فارسی
جمعه 07 ارديبهشت 1403 - الجمعة 16 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ارزشها و لغزشهاى نفس - جلسه دهم – (متن کامل + عناوین)

 

جلوه اى از حيات اميرمؤمنان  عليه السلام

 

تهـران، حسينيه هدايت رمضان 1382

 الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

 

حضرت مجتبى  عليه السلام مطلب بسيار مهمى را نقل كرده اند كه نشان دهنده عظمت حقايق الهى و پستى امور وابسته به شيطان و هواى نفس است. حضرت مى فرمايد : پدرم اميرالمؤمنين  عليه السلام ، در آخرين لحظات زندگى بود و نفس هاى آخر را مى كشيد. لحظه جدايى از دنيا براى ايشان نزديك شده بود. من چهره مبارك ايشان را تماشا مى كردم و بى تاب مى شدم. ايشان نگاه خود را متوجه من كرد و فرمود : حسن جان! تو و بى تابى! يعنى وجود مقدسى كه از سوى خداوند، به عنوان صاحب ولايت كبرى انتخاب شده است، چرا بى تابى مى كند؟ تو بايد آرام باشى.

به ايشان گفتم: چرا بى تابى نكنم؟ شخصى مانند من كه شما را مى شناسد و مى داند كه شما گنج خدا در هستى هستيد و خدا اين گنج را در دنيا ظاهر كرده است تا كه انسان ها سرمايه دار شوند ، اما تا لحظاتى ديگر، ما شما را از دست مى دهيم، آيا نبايد بى تابى كنم؟

امام جوابى نفرمود. شگفتى مطلب اين جا است كه اميرالمؤمنين  عليه السلام ضربت ديده و زهر خورده، اين لحظات را به كلاس موعظه تبديل كرد. اين چه درس خوبى است كه حتى نفس هاى آخر را بايد درست خرج كرد! حساب نكن كه من چند لحظه ديگر، به جدايى مى رسم. در همان چند لحظه اى كه باقى مانده بود، فرمود: 
«ألا أُعَلِّمُكَ خِصالاً أَربَعَ؟»

 

آيا چهار واقعيت ملكوتى را به تو نگويم؟ اين چهار حقيقت را به تو مى گويم و بعد مى ميرم:

 

«اِن أنتَ حَفَظتَهُنَّ نِلتَ بِهِنَّ النَجاة»

 

اگر اين چهار حقيقت را حفظ كنى و از دست ندهى، خود را به نجات رسانده اى

 

«واِن ضَيَّعْتَهُنَّ»

 

اگر شما كه امام هستى، اين ها را ضايع كنى،

 

«فاتَكَ الدّارانِ»

 

نه دنيا براى تو مى ماند و نه آخرت :

 

«لا غِنى أكبرُ مِنَ العَقلِ»[1]

 

يعنى ، سرمايه اى بزرگ تر از عقل، در اين دنيا نيست. وقتى مى فرمايد: أكبر، يعنى با هيچ ميزانى نمى توان آن را ارزيابى كرد.

 

«العَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَحمان وَاكْتُسِبَ بِهِ الْجَنانْ»[2]

 
به وسيله عقل ، خدا پرستش مى شود به خاطر شعور و عقل خود، على  عليه السلام حاكم شد و كشور به دست على افتاد. كشور او هم پهناور بود و مدير شايسته هم كم داشت. استاندار صالح و كارگردان كم داشت ، اما كوچك ترين كليد و سِمَتى را به برادرها وبرادرزاده هاى خود نداد. چون مى دانست بايد درباره حكومت، به خداوند پاسخ بدهد.

