فارسی
پنجشنبه 06 ارديبهشت 1403 - الخميس 15 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

دنيا از ديدگاه حكيمان و عارفان‏

 

نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان

 

حكماى الهى و عرفاى عاشق، يعنى آنان كه از علم گذشته و به معرفت رسيده اند و به تعبير ديگر، طعم شيرين حقيقت را چشيده اند، نسبت به دنيا نظرى جز نظر وحى و مبلغان رسالات حق ندارند.

اينان آنچه را بيان مى كنند، در حقيقت شرح و توضيحى بر معارف حقه الهيه است.

غزالى درباره دنيا مى گويد:

بدان كه دنيا منزلى است از منازل راه دين؛ وراه گذارى است مسافران را به حضرت حق تعالى و بازارى است آراسته، بر سر باديه نهاده، تا مسافران از وى زاد خود بر گيرند.

و دنيا و آخرت عبارت است از دو حالت:

آنچه بيش از مرگ است و آن نزديك تر است، آن را دنيا گويند.

و آنچه پيش از مرگ آن را آخرت گويند و مقصود از دنيا، زاد آخرت است كه آدمى را در ابتداى آفرينش ساده آفريده اند و ناقص ولكن شايسته آن كه كمال حاصل كند و صورت ملكوت را نقش دل خويش گرداند، چنان كه شايسته حضرت الهيت گردد.

بدان معنى كه راه يابد، يا يكى از نظارگيان جمال حضرت باشد و منتها سعادت وى اين است و بهشت وى اين است و وى را براى اين آفريده اند و نظارگى نتواند بود تا چشم وى باز نشود و آن جمال را ادراك نكند و آن به معرفت حاصل آيد و معرفت جمال الهيت را، كليد معرفت عجايب صنع الهى است و صنع الهى را كليد اول اين حواس آدمى است و اين حواس ممكن نبود الا در اين كالبد مركب از آب و خاك، پس بدين سبب به عالم آب و خاك افتاد تا اين زاد برگيرد.

و معرفت حق تعالى حاصل كند به كليد معرفت نفس خويش و معرفت جمله آفاق كه مدركست به حواس.

تا اين حواس با وى مى باشد و جاسوسى وى مى كند، گويند: وى را كه در دنياست.

و چون حواس را وداع كند و وى بماند و آنچه صفت ذات وى است، پس گويند: وى به آخرت رفت، پس سبب بودن آدمى در دنيا اين است.

اين گفتار حكيمانه و پسنديده را خوانديد، يك بار هم در مفاهيم عالى آن دقت كنيد، ببينيد به نظر پاك دلان و اهل بصيرت، دنيا براى انسان بهترين جايگاه، جهت به دست آوردن رشد و كمال و تحصيل معارف و ساختن آخرت و در نتيجه، محل رسيدن به مقام قرب و وصال حضرت اوست.

اين است حقيقت دنيا و اين است درك اهل دل از اين حقيقت كه دنيا خانه معرفت، محل كسب فضيلت، مدرسه تربيت، مركز رشد و كمال و منزلگاه يافتن دوستانى حقيقى چون انبيا و اوليا و حكيمان و عارفان است و در حقيقت، سكوى پرتاب جان به مقام قرب و منزل قدس و پيشگاه مقدس حضرت ربوبى است.

لحظه لحظه اين گونه اقامت در دنيا آن چنان با ارزش است كه حسابگران عالم از فهم عمق اين ارزش عاجزند.

با توجه به حقيقت دنيا به ديدار وجه حق با چشم دل موفق گشت.

اى خدا اين وصل را هجران مكن

 

سر خوشان عشق را نالان مكن

باغ جان را تازه و سر سبزدار

 

قصد اين مستان و اين بستان مكن «1»

     

 

در هر صورت اينجا جاى حسد، كبر، نخوت، غرور، سركشى، بغى، فحشا، ظلم، زورگويى، دروغ، بهتان، غيبت، عيب جويى، درّندگى، حيوانيت، شيطنت، پستى، ذلت، دنائت و كسالت نيست.

دنيا محل معرفت، علم، تقوا، حقيقت، اصالت، شرف، غيرت، مروت، وجدان، شرافت، كرامت، درستى، صدق، عدل و خير است.

چون به رذايل آلوده شوى و در نتيجه به حق خود و حقوق ديگران تجاوز كنى، دنيايت بسيار بد و مذموم است و چنين دنيايى از نظر وحى و عرفان و حكمت، مردود است.

