مرحوم حاج میرزا حسین کوهکمرهای چند ماهی مانده بود که در نجف مرجع تقلید شود و ریاست کل شیعه را بر عهده بگیرد. روزی زودتر از موعد به مسجد رفت که برای شاگردانش درس بگوید. دید که شیخی با عمامه کوچک و عبای مندرسی وارد مسجد شد و در گوشهای به تدریس مشغول شد. چند طلبه هم دور او نشستند و برایشان درس میگفت. مرحوم حاج میرزاحسین، کمی به جلسه درس شیخ دقت کرد و دید که این شیخ خیلی عمیق درس میدهد، بعد بیشتر دقت کرد و دید که عمق درس او خیلی بیشتر از آن است که او فکر میکند.
میرزا فردا زودتر آمد و این مرتبه با کمال دقت درس شیخ را گوش کرد و دید که علم او مانند دریا موج میزند و برای او ثابت شد که این شیخ فقیر از خودش باسوادتر است. درس او که تمام شد جلو آمد و سلام کرد و پرسید: آقا اهل کجایید و اسم شما چیست و کجا درس خواندهاید؟ او گفت: مرتضی [انصاری] هستم از دزفول و مقداری در دزفول و اصفهان و سپس در کاشان نزد ملا احمد نراقی درس خواندهام.
فردا حاج میرزا حسین که حدود صد شاگرد داشت بالای منبر رفت و گفت: از امروز درس من تعطیل است، چون یک نفر باسوادتر از من پیدا شده که در اینجا درس بدهد. من هم احتیاج دارم پیش ایشان شاگردی کنم و از فردا خودم هم جزو شاگردان آن شیخ هستم.
پس سالک صراط مستقیم مزاحم احدی در این عالم نمیشود. بلکه با خود میگوید: من اگر با بودن شیخ مرتضی انصاری عَلَم مرجعیت را بگیرم درحقیقت مزاحم چهل میلیون انسان شدهام و مزاحم خودم هم شدهام. کسی که در صراط مستقیم الهی است صاف و مستقیم حرکت میکند و مزاحم کسی نمیشود، چون احتیاجی ندارد. او رو در روی خودش لقا و قرب و وصال حق را میبیند و بعد هم میداند که این راه البته خستگی دارد و به آخر جاده که برسد پروردگار عالم خستگی او را با )وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَـراباً طَهُورا([7] برطرف میکند.
منبع : پایگاه عرفان