فارسی
جمعه 31 فروردين 1403 - الجمعة 9 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تهران هیئت محبان الزهرا - دهه اول فاطمیه 94 سخنرانی سوم


حضرت زهرا(س) سرمشق زندگی - روز سوم - جمادی الاول 1437 - حسینیه محبان الزهرا (س) -  

بسم الله الرحمن الرحیم

 الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

دورنمایی بسیار اندک از شخصیت الهی حضرت صدیقه کبری را در جلسه قبل شنیدید. ایشان براساس آیاتی که حتی علمای بزرگ اهل تسنن شک ندارند درباره اهل بیت نازل شده است، و بیان هم کردند و براساس روایات هر دو منبع، هم قرآن مجید و هم روایات از همه ارزشها در حد نهائی‌اش برخوردار بودند.

اگر خدایی نکرده کسی درباره ایشان مطالبی را نقل بکند که بیشتر به اخلاق و رفتار بشری می‌ماند، باور نکنید قبول نکنید، ایشان طبق آیات سوره مبارکه احزاب که اهل سنت هم نوشتند از مقام کامل عصمت فکری و عملی برخوردار بودند لذا اگر چیزی را به عنوان مسائل عادی بشری به ایشان نسبت بدهند چون با آیه قرآن هماهنگ نیست درست نیست.

ایشان در اوج تمام مصائب بعد از مرگ پیغمبر که مصیبت بر قرآن و اسلام و امت، تا قیامت بود فقط دفاعگر بودند، در دفاعیاتشان از اخلاق عادی بشری استفاده نکردند چون اخلاق عادی بشری نداشتند.

اخلاقشان اخلاق خدا بود، این هم برایتان سنگین نباشد چون پدر بزرگوارش وجود مبارک رسول خدا یک سفارش مهمی که به مردم داشتند این بود، تخلقوا باخلاق الله، شما همه مردم بیایید هم اخلاق خدا بشوید، البته یک اوصافی پروردگار دارد ویژه خودش است او در هیچ کس تجلی نمی‌کند، اما اخلاقش را چرا، می‌شود آدم در خودش تحقق بدهد.

در قرآن مجید می‌گوید و لله الاسماء الحسنی، زیباترین اسم‌ها برای خداست، صدوق در کتاب توحیدش که یکی از سیصد جلد کتاب تالیفی‌اش است، این اسماء حسنی را از قول ائمه نوشته نود و نه اسم است. خب هر انسانی استعداد دارد که معنای آن نود و نه اسم را در خودش تجلی بدهد، ما میلیون‌ها مطلع الفجر داریم یعنی جایی که سپیده طلوع می‌کند، محلی که سپیده طلوع می‌کند، اسمش عربی مطلع الفجر است. اما اهل دل می‌گویند در این میلیاردها مطلع‌ الفجرها که سپیده ازش طلوع می‌کند هیچ مطلع الفجری بالاتر، بهتر، گسترده‌تر، از وجود انسان نیست. این استعداد همه انسان‌هاست.

انسان‌ها خودشان را کم می‌بینند، البته در امور معنوی این خودکم‌بینی خوب نیست. شما اگر بخواهید خودتان را نگاه بکنید ارزشی باید نگاه بکنید، من چهار تا مطلب از قرآن برایتان بگویم که ما طبق آیات قرآن این هستیم که یادمان رفته، نگاهی هم به خودمان از این منظر نداریم.

إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً ﴿البقرة، 30﴾، انسان نائب مناب خداست، البته این یک بحث خیلی مفصلی دارد، نائب مناب خدا. در چی نائب مناب خداست؟ در ذات که کسی نائب مناب خدا نیست، در صفات نائب مناب است، یک صفت خدا رحیم است، یک صفت خدا رئوف است، ما صریحا در آخرهای آیه سوره توبه درباره پیغمبر می‌خوانیم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ  ﴿التوبة، 128﴾، در حالی که آدم فکر می‌کند رئوف فقط خداست، رحیم فقط خداست، نه این جلوه رئوفیت و رحیمیت در پیغمبر در اوج است.

