فارسی
شنبه 01 ارديبهشت 1403 - السبت 10 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ایمان و آثار آن - جلسه یازدهم (2) - (متن کامل + عناوین)


    زندگى امير كبير، نمونۀ‌ ديگرى از داشتن ارادۀ عالى

    نمونه‌اي ديگر، از داشتن ارادۀ عالى، زندگي امير كبير است. داستانى را كه مى گويم، خودم چند بار آن را خوانده ام. مرحوم قايم مقام فراهانى، وزير محمد‌شاه قاجار، اهل فراهان اراك بود. او زمانى كه در تبريز منشى محمدشاه بود، شايد يك بار توانسته بود به فراهان بيايد و در اين سفر، او به فردى به نام مشهدى قربان كه به او مى گفتند: كل قربان، و انسانى خوب و متدين و داراى هنر آشپزى بود، اما از جهت مالى، وضع خوبى نداشت تا حدى كه در زمان اقامتش در روستا، قناتش خشك شده بود، گفت: با من به تبريز بيا. قايم مقام مشهدى قربان را به تبريز برد و مشهدي در آن جا آشپز شد. بعد از تبريز هم قايم مقام او را به تهران آورد و در آن جا، قايم مقام نخست وزير شد و مشهدى قربان هم در آشپزخانه كار مى كرد. مشهدى قربان بچه اى به نام تقى داشت كه كنار دست پدرش شاگردى مى كرد و غير از لوازم آشپزى چيزى نمى ديد. روزى قايم مقام فراهانى نخست وزير به منزل آمد و به معلم بچه هاى خود گفت: تا چه حدودى به بچه هاى من درس دادى، و معلّم گفت: تا اين حدود. قايم مقام گفت: خيلى خوب. من مى خواهم بچه هايم را امتحان كنم. بعد از بچه هايش چند تا سؤال كرد، و آ‌ن‌ها نتوانستند جواب بدهند، امّا اين شاگرد آشپز به قايم مقام گفت: اگر شما اجازه دهيد، من جواب سؤال‌هاي‌تان را بدهم. قايم مقام كه انسان شريف، بزرگوار، با كرامت و خوش دلي بود و انسانى بود كه دلش مى خواست در كنار خود استعدادها، شكوفا شوند، نه مثل آن بى هنرها و بى فكرى‌هايي كه خيلى اتفاق افتاده، وقتي در مقابل اين قضايا قرار گرفتند، قيافه شان را تند كردند. اين كه در اين تاريخ چقدر انسان به اين شكل به دست مردم نفهم كوبيده و نابود شده است، نمى توانيم حساب كنيم. ما بايد در كنار خود چنين انسان‌هايي را تشويق كنيم و به آن‌ها محبت نماييم. بهتر است ما صفا داشته باشيم و به اين انسان‌ها عشق بورزيم و در برابر برنامه هاى مثبت، آغوش باز كنيم. ما بايد ببينيم دشمنان با چه رنگ هايى نسلمان را مى برند. پس ما هم بايد براي خودمان رنگ و جلوه درست كنيم. اگر از دست ما برمى آيد كه اين خانه خشتى را بكوبيم و جايي درست كنيم تا هنوز فرزندانمان از پيش ما نرفته‌اند و در دامن بى دينى و لامذهبى، از سختى زندگى از پا نيافتاده و از ما فرار نكرده‌اند، با اين كار تعدادي از آن‌ها نگهدارى كنيم؛ نيازهايشان را برآورده نماييم؛ به نيازهاى مادى و معنويشان جواب مثبت بدهيم.

    قايم مقام گفت: بگو عزيزم!. او هم جواب داد. قايم مقام گفت: پسر جان! از كجا اين درس ها را ياد گرفتى؟ ميرزا تقى زار زار شروع به گريه كرد. قايم مقام گفت: عزيز دلم! گريه نكن و با من حرف بزن. ميرزا تقي گفت: من روزها كه براى بچه هاى شما غذا مى آوردم، معلم داشت به آن‌ها درس مى داد، و من پشت درب مى ايستادم و به درس معلّم گوش مى كردم و از همان پشت در اين درس‌ها را ياد گرفتم. قائم مقام گفت: در پيشانى اين بچه نور عالم گيرى را مى بينم. براي همين ميرزاتقي گفت: از فردا با بچه‌هايم سر كلاس درس حاضر شو.