 

حكايت تكان دهنده على  عليه السلام و بيت المال

وقتى عقيل، برادر پير و قد خميده اميرالمؤمنين  عليه السلام نزد او آمد و گفت: به زحمت، زندگى ام را اداره مى كنم، على  عليه السلام فرمود : آيا در خوراك خود، كمبود دارى يا پوشاك فرزندانت را ندارى؟ گفت: نه ، ولى در مضيقه ام ؛ يعنى مى خواهم هفته اى هفت روز كه با اين بچه ها آب دوغ مى خورم، يك وعده هم كباب بخورم و يك وعده هم مى خواهم دوستانم را دعوت كنم. امام فرمود: بعد از نماز مغرب و عشا بيا. مهم اين است كه اين بخش را اهل تسنّن نقل كرده اند. دست عقيل، پدر حضرت مسلم را گرفت و به پشت بام برد و گفت: عقيل جان! مغازه ها باز هستند يا نه؟ گفت: نه. فرمود: آيا كسى هست كه از آن ها مراقبت كند؟ گفت: نه. فرمود: من اين جا مى نشينم و تو برو و قفل يكى از اين مغازه ها را بشكن، هر چه مى خواهى، خواربار و پارچه از آن مغازه بردار.

 
عقيل به حاكم مملكت گفت: آيا تو، على، صاحب ولايت كبرى، مرا به دزدى امر مى كنى؟ حضرت فرمود : من به تو مى گويم از يك مغازه بدزدى ؛ ولى تو به من مى گويى از يك مملكت بدزدم و به تو بدهم، آيا من براى تو به جهنم بروم؟
[3]

على، به خاطر عقلش عبد اللّه است. اين عقل مسموع است. گوش خود را كنار قرآن و اوليا برده و حقايق را شنيده و عقل او پخته شده است. اين عقل نبايد محورى جز خدا داشته باشد. حلقه غلامى خدا را بر گوش آويزان مى كند. زين العابدين  عليه السلاميك شب در اين مجلس ها شركت نمى كند و زار زار مى گريد كه خدايا! آيا مرا از چشم خود انداختى كه نتوانستم در مجلس اوليائت شركت كنم؟ مطالعه و گوش دادن به يك دور «شرح نهج البلاغه» و قرآن كريم، مطالعه يك دور شرح زندگى 
پيامبران و امامان و عالمان واقعى شيعه، عقل را پخته مى كند.

 

حكايت ميرزا تقى خان اميركبير[4]

 
قائم مقام فراهانى كه روس و انگليس نگذاشتند بيش از هشت ماه نخست وزير باشد، يك استاد دانا گرفته است تا به دو فرزند قائم مقام درس بدهد. يك روز قائم مقام فراهانى كنار معلم مى نشيند و از بچه هاى خود سؤال درسى مى پرسد. وقتى بچه ها نمى توانند جواب پدر را بدهند، سرآشپز قائم مقام مى گويد: اگر اجازه مى دهيد، من جواب مى دهم و همه سؤال ها را پاسخ داد. قائم مقام به او گفت: آيا كلاس مى روى؟ گفت : نه. من زودتر مى آيم و پشت در مى ايستم و گوش مى كنم. وقتى معلم درس مى دهد، من ياد مى گيرم. گفت: از فردا او نيز به كلاس درس بيايد. بعد دستش را روى سر بچه هايش گذاشت و گفت:

 

« يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِىءُ و لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ »[5]

 

اين كودك، آينده بسيار روشنى دارد و با عنوان ميرزا تقى خان اميركبير، مملكت را از دست بيگانه درمى آورد. آن گاه شروع به فرهنگ سازى مى كند. دار الفنون، كارخانه هاى اسلحه سازى، قند و شكر، مس و آهن و پارچه بافى درست مى كند. در سه سال و هفت ماه، كشور را تا نزديك روس و آلمان و انگليس بالا مى آورد ؛ اما يك شب ناصرالدين شاه را مست مى كنند و او حكم قتل او را مى دهد. او را در حمام 
مى كشند و در حرم ابى عبداللّه   عليه السلام به خاك مى سپارند. خود من سندى را از بايگانى وزارت انگليس ديدم كه در آن، به سفير خود نوشته بود: اگر ميرزا تقى خان اميركبير، اين عقل پخته را از ايران نمى گرفتيم، ايران اكنون از ژاپن صد سال جلوتر بود.

نگذاريد عقل شما ضايع شود. بگذاريد بيست سال ديگر، عالمان اين كشور، شما باشيد:

 

«كُلُّكُم راعٌ و كُلُّكُم مَسئولٌ عَن رَعيَّتِهِ»[6]

همه مراعات كننده و پاسخگو بايد باشيد.