خب همه ما می‌توانیم رحیم باشیم یعنی آدم‌های مهربانی باشیم نسبت به همه، اول به پدر و مادر، بعد به زن و بچه، بعد به اقوام، بعد هم به مردم. زمختی در مقابل مردم، تلخی در مقابل مردم، در مقابل پدر و مادر، در مقابل زن و بچه، مورد نفرت خداست. ما همه می‌توانیم رحیم باشیم ولی نیستیم همه ما نه، یک عده‌ای، یک عده‌ای رحیم نیستیم، یعنی از خانه که می‌آیند بیرون کلی زن و بچه خوشحالند که رفت، شب هم که می‌خواهد بیاید کلی زن و بچه ناراحتند که می‌خواهد بیاید رحیم نیستند.

اما پاکان عالم همیشه دیگران دلشان برایشان تنگ می‌شود، زن و بچه و داماد و عروس، پدر و مادر، مردم، از مردن‌ها پیداست، امیرالمومنین به امام مجتبی می‌گوید بعضی‌ها می‌میرند با گریه می‌میرند اما آنهایی که ماندند خوشحالند که مرد شر را کم کرد و رفت، یک عده‌ای می‌میرند خودشان خوشحال و خندان می‌میرند، دیگران تا مدتها برایش گریه می‌کنند. دلشان می‌سوزد. از بس آدم خوبی بوده. مهربان بوده.

سال حدود شصت و دو یک مسجدی من دعوت داشتم شب همین ایام فاطمیه، محل وضوخانه مسجد یک حیاط قدیمی بود که در داشت در مسجد، یک حوض هم وسط این حیاط قدیمی بود آب خیلی تمیزی می‌آمد مردم وضو می‌گرفتند، من داشتم وضو می‌گرفتم دیدم که طبقه دوم این حیاط خیلی قدیمی یک اتاق هشت نه متری است در پنجره اتاق باز است، یک پیرمرد باوقاری در این اتاق نشسته. پنج شش تا پله می‌خورد وضویم که تمام شد از پله‌ها رفتم بالا، سلام کردم و نشستم روبرویش، گفتم کی هستی؟ اهل کجایی؟ خانه‌ات کجاست؟ چه کاره هستی؟ گفت تاجر بودم، وضع خیلی خوبی داشتم یک شهری را گفت برای استان فارس بود خیلی دور بود از شیراز هم دورتر بود، گفت مالم را زیر و رو کردند و خوردند، هشت هزار تومان بدهکار شدم آبرومند بودم، خیلی مورد اعتماد و توجه مردم بودم، با یک دست لباس از آن شهر درآمدم تا رسیدم به این مسجد، راهنمایی‌ام کردند سر از این مسجد درآوردم به پیش نمازش گفتم من تاجر بودم من وضعم خوب بود، من رفت و آمدداشتم، عروس و داماد داشتم الان مرا به خاک سیاه نشاندند، نه نشستم، یک وقت آدم خودش خودش را به خاک سیاه می‌نشاند به درک می‌خواست نکند، اما یک وقت آدم را به خاک سیاه می‌نشانند یک مشت ظالم، مال مردمخور عوضی زمخت بی‌محبت، و گرگ‌صفت زین العابدین می‌گوید گرگ هستند مغازه دارد ولی گرگ است، کارخانه دارد اما گرگ است، می‌خورند می‌برند. اصلا یک ذره سوز دل ندارند، یک ذره.

حالا اگر یادم بماند یک چیزی برایتان نقل بکنم از امروز یک نیم ساعت مانده به مرگش دختر پیغمبر، که فقط شاید نشنیده باشید نه هیچ کدامتان نشنیدید من هم اینقدر این کتابها را ورق می‌زنم تا خدا یک چیز نو و جدیدی و عالی می‌گذارد جلوی چشمم، که ببینید این خانم از چه محبتی به دیگران برخوردار بوده، اصلا آدم ماتش می‌برد، یادم بماند بگویم چون دیگر در مرزی هستم که خیلی باید مواظب باشم مطالبی که نوشتم یک روز بخواهم بگویم چیزی جا نیفتد، دیگر به روزگار سختی داریم برمی‌خوریم، همه چیز دارد چراغش خاموش می‌شود. طبیعی همه هم هست.

