 ادامه جريان را چنين نقل مىفرمايد:
امام عليه السلام فرمود: عمويت به فداى تو باد! عبداللّه كشته خواهد شد هنگامى كه دهانم از شدّت عطش خشك شود و به خيمهها آمده آب يا شير طلب كنم و چيزى نيابم، فرزندم عبداللّه را طلب مىكنم تا از رطوبت دهانش بنوشم، چون او را نزد من آورند قبل از آن كه لبانم را بر دهان او بگذارم، شقاوت پيشهاى از لشگريان دشمن، گلوى فرزند شيرخوارم را با تير پاره كند و خون او بر دستانم جارى شود، آنگاه است كه دست به آسمان بلند كنم و از خدا طلب صبر نمايم و به ثواب او دل بندم، در اين حال نيزههاى دشمن مرا به سوى خود خواند و آتش از خندق پشت خيمهها زبانه كشد و من بر آن ها حمله خواهم كرد و آن لحظه، تلخترين لحظه دنياست و آنچه خدا خواهد، واقع شود.
على بن الحسين عليه السلام فرمود: قاسم با شنيدن اين سخنان زار زار گريست و ما نيز گريستيم و بانگ شيون و زارى از خيمهها بلند شد.
مطالب فوق برگرفته شده از
کتاب : با کاروان نور
نوشته: استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان