بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
یک حقیقتی که برای همه ما حداقل در زندگی خودمان و آنچه در اطراف ما هست برای ما ثابت است، و دائما هم در معرض مشاهده ما و تماشای ماست مسئله جذب و انجذاب و مجذوبیت است.
البته جذب یعنی کشیدن، و کششی که در آن عامل کشیدن هست نمونههایش که برای ما ثابت است فراوان است. گاهی این نیروی جذب، کشیدن، و اصل کشش در فلزات است، که یک مصداق عینی و کاملش آهنربا است.
ربائیدن یعنی کشیدن، آهنربا یک مخلوق است، یک قطعه فلز است، اما خداوند چه نیرویی در وجود این فلز قرار داده که به محض اینکه با همجنس خودش آهن نزدیک هم قرار بگیرند نمیگذارد آهن سر جایش بماند. میکشد او را و به خودش میچسباند در آغوش میگیرد، راحت رهایش نمیکند.
اگر یک نیروی قویتری بیاید و آهن را جدا بکند، اگر این نیروی قویتر سراغ جدا کردن نیاید هیچ وقت جدا نمیشود میماند. این مسئله آهن و آهنربا کم کم به ادبیات و به اشعار هم کشیده شده است.
خب این یک چیزی است که ما در زندگیمان دیدیم، در امور باطنی خودمان هم این مسئله تجلی دارد، گاهی ما میشویم حوزه جاذبه، با یک سلسله عوامل خوب، مثلا خدا بهمان توفیق میدهد آراسته به اخلاق حسنه میشویم، متواضع، فروتن، خاکسار از آب درمیآئیم، بزرگی به کسی نمیفروشیم، خودبین نیستیم، مغرور نیستیم، تکبر نداریم، خیلی آدم مهربانی میشویم آدم با محبت و با عاطفهای میشویم، این میشود برای ما حوزه جاذبه، مادر این فضای پاک الهی اخلاق حسنه میشویم جاذب.
یک عدهای هم که رنگی از ما دارند، چون اینجا در جذب و انجذاب حتما یک نحوه همرنگی لازم است، حالا نه همه آثار اخلاق ما، مقداری از آثار اخلاق ما در دیگری هم هست، جذب ما میشود، معاشر میشود با ما، ما را یک آدم قیمتی میداند، همه جا میرود تعریف میکند از ما دلش برای ما تنگ میشود کنار ما راحت است، آرامش پیدا میکند.
اتفاقا به همین مسئله قرآن در سوره آل عمران درباره پیغمبر عظیم الشأن اسلام اشاره کرده است، وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ اَلْقَلْبِ ﴿آلعمران، 159﴾، اگر حبیب من آدم خشنی بودی، همش چهرهات گرفته بود و تلخ بود و بیمحبت بودی، فظا غلیظ القلب و آدم سنگدلی بودی، بیرحم، بیعاطفه، لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ هیچ کس در حول محور وجود تو جمع نمیشد. نمیآمدند نمیخواستند.
فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اَللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ، اول آیه، این اخلاق الهی تو که از جلوههای رحمت خدا در وجودت است، مردم را جذب کرده، بهت محبت پیدا کردند علاقه پیدا کردند، رفت و آمد برقرار کردند نیرو پیدا کردی، اول در مکه، و بعد هم در مدینه، بعد هم که این نیرو پیدا کردن در طول تاریخ تا حالا عملی شده، ما همه مجذوب پیغمبر هستیم. خودش را ندیدیم ولی آنچه که از اخلاقش، رفتارش، کردارش، برخوردش، ایمانش، ایثارش، شنیدیم دل ما را مجذوب خودش کرده. دوستش داریم، محبت بهش داریم.
خود این محبت هم باعث شده که ما در حدی اعمال و رفتار و اخلاقمان را از وجود مقدس او الگوبرداری بکنیم، این محبت و این عمل که محصول محبت است شده برای ما سرمایه، یک کسی آمد پیش رسول خدا یک گفتگویی پیغمبر با او داشتند در سه بخش که قابل توضیح است، خیلی گفتگوی جالبی است یک گفتگوی اخلاقی عالی است.
بعد پیغمبر فرمود هر کسی این باشد که من میگویم قیامت با من است، همین مسئله جذب است، وقتی که در دنیا پیغمبر اسلام من را مجذوب خودش کند یعنی من را بکشد به طرف خودش، و در من هم مایههایی باشد که کشیده بشوم، چون اگر مایه نباشد کشیده نمیشوم، پیغمبر عظیم الشان اسلام قویترین حوزه جاذبه انسانی بوده اما به اندازه یک پلک به هم زدن عمویش جذبش نشد، چون هیچ مایه جذب شدن بر عمویش نبود.
بلال را جذب کرد، قران درباره بلال فرمود إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ أَتْقٰاكُمْ ﴿الحجرات، 13﴾ شأن نزول این آیه بلال است عمو مجذوب نشد آیه آمد تَبَّتْ يَدٰا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ ﴿المسد، 1﴾ نابود بشود عمویت و قدرتش هم نابود بشود. وجود مبارک امیرالمومنین میثم تمار را جذب میکند، یک ایرانی است، یک ایرانی که غلام خریداری شده به وسیله یک خانم پولدار بود.
جوان هم بود، دنبال این خانم میآمد که خرید بکند برای خانه، کارهای این بیرونی این زن را انجام بدهد، امیرالمومنین هم داشتند میرفتند این زن با غلامش از روبرو میآمدند سلام کرد آن زن به امیرالمومنین، ایستاد، حضرت به این غلام زن یعنی نوکر، کارگر، خدمتکار، فرمودند اسمت چیست؟ به این جوان، گفت اسمش را، پدر و مادرم این اسم را به روی من گذاشتند، سالم، فرمودند نه نام واقعی تو میثم است. بعد این خانم به امیرالمومنین گفت این غلام من این نوکر من، این خدمتکار من را مثل اینکه پسندیدی فرمود بله، گفت بخشیدم به خودت.
امیرالمومنین هم فرمود من هم تو را در راه خدا آزاد کردم، یک مایهای در او بود که جذب شد و اینقدر این مایه قوی شد شد دیگر مثل آهن و آهنربا، آهنربا چطور آهن را میکشد و نگه میدارد، این عین آهن و آهنربا شد، اینقدر هم اتصال روحیاش به امیرالمومنین شدید شد که عامل بالاتری از عوامل دنیایی نبود که او را از علی ببرد، چقدر مجذوب شد. که امیرالمومنین یک روز فرمود بیا با هم قدم بزنیم در کوفه، دیدید که کوفه را پر از نخل است. آورد کنار یک نخل گفت بیست سال دیگر تو را به این نخل دار میکشند به عشق من، به جرم عشق من.
گفت آقا بیست سال دیگر شما هستید؟ فرمود نه بیست سال بعد از من تو را دار میکشند، گفت من را دار بکشند اتصالم به تو سر جایش است؟ گفت کاملا، گفت خب هزار بار من را دار بکشند. این جذب و انجذاب است اینها را ما میبینیم یا میشنویم.
یا خداوند متعال واقعا چه مسئله عجیبی است که به ما بچه میدهد، ما مجذوبش میشویم، نوه میدهد مجذوبتر میشویم، مثلا هم سن نوهمان را دو هزار تا را ممکن است در هفته ببینیم اما اصلا جذبش نشویم، اما یک نیروی جاذبهای در فرزند، در نوه هست که آدم را مجذوب میکند، مثلا حالا پیرمرد شدیم بیحوصله شدیم اما نسبت به نوهمان نه پیرمرد هستیم نه بیحوصله، بغلش میگیریم، بیرون میآوریم، میگردانیم، دوچرخه میخریم برایش، از سر و کولمان بالا میرود، بعد از ظهر است خسته هستیم میخواهیم بخوابیم همینجوری هی چرتمان میبرد، نوه میآید میگوید بابایی من میخواهم پیشت بخوابم خب بابا بخواب، پنج دقیقه میگذرد بابا میخواهم بروم، دوباره میآید در را باز میکند بابا میخواهم پیشت بخوابم بیا بخواب، آخر هم نمیگذارد آدم بخوابد، ولی آدم مجذوبش است، هیچی نمیگوید.
حالا من از این جذب و انجذاب نوه یک استفادهای هم بکنم، که آدم درگیر نمیشود، هی در را باز میکند در را میبندد، میآید آدم را از چرت بیدار میکند میآید میخوابد و میرود، اما آدم دوستش دارد، مادرش هم میآید ببرد آدم میگوید دخترم ولش کن، آنهایی هم که مجذوب خدا هستند هر بلائی میبینند هستند پیش خدا، میمانند. هر کاری هم خدا با آنها میکند میگویند عیبی ندارد، این یک مسئله خیلی عجیبی است در عالم همه جا هم هست، یعنی این نیروی جذب کشیدن، و کشیده شدن کلی برایتان عرض بکنم با کتابهای زیادی که در همین زمینه من خواندم، اگر در تمام آفرینش خداوند این نیروی جذب و انجذاب را پنج دقیقه خاموشش کند، تمام هستی به هم میریزد یعنی هیچ چی دیگر سرپا نمیماند.
شما ببینید همین زمینی که رویش نشستیم، در جذب کردن چه معجزهای دارد، شما یک دانه سیاه داخل سیب را از سیب خوراکی درمیآورید این را میکارید حالا در مناطق کشاورزی، چنان زمین این را جذب میکند آن هم چنان مجذوب زمین میشود، اینقدر زمین با فعل و انفعالات قربان صدقه این دانه در آغوشش میرود تا این دانه در آغوش جاذبه این مادر طبیعی از یک طرف خودش ریشه بدهد بیرون، از یک طرف خودش ساقه بدهد بیرون.
زمین ریشه را به طرف خودش میکشد کاری به ساقه ندارد، ساقه برود بالا، اما این ریشه را چنان به خودش میچسباند که سی سال دیگر میخواهید این درخت سیب را از لای خاک دربیاوریم مگر به این راحتی میشود، اره بیار، کلنگ بیار، اره برقی بیار، زمین را بکن، اینور ریشه دوانده آنور دوانده، آن وقت خود این ریشه که مجذوب این مادر است خودش هم نیروی جاذبه دارد، از یک طرف مجذوب است چسبیده به زمین ول نمیکند، از یک طرف هم خودش جاذبه دارد، خود ریشه این شعور را خدا بهش داده که تنهای که داده بالا تنه سیب را چهارصد پانصد تا شاخه، دو هزار تا سیب سنگین این ریشه، آب را مواد غذایی مناسب را از زمین میکشد، جذب میکند وقتی که جذب کرد پمپاژ میکند تا نوک درخت و به همه برگها و به میوه میرساند، کنار یک درخت مینشینیم و قدرت الهی را در جذب و انجذاب مشاهده بکنید.
تمام عالم، عالم جذب و انجذاب است و عالم دفع است، یعنی آنی را که موجودی نمیخواهد این نیرو را هم خدا بهش داده که دفعش بکند، وقتی نخواهد. میگوید تو هیچ تناسبی با من نداری، دفعش میکند.
شما بیشتر ساقههای گل را در باغچههای حتی خانهتان نگاه بکنید، پر از تیغ است، بیشتر ساقههای گل، تیغهای خیلی تیز، یعنی یک ذره فرو برود به نوک انگشت آدم خون میافتد، این تیغهای تنه تمام گلهای مهم عالم نیروی دافعه گل است، چون کرمها و بقیه حشرات از داخل گل و شیرههایش خوششان میآید نمیتوانند از این ساقهها بروند بالا، چون بروند تمام این تیغها، بدنشان هم نرم است فرو میرود در بدن لای شاخه گیر میکنند و میمیرند، یعنی گل به کرم میگوید نمیخواهمت با من نمیتوانی هم آغوش بشوی، با من نمیتوانی همراه بشوی این نیروی دفعش است.
موجودات عالم از جمله خود ما چیزی را که نخواهیم قبول نمیکنیم و این نخواستن باز همه جا حاکم است، همینجور این مسئله را برو بالا، برو بالا، تا برسی به پروردگار مهربان عالم خواستن و نخواستن خدا، این را دیگر باید در تمام صفحات قرآن ملاحظه بکنیم.