خب پیش نماز مسجد به من گفت در این حوضخانه که هفت هشت توالت قدیمی هم بود حتی از این سنگ‌های چینی هم نبود، از همان چیده‌های قدیمی گفت ما یک اتاق خالی داریم اگر در آن حیاط و در آن اتاق و کنار این دستشویی‌ها می‌توانی سر کنی برو در آن اتاق، من رختخواب برایت می‌آورم، گلیم می‌آورم، یک کتری دو تا استکان، گفتم بهشت است بهشت، چون من یک جا می‌خواهم باشم طلبکارهایم من را نبینند چون خجالت می‌کشم چون ندارم بدهم، هشت هزار تومان سال شصت.

گفتم شماره حساب طلبکارهایت را می‌توانی بگیری؟ گفت کسی دارم آنجا بهش بگویم برود شماره حساب‌هایشان را بگیرد، گفتم من فردا شب هشت هزار تومان را می‌آورم تو برایشان بریز، گفت که این هشت هزار تومان برای تو نیست، گفتم می‌دانم برای کیست؟ گفت برای خداست به تو حواله داده من خجالت‌زده را از خجالت دربیاوری که بدهکار نمیرم، گفتم درست می‌گویی من کی هستم، گفت نه برای تو نیست اصلا به تو ربطی ندارد اینجوری خوب است آدم راادب بکنند یک وقت باد نکنی من، کدام من؟ در باد کردن کار خیر آدم به باد می‌رود، اصلا باد کردن همه چیز را به باد می‌دهد.

شما یک روز برو خانه پدر و مادرت یک روزی یک لنگه کفش بودی الان خانه‌ات را می‌خرند سه میلیارد، ماشینت را می‌خرند یک میلیون یک خرده پزوار برو پیش پدر و مادرت می‌کوبد تو را خدا چطور، اینها را  مواظب باشیم خیلی لطیف است. بگذارید که گاهی هم بکوبند ما را، چون این کوبیدن‌ها سوزن است بادمان را خالی می‌کند، دوست دارد خدا که یکی را مامور می‌کند حسابی ما را کیسه بکشد، پول برای تو نیست، بله. خودت نیاوردی بدهی بله، من مملوک خدا هستم بدهکار هستم ندارم بدهم، شرمنده هستم، تو را فرستاده من را از شرمندگی دربیاوری گفتم درست است. ما با هم رفیق شدیم. یکی از رفیق‌های ویژه من این شد. حالا با من هم پنجاه و پنج سال فاصله سنی داشت آن وقت.

گاهی با ماشین می‌رفتم سوارش می‌کردم می‌بردم یک دوری بزند یک گردشی بکند، دیگر با او بودم تاوقتی که از دنیا رفت، بعد که بدهی‌اش تمام شد همان یک روزه تمام شد بهش گفتم که حالا برای خرجی‌ات چی کار بکنم؟ گفت که اصلا کاری نکن، گفتم خب چی کار می‌خواهی بکنی؟ گفت پیر هستم اما می‌دانی استخوان‌بندی‌ام قوی است، یک کوله‌پشتی گرفتم روزها در محل حمالی می‌کنم خرجم می‌رسد، تو اگر بخواهی به من پول بدهی حلال نیست چون من می‌توانم کار بکنم، چون پیغمبر گفته پول گدایی حرام است، من نه پول گدایی نمی‌خواهم بدن دارم مردم اینجا هم بار می‌دهند به من، می‌آیند خرید می‌کنند می‌گویند بار ما را بردار بیاور خانه، می‌توانم تا چهل کیلو، سی کیلو، بگذارم روی کولم ببرم.

