فارسی
شنبه 01 ارديبهشت 1403 - السبت 10 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 1
100% این مطلب را پسندیده اند

يوسف در آيينه واقعيات‏

يوسف چون به چاه شد به نقل حسن بن محبوب، از حسن بن عماره، از مِسمَع ابى سيّار از امام صادق عليه السلام در آن تاريكى و خلوت و وحشت چاه با كمال ايمان و اطمينان به الهام حضرت دوست عرضه داشت:

اللّهُمَ انّى اسْئَلُكَ بِانَّ لَكَ الْحَمْدُ لا الهَ الّا انْتَ الحَنّانُ المَنّانُ، بَديعُ السَّماواتِ وَ الْارْضِ ذُوالْجَلالِ وَالْاكْرامِ انْ تُصَلّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ انْ تَجْعَلَ لى مِنْ امْرى فَرَجاً مَخْرَجاً وَ تَرْزُقَنى مِنْ حَيْثُ احْتَسِبُ وَ مِنْ حَيْثُ لا احْتَسِبُ.

پروردگارا! تو را مى خوانم به اين كه سپاس و شكر مخصوص توست، معبودى جز تو، مهربان و نيكى دهنده وجود ندارد، به وجود آورنده آسمان ها و زمينى، اى صاحب جلال و اكرام! بر محمّد و آل محمد درود فرست و در كار من گشايشى آر و مرا از جايى كه گمان دارم و ندارم روزى بخش.

چون كاروان وى را از چاه بيرون كشيدند خود را معرفى نكرد و نگفت كه من يوسف پسر يعقوبم و منزل و مكانم در همين نزديكى است، بلكه سكوت كرد و خود را تسليم كاروانيان نمود؛ زيرا با فراست ايمانى و نور قلبى دريافته بود كه اين بلا و مصيبت و اين ابتلا و آزمايش گرچه ظاهرى تلخ دارد ولى عاقبتش شيرين و الهى است و اين آزمايش مقدمه اى ملكوتى براى رسيدن به مقامى الهى است كه در آن مقام خير او و ملّت هاى تاريخ لحاظ شده است!

روح با عظمت او در عين اين كه كودكى چند ساله بود از قبول تزوير، تلبيس، تمويه، تخيلات، دروغ، حيله، مكر، كيد، توهمات و تسويلات نفسانيه با كمال قدرت ابا داشت.

چون در برابر وسوسه هاى خطرناك آن زن زيباى مصرى در كاخ عزيز و در خلوت خانه كاخ قرار گرفت و هجوم و وسوسه هاى او به مدّت هفت سال طول كشيد و در آن ايام يوسف به بلوغ رسيده بود، در برابر او بر اساس قرآن مجيد فقط گفت: معاذ اللّه.

عجيب كلمه اى است، معناى اين كلمه اين است كه خيال نكنى من از ترس آبرويم در دنيا، يا جريمه شدن به خاطر جرم، يا به زندان افتادن، يا به عذاب آخرت دچار شدن به تو نزديك نمى شوم بلكه از اين خواسته تو فقط و فقط به خاطر عزيزم و محبوبم و معشوقم حضرت اللّه سرباز مى زنم و محال است در اين زمينه حتّى فكرى آلوده در قلب پاك من خطور كند.

ابن عباس شاگرد اميرالمؤمنين عليه السلام مى گويد:

بزرگان براى ما حكايت كردند كه زليخا هفت سال براى خواسته خود يوسف را در شديدترين مضيقه قرار داد ولى آن حضرت يك بار به چهره او چشم ندوخت، روزى در كمال زارى به آن حضرت عرضه داشت: يك بار ديده به سويم بردار، پاسخ داد: اگر تو را ببينم از ديدن حق محروم و كور مى شوم!

گفت: اى يوسف! چه چشم زيبايى دارى، جواب داد: اوّل عضوى است كه در خانه تاريك قبر بر رويم فرو ريزد!

گفت: چه بوى خوشى دارى، گفت: پس از سه روز از مرگم چون قبرم را باز كنى به شدت از بوى تعفن جنازه فرار مى كنى.

گفت: چرا به من نزديك نمى شوى، پاسخ داد: نزديكى به تو باعث دورى از خدا است!

گفت: فرشم از حرير خالص است برخيز و حاجتم را بر آور، جواب داد: اگر به خواسته ات عمل كنم نصيبم را در بهشت الهى از دست مى دهم.

گفت: تو را به شكنجه گران زندان مى سپارم، جواب داد: در آن وقت است كه خداوند مهربان و مولاى عزيزم مرا مى خرد.

چون به زندان افتاد عرضه داشت:

[رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ ].