مثلا یک عدهای را ببینید چطوری نمیخواهند، چون مایههایی که مجذوب حق بشوند و نیروی جاذبه پروردگار بکشدشان به طرف خدا نیست در وجودشان، یک آیهاش را برای نمونه ببینید، واقعا اگر آدم قرآن را بفهمد خیلی چیز گیرش میآید، اولئک البته در آیات قبل بدیها و زشتیها و مکرها و حیلهها و صفات ناپسند اینها را بیان میکند بعد میگوید أُولٰئِكَ يَلْعَنُهُمُ اَللّٰهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اَللاّٰعِنُونَ ﴿البقرة، 159﴾، لعن در لغت عرب یعنی طرد، دفع، نمیخواهمت، برو.
میگوید اینها مردمی هستند که هم خدا، هم هر چی لعنتکننده در عالم کنار خداست از فرشتگان و انبیاء و ائمه و مردم مومن اینها را دفع میکنند. این برای دنیایشان. و اما قیامت. برای قیامتشان هم همین آیه را بخوانم بس است، فَمٰا تَنْفَعُهُمْ شَفٰاعَةُ اَلشّٰافِعِينَ ﴿المدثر، 48﴾ تمام شفاعتکنندگان انبیاء، قرآن، ائمه، شهدا، مومنین، شفاعتشان ابدا نصیب اینها نمیشود اینها از شفاعت شفاعتکنندگان طرد هستند.
اما به قول قدیمیهایمان امان از وقتی که خدا کسی را بخواهد، جذبش بکند، جذب اتصالی غیرانقطاعی، این را در طول بحث یکی دو بار گفتم وقتی آهنربا آهنی را جذب میکند او را میچسباند به خودش، در آغوش میگیرد، آدم میآید با این دو تا انگشتش این آهنربا را بردارد برداشته نمیشود، آهن را میخواهد جدا کند جدا نمیشود، و قتی قدرت آهنربایی خیلی بالا باشد جرثقیل هم بیاورند این آهن را از این آهنربا نمیتواند جدا بشود.
الان زمین ما مجذوب خورشید است، کی میتواند زمین را از این حوزه جاذبه بیاورد بیرون؟ هیچ کس، اینقدر قدرت جذب شدید است چون خورشید یک میلیون و دویست هزار برابر زمین است، یعنی یک میلیون و دویست هزار تا زمین راحت در خورشید جا میگیرد، آن وقت الان زمین یک دانه است، آن جاذبه بسیار شدید خورشید زمین را در فاصله صد و پنجاه میلیون کیلومتری خودش نگه داشته، میگوید همین در این نقطه دور خودت بچرخ، در همین نقطه هم سالی یک بار دور خودم بچرخ، وقتی جاذبه منبع جذب شدید باشد مجذوب را از او نمیشود جدا کرد. به هیچ عنوان.
هر چی عامل جداشونده، جداکننده، جمع بشود همه زور بزنند که این مجذوب را از آن جاذب جدا بکنند نمیتوانند. حالا یک مسئلهای را که باید شما عزیزانم بهش توجه دقیق داشته باشید این است که وقتی آهن مجذوب آهنربا میشود خودش هم خاصیت آهنربایی پیدا میکند، یعنی آن نیروی جاذبه آهنربایی به وجود این آهن هم منتقل میشود حالا شما کفاشهای قدیم را که دیده بودید پینهدوزها در محلههایمان بودند، اینها زیر پایشان پر از آشغال بود، نخ بود، ته نخ بود، نمیدانم چرم بود، چرمهای بریده بود خیلی شلوغ بود، آن وقت اینها هم سوزنهای خیلی ریز داشتند سوزن میخی که میزدند دو تا چیز را به هم وصل بکنند گاهی از دستشان میافتاد قاطی آشغالها، گاهی این میخهای بنفش که در تعمیر کفش به کار میبردند میریخت در آشغالها هیچ نگران نبودند، چون بعدازظهر که میخواستند مغازه را ببندند آهنربا را برمیداشتند میکشیدند در همین آشغالهای در مغازه تمام سوزنهایی که افتاده بود و تمام میخها همه جذب آهنربا میشدند.
ما بچهها گاهی یک آهنربای کوچولو میخریدیم میآوردیم خانه یک بیست تا هم از این سوزنها میگرفتیم سوزن میخیها، اولی را میآوردیم آهنربا را کنارش میپرید در آغوش آهنربا، دومی را دیگر نمیآوردیم سر آهنربا میخ که چسبیده بود به آهنربا ته این سوزن یا میخ را میگذاشتیم روی سوزن دومی سوزن اولی جذب میکرد، سوزن سومی را دومی جذب میکرد، بعد آهنربا را بلند میکردیم ده تا سوزن به هم چسبیده بود.