 

اگر همه كليدهاى اين كشور، در دست انسان هاى متدين و پخته بود، هيچ مشكلى نداشتيم و فقيرى هم وجود نداشت.

 

ادامه سفارش اميرالمؤنين  عليه السلام به امام حسن  عليه السلام

حسن جان!

 

«وَ لا فَقرَ مِثْلُ الجَهلِ»

 

انسان احمق و بى شعور نمى فهمد. اين نفهمى را بايد در مجالس الهى از بين برد. حسن جان! واى از جهل و نفهمى! شما مردم ما را در كَف و سينه اسير مى كنيد.

 

«وَ لا وَحشَةَ أَشَدُّ مِنَ العُجبِ»

 
يعنى ، هيچ امر وحشتناكى بدتر از عجب نيست ؛
[7] اين است كه در «من» حبس بشوى باد «من» چشم را كور و گوش را كر مى كند. هيچ گاه از خودت راضى نباش. اگر از همه عالم به خدا نزديك تر هستى، از خودت راضى نباش. جدت پيامبر  صلى الله عليه و آله مى فرمود :

 

«ما عَبدناكَ حَقَ عِبادَتِك وَما عَرفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتكِ»[8]

 

چهارم اين كه

 

«وَ لا عيشَ أَلَذُّ مِن حُسنِ الخُلقِ»[9]

 
هيچ زندگى اى لذيذتر از حسن خلق نيست ؛ به همه مهر بورزى و خوش خلق و خوش برخورد باشى و همه در كنار تو خوش باشند.
[10]

 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 


 

پی نوشت ها:

 

 

 

 



[1] ـ بحار الأنوار: 75/111، باب 19؛ كشف الغمة: 572/1؛ «وَ قَالَ  عليه السلام دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤمِنِينَ  عليه السلاموَ هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ لَمَّا ضَرَبَهُ ابْنُ مُلْجَمٍ فَجَزِعْتُ لِذَلِكَ فَقَالَ لِي أَ تَجْزَعُ فَقُلْتُ وَ كَيْفَ لاَ أَجْزَعُ وَ أَنَا أَرَاكَ عَلَى حَالِكَ هَذِهِ فَقَالَ  عليه السلام أَ لاَ أُعَلِّمُكَ خِصَالاً أَرْبَعَ إِنْ أَنْتَ حَفِظْتَهُنَّ نِلْتَ بِهِنَّ النَّجَاةَ وَ إِنْ أَنْتَ ضَيَّعْتَهُنَّ فَاتَكَ الدَّارَانِ يَا بُنَيَّ لاَ غِنَى أَكْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لاَ فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ وَ لاَ وَحْشَةَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ وَ لاَ عَيْشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ فَهَذِهِ سَمِعْتُ عَنِ الْحَسَنِ يَرْوِيهَا عَنْ أَبِيهِ  عليه السلام فَارْوِهَا إِنْ شِئْتَ فِي مَنَاقِبِهِ أَوْ مَنَاقِبِ أَبِيه.»

 

[2] ـ الكافي: 1/11، حديث 3؛ «أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام قَالَ قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ قَالَ قُلْتُ فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ فَقَالَ تِلْكَ النَّكْرَاءُ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ.»

الكافي: 1/10 ـ 11؛ «عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ عَلِيٍّ  عليه السلام قَالَ هَبَطَ جَبْرَئِيلُ عَلَى آدَمَ  عليه السلامفَقَالَ يَا آدَمُ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أُخَيِّرَكَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلاَثٍ فَاخْتَرْهَا وَ دَعِ اثْنَتَيْنِ فَقَالَ لَهُ آدَمُ يَا جَبْرَئِيلُ وَ مَا الثَّلاَثُ فَقَالَ الْعَقْلُ وَ الْحَيَاءُ وَ الدِّينُ فَقَالَ آدَمُ إِنِّي قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ لِلْحَيَاءِ وَ الدِّينِ انْصَرِفَا وَ دَعَاهُ فَقَالاَ يَا جَبْرَئِيلُ إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَكُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَيْثُ كَانَ قَالَ فَشَأْنَكُمَا وَ عَرَجَ.»