الله اکبر، چه رفیق‌هایی دارد خدا، به شما پولدارها و ثروتمندها می‌گویم به خدا مسئولیتتان قیامت بسیار سنگین است مسئولیت من هم که نگویم سنگین است، مسئولیت من هم که بگویم و شما گوش ندهید سنگین است، به اندازه‌ای که به فکر دنیای خودمان و زن و بچه‌مان هستیم به فکر خودمان و آخرتمان هم باشیم به آن اندازه، یک سه چهار سالی گذشت گفتم یک سوالی ازش بکنم، به شوخی، بهش گفتم که یک چیزی ازت می‌پرسم دلت می‌خواهد جواب بده، دلت می‌خواهد جواب نده، حالا به ما چه بپرسیم، حالا پیش آمد بپرسیم اصلا نباید هم بپرسیم، حالا خیلی قاطی شده بودیم می‌شد بپرسم، گفتم پول پس انداز چقدر داری؟ گفت هیچی، گفتم خوب پول بهت نمی‌دهند؟ گفت برای هر کسی حمالی می‌کنم مثلا دو تومان می‌شود او چهار تومان می‌دهد، یک تومان می‌شود پنج تومان می‌دهد، آن وقت ظهرها هم در این محل، محل خوبی بود نهار می‌آورند به من می‌دهند شب هم شام می‌دهند، خرجی ندارم پول نهار و شام نمی‌دهم، بعد هم مسجد را ساختند یک اتاق تر و تمیز در حیاط بهش دادند، گفتم که هیچی پس انداز نداری؟ گفت نه، گفتم پس این پولها را چه کار می‌کنی؟ گفت حالا تو پرسیدی به تو بگویم تو هم به کسی نگو تو محرم من هستی، گفت هفت هشت تا خانواده فقیر هستند هر چی حمالی می‌کنم می‌برم برای آنها یا برنج می‌خرم، یا زغال می‌خرم، یا لباس می‌خرم، یا پول بیمارستان و دکتر می‌دهم، پس انداز دارم ولی پیش خدا نه در بانک، که بعد از مردنم پس‌اندازم را بگیرم. گفتم حالا یکی از این خانواده‌های فقیر را به من معرفی می‌کنی؟ گفت نه، آبرودار هستند آدم‌های کاسبی هستند ولی خرجشان به دخلشان نمی‌رسد، بعضی‌هایشان دستفروش هستند گفتم که یک جوری بین من و یکی از اینها را پیوند بزن جوری که بفهمد که من نمی‌دانم که این مستحق است، گفت ها این خوب است.

گفت پنجشنبه من به یکیشان می‌گویم یک پلو ماشی درست بکند چون نمی‌تواند گوشت بخرد برویم خانه‌اش پلوماش بخوریم، دوست داری که؟ گفتم برنجش را که خدا ساخته، ماش هم خدا، چطوری به خدا بگویم دوست ندارم؟ مگر من فضول هستم؟ من باید کار پروردگارم را دوست داشته باشم، یک کارش برنج است، یک کارش پیازا ست، یک کارش عدس است گفت پس برویم، وای که چه نهاری بود و چه حالی بود، مرد این خانواده این رفیق‌های خدا را بگردیم پیدا کنیم، حالا شما که خیریه دارید و خانواده‌های زیادی در اختیارتان است، اما بپائید به اندازه ثروتتان خدمت بکنید، خودتان را قانع نکنید که حالا دو میلیون تومان می‌دهید یا ده میلیون در سال می‌دهید، ده میلیون در مقابل سی چهل میلیارد ثروت پوچ است، این را نمی‌شود خیلی به رخ خدا کشید که من هم بنده با انفاق تو هستم.

حالا چرا این کارها را می‌کرد؟ دوست داشت مردم را، مخصوصا آنهایی که تهیدست بودند عاشق اینها بود، برای آنها حمالی می‌کرد و مشکلات آنها را حل می‌کرد، اینها عباد ویژه پروردگارند، اینها بندگان خاص حضرت حق هستند، دختر پیغمبر از تمام ارزش‌های الهی برخوردار بود و کم نداشت.

اگر یک وقت من منبری یا آقای مداح یک چیزهایی را در حق حضرت زهرا گفت که بوی فعل معمولی بشری می‌دهد باور نکنید دروغ محض است، او دارای مقام عصمت فکری و عملی بود، و هر کاری که انجام می‌داد لله بود و سر جایش، هر کاری.