    اين گونه، شاگرد آشپزى كه يك عمر در آشپزخانه فقط ديگ سياه ديده بود و دود خورده بود، در اين كلاس آمد. اين شاگرد آشپز، ميرزا تقى، با اراده و تصميم، اميرنظام آذربايجان شد. محمدشاه كه مرد، او با آن همه بساطى كه در كشور از طرف سفارت‌هاى روس، انگليس و فرانسه برپا بود و هزاران آلودگى داشتند، با آن همكاران جنايت كار و خاين خود و فراماسونرهاى پليد كثيف وطن فروش، در اين همه امواج خطرناك، با تصميم و اراده اى كه داشت، ناصرالدين شاه شانزده ساله را از تبريز به تهران آورد و به نام اتابك اعظم ميرزا تقى خان اميركبير نخست وزير شد و سه سال هم بيش‌تر سر كار نبود كه استعمار و همكارانش او را در حمام فين كاشان كشتند. چهل و سه يا چهل و چهار سال بعد دنيا درباره اميركبير شروع به نوشتن كرد. من تنها دو جمله از اين نوشته‌ها را مى گويم. يك جمله اش اين است كه انگلستان درباره اميركبير نوشت: اين جرقۀ ضد استعمار اگر به وسيلۀ دسيسه هاى ما و همكارانمان و سفارت روس و فرانسه كشته نشده بود، تمام قاره آسيا از بند استعمار آزاد شده بود. چه اراده اى و چه تصميمى. جمله دومي كه دربارۀ او نوشتند، اين بود: اگر اميركبير ده سال در ايران سر كار مانده بود، ايران امروز از صد سال فعلى ژاپن هم جلوتر بود؛ يعنى ما در رأس همۀ كشورهاى دنيا بوديم.

    توبه اراده مى خواهد، اراده اى مثل ارادۀ مؤمن در تعريف على عليه السلام؛ اراده اى مثل ارادۀ زن فرعون، و يا اراده اى مثل ارادۀ اميركبير، و يا اراده اى مى خواهد مثل ارادۀ امير عبدالله خلجستانى.

    اراده كنيم مسير شيطان جنى و انسى را به طرف حيات خود سد كنيم. هر حيوانى به جاى اين جنس دو پا بود، ديگر از گناه خسته شده بود؛ چرا بعد از اين همه فرصت، فرصت‌هاى خوبى كه براى ما فراهم شد، نتوانستيم از اين همه آلودگى بر گرديم و بيايم مساجد را پر كنيم؛ علماى ربانى و واقعى را بشناختيم؛ معلمى را پيدا كنيم و با او دوست شويم كه برگرديم، و اگر مى خواستيم به پسرمان زن بدهيم، در خانۀ خود او را زن مي‌داديم، و ديگر نمى خواست او را به جاى ديگري ببريم كه زن و مرد با هم دو ساعت بزنند و برقصند و بعد، در خيابان بيايند و هزاران جوان، تماشاگر آن‌ها شوند و از شب تا صبح هم نگذارند آن‌ها در رختخوابشان بخوابند. جايى كه پدر انسان، گمراه‌كنندۀ انسان مي‌شود، چه روزگارى است؟ جايى كه مادر دست دخترش را مي‌گيرد و در مراكز معصيت و گمراهى مي‌برد، چه روزگارى است؟ پس پدر! عاطفه ات نسبت به اين بچه ات كجا رفته؟ چرا بچه را به جهنم مى برى؟ مادر! چه وقت مى خواهى توبه كنى؟ اگر روزى كه روى تخت افتادى و دكتر آمد گوشى را بر قلبت گذاشت؛ از يك طرف ضربان قلبت را گوش داد، و از طرف ديگر، با اشارۀ چشم گفت، هر چه مى خواهد به او بدهيد. او ديگر كارش تمام است. آن وقت اگر بخواهى توبه كنى كه خدا در قرآن گفته، من كلاۀ فريب بر سرم نمى رود، و چنين توبه‌اي فايده اى ندارد.[23]

    پس گفتيم، اولين مرزى را كه بايد در مقابل دشمن ايجاد كنيد، اراده است، اراده‌اي كه «لَا تُحَرِّكُهُ الْقَوَاصِفُ، وَ لَا تُزيلُهُ الْعَوَاصِفُ» است. خطرات، در مقابل اين اراده آبرو ندارند، پس اراده كنيم كه در آينده وارد ميدان گناه نشويم؛ تصميم قطعى بگيريم آنچه را كه خدا نمى پسندد، انجام ندهيم.