 

[3] ـ بحارالأنوار: 41/113، باب 107؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 2/108-109؛ «قَدِمَ عَلَيْهِ عَقِيلٌ فَقَالَ لِلْحَسَنِ اكْسُ عَمَّكَ فَكَسَاهُ قَمِيصاً مِنْ قُمُصِهِ وَ رِدَاءً مِنْ أَرْدِيَتِهِ فَلَمَّا حَضَرَ الْعِشَاءُ فَإِذَا هُوَ خُبْزٌ وَ مِلْحٌ فَقَالَ عَقِيلٌ لَيْسَ إِلاَّ مَا أَرَى فَقَالَ أَ وَ لَيْسَ هَذَا مِنْ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ لَهُ الْحَمْدُ كَثِيراً فَقَالَ أَعْطِنِي مَا أَقْضِي بِهِ دَيْنِي وَ عَجِّلْ سِرَاحِي حَتَّى أَرْحَلَ عَنْكَ قَالَ فَكَمْ دَيْنُكَ يَا أَبَا يَزِيدَ قَالَ مِائَةُ أَلْفِ دِرْهَمٍ قَالَ لاَ وَ اللَّهِ مَا هِيَ عِنْدِي وَ لاَ أَمْلِكُهَا وَ لَكِنِ اصْبِرْ حَتَّى يَخْرُجَ عَطَائِي فَأُوَاسِيَكَهُ وَ لَوْ لاَ أَنَّهُ لاَ بُدَّ لِلْعِيَالِ مِنْ شَيْءٍ لَأَعْطَيْتُكَ كُلَّهُ فَقَالَ عَقِيلٌ بَيْتُ الْمَالِ فِي يَدِكَ وَ أَنْتَ تُسَوِّفُنِي إِلَى عَطَائِكَ وَ كَمْ عَطَاؤكَ وَ مَا عَسَاهُ يَكُونُ وَ لَوْ أَعْطَيْتَنِيهِ كُلَّهُ فَقَالَ مَا أَنَا وَ أَنْتَ فِيهِ إِلاَّ بِمَنْزِلَةِ رَجُلٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ كَانَا يَتَكَلَّمَانِ فَوْقَ قَصْرِ الاْءِمَارَةِ مُشْرِفِينَ عَلَى صَنَادِيقِ أَهْلِ السُّوقِ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ إِنْ أَبَيْتَ يَا بَا يَزِيدَ مَا أَقُولُ فَانْزِلْ إِلَى بَعْضِ هَذِهِ الصَّنَادِيقِ فَاكْسِرْ أَقْفَالَهُ وَ خُذْ مَا فِيهِ فَقَالَ وَ مَا فِي هَذِهِ الصَّنَادِيقِ قَالَ فِيهَا أَمْوَالُ التُّجَّارِ قَالَ أَ تَأْمُرُنِي أَنْ أَكْسِرَ صَنَادِيقَ قَوْمٍ قَدْ تَوَكَّلُوا عَلَى اللَّهِ وَ جَعَلُوا فِيهَا أَمْوَالَهُمْ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ عليه السلام أَ تَأْمُرُنِي أَنْ أَفْتَحَ بَيْتَ مَالِ الْمُسْلِمِينَ فَأُعْطِيَكَ أَمْوَالَهُمْ وَ قَدْ تَوَكَّلُوا عَلَى اللَّهِ وَ أَقْفَلُوا عَلَيْهَا وَ إِنْ شِئْتَ أَخَذْتَ سَيْفَكَ وَ أَخَذْتُ سَيْفِي وَ خَرَجْنَا جَمِيعاً إِلَى الْحِيرَةِ فَإِنَّ بِهَا تُجَّاراً مَيَاسِيرَ فَدَخَلْنَا عَلَى بَعْضِهِمْ فَأَخَذْنَا مَالَهُ فَقَالَ أَ وَ سَارِقاً جِئْتَ قَالَ تَسْرِقُ مِنْ وَاحِدٍ خَيْرٌ مِنْ أَنْ تَسْرِقَ عَنِ الْمُسْلِمِينَ جَمِيعاً قَالَ لَهُ أَ فَتَأْذَنُ لِي أَنْ أَخْرُجَ إِلَى مُعَاوِيَةَ فَقَالَ لَهُ قَدْ أَذِنْتُ لَكَ قَالَ فَأَعِنِّي عَلَى سَفَرِي هَذَا فَقَالَ يَا حَسَنُ أَعْطِ عَمَّكَ أَرْبَعَمِائَةِ دِرْهَمٍ فَخَرَجَ عَقِيلٌ وَ هُوَ يَقُولُ سَيُغْنِينِي الَّذِي أَغْنَاكَ عَنِّي وَ يَقْضِي دَيْنَنَا رَبٌّ قَرِيب.»