چون به فضايل آراسته گردى و به خاطر آن، جانب حق خود و حقوق ديگران نگهدارى، دنيايت دنيايى بسيار خوب و چنين دنيايى مقبول حق و انبيا و امامان و حكيمان و عارفان است.

غزالى گفتارش را بدين گونه ادامه مى دهد:

پس وى را «يعنى انسان» در دنيا به دو چيز حاجت است، يكى آن دل را از اسباب هلاك نگاه دارد و غذاى وى حاصل كند و ديگر آن كه تن را از مهلكات نگاه دارد و غذاى وى حاصل كند.

و غذاى دل، معرفت و محبت حق تعالى است كه غذاى هر چيزى مقتضى طبع وى باشد كه خاصيّت وى بود و از پيش پيدا كرده آمد كه خاصيّت دل آدمى اين است و سبب هلاك وى آن است كه به دوستى چيزى جز حق تعالى مستغرق شود و تعهد تن براى دل مى بايد كه تن فانى است و دل باقى و تن دل را هم چون اشترست حاجى را، در راه حج كه اشتر براى حاجى بايد نه حاجى براى اشتر و اگر چه حاجى را به ضرورت، تعهد اشتر بايد كرد به علف و آب و جامه، تا آن گاه كه به كعبه رسد و از رنج وى برهد، ولكن بايد تعهد اشتر به قدر حاجت كند، پس اگر همه روزگار در علف دادن و آراستن و تعهد كردن وى كند، از قافله باز ماند و هلاك شود، هم چنين آدمى اگر همه روزگار در تعهد تن كند تا قوت وى بجاى آرد و اسباب هلاك از وى دور دارد، از سعادت خويش باز ماند.

و حاجت تن در دنيا سه چيز است، خوردنى براى غذاست و پوشيدنى و مسكن براى سرما و گرما تا اسباب هلاك از وى باز دارد، پس ضرورت آدمى از دنيا براى تن بيش از اين نيست، بلكه اصول دنيا خود اين است و غذاى دل معرفت است و هر چند بيش باشد بهتر و غذاى تن طعام است و اگر زيادت از حد خويش بود، سبب هلاك گردد، اما آن است كه حق تعالى شهوتى بر آدم موكل كرده است تا متقاضى وى باشد در طعام و مسكن و جامه، تا تن وى كه مركب وى است، هلاك نشود.

و آفرينش اين شهوت چنان است كه بر حدّ خود نايستد و بسيار خواهد و عقل را بيافريده است تا وى را بر حد خويش بدارد و شريعت را بفرستاده است بر زبان انبياء عليهم السلام تا حدودى پيدا كند، ليك اين شهوت به اول آفرينش بنهاده است در كودكى كه به وى حاجت بود و عقل از پس آفريده است، پس شهوت از پيش جاى گرفته است و مستولى شده و سركشى همى كند، عقل و شرع پس از آن بيامد تا همگى وى را به طلب قوت و جامه و مسكن مشغول نكند و بدين سبب خود را فراموش نكند و بداند كه اين قوت و جامه براى چه مى يابد و وى خود در اين عالم براى چيست؟ و غذاى دل كه زاد آخرت است فراموش نكند، ابو حامد پس از توضيح انواع صناعات و معاملات و مشغوليّت هاى مادى مى گويد:

پس بدين وجه مشغله هاى دنيا بسيار شد و در هم پيوست و خلق در ميان آن خويشتن را گم كردند و ندانستند كه اصل و اول اين همه سه چيز بيش نبود، طعام و لباس و مسكن، اين همه براى اين سه مى بايد و اين سه براى تن مى بايد و تن براى دل مى بايد تا مركب وى باشد و دل براى حق عزوجل مى بايد، پس خود را و حق را فراموش كردند، مانند حاجى كه خود را و كعبه را و سفر را فراموش كند و همه روزگار خويش با تعهّد اشتر آورد.

پس دنيا و حقيقت دنيا اين است كه گفته آمد، هر كه در وى بر سر پاى و مستوفر نباشد، چشم بر آخرت ندارد و مشغله دنيا بيش از قدر حاجت درپذيرد، وى دنيا را نشناخته باشد و سبب اين جهل است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله گفته است:

دنيا جادوتر است از هاروت و ماروت، از وى حذر كنيد «2».

