فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

آرزوهاى رؤيايى و بر باد رفته‏

كشتن جعفر برمكى و همه برمكيان در يك شب به دست هارون كار كوچكى نبود، ترس و وحشت، غم و ماتم از در و ديوار بغداد ميباريد، همه از هارون بينماك بودند، و هارون هم بر ديگران و بر خود به شدت خائف بود، هارونى كه بيش از چهل و هفت سال به نوشته تاريخنويسان عمر نكرد، و بيخبر از عمر كوتاهش قلى پر از آرزو براى طول عمرش و كشوردارياش، و نظم حكومت پس از خودش داشت، كه به هيچ كدام از آن آرزوهاى رؤيائى و خيالى و پوچ هم نرسيد.

دست جعفر وزيرش كه به سرانگشت تدبير از بغداد تا افريقا از چين تا اسپانيا را اداره ميكرد و با فرمان هارون به كشتن او قطع شده بود ديگر وجود نداشت، قصر جعفر جوان كه خود غرق آرزوهاى بسيار براى خودش و نسلش بود در شرق دجله خاموش و متروك افتاده بود، و مرد دانا و خردمند از هر كنگرهاش پند و عبرتى مينشيند، اندكاندك آثار مرگ جعفر پديدار شد، و فتنه و آشوب و هرج و مرج در سراسر آن كشور پهناور رخ نشان داد.

عربستان و عراق نسبت به حكومت خشمگين بود، و وفادارى كشورهائى هم كه دور از مركز بودند قابل اعتنا نبود! ايرانيان هم به خاطر قتل ابومسلمها، ابنمقفعها، جعفرها، و هم به علت رفتار نا پسند بنيعباس با خاندان علوى، و هم به سبب بيايمانى عمّال حكومت و برقرارى تشريفات زائد، و تعصبات نژادى در انديشه جدا ساختن كشور خود از قلمرو حكومت عباسى بود.

ايرانيان به حق، اسلام را چيز ديگر، و عرب و حكومت آن را چيز ديگر ميدانستند، و هيچ رابطهاى بين اين دو نميديدند، و ميان مسلمانى و تن دادن به حكومت مردمى كه هرگز پاى بند مقررات و احكام اسلام نبودند، هيچ ملازمهاى قايل نبودند.

هارون كه پس از قتل نخست وزير لايقش جعفر برمكى با انبوهى از مشكلات روبرو شده بود، و كشور پهناور خود را كه نسبت به آن صدها آ رزو در دل داشت در حال تجزيه ميديد به شدت دچار هراس و بيم شده بود.

هارون پس از مرگ چعفر و از دست دادن او فوقالعاده ملول و افسرده و مضطرب به نظر ميرسيد، و همه آرزوهاى خود را بر باد رفته ميديد:

او احساس تنهائى و غربت شومى ميكرد، چرا كه قويترين تكيهگاه خود را از دست داده بود، و هر آن بيم سقوطش ميرفت، در كمال نااميدى و حسرت، و اندوه و ملالت دست دو فرزندش امين و مأمون را گرفت و عازم مكه شد.

در مدينه به تمام ساكنين آن شهر مقدس بذل و بخشش كرد و سه بار بين همه آنان سيم و زر پخش نمود.

از مدينه عازم مكه شد، در مكه هم به مردم در هم و دينار فراوان داد كارهاى هارون براى ساكنين جزيرأالعرب تازگى داشت، زيرا آ نان از مدتها قبل رابطه دستگاه خلافت را با جزيزالعرب قطع شده ميديدند.

حساب هارون با آن بذل و بخششها صحيح از آب در نيامد، و سيم و زر نتوانست آن رابطه قلى قطع شده را مجددا برقرار كند، نه تنها هارون بلكه حكومت عباسى در سراشيب سقوط افتاده و به سرعت در لغزشگاه خود فرو ميغلطيد.

از نظر داخلى مشكل بزرگ هارون مسئله جانشين بود، او ميخواست وضعى فراهم بياورد كه دو پسرش امين و مأمون به روى هم اسلحه نكشند، زيرا اوضاع و احوال خود به خود حكوت عباسى را به سوى نابودى ميبرد، و هيچ لزومى نداشت كه زادگان هارون با ايجاد جنگ خانگى اين سقوط را سرعت بخشند.