 

[4] ـ اميركبير: ميرزا محمدتقى خان ح 1222 ـ 1268 ق فرزند كربلايى محمد قربان، يكى از نامدارترين رجال ترقى خواه ايران در دوره اخير و صدر اعظم ناصرالدين شاه قاجار.

پدرش از مردم هزاوه فراهان و نخست آشپز و در اواخر عمر ناظر و ريش سفيد ميرزا عيسى قائم مقام معروف به ميرزا بزرگ بود. امير در دستگاه قائم مقام پرورش يافت و در اوايل جوانى منشى و محرم راز ميرزا بزرگ گرديد. پس از چندى به معرفى قائم مقام بزرگ، امير به خدمت محمد خان زنگنه، اميرنظام، درآمد و لقب وزير نظام يافت.

با مرگ محمد شاه (6 شوال 1264 ق) ميرزا تقى خان وزير نظام، ناصرالدين ميرزا وليعهد را در تبريز بر تخت نشاند و به سرعت مقدمات انتقال او را به پايتخت فراهم ساخت. ناصرالدين شاه در ميانه راه ميرزا تقى خان را به امير نظام و در ورود به تهران او را به اميركبير و اتابك اعظمى ملقب ساخت و وزارت خويش را به او داد. (22 ذيقعده 1264 ق).

اميركبير در مدتى كوتاه دستگاه فروپاشيده دولت را كه نتيجه بى كفايتى محمدشاه و وزيرش حاج ميرزا آغاسى بود، سامان بخشيد و فتنه مدعيان قدرت از جمله شورش بابيان را فرونشاند. وى در مدت سه سال و سه ماهى كه سمت صدر اعظمى ايران را داشت دست به اصلاحات اجتماعى و سياسى عميقى زد، وضع آشفته نظام را سامان داد و به تأسيس نيروى بحريه پرداخت، دست قدرتهاى بيگانه را از دخالت در امور داخلى ايران كوتاه كرد، القاب و عناوين مفتخوران را برداشت. سفر اميركبير به روسيه و عثمانى و آشنايى او با پيشرفت هاى كشورهاى اروپايى، انگيزه او را در ساختن كارخانه ها، ترجمه كتب اروپايى، تأسيس مدرسه دارالفنون، اعزام محصل به اروپا و داير كردن روزنامه وقايع اتفاقيه در پايتخت گرديد. با آغاز اقدمات اصلاحى اميركبير، بلافاصله سفارت انگليس، مهد عليا مادر شاه، ميرزا ابوالقاسم امام جمعه تهران و آقاخان نورى مدعى صدارت در سرنگون ساختن او متحد گرديدند.

ناصرالدين شاه كه تا مدتى در برابر تحريكات و القاآت دشمنان امير در ايستاد، سرانجام تسليم آنان گرديد و در جمعه 20 محرم وى را از وزارت برداشت، اما مقام امارت نظام را همچنان به عهده او گذاشت.

ناصرالدين شاه اندكى بعد امير را به كاشان تبعيد كرد ولى در آنجا نيز دشمنانش وى را راحت نگذاشته با گرفتن فرمان قتل او از پادشاه در 18 ربيع الاول در حمام فين كاشان به قتلش آوردند و سرانجام كارزار تاريك دشمنان اميركبير به زيان او و ايران پايان گرفت.