     

    نفرت از گناه، دومين عامل براى توبه

    دربارۀ دومين عامل توبه، على عليه السلام مى گويد، اگر راست مى گويى كه توبه كردم، پس نسبت به گذشتۀ خود، نفرت پيدا كن؛ چون نفرت از شى ء، آن را نسبت به انسان مبغوض مى كند و انسان ديگر چنين شيء‌اي را نمى خواهد.

    نقش محبت و نفرت، بسيار شگفت است. انسان، گرسنه اى را مى بيند و مى گويد: آقا چرا رنگت پريده؟ گرسنه جواب مى دهد: گرسنه ام. پس به او مى گويد: من براي اين كه سير شوى، حاضرم به تو پول خوبي بدهم، به شرط اين كه بچۀ مار‌ي را كه در جعبۀ سيگارم مخفى كرده‌ام، در بياورم و بعد بر روى دست شما بگذارم، تا نيشي به شما بزند و براي اين نيش هم، صد هزار تومان به شما مى دهم. گرسنه هم جواب مي‌دهد: من با دو هزار تومان سير مى شوم، امّا اين صد هزار تومان در مقابل نيش اين مار را نمى خواهم. حالا در جاى ديگر، كسي به همين شخص مى رسد و مى گويد: كجا مى روى؟ او جواب مى دهد: گرسنه ام و مى روم غذايى بخورم و پولي هم ندارم. آن فرد به اين گرسنه مى گويد: تا اين كلانترى يا فلان اداره با من بيا و به نفع من امضايي روى كاغذ بينداز، من هم پنج هزار تومان به تو مى دهم. آن گرسنه مى گويد: براي اين كار، دو هزار تومان هم اگر بدهى، من امضا مى كنم.

    او چرا اين كار را مى كند و چگونه بايد او را بيدار كرد؟ ما براي بيدار شدنش، بايد به او بگوييم: جناب! تو كه تحمّل نيش بچه ماري را نداشتي و از آن، متنفّر بودي، چرا مي‌خواهي چنين اوراقي را امضا ‌كني؟ پشت سر اين امضا ميليون‌ها مار خطرناك قيامت خوابيده و تو نسبت به گزش آن‌ها، نمى توانى مصونيت داشته باشى.

    توبه‌كار اگر ديد هم‌چنان گناه را ادامه مي‌دهد، بايد مقداري از آن گناه نفرت پيدا كند، مثل نفرتى كه از مار دارد، يا مثل نفرتى كه از برق گرفتگى دارد، يا مثل نفرتى كه از افتادن از بالاى پشت بام دارد، يا مثل نفرتى كه از سقوط هواپيما دارد. او بايد آن لحظه اى كه در هواپيما نشسته، از گناه نفرت پيدا كند. علىعليه السلام مى گويد: بند دوم و مرز دوم توبه از هر گناهي عبارت است از نفرت. وقتى كه من حالت نفرت از گناه برايم زنده شد، آن گناه برايم مبغوض مى شود و من ديگر از آن لذت نمى برم و از آن فرارى هم مى شوم.

     

    سومين عامل براى توبه، پر كردن زواياى زندگى

    سومين مرزى كه حضرت مى گويد: در مقابل دشمنان و خطرات بايد ايجاد كنى، اين است كه اگر ما زمين خالى‌اي داشته باشيم، آن را با نمازهايى كه نخوانده‌ايم، با روزه هايى كه نگرفته‌ايم، با برنامه هاى نيكى كه براي‌مان پيش آمده و آن‌ها را انجام نداده‌ايم، و به طور كلي، با آن زواياى خالى كه از قبل براي‌مان مانده، بنشينيم و همۀ آن‌ها را به حساب بياوريم و وقتمان را با آن پر بكنيم؛ چون يكى از بلاهاى بزرگى كه گريبان انسان را مى گيرد، بيكارى است. بيكارى آدم را به گناه مى كشد، و على عليه السلام مى خواهد جلوى بيكارى را با پر كردن زواياى خالى پر كند.