امين و مأمون هر يك به حساب آن زمان داراى امتيازاتى بودند، امين از طرف پدر و مادر عباسى بود، زبيده زن قدرتمند زمان طبعا از فرزندش حمايت ميكرد، ولى اين امين به ظاهر نجيب الطرفين موجودى خوشگذران كوتاهفكر، كمشخصيت و جبون و ترسو بود.

برعكس امين، مأمون كه مادرش يك كنيز بود فردى شجاع، كاردان، سياستمدار، هوشيار، سرالانتقال، و ارادهاى جدى داشت.

هارون از نقاط ضعف و قوت دو فرزندش به خوى آگاه بود، و آن دو را از هر جهت ميشناخت، ولى زبيده با آرزوئى كه براى جانشينى امين داشت ميكوشيد نظر هارون را نسبت به امين تغيير دهد.

در هر صورت هارون در سفر به عربستان و زيارت خانه خدا براى اين كه به خيال خود، در حيات خويش اختلاف فرزندانش را از ميان بردارد، كشور خود را تقسيم نموده، ايران، هنر، افغانستان و ماوراءالنهر را در قلمرو مأمون، و عربستان، مصر، شامات و ساير متصرفات غربى را به امين واگذاشت و سفارش كرد كه پس از او امين در بغداد اقامت كند، و مأمون در مرو ساكن شود، و هر كدام از آنان كه زودتر از دنيا رفتند ديگرى قلمرو او را در تصرف خود درآورد.

آنگاه هارون در كنار كعبه امين و مأمون را سوگند داد كه با هم به مخالفت و ستيز برنخيزند، و اشراف و اعيان و بزرگان و رجالل اسلامى را كه براى حج آمده بودند بر آن سوگند شاهد گرفت، و عهدنامهاى نوشت كه به امضاء رجال حاضر در مجلس رسيد، و قرار شد آن عهدنامه بر سر در خانه كعبه محفوظ بماند.

هارون پس از انجام اين كارها به اين خيال كه به كار ملك مملكت سر و سامانى داده و از آشفتگى آن حتى پس از مرگش جلوگيرى كرده است به بغداد بازگشت.

آشنايان دستگاه حكومت ميدانستند كه يگانگى ميان امين و مأمون محال است و در حقيقت تخم اختلاف آنان پيش از به وجود آمدنشان كاشته شده و پس از آن هم آبيارى گرديده بود.

امين به شرافت ادعائى نسب خود رد سرور و دلخوشى قرار داشت و مأمون را كنيززاده ميناميد و تحقير ميكرد، زبيده مادرش و بنيعباس هم در تمام موارد او را تأييد ميكردند.

در مقابل مأمون هم مورد توجه ايرانيان به ويژه جعفر برمكى بود، و جعفر پارهاى از رموز مملكتدارى را به وى آموخته بود، امين و مأمون هر يك در دربار هارونى هوادارانى داشتند ولى اشراف عرب جانب امين را نگه ميداشتند.

شبى كه اكثر خانواده عباسى در قصر زبيده مهمان بودند. صحبت از مسابقه اسبدوانى به ميان آمد، كه صبح همان روز ميان جوانان عباسى به عمل آمده بود.

در اين مسابقه هشتاد سواركار عرب شركت داشتند، كه نفر اول مأمون و نفر آخر امين بوده است، زبيده از شنيدن خبر شكست امين به شدت ناراحت شد، و براى اين كه هم شخصيت مأمون را در هم بشكند و هم به آتش دل خود آبى بپاشد آهى كشيد و شروع به نقل خاطره دور و درازى كرد:

زبيده گفت: بيست و چند سال پيش شبى با هارون به بازى شطرنج مشغول بوديم و شرط ما اين بود كه هر كس ببرد هرچه از طرف مقابل بخواهد بپذيرد. بار اول من باختم و هارون از من خواست عريان شوم و سه بار دور قصر بدوم، هرچه اصرار كردم كه هارون موضوع ديگرى پيشنهاد كند زير بار نرفت و من ناچار عريان شدم و سه بار دور قصر دويدم، و وقتى برگشتم، دوباره سر بازى نشستيم و اين مرتبه من مسابقه شطرنج را بردم، و چون ناراحتى شديدى از هارون نسبت به تقاضايش از خويش داشتم به او گفتم: بايد زشتترين كنيزان مطبخى مرا عقد كرده با وى همبستر شود، هر چه هارون اصرا ركرد از اين مسئله بگذرم نپذيرفتم، حتى حاضر شد ماليات يكسال منطقه مصر را به من ببخشد، كه شرط خود ر ا عوض كنم من قبول ننمودم، و دست او را گرفته به مطبخ بردم، و زشتترين كنيز خود را به او نمودم و خواستم كه همان شب با او باشد.