و چون دنيا بدين جادويى است، فريضه باشد مكر و فريفتن وى را بدانستن و تمثال كار وى خلق را روشن كردن، پس اكنون وقت آن است كه مثال هاى وى بشنوى:

خودنمايى دنيا

مثال اول: بدان كه اول جادويى دنيا آن است كه خويشتن را به تو نمايد، چنان كه تو پندارى كه وى ساكن است و با تو قرار گرفته و وى جنبان است و بر دوام از تو گريزان است، ولكن به تدريج و ذره ذره حركت مى كند و مثل وى چون سايه است كه در وى نگرى، ساكن نمايد و وى بر دوام همى رود و معلوم است كه عمر تو هم چنين بر دوام مى رود و به تدريج هر لحظتى كمتر مى شود و آن دنياست كه از تو مى گريزد و تو را وداع مى كند و تو از آن بى خبر!!

مگر نمرود را چون هشت صد سال

 

برآمد تيره شد حالى بر او حال

اگر چه از تكبر پيل تن بود

 

ولى يك پشه او را راهزن بود

يقينش شد كه چون انكار كردست

 

خدا اين پشه را اغيار كردست

     

 

دوست نمايى دنيا

مثال آخر: ديگر سحر وى آن است كه خويشتن را به تو دوستى بنمايد، تا تو را عاشق كند و فراتو نمايد كه تو را ساخته خواهد بود و به كسى ديگر نخواهد شد و آن گاه ناگاه از تو به دشمن تو شود و مثل آن، چون زنى نابكار مفسدست كه مردان را به خويشتن غره كند تا عاشق كند و آن گاه به خانه برد و هلاك كند.

عيسى عليه السلام دنيا را ديد در مكاشفات خويش در صورت پيرزنى گفت: چند شوهر دارى گفت: در عدد نيايد از بسيارى، گفت: بمردند يا طلاق دادند، گفت: نه كه همه را بكشتم، گفت: پس عجب از اين احمقان ديگر، مى بينند كه با ديگران چه مى كنى و آنگه در تو رغبت مى كنند و عبرت نمى گيرند «3»!

عارفى شد به خواب در فكرى

 

ديد دنيا چو دختر بكرى

كرد از وى سؤال كى دختر

 

بكر چونى به اين همه شوهر

گفت دنيا كه با تو گويم راست

 

كه مرا هر كه مرد بود نخواست

هر كه نامرد بود خواست مرا

 

اين بكارت از آن بجاست مرا

     

 

خودآرايى دنيا

مثال آخر: ديگر سحر دنيا آن است كه ظاهر خويش را آراسته دارد و هر چه بلا و محنت است پوشيده دارد، تا جاهل به ظاهر وى نگردد و غرّه شود و مثل وى چون پيرزنى است زشت كه روى دربندد و جامه هاى ديبا و پيرايه بسيار بر خود كند، هر كه از دور وى را ببيند فتنه شود و چون چادر از وى باز كند، پشيمان شود و فضايح وى مى بيند.

در خبر است:

دنيا را روز قيامت بياورند بر صورت عجوزه اى زشت، سبز چشم و دندان هاى وى بيرون آمده و چون خلق در وى نگرند، گويند: نعوذ باللّه اين چيست بدين فضيحت و زشتى؟ گويند: اين آن دنياست كه به سبب اين، حسد و دشمنى ورزيدند با يك ديگر و خون ها ريختند و رحم ببريدند و به وى غرّه شدند، آن گاه وى را به دوزخ اندازند، گويد: خدايا! كجايند دوستان؟ بفرمايد تا ايشان را نيز ببرند و به دوزخ اندازند «4»!

حال دنيا را بپرسيدم من از فرزانه اى

 

گفت يا خوابى است يا وهمى است يا افسانه اى

گفتمش احوال عمر اى دل بگو با ما كه چيست؟

 

گفت يا برقى است يا شمعى است يا پروانه اى

     

 

گفتمش اين پنج روز نحس چون بايد گذشت؟

 

گفت با خلقى و يا دلقى و يا ويرانه اى

گفتمش اينان كه مى بينند چون دل بسته اند؟

 

گفت يا كورند يا مستند يا ديوانه اى «5»

     

 

حسابگرى دنيا

مثال آخر: كسى كه حساب برگيرد تا چند بوده است، از ازل كه در دنيا نبود و در ابد چندست كه نخواهد بود و اين روزى چند، در ميان ازل و ابد چندست؟

داند كه مثل دنيا چون راه مسافرى است كه اول منزل وى مهد است و آخر منزل وى لحدست و در ميان وى منزلى چندست معدود، هر سالى چون منزلى و هر ماهى چون فرسنگى و هر روزى چون ميلى و هر نفسى چون گامى. و وى بر دوام مى رود، يكى را از آن راه فرسنگى مانده و يكى را كم و يكى را بيش و وى ساكن نشسته كه گويى هميشه اينجا خواهد بود، تدبير كارهايى كند كه تا ده سال باشد كه بدان محتاج نشود و وى تا ده روز زير خاك خواهد شد!!