     

    چهارمين عامل مرز توبه، پرداخت بدهكار‌هاى مردم

    چهارمين عامل مرز توبه، اين است كه فكر كنيم از اول عمر تا به حال، چقدر به مردم بدهكاريم، و بعد با كمال شجاعت بلند شويم و هر چه به مردم بدهكارى داريم، بپردازيم؛ اما ما بايد از زمان همان ارادۀ اول، اين كار را بكنيم و واقعاً حساب كنيم و ببينيم چقدر به ديگران بدهكاريم، و بعد يك مرتبه بيست ميليون تومان از مال خود برداريم و ببريم آن را به صاحبانش بدهيم. اين خيلى مردانگي مي‌خواهد. آدم گناهكارى كه در بازار حاضر نيست، از ده ريال حرام بگذرد، حالا مى خواهد از بيست ميليون تومان بگذرد و حساب خود را با مردم تسويه كند. او اراده دارد، و دشمن زورش كم شده، و زور اين فرد زياد شده است. توجّه كنيم، توبه بايد اين طور باشد؛ توبه اين طور نيست كه شب جمعه در گوشه‌اي دو قطره اشك بريزيم و يك استغفرالله بگوييم؛ بلكه توبه يعنى كارهايي بكنيم كه قواى دشمن ضعيف بشود.

     

    پنجمين عامل براى توبه

    دربارۀ پنجمين عامل، حضرت چنين مي‌فرمايد: گناهانى را كه انجام دادى، بايد ببيني چقدر گوشت و خونت از راه اين گناهان رشد كرده است. من كه اميرمؤمنان هستم اين‌ها را نجس مى دانم. اين بدن را آن قدر عبادت بچشاني كه وقتي در برابر آن لذت‌ها قرار مي‌‌گيرد، همۀ آن لذت‌ها خاموش و نابود بشود و از بين برود؛ يعني اي توبه‌كار! تمرين اين طرفى داشته باش.

     

    ششمين عامل براى توبه

    حضرت دربارۀ عامل ششم مى فرمايد: آنچه از گوشت خون و پوست از گناه در تو روييده، همه بايد از بين برود، و گوشت‌ها و خون‌هاى پاك، جاى آن گوشت‌ها و خون هاى آلوده را بگيرد؛ چنين توبه‌اي ملتى را از سقوط نجات مى دهد؛ براي همين به خود مي‌گوييم بياييم قبل از اين كه بميريم، از گناه بميريم.[24]

    بمیرید بمیرید، در این عشق بمیرید         در این عشق چو مردید، همه روح پذیرید

    بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید کز این خاک برآیید، سماوات بگیرید

    بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید         که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید

    یکی تیشه بگیرید، پی حفره زندان چو زندان بشکستید، همه شاه و امیرید

    بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا     بر شاه چو مردید، همه شاه و شهیرید

    بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید     چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید[25]

    مولوي

    كاتب بنى‌اميه و مردن از گناه

    علي بن حمزه[26] گفت: من دوستي داشتم كه از كاتبان بني‌اميه بود. روزي او از من خواست اجازۀ ديدار با امام صادق عليه السلام را بگيرم، و من هم اين اجازه را از حضرت گرفتم. او همين كه بر حضرت وارد شد، سلام گفت و نشست. سپس به حضرت گفت: فدايت گردم، من در ديوان اين قوم( بني اميه) بودم و پس از دنياي آن‌ها، مال بسياري به دست آوردم، و در آنچه به دست مي‌آوردم، مسامحه مي‌كردم و به حلال و حرام آ‌ن‌ها كاري نداشتم. حضرت پاسخ داد، اگر بني‌اميه كساني را نمي‌يافتند كه براي آن‌ها بنويسند و انفال را براي آن‌ها جمع كنند،؛ براي آن‌ها پيكار نمايند و در جماعتشان حضور يابند، آن‌ها نمي‌توانستند ما را از حقمان محروم كننند، و اگر مردم آن‌ها و آنچه پيششان بود، را ترك مي‌نمودند، جز آنچه به دستشان مي‌افتد، چيزي نمي‌يافتند.

    ابن‌حمزه گفت: آن جوان به حضرت گفت: پس آيا من مفري دارم. حضرت گفت: اگر آن را بگويم، انجام مي‌دهي؟ جوان گفت: آري. حضرت گفت: پس از همۀ آنچه در ديوان به دست آورده‌اي، خارج شو. پس اگر كساني از صاحبان اصلي آن اموال را مي‌شناسي، مالش را به او برگردان، و آن اموالي را كه صاحبانش را نمي‌شناسي، صدقه بده. من هم از طرف خدا، بهشت را برايت ضمانت مي‌كنم.

