با این مقدمه شما را به حقیقتی که درتمام آفرینش درظاهر و باطن، هم تکوینی و هم تشریحی جریان دارد، آگاه می سازم. تابلویی در جلوی چشم همه نمایان است، حتی آنانی که نابینا به دنیا آمدند لمس میکنند، یعنی در باطن و درون خود میدانند که تابلو بر چه اساس است. این تابلو هستی است.
دراین تابلو نقاش شاخه و گل و درخت و پرنده و موجود زنده و غیبی و شهودی و ملکی و ملکوتی نقاشی کرده است، تابلو او یک تابلوی کامل است، نقشها را خیلی منظم و زیبا چیده است، یعنی خورشید را در یک نقطه نقش زده است. کره زمین را که خواست درآن موجود زنده بیافریند در نقطه دیگری نقش زده است، بین دو نقش صد و پنجاه میلیون کیلومتر فاصله است. حکیم می دانست اگر فاصله نقش خورشید و نقش زمین را روی تابلوی هستی صد و سی میلیون کیلومتر زده بود، کره زمین از همان زمان تاکنون یک گلوله آتشین بود و اگر در صد و هفتاد میلیون کیلومتری این نقش را گذاشته بود از همان زمان کره زمین یخبندان کامل بود.
اما نقاش ظریف در تابلو هر چیزی را در جای معین خود و با فاصله معین نقاشی کرده و به تمام نقشها هم حرکت و جنبش داده است.
هیچ حرکتی درعالم هستی منظم تر از حرکت بخشی نقاش نیست. دلیل آن این است حرکت نظام عالم را به قدری دقیق نظم داده که زمین هر سال به دور خورشید میگردد، از نقطهای که شروع میکند تا به نقطهای که میرسد یک دهم ثانیهاش هم حساب شده است. حرکاتی که نقاش به نقشهها داده یک میلیون ثانیه هم زودتر و دیرتر نمیرسد، یعنی به منجمان میگوید با خیال راحت محاسبه کنید، اما اندک هستند آنانی که تابلو را ببینند و تابلوساز را بشناسند، نقش را ببینند و نقاش را توصیف کنند. چگونه برخی تابلوی هستی را منظم می بینندکه چگونه و با فاصلههای معین نقاشی کرده اما به سمت نقاش نمیروند.
سعدی درباره آنان می سراید:
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود هر که فکرت نکند نقش بود بردیوار
یعنی هرکسی تابلو آفرینش را ببیند ولی به سوی نقاش نرود، انسان زندهای نیست، نقشی بی جان روی دیوار عالم خلقت است. او در هستی چه جایگاهی دارد. امام صادق علیه السلام میفرماید: «شخصی هشتاد سال با بی معرفتی برسر سفره نقاش نشسته است وفقط نقش را نگاه میکرده، یک بار هم به نقاش اندیشه نکرده است.»
اگرکسی وارد صحنه اندیشه و بینش شود، از طریق نقاشی نقاش به این جا میرسد که نمیداند شروع نقاشی از چه ماده ای بوده است.
منبع : پایگاه عرفان