امير را پس از قتل در كاشان به خاك سپردند،  اما چند ماه بعد عزت الدوله بقاياى پيكرش را به كربلا انتقال داد و در جوار مرقد امام حسين  عليه السلام مدفون ساخت. (معارف و معاريف، دايرة المعارف جامع اسلامى: 2/531 ـ 533)

 

[5] ـ نور 24 : 35؛ « نزديك است روشنى بدهد گر چه آتش به آن نرسيده باشد.»

 

[6] ـ عوالياللآلي: 1/129، حديث 3؛ إرشادالقلوب، ديلمى: 1/184؛ «و قال  صلى الله عليه و آله كلكم را  عليه السلام و كلكم مسئول عن رعيته فالإمام را  عليه السلام و هو المسئول عن رعيته و الرجل في أهله را  عليه السلام و هو مسئول عن رعيته و المرأة في بيت زوجها راعية و هي مسئولة عن رعيتها و الخادم في مال سيده را  عليه السلام و هو مسئول عن رعيته و الرجل في مال أبيه را عليه السلام و هو مسئول عن رعيته و كلكم را  عليه السلام و كلكم مسئول عن رعيته.»

 

[7] ـ الكافي: 2/313، حديث 1؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَلِمَ أَنَّ الذَّنْبَ خَيْرٌ لِلْمُؤمِنِ مِنَ الْعُجْبِ وَ لَوْ لاَ ذَلِكَ مَا ابْتُلِيَ مُؤمِنٌ بِذَنْبٍ أَبَداً.»

هم چنين در ادامه در حديث آمده: «عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ  عليه السلام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْعُجْبِ الَّذِي يُفْسِدُ الْعَمَلَ فَقَالَ الْعُجْبُ دَرَجَاتٌ مِنْهَا أَنْ يُزَيَّنَ لِلْعَبْدِ سُوءُ عَمَلِهِ فَيَرَاهُ حَسَناً فَيُعْجِبَهُ وَ يَحْسَبَ أَنَّهُ يُحْسِنُ صُنْعاً وَ مِنْهَا أَنْ يُؤمِنَ الْعَبْدُ بِرَبِّهِ فَيَمُنَّ عَلَى اللَّهِ  عز و جل وَ لِلَّهِ عَلَيْهِ فِيهِ الْمَنُّ.»

الكافي: 2/314، حديث 8؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله بَيْنَمَا مُوسَى  عليه السلامجَالِساً إِذْ أَقْبَلَ إِبْلِيسُ وَ عَلَيْهِ بُرْنُسٌ ذُو أَلْوَانٍ فَلَمَّا دَنَا مِنْ مُوسَى  عليه السلام خَلَعَ الْبُرْنُسَ وَ قَامَ إِلَى مُوسَى فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ مُوسَى مَنْ أَنْتَ فَقَالَ أَنَا إِبْلِيسُ قَالَ أَنْتَ فَلاَ قَرَّبَ اللَّهُ دَارَكَ قَالَ إِنِّي إِنَّمَا جِئْتُ لِأُسَلِّمَ عَلَيْكَ لِمَكَانِكَ مِنَ اللَّهِ قَالَ فَقَالَ لَهُ مُوسَى  عليه السلام فَمَا هَذَا الْبُرْنُسُ قَالَ بِهِ أَخْتَطِفُ قُلُوبَ بَنِي آدَمَ فَقَالَ مُوسَى فَأَخْبِرْنِي بِالذَّنْبِ الَّذِي إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَيْهِ قَالَ إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَ اسْتَكْثَرَ عَمَلَهُ وَ صَغُرَ فِي عَيْنِهِ ذَنْبُهُ وَ قَالَ قَالَ اللَّهُ  عز و جل لِدَاوُدَ  عليه السلام يَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِينَ وَ أَنْذِرِ الصِّدِّيقِينَ قَالَ كَيْفَ أُبَشِّرُ الْمُذْنِبِينَ وَ أُنْذِرُ الصِّدِّيقِينَ قَالَ يَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِينَ أَنِّي أَقْبَلُ التَّوْبَةَ وَ أَعْفُو عَنِ الذَّنْبِ وَ أَنْذِرِ الصِّدِّيقِينَ أَلاَّ يُعْجَبُوا بِأَعْمَالِهِمْ فَإِنَّهُ لَيْسَ عَبْدٌ أَنْصِبُهُ لِلْحِسَابِ إِلاَّ هَلَكَ.»