يوسف گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از عملى كه مرا به آن مى خوانند.

چون پس از نُه سال به عللى كه قرآن ذكر كرده از زندان آزاد شد و سلطان مصر به وى احترام كرد و به او گفت: امروز مقامت نزد ما معلوم شد و تو در اين دستگاه امين و صاحب منزلتى، مى توانست بگويد: من فرزند يعقوبم و منزل ما شهر كنعان است؛ اكنون اسب تيز پايى به من بده تا به ديار خود روم و به ديدار پدر و مادرم خوشحال شوم، ولى اين معنا را نگفت؛ زيرا ملت مصر را اسير كاخ نشينان ديد و عباد خدا را دچار مردم ظالم و ستمگر مشاهده كرد، پيش خود گفت: در اين دستگاه نفوذ كنم، باشد كه روزى در سايه به دست آوردن آبروى مردمى و قدرت بتوانم اين جامعه شيطان زده و گرفتار طاغوت و طاغوتيان را نجات دهم!!

به عزيز مصر گفت:

[اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ].

يوسف گفت: مرا سرپرست خزانه هاى اين سرزمين قرار ده؛ زيرا من نگهبان دانايى هستم.

چون مدتى در آن پُست خدمت كرد و امانت و لياقت و كفايت خود را نشان داد به مقام رهبرى مملكت مصر رسيد و به تمام اوضاع و احوال آن مملكت مسلّط شد، در اين زمينه قرآن مجيد مى فرمايد:

[وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ]:

اين گونه يوسف را در [آن ] سرزمين مكانت و قدرت داديم كه هر جاى آن بخواهد اقامت نمايد.

رحمت خود را به هر كس كه بخواهيم مى رسانيم و پاداش نيكوكاران را تباه نمى كنيم.

چون برادران در سفر سوّم به حضورش رسيدند براى اين كه از شدت شرم و خجالت آنان بكاهد و بار سنگين روح آنان را از عملى كه كرده بودند كم كند به آنان فرمود:

[هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ ].

گفت: آيا زمانى كه نادان بوديد، دانستيد با يوسف و برادرش چه كرديد؟

آنان ناگهان به خود آمده و پس از اندكى تأمل گفتند:

آيا تو همان يوسف هستى كه چهل سال قبل دچار خطاى ما شدى؟

گفت: آرى، من يوسفم و اين برادر من است، اين خداوند مهربان است كه بر ما منت گذاشت و به خاطر تقوا و صبر، ما را به اين مقام و منزلت رساند كه خداوند عزيز اجر و مزد نيكوكاران را ضايع نمى كند.

برادران گفتند: به خداوند قسم كه حضرت حق تو را بر ما به «مُلك و عزّت و عقل و حسن و كمال» برگزيد و ما در عدم شناخت حق تو، مقصر و خطاكاريم.

يوسف عزيز با كمال مهربانى در برابر آن همه ظلم و ستم برادران فرمود:

[لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ].

گفت: امروز هيچ ملامت و سرزنشى بر شما نيست، خدا شما را مى آمرزد و او مهربان ترين مهربانان است.

يوسف عزيز بر اثر پاكى جان و نور قلب، چون خود را در والاترين مقام در روى زمين ديد به پيشگاه مقدس حضرت حق عرضه داشت:

[رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ ].

پروردگارا! تو بخشى از فرمانروايى را به من عطا كردى و برخى از تعبير خواب ها را به من آموختى. اى پديد آورنده آسمان ها و زمين! تو در دنيا و آخرت سرپرست و يار منى در حالى كه تسليم [فرمان هاى تو] باشم جانم را بگير، و به شايستگان مُلحقم كن .

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
100% (نفر 1)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

گور من را نشكاف
بى‏نيازى از خلق‏
پند گرفتن از راهزن
دستت را بشوى
چند داستان عجيب در مسئله توبه‏
بالاتر از چهل سال عبادت‏
شفا گرفتن بال فطرس توسط امام حسین(ع)
داستان عجيب سليمان اعمش‏
حکایت دعاى خفى اللُّطف و نجات از مرگ‏
درخت دين

بیشترین بازدید این مجموعه

پند گرفتن از راهزن
حکایت دزدی که با یاد خدا عاقبت بخیر شد
گور من را نشكاف
درخت دين
دستت را بشوى
حکایت دعاى خفى اللُّطف و نجات از مرگ‏
چند داستان عجيب در مسئله توبه‏
داستان عجيب سليمان اعمش‏
بالاتر از چهل سال عبادت‏
شفا گرفتن بال فطرس توسط امام حسین(ع)

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^