هارون به ناچار پذيرفت، و پس از نه ماه همان كنيز مطبخى از هارون فرزندى آورد كه او را مأمون ناميدند، در ميان اهل مجلس سخنى در گوشى آغاز شد، و حاضرين در شرافت نسب امين و حقارت و پستى نسب مأمون سخنها گفتند، تا زبيده را دلخوش دارند، ولى زيده بيقرار و ناآرام بود و در كمال حيرت و شگفتى ميديد كه اصرار آن شبش چه نتيجه ترسناكى به بار آورده، و چه رقيب شكست ناپذيرى در برابر جگرگوشهاش علم كرده است.

بعدها كه آن وقايع شگفتآميز تاريخى پيش آمد، زبيده بهتر و بيشتر متوجه شد كه چگونه قلمزنان تقدير به دست خود وى طرح بزرگترين مصائب را برايش ريختهاند، وه كه در پرده تقدير چه نقشها مصور شده؟!

فرعون كه در آروزى سلطنتى درازمدت و بدون مزاحم بود، براى جلوگيرى از طلوع ستاره الهى موسى همه زنها و مردهاى سبطى را از يكديگر جدا كرد، و زنان باردار را محكوم به سقط جنين نمود، و همه پسران متولد شده را محكوم به مرگ كرد، ولى دست قضا چيز ديگر ميخواست، نطفه موسى بسته شد، و پس از ولادت در آغوش فرعون رشد كرد و ريشه فرعون و آرزوهايش را سوزانيد.

آرى زبيده خيال ميكرد تمام آن جنگها، آن فداكاريها، آن رنجهاى صدر اول اسلام براى آن بوده كه هارونى بر مسند حكومت بنشيند و او هم بانوى اول مملكت پهناور اسلام باشد، و به هر شكلى كه دلش ميخواهد به آرزوهاى باطلش برسد.

او چون اينگونه تصور داشت ميكوشيد كه پايههاى آن حكومت رابراى فرزندش امين و نوادگان خود موروثى كند و يك بهشت ابدى خانوادگى در روى زمين براى خود و اولادش بنا نمايد.

او از حقيقت زندگى و خط سير كارگاه آفرينش بيخبر بود، و نميدانست

چه موريانهاى به داخل سقف و ستونهاى امارت آل عباس راه يافته، و چگونه آن دستگاه عريض و طويل از داخل پوسيده و رو به فنا ميرود.

نميدانست كه دست تقدير و قدرت حق به دست خود او بنا بر اصرارش تصوير پسرى غير از امين در كارگاه هستى رقم ميزند و با دست او امين جگرگوشه زبيده را از تخت سلطنت بزير ميكشد و در خاك تيره قبر فرو ميبرد!

انسان وقتى از راه حق و حقيقت منحرف شد، هنگامى كه در خودپرستى و شهوات و اغراض غرق گرديد، ديگر چشمش جز منجلابى را كه در آن غرق شده نميبيند، و گوشش جز كلمات مبتذلى كه بر اساس معاملهگرى و تملق و غيبت و ج اسوسى است نميشنود.

آرى اگر چشم دل كور نشود پاك و بينا بماند ميتواند جمال و جلال خداوندى را تماشا كند، و گوش اگر سنگين و كر نباشد ميتواند نداى حق را بشنود، و صاحبش از افتادن در چنين منجلابهائى مصون بماند.