خب او مطلع الفجر صفات اخلاقی خدا بود که پدرش هم سفارش داشت تخلقوا باخلاق الله، خب این تخلقوا باخلاق الله را صدیقه کبری به طور کامل در وجود خودش تجلی داد، حالا ما بعضی‌هایش را داریم بعضی‌هایش را نصف کاره داریم، بعضی‌هایش را هم نداریم ما یک خرده لنگ می‌زنیم، پای معنویت‌مان شل است، سیاتیک پای معنویت‌مان خیلی دردش زیاد است این است که لنگان لنگان می‌رویم، گاهی یک پولی می‌دهیم گاهی هم یک سال نمی‌دهیم، گاهی بیست سال گذشته قبلا چیزی نداشتم یک لباس دوخته ارزان برای شب عیدم بخرم اما الان چهل پنجاه میلیارد دارم، بیست سال است این پولها دسته شده یک بار نیامدم بنشینم به خدا بگویم در قرآن از این پول من خمس خواستی بیا راحت این پولت، لنگ هستیم خیلی دردمان زیاد است، در مرحله معنویت کمردرد داریم، راه نمی‌توانیم درست برویم اما در هیکل جسم بشر راه می‌رویم، من را ببر ورزشگاه در زورخانه من را با این سنم بده پایین من صد تا شنا برایت می‌روم، اما حالا خود خدا با صدایش به من می‌گوید بنده من نمازهای واجب را خواندی ببینم شصت سال، پنجاه سال، هفتاد سال است ازت گذشته من پنجاه سال است سحر منتظرت بودم بیایی یک دفعه یازده رکعت نماز را بخوانی خودش بهم بگوید، باز صبح بیدار می‌شوم می‌گویم عذر می‌خواهم خوابم می‌آید لنگ هستم، آن وقت عین این لنگی‌ها هم در قیامت با ما هست عین همین لنگی‌ها.

سعدی چقدر قشنگ می‌گوید، گر قدمت هست چو مردان برو، اگر واقعا در حدود معنویتت کمردرد نداری سیاتیک نداری، زانویت خالی نمی‌کند می‌توانی بروی برو، اگر بایستی که حرام است، گر قدمت هست چو مردان برو، ور عملت نیست چو سعدی بنال، اقلا بشین یک اشکی بریز بگو من را راه بینداز ای طبیب طبیبان، همش که نباید به خدا بگوییم سیاتیک کمرم را خوب کن، یک بار هم بگوییم سیاتیک پای معنوی‌ام را خوب کن، کمردرد معنوی‌ام را خوب کن، کم‌فکری معنوی‌ام را جبران بکن، دل درد معنوی‌ام را که نمی‌توانم احکامت را هضم بکنم را خوب کن. درد که فقط درد بدن نیست. درد فکر، درد روح، درد اخلاق، درد عبودیت، اینها بدترین درد است.

خب این وجود مقدس، که تمام ارزشهای معنوی در او در حد نهائی بوده، در حد کمال بوده، این را شما به چشم همسر علی نگاه نکنید، همانی که به ما یاد دادند نگویید خانم علی نخیر اینجا پای زن و شوهری در کار نبوده، به ما یاد دادند بگوییم زهرا هم‌کفو علی، یعنی علی را بگذاردر کفه، زهرا را در یک کفه، زبان کفه میزان هم می‌ایستد. این را بگو.

کوههای دنیا طاقت این حرف را ندارد که من می‌خواهم بزنم فقط ما طاقتش را داریم، کی طاقت می‌آوریم؟ آن وقتی که آن چهار تا مسئله الهیه را که مربوط به شخصیت‌مان است نگاه بکنیم ما خلیفه خدا هستیم، ما از طرف خدا به کرامت برگزیده شدیم، وَ لَقَدْ كَرَّمْنٰا بَنِي آدَمَ ﴿الإسراء، 70﴾، ما ظرف معرفت کامل می‌توانیم باشیم وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ كُلَّهٰا ﴿البقرة، 31﴾ ما مطلع الفجر هدایت می‌توانیم باشیم قُلْنَا اِهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِيعاً فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً ﴿البقرة، 38﴾ ما این هستیم که یادمان رفته. باید همیشه یادمان باشد.

