فارسی
پنجشنبه 06 ارديبهشت 1403 - الخميس 15 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

نرمی در تبلیغ دین

 

بنابراین، کارها باید به امرالله و لله باشد. تبلیغ دین هم باید همین‌طور باشد. علاوه بر این‌که باید با نرمی هم صورت بگیرد. اسلام آن نیست که بعضی از تند مزاج‌ها عمل می‌کنند، اسلام در دایره اوامر دوست است.

یکی از اولیای خدا که کاسب بود و من حاضر بودم بروم و خانه‌اش را جاروب کنم، خصوصیات بسیاری داشت. یکی از ویژگی‌هایش این بود که طاقت بردن اسم خدا را نداشت. او وقتی "یا الله"می‌گفت از پهنای صورتش اشک می‌ریخت. بسیار هم متواضع بود و در برخوردها تکبر نداشت، چون تکبر برای دین مردم خطرناک است. الان نیز جوانان عزیز و متدین ما در جامعه و در مساجد و در خانواده‌ها باید خیلی لطیف برخورد کنند تا به اسلام نیرو اضافه کنند.

 

ایشان می‌فرمود: یک روز صبح برای رفتن به محل کسبم از خانه بیرون آمدم و دیدم که در کوچه ما یک پینه‌دوز، تازه مغازه باز کرده است. او مهمان جدید کوچه ما بود، اما یک سبیل داشت که تمام لب و چانه او را پوشانده بود. من دیدم که این سبیل را به این شکل، عقل، منطق، دین و قواعد ما نمی‌پسندد. من آن طرف کوچه ایستادم، او هم سرش پایین بود و در حال کوک زدن به کفش‌ها بود. من به فکر فرو رفتم که سبیل او را چگونه کوتاه کنم، اما چون این سبیل جزء مکتبش بود به یکباره نمی‌توانستم به در دکان او بروم و با قیچی آن را کوتاه کنم. روز اول که نمی‌شود بی‌دین یا شرق زده و غرب زده را برگرداند. تبلیغ، حوصله می‌خواهد. حضرت نوح (ع) صد سال پیامبری کرد و به پروردگار گفت: آیا بس است؟ خطاب شد که صد سال دیگر هم دعوت کن و همینطور تا نهصد و پنجاه سال خدا او را نگه داشت تا شاید مردم آشتی کنند. این سبیلی که الان جزء مکتب اوست و خود این پینه‌دوز هم عاشق پیر و قطبشان است و خود او هم همین سبیل را دارد، من براحتی نمی‌توانستم آن را اصلاح کنم و این کار، به زمان نیاز داشت. من از آن طرف کوچه آمدم و گفتم: درویش یا علی! او هم سرش را بلند کرد و با نگاهی به من گفت: یا علی مدد! و من رفتم. فردا صبح که می‌خواستم از در مغازه‌اش رد بشوم، گفتم که درویش یا علی! او هم گفت: یا علی! این قضیه تا شش ماه ادامه داشت و هر‌روز جمله‌ای از این گونه حرف‌ها به حرفهایمان اضافه می‌شد. شش ماه که تمام شد یک روز آمدم بروم و دیگر چیزی نگفتم. او اصلاً دیگر عادتش شده بود و آن ساعت بیرون را نگاه می‌کرد. از من پرسید: گل مولا کجا می‌روی؟ گفتم: به محل کار می‌روم. گفت: قربانت شوم دو دقیقه بیا و اینجا بنشین تا برایت چای بریزم؟ یک چای ریخت و به من داد. بعد گفت: به جان علی (ع) بعد این شش ماه رفت و آمدنت فهمیدم کار من عوضی است و الان قیچی آورده‌ام و شما بگیر و سبیل مرا کوتاه کن!


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

ده صفت قول احسن
زكريا بن آدم، وكيل امام رضا عليه السلام
متن سخنرانی استاد انصاریان در مورد توبه
حكايت قصاب بت‏پرست هندى‏
تهران/ حسینیهٔ بنی‌الزهرا/ دههٔ سوم صفر/ پاییز ...
توحيد امام زين العابدين (علیه السلام)
آيات قرآن در تفاوت بين دو گروه‏
تهران حسینیهٔ همدانی‌ها - رمضان 1396 – سخنرانی ...
فضل و رحمت الهی - جلسه چهاردهم (1) - (متن کامل + ...
گناه و سبب آن - جلسه سیزدهم – (متن کامل + عناوین)

بیشترین بازدید این مجموعه

مرگ و فرصتها- جلسه دوازدهم
ارزش مبلّغ دين اسلام‏
هدف خلقت از زبان امام على عليه السلام‏
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
مقام انسان در گشايش كليدها
حليمه سعديه، دايه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله
معناي توحيد و شرك
انبیا الگوی ایثار و مقاومت
تهران حسینیه شهدا دهه اول رجب 95 سخنرانی هشتم
ظهور اشک از قلب صاف و پاک از گناه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^