یعنی این خاصیت هم هست که آهن وقتی وصل به آهنربا بشود نیروی جاذبهای آهنربا را به خودش منتقل میکند، حرفم به جایی که باید برسد رسید، خداوند متعال با مایههایی که در وجود صدیقه کبری بود صدیقه کبری را جذب خودش کرد، خب یک اتصال شدیدی به پروردگار پیدا کرد، این اتصال را کجا میتوانیم شدتش را ببینیم؟ اینجا، که پیغمبر سنی و شیعه دربارهاش نقل میکنند سیدة نساء العالمین من الاولین و الآخرین. یعنی زنی در این عالم مجذوبتر از زهرا به خدا وجود ندارد.
خب حالا زهرا که اتصال معنوی کامل به پروردگار پیدا کرده، خاصیت خدایی را گرفته در جذب کردن، هر مردی و هر زنی که اندکی از مایههای اولیه ایمانی و اخلاقی زهرا در او باشد مجذوب این حوزه میشود، خود این مجذوب هم خاصیت فاطمی پیدا میکند، وقتی خاصیت فاطمی پیدا کرد اگر زن است باحجاب است، باعفت است، برای فرزندانش مادر است، برای شوهرش همسر شایسته است، شیر پاک، رحم پاک، آغوش برای پروراندن یک فرزند اسلامی پاک، همینطوری این رشته جذب تا الان ادامه داشته، ما که بلند شدیم و خوابمان را کنار زدیم صبح زود آمدیم اینجا دور همدیگر نشستیم این محصول همان مجذوب بودنمان به حوزه جاذبه معنویت صدیقه کبری است این برای دنیایمان.
اما آخرت پیغمبر میفرماید مرغ چگونه دانه را برمیچیند فاطمه من قیامت تمام شیعیانش را از قیامت جمع میکند و با خودش میبرد بهشت این مسئله جذب و انجذاب.
در هزار و پانصد سال پیش پشت در ماندی ما حالا داریم گریه میکنیم، تو هزار و پانصد سال پیش بین در و دیوار ناله زدی ما حالا داریم برایت ناله میکنیم یعنی زمان هیچ کاره است، هزار و پانصد سال یعنی چی؟ ما الان کنار حوزه جاذبه صدیقه کبری هستیم. الان. قیامت هم همینطور، قیامت همینطور، قیامت هم ما نگرانی نداریم ما اینجا مجذوب هر کسی بودیم قیامت هم مجذوب همان هستیم عوض نمیشود جریانات ادامه دارد تا ابد، عوض شدنی نیست.
خب حالا فکر بکنید بین امیرالمومنین و زهرا چه جذب و انجذابی وجود دارد؟ دیگر ما حد نهایی جذب و انجذاب را آنجا میبینیم که برایمان قابل درک نیست، چه جذب و انجذاب شگفتآوری که امام مجتبی میفرماید پدرم سی سال بعد از مادرم زنده بود ولی هیچ کدام از ما بچهها اسم فاطمه را جلوی پدرم نمیبردیم، چون تا کلمه فاطمه میشنید روی زمین مینشست و مثل روز مرگ مادرم گریه میکرد و ناله میزد. نمیدانم امشب چی گذشت به امیرالمومنین نمیتوانم برایتان شرح بدهم چطوری این بند کفن را باز کرده با چه دلی صورت سیلی خورده را، چه پیشامدی برایش کرده بود که سر قبر خطاب به زهرا کرد، نفسی علی زفراتها محبوسة دختر پیغمبر نفس در سینه من حبس شده، بالاخره برای اینکه من را راحت کند یا باید نفس برود پایین یا باید بیاید بالا، یا لیتها خرجت مع زفراتی، ای کاش زهرا نفسم که دارد میآید بیرون جانم هم بیاورد بیرون. لا خیر بعدک فی الحیاة و انما اگر من کنار قبرت دارم گریه میکنم یک علت دارد ابکی مخافة ان تطول حیاتی، من میترسم بعد از تو زیاد زنده بمانم.