ما خلیفة الله هستیم، ما کرامت الله هستیم، ما هدایت الله هستیم، ما علم الله هستیم این را باید یادمان باشد ما این استخوان و بدن نیستیم، اما بیشتر مردم یادشان رفته که کی هستند، و چی هستند یادشان رفته. حالا کوه‌ها که تحملش را ندارند، امام باقر می‌فرماید این را نه یکی نه دو تا، نه ده تا خیلی از علمای بزرگ رده بالای ما نقل کردند. فقط باید بگوییم الله اکبر همین جز این اصلا هضم نمی‌شود کرد، امام باقر می‌فرماید باز هم الله اکبر، اگر آدم تا مسیح چند نفر می‌شوند؟ صد و بیست و چهار هزار، همه یک جا زنده بشوند، بیایند مدینه، صد و بیست و چهار هزار نفر دم در جا بگیرند، صد و بیست و چهار هزار نفر پیشنهاد کنند به پیغمبر ما آمدیم با زهرا ازدواج کنیم، پیغمبر می‌گوید چون هم کفو شماها نیست نمی‌توانم شوهرش بدهم، نمی‌دانم گرفتید چی شد؟

امام باقر می‌گوید در تمام انسان‌ها یک هم وزنش را خدا آفرید آن هم علی بود. زهرا این است.

خب می‌خواهیم یک خرده مصیبت بیشتر بخوانم حرفم را همین جا باید ببرّم خیلی حرف زدم خیلی، یک دنیا حرف زدم امروز، خودم هم نزدم همین قرآن بود و روایات، شب تولدش ده سال پیش پیشنهاد دادم ایشان هجده سالش بود، گفتم خودتان آنجایی که منبر می‌رفتم، از جلساتی که خبر دارید بگویید به تناسب عمرش هجده سال، حالا بیشتر هم نوشتند ما حداقل را می‌گوییم به تناسب عمرش، هجده تا جهازیه مردانه نه آشغال، هجده تا جهازیه مردانه برای دخترانی که پدرانشان نمی‌توانند فراهم کنند آمدند خواستگاری، پدر عقب‌نشینی می‌کند نمی‌تواند جهازیه بدهد دختر هم بیست سالش شده، هجده سالش شده، هر شب پدر که می‌رود کلی باید خجالت بکشد و شرمنده بشود، که چرا در کوچه ده تا دختر را شوهر دادند دو تا کامیون جهازیه بردند، شما پولدارها وظیفه‌تان خیلی سنگین است. هجده تا جهازیه بدهید، بدهید بابا خدا در قرآن وعده داده هر یک حسنه‌تان را ده برابر برمی‌گردانم، مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا ﴿الأنعام‏، 160﴾، حالا ما چرا روز شهادتش این تصمیم را نگرفتیم الان نزدیک عید است، چقدر خانواده، بچه‌ها خوشحال، بابا لباس عید می‌خرد و نونوار می‌شویم و نمی‌دانند بابا ندارد این کار را بکند، بچه‌ها باید پیش بچه‌های دیگر هم خجالت‌زده بشوند، یک مشت خانواده‌های شیعه متدین، گاهی بعضی‌ها به من می‌گویند آقا ما دیگر داریم می‌رویم، کربلا را ندیدیم، یک دو نفر به من مراجعه کردند همین یکیشان را پرسیدم، کربلا تا حالا رفتی؟ زار زار گفتم گریه ندارد، همین امروز برو اسمت را بنویس این هم پول بدو برو اسمت را بنویس.

 یک کلفتی یکدفعه گفت کاشکی ما هم یک بار نگاهمان به این گنبد قمر بنی هاشم می‌افتاد، بعد می‌مردم، گفتم چرا حالا می‌گویی کاشکی بیا این یک میلیون و نیم را بگیر و برو، با هواپیما هم برو شاهانه هم برو، در روایاتمان دارد شما زائر بفرستی کربلا ثواب رفتن خودت را و زیارت ابی عبدالله را بهت می‌دهم، چرا این کارهای خوب را نکنیم؟ من نزدیک عید است، ما یکی دو تا را فرستادیم یک خانمی داشت چشمش کور می‌شد پول نداشت عمل کند، اتفاقی هم ما بهش، آمده بود خانه ما اتفاقی خانم من احوالش را پرسید گفت من یک عمری است قرآن می‌خواندم الان یک خط قرآن نمی‌توانم بخوانم چشمم دارد کور می‌شود، گفتیم خب برو بخواب، گفت من پول ویزیت ندارم، پول نمی‌خواهم برو الان چشم‌هایش مثل چشم جوان بیست ساله دارد می‌بیند، می‌گوید همش قرآن می‌خوانم و دعا می‌کنم.