به مثنوى زير كه حاوى نكاتى بس ارزنده و در شرح حال كسانى كه از حقيقت بى خبرند سروده شده، توجه كنيد، تا معلوم گردد كه بايد دنيا را به عنوان مقدمه آخرت نگريست، نه جايى مستقل كه مستقل نگريستن دنيا و خود خرج كردن براى آن عين حماقت و صرف بدبختى و خسارت است، اگر انسان دنيا را وسيله اى براى ساختن آخرت انتخاب كند، هم دنيا دارد و هم آخرت و اگر از دنيا براى عيش و نوش محض استفاده كند، نه دنيا دارد نه آخرت.

در اين خاكى طلسم سست بنياد

 

شنيدم وقتى از فرزانه استاد

خوش الحان طايرى در بوستانى

 

به شاخى ريخت طرح آشيانى

به محنت خار و خاشاكى كشيدى

 

بر آن شاخش به صد اميد چيدى

خس خشكى چو بر خارى فزودى

 

نمودى از شعف دلكش سرودى

چو طرفى زان خراب آباد كردى

 

زشادى نغمه ها بنياد كردى

چو وقت آمد كه بختش ياور آيد

 

گل اميدش از گلبن برآيد

در آن فرخنده جا منزل گزيند

 

در آن خرّم سرا خوشدل نشيند

كه ابرى ناگهان دامن كشان شد

 

وزان برقى عجب دامن فشان شد

شرارى ريخت بر كاشانه او

 

كه در هم سوخت عشرت خانه او

بجا نگذاشت در اندك زمانى

 

از آن جز مشت خاكستر نشانى

چو ديد اين بازى از چرخ غم اندوز

 

كشيد از دل چو برق آهى جهانسوز

نه دستى آن كه با گردون ستيزد

 

نه پايى آن كه از دوران گريزد

بگرييدى گهى بر خويشتن سخت

 

بخنديدى گهى از سستى بخت

     

دلش هر چند زخمى بس عجب داشت

 

ولى درمان صبر از دست نگذاشت

غبار از خاطر آشفته مى رُفت

 

فريب خويش مى داد و مى گفت

به دل گو باش خاشاكى به خاكى

 

چو در كف هست خاكى نيست باكى

جهان گر جمله از من رفت گو رو

 

زمشتى خاك ريزم طرحش از نو

     

 

رسوايى دنيا

مثال آخر: بدان كه مثل اهل دنيا در لذتى كه مى يابند، باز آن رسوايى و رنج كه از دنيا خواهند ديد در آخرت، هم چون كسى است كه طعام چرب و شيرين بسيار بخورد تا معده وى تباه شود، آن گاه فضيحتى از معده و نفس و قضاى حاجت خويش مى بيند و تشوير مى خورد و پشيمان مى شود كه لذت گذشت و فضيحت بماند و چنان كه هر چند طعام خوش تر، ثقل وى گنده تر، هر چند لذت دنيا بيشتر، عاقبت آن رسواتر و اين خود در وقت جان كندن پديدار آيد كه هر كه را نعمت و باغ و بستان و كنيزكان و غلامان و زر و سيم بيش بود، به وقت جان كندن، رنج فراق بيش بود از آن كس كه اندك دارد و آن رنج و عذاب به مرگ زايل نشود، بلكه زيادت شود كه آن دوستى صفت دل است و دل بر جاى خويش باشد و نمى ميرد.

بر جهان دل منه از مهر و مشو زان دلشاد

 

كاين عروسى است كه كشته است هزاران داماد

     

 

جوينده دنيا

مثال آخر: بدان كه كارهاى دنيا كه پيش آيد، مختصر نمايد و مردم پندارند كه شغل وى دراز نخواهد بود و باشد كه از صد كار وى يكى پديدار آيد و عمر آن شود و عيسى عليه السلام مى گويد:

مثل جوينده دنيا چون مثل خورنده آب درياست، هر چند بيش خورد تشنه تر مى شود، مى خورد و مى خورد تا هلاك شود و هرگز آن تشنگى از وى نرود «6».