    ابن‌حمزه گفت: جوان براي مدتي طولاني سر بر سينه گذاشت و ساكت ماند. سپس به حضرت گفت: فدايت گردم، به تحقيق آن را انجام دادم.

    ابن‌حمزه گفت: آن جوان كه با ما به كوفه برگشت، هيچ چيزي بر روي زمين نگذاشت، الا اين كه اموال ديگران را از آن خارج ساخت و از عهدۀ آن‌ اموال ا خارج شد، حتي آن پيراهني كه بر تن داشت، پس من آن را تقسيم نمودم و با قسمتي از آن، برايش لباسي خريديم و نفقه‌اي را برايش فرستادبم. هنوز چند ماهي از اين ماجرا نگذشته بود كه آن جوان مريض شد و ما هم پيوسته به عيادتش مي‌رفتيم تا اين كه يك روز، وقتي او در حال جان دادن بود، به عيادتش شتافتيم. جوان چشمانش را گشود، سپس به من گفت: علي! به خدا سوگند، دوستت به وعده‌اي كه داده بود، وفا كرد. بعد جوان وفات كرد، من و دوستانم كارهايي پس از مرگ او را سرپرستي كرديم تا يك روز كه به مدينه رفته بودم و به حضور امام صادق عليه السلام رسيده بودم، پس همين كه حضرت نظرش به من افتاد، گفت: علي! ما براي رفيقت وفا نموديم. من هم به حضرت گفتم: جان فدايت باد، به خدا سوگند، او نيز به هنگام مرگ، همين سخن را گفت.[27]

    من مي‌گويم: ‌اگر مى شد ما هم اين چنين از اين همه بار و سنگينى راحت مى شديم، خيلى خوب مى شد.

    یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

    بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید

    بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    پى‌نوشت‌

    23. اشاره به آيۀ سي و يك سورۀ نساء: وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآن ....

    24. اشاره به اين سخن پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم: «إِنَّ اللَّهَ يَقْبَلُ تَوْبَةَ عَبْدِهِ مَا لَمْ يُغَرْغِرْ تُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا وَ بَادِرُوا بِالْأَعْمَالِ الزَّاكِيَةِ قَبْلَ أَنْ تُشْغَلُوا وَ صِلُوا الَّذِي بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ بِكَثْرَةِ ذِكْرِكُمْ إِيَّاهُ »(الدعوات، قطب الدين راوندي، ص237).

    25. ديوان شمس، مولوي، غزل636 با مطلع: بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید    

    28. در رجال النجاشي، ص 273 دربارۀ علي بن حمزه چنين آمده: علي بن حمزه بن الحسن بن عبيد الله بن العباس بن علي بن أبي طالب عليه السلام أبو محمد. ثقة روى و أكثر الرواية. له نسخة يرويها عن موسى بن جعفر عليه السلام.

    29. كافي، ج5 ، ص106، حديث4.


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

گرفتار شدن لنين در دست هگل
ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه هیجدهم
پیوند با ابی‌عبدالله(ع)، تنها راه پیروزی در سلوک ...
هدايت تكوينى و تشريعى - جلسه پنجم (2) – (متن کامل + ...
جهاد و انفاق از جان و مال
مرگ و عالم آخرت - جلسه پنجم (2) - (متن کامل + عناوین)
ارزش دادن دين به مؤمنان حلال خور
تجزيه و تبيين كلمه معرفت
تقدير روزى حلال
حلال و حرام مالی - جلسه سی و یکم (متن کامل +عناوین)

بیشترین بازدید این مجموعه

تبيين ظالم و درجات ظلم
اجابت دعوت بندگان معصيت‏كار
تقدير روزى حلال
تقدير خدا بر روزى موجودات
توبه جوان گناهکار
انواع هدايت الهي
خاطره‌اي در لذت ياد خدا
پیوند با ابی‌عبدالله(ع)، تنها راه پیروزی در سلوک ...
قرارداد همسر عمران با خداوند
پاداش دنیوی و اخروی پروردگار برای مؤمنین

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^