بارى سخن از هارون بود كه مانند همسرش در آرزوهاى خيالى و باطل به سر ميبرد، گفتيم او چون به غلط و اشتباه كشور پهناور اسلامى را ملك خود ميدانست، آن را بين دو فرزندش تقسيم كرد و پنداشت خيالش در زندگى و مرگ آسوده شده، ميرفت كه در آرامش كاذب خود غرق شود، كه بناگاه خبر آشوب رافع بن ليث در خراسان به او رسيد، خبرهاى بخش پهناور خراسان غمانگيز و اضطرابآور بود، رافع بن ليث پس از قتل جعفر برمكى گروهى را با خود همدست كرده بر ضد استاندار حكومت عباسى سر به شورش برداشت و او را كشت، فتنه خراسان چنان بالا گرفت كه هارون تصميم گرفت شخصا به خراسان سفر كند، پيش از حركت شبهنگام خوابى ديد كه از تعبيرش عاجز ماند، در خواب ديد كه ناگهان كف دستى در برابر ديدگانش ظاهر شد و مشتى خاك سرخرنگ را پيش روى او گرفت و گفت: گور تو در موضعى است كه خاك آن سر ميباشد.

در هر صورت به طرف خراسان حركت كرد، چون موكب حكومتى به خراسان رسيد جنگهاى شديدى ميان هارون و قواى رافع بن ليث روى داد كه در اغلب اين جنگها خسارات جانى بسيار بر سپاه هارون وارد آمد، هارون از فتنه رافع به شدت نگران و مضطرب بود، زمانى كه به طوس رسيد فرمان داد برادر رافع را كه مردى به غايت پرهيزگار و منزوى بود احضار كردند، ون به حضور هارون رسيد از او خواست محل رافع را به او نشان دهد، وى گفت: من با برادرم همفكر و همعقيده نيستم، چنان كه ميبينى گوشهگيرم و از سياست چيزى نميدانم.

ولى هارون كه فوقالعاده خشمگين بود زيربار نرفت و دستور داد مرد بيگناه را در حضورش قطعه قطعه كردند!!

زاهد گوشهگير آن سرنوشت دردناك را خيلى عادى و بياهميت و با سكوت پرهيبتى تحمل كرد، و فقط در دم آخر نگاه مظلومانه و بيگناه خود را در نگاه هارون دوخت و زير لب گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ .

كسى ندانست در نگاه و كلام مقتول بيگناه چه اثرى نهفته بود كه هارون از مشاهده آن آخرين نگاه و آخرين كلام بيهوش شد و چون بهوش آمد گفت: اسم اين مكان چيست؟ پاسخ دادند طوس گفت: ممكن است مشتى از خاك اينجا را براى من بياوريد يكى رفت و مشتى از خاك سرخرنگ طوس را آورد و پيش چشم او گرفت هارون گفت: اين همان خاك و همان دست و ساعد است كه در خوا ب ديدم، يقين دارم مدفن من همين جاست، دو روز ديگر بر هارون در نهايت اندوه و اضطراب گذشت و سرانجام در همان جايگاه در دل خاك گور قرار گرفت.

آرى مردى كه براى چند روز حكومت غاصبانه، خاك را از خون بسيارى از بيگناهان سرخ كرد، سرانجام زير مشتى خاك سرخ رفت، و همه آنچه را ملك خود ميپنداشت و نسبت به آن براى خود و فرزندش آرزوها داشت، با افسوس و حسرت به ديگران واگذاشت، و براى خود او كولهبارى سنگينتر از كوهها از گناه و معصيت و شهوترانيهاى حرام و غارت بيت المال باقى ماند!

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

توبهٔ واقعی
نام و لقب و كنيه زين العابدين
مؤمن تسليم خواسته ى خداست
همنشينان پاك وناپاک
خوشبختی دنیا و آخرت
مال حرام و کار خیر
مؤمن نسبت به دستورات پروردگار اهل چون و چرا نمی ...
دعا برای دختر دار شدن
انسان های متواضع
امام زمان(عج) مشتاق دیدار شما

بیشترین بازدید این مجموعه

مؤمن تسليم خواسته ى خداست
نام و لقب و كنيه زين العابدين
اسماعيل فرزند امام ششم و كاسب شراب‏خوار
همنشينان پاك وناپاک
مؤمن نسبت به دستورات پروردگار اهل چون و چرا نمی ...
توبهٔ واقعی
دعا برای دختر دار شدن
خودنگهداری
امام زمان(عج) مشتاق دیدار شما
رحمت و احسان خدا

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^