و رسول ما عليه افضل الصلوات واكمل التحيات مى گويد: هم چنان كه روا نباشد كه كسى در آب رود و تر نگردد، روا نباشد كه كسى در دنيا شود و آلوده نگردد!!

اين كهن باغ كه گل پهلوى خار است در او

 

نيست يك دل كه نه زان خار فكار است در او

برگ راحت مطلب ميوه مقصود مجوى

 

برگ بى برگى و غم ميوه و بار است در او

چون جهان در خم چوگان فضا گوى صفت

 

بى قرار است چه امكان قرار است در او «7»

     

 

مهمانى دنيا

مثال آخر: مثل كسى كه در دنيا آيد، مثل كسى است كه مهمان شود نزديك ميزبانى كه عادت وى آن بود كه هميشه سراى آراسته دارد براى مهمانان و ايشان را مى خواند، گروهى پس از گروهى و طبق زرين پيش وى نهد، بر وى نقل و مجمره سيمين با عود و بخور تا وى معطر شود و خوش بوى گردد و نقل بخورد و طبق مجمره بگذارد تا قوم ديگر در رسند، پس هر كس رسم وى داند و عاقل باشد، عود و بخور برافكند و خوش بوى شود و نقل بخورد و طبق و مجمره به دل خوش بگذارد و شكر بگويد و برود و كسى كه ابله باشد پندارد كه، اين بوى دادند تا با خويشتن ببرد، چون به وقت رفتن بازستانند، رنجور و دلتنگ شود و فرياد درگيرد،

دنيا نيز هم چون مهمان سراى است، سبيل بر راه گذران تا زاد برگيرند و در آنچه در سراى است، طمع نكنند.

پيش صاحب نظران ملك سليمان باد است

 

بلكه آن است سليمان كه زملك آزاد است

آن كه گويند كه بر آب نهادست جهان

 

مشنو اى خواجه كه تا در نگرى بر باد است

خيمه انس مزن بر در اين كهنه رباط

 

كه اساسش همه بى موقع و بى بنياد است «8»

     

 

فراموشى آخرت در دنيا

مثال آخر: مثال اهل دنيا در مشغولى ايشان به كار دنيا و فراموش كردن آخرت، چون مثل قومى است كه در كشتى باشند و به جزيره اى رسيدند، براى قضاى حاجت و طهارت بيرون آمدند و كشتيبان منادى كرد كه هيچ كس مباد كه روزگار بسيار برد و جز به طهارت مشغول شود كه كشتى به تعجيل خواهد رفت.

پس ايشان در آن جزيره پراكنده شدند، گروهى كه عاقل تر بودند سبك طهارت كردند و بازآمدند، كشتى فارغ يافتند، جايى كه خوش تر و موافق تر بود بگرفتند و گروهى ديگر، در عجايب آن جزيره عجب بماندند و به نظاره بازايستادند و در آن شكوفه ها و مرغان خوش آواز و سنگ ريزه هاى منقش و ملون نگريستند، چون بازآمدند در كشتى هيچ جاى فراخ نيافتند، جاى تنگ و تاريك بنشستند و رنج آن مى كشيدند.

گروهى ديگر، نظاره اختصار نكردند، بلكه آن سنگ ريزه هاى غريب و نيكوتر چيدند و با خود بياوردند و در كشتى جاى آن نيافتند، جاى تنگ بنشستند و بارهاى آن سنگ ريزه ها بر گردن نهادند و چون يك دو روز برآمد، آن رنگ ها نيكو بگرديد و تاريك شد و بوى هاى ناخوش از آن آمدن گرفت، جاى نيافتند كه بيندازند، پشيمانى خوردند و بار و رنج آن برگردن مى كشيدند.

و گروهى ديگر، در عجايب آن جزيره متحيّر شدند، تا از كشتى دور افتادند و كشتى برفت و منادى كشتى به آن نشنيدند و در جزيره مى بودند تا بعضى هلاك شدند از گرسنگى و بعضى را سباع هلاك كرد.

آن گروه اول، مثال مؤمنان پرهيزكار است و گروه پسين، مثل كافران كه خود و خداى را عزّوجلّ و آخرت را فراموش كردند و همگى خود را به دنيا دادند كه:

[اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ] «9».