خب شش تا را انتخاب کردم از آن گریه‌کن‌های نابی که دهه عاشورا دیدید پای منبر، گفتم شاهانه می‌خواهم بفرستم‌تان کربلا همین آخر سالی بروید، خب پول سه تا را هم دادم، سه تا دیگر هم مانده من نتوانستم تامین کنم، یک پیرمردی را خواباندند بیمارستان پنج میلیون خرج دو تا  چشمش شده یک کسی را دیدم همین پریروز، می‌شناختم گفتم حالت چطور است؟ گفت حاج آقا خیلی سخت دارم زندگی می‌کنم، دو سه تا قسط می‌دهم کلا برای من و زنم چهارصد تومان می‌ماند، یک جوری هم می‌آوریم که بتوانیم زندگی کنیم، اینها مسئولیت دارد برای ما، ایشان هجده سالش بود یک دو تا هجده میلیون ما یعنی شما در این جلسه من به این جلسه علاقه‌ام خیلی است، این حرفها را همه جا من  نمی‌زنم، دوستان کنار هم تصمیم بگیرند بدهند، هم پول این عمل چشم را بدهیم هم پول قسط کامل او را بدهیم، هم آن چهار تای دیگر را بفرستیم خدمت ابی عبدالله، هم چند تا بدهکار آبرودار است، بدهکاری‌های آنها را بدهیم و آن حرف حضرت زهرا را بزنم که تا حالا یا  نشنیدید اگر هم شنیدید یکی دو تا.

چقدر این خانم مهربان بوده الله اکبر، اسماء می‌گوید همین نزدیک شهادتشان امروز، اسماء می‌گوید امروز به من گفت یک روانداز به من بده اتاق خلوت باشد خودم باشم و خودم قصد مناجات دارم، گفتم چشم خانم، روانداز را دادم، گفت برو بیرون دیگر، آمدم بیرون اما وقتی شروع کرد مناجات دیدم صدایش می‌آید من هم یک گوشه نشستم، گفت الهی من دارم می‌آیم، اما سه چیز از تو می‌خواهم، ولی این سه چیز را با قسم باید ازت بگیرم، حالا قسم‌هایش را گوش بدهید، سه چهار تا قسمش بله برای ما طبیعی است اما آن قسم آخری تکان می‌دهد دنیا را، رو به قبله گفت خدایا به حق پیغمبرت، مثل ا ینکه حس می‌کرد قسم کامل نیست خب ادامه داد، خدایا به حق امیرالمومنین نه مثل اینکه باز هم قسم لازم است، خدایا به حق حسن، حالا آن سه تا چیز چیست یکی اینکه دو تا قسم دیگرش را می‌گویم که آن آخری آتش می‌زند، گفت که یک خواسته‌ام این است آنهایی که امت پیغمبرند، آخه همه که امت نیستند می‌دانید که، آنهایی که امت پیغمبرند یک درخواستم این است همشان را بیامرز، حالا یک ساعت مانده به مرگش، و اینهایی که امت پیغمبرند خواسته دوم این است که اجازه به ما بدهی از اینها قیامت دستگیری کنیم، سوم چیزی که می‌خواهم اینهایی که امت ما هستند در بهشت را قیامت رویشان باز بگذار.

حالا قسم به حق پیغمبر، به حق علی، به حق حسن، به حق حسین، حسن آن وقت هشت سالش بود حسین هفت سالش بود، مورد قسم سومی شش سالش بود گفت خدایا به حق این زینب، می‌دانست هر کسی خدا را به زینب قسم بدهد دعایش مستجاب است.

 

 

 ...


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^