اين [خشم و عذاب بزرگ ] به سبب آن است كه زندگى دنيا [ىِ زودگذر] را بر آخرت ترجيح دادند.

و آن دو گروه ميانين، مثل عاصيان است كه اصل ايمان نگاه داشتند و ليكن دست از دنيا بنداشتند، گروهى با درويشى تمتّع كردند و گروهى با تمتع، نعمت بسيار جمع كردند تا گران بار شدند!!

بدين مذمّت كه دنيا را كرده آمد، گمان مبر كه هر چه در دنياست مذموم است بلكه در دنيا چيزهاست كه آن نه دنياست، چه علم وعمل در دنيا باشد و آن نه از دنيا بود كه در آن صحبت آدمى به آخرت رود، اما علم به عينه با وى بماند و اما عمل اگر چه به عينه نماند، اثر آن بماند و اين دو قسم بود:

يكى: پاكى و صفاى جوهر دل كه از ترك معاصى حاصل شود و يكى: انس به ذكر خداى عزوجل كه از مواظبت بر عبادت حاصل شود، پس اين جمله باقيات صالحات است كه حق عزوجل گفت:

[وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ] «10».

ولى اعمال شايسته پايدار نزد پروردگارت از جهت پاداش بهتر و از لحاظ اميد داشتن به آن ها نيكوتر است.

و لذت علم و لذت مناجات و لذت انس به ذكر خداى تعالى بيشترست و آن از دنياست و نه از دنياست، پس همه لذت ها مذموم نيست، بلكه لذتى كه بگذرد و به نماند و آن نيز جمله مذموم نيست كه اين دو قسم است:

يكى آن است كه اگر چه وى از دنياست و پس از مرگ به نماند، ولكن معين است بر كار آخرت و بر علم و عمل و بر بسيار گشتن مؤمنان چون: قوت و نكاح و لباس و مسكن كه به قدر حاجت بود كه اين شرط راه آخرت است، هر كس از دنيا بر اين قدر قناعت كند و قصد وى از اين فراغت بود بر كار دين، وى از اهل دنيا نباشد.

پس مذموم از دنيا آن باشد كه مقصود از وى نه كار دين باشد، بلكه وى سبب غفلت و بطر و قرار گرفتن دل در اين عالم و نفرت گرفتن وى از آن عالم بود و براى اين بود كه رسول عليه السلام گفت:

الدُّنْيا مَلْعُونَةٌ وَمَلْعُونٌ ما فيها إلّاذِكْرُ اللّهِ وَما والاهُ «11».

دنيا و هر چه در آن است ملعون است الا ذكر خداى تعالى و آنچه بر آن معاونت كند.

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

 

(1)- مولوى.

(2)- مجموعة ورام: 1/ 131.

(3)- مجموعة ورام: 1/ 146؛ ارشاد القلوب: 1/ 186؛ بحار الأنوار: 14/ 328، باب 21، حديث 55.

(4)- مجموعة ورام: 1/ 146.

(5)- دهخدا.

(6)- مجموعة ورام: 1/ 149.

(7)- عبدالرحمن جامى.

(8)- خواجوى كرمانى.

(9)- نحل (16): 107.

(10)- كهف (18): 46.

(11)- كيمياى سعادت: 65.

 

 

مطالب فوق برگرفته شده از 

کتاب : عرفان اسلامی جلد هشتم


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

بررسی مباحث‏ بلاغی در صحیفه سجادیه
مرض خوره اندرونى در يزيد
خزيمه
زيادتى در عمر و رزق
حركت امام حسين عليه السلام از مكه مكرمه به سمت ...
 اخلاق و رفتار امام سجاد عليه السلام‏
با پدر و مادر، هم می‌توان بهشتی شد و هم جهنمی!
سفارش خدا به پیامبران
هر چند که مضمون غریبت تنهاست
اسناد و شرح‏های صحیفه سجادیه‏

بیشترین بازدید این مجموعه

نتيجه
شیوه های تربیتی مطلوب
حجاب از نگاه استاد انصاریان
عيد فطر، عيد بخشش و مغفرت
توحید عملی و عبادی
سیره پیامبر اعظم (ص)
بررسی فریضه الهی نماز، تاثیر و جایگاه آن در زندگي ...
یار واقعی امام هادی(ع)
افزایش رزق و روزی با نسخه‌ امام جواد (ع)
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^