 

[8] ـ بحار الأنوار: 68/23، باب 61، ذيل حديث 1.

 

[9] ـ بحار الأنوار: 111/75، باب 19، مواعظ الحسن بن علي  عليه السلام؛ كشف الغمة: 1/572؛ «قَالَ  عليه السلامدَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤمِنِينَ  عليه السلام وَ هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ لَمَّا ضَرَبَهُ ابْنُ مُلْجَمٍ فَجَزِعْتُ لِذَلِكَ فَقَالَ لِي أَ تَجْزَعُ فَقُلْتُ وَ كَيْفَ لاَ أَجْزَعُ وَ أَنَا أَرَاكَ عَلَى حَالِكَ هَذِهِ فَقَالَ  عليه السلام أَ لاَ أُعَلِّمُكَ خِصَالاً أَرْبَعَ إِنْ أَنْتَ حَفِظْتَهُنَّ نِلْتَ بِهِنَّ النَّجَاةَ وَ إِنْ أَنْتَ ضَيَّعْتَهُنَّ فَاتَكَ الدَّارَانِ يَا بُنَيَّ لاَ غِنَى أَكْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لاَ فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ وَ لاَ وَحْشَةَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ وَ لاَ عَيْشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ فَهَذِهِ سَمِعْتُ عَنِ الْحَسَنِ يَرْوِيهَا عَنْ أَبِيهِ  عليه السلامفَارْوِهَا إِنْ شِئْتَ فِي مَنَاقِبِهِ أَوْ مَنَاقِبِ أَبِيه.»

 

[10] ـ الكافي: 2/99 و 100، احاديث 1 و 2 و 4 و 9؛ «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ  عليه السلام قَالَ إِنَّ أَكْمَلَ الْمُؤمِنِينَ إِيمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقا.»

«عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ  عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله مَا يُوضَعُ فِي مِيزَانِ امْرِئٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَفْضَلُ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ.»

«عَنْ عَنْبَسَةَ الْعَابِدِ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام مَا يَقْدَمُ الْمُؤمِنُ عَلَى اللَّهِ  عز و جل بِعَمَلٍ بَعْدَ الْفَرَائِضِ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مِنْ أَنْ يَسَعَ النَّاسَ بِخُلُقِهِ.»

«وَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام أَوْحَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَى بَعْضِ أَنْبِيَائِهِ  عليه السلام الْخُلُقُ الْحَسَنُ يَمِيثُ الْخَطِيئَةَ كَمَا تَمِيثُ الشَّمْسُ الْجَلِيدَ.»

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

حركت صعودي با قرآن و اهل بيت
تسويل اعمال از طريق شيطان
تجارت مادی و معنوی - جلسه پنجم
ده صفت قول احسن
زكريا بن آدم، وكيل امام رضا عليه السلام
متن سخنرانی استاد انصاریان در مورد توبه
حكايت قصاب بت‏پرست هندى‏
تهران/ حسینیهٔ بنی‌الزهرا/ دههٔ سوم صفر/ پاییز ...
توحيد امام زين العابدين (علیه السلام)
آيات قرآن در تفاوت بين دو گروه‏

بیشترین بازدید این مجموعه

تجارت مادی و معنوی - جلسه پنجم
مرگ و فرصتها- جلسه دوازدهم
تقواى اقتصادى صابران و متقين‏
حديث عقل و نفس آدمى درآيينه قرآن - جلسه دوم - (متن ...
آياتى در باب شيطان اقتصادى
اسلام آوردن زكريا بن ابراهيم و خدمت او به پدر و ...
كرامات اخلاقى مرحوم حاج آقا رحيم ارباب
علامت روبرگرداندن خدا از بنده
تهران حسینیه حضرت قاسم دهه دوم صفر 94 سخنرانی ششم
امربه‌معروف و نهی‌از‌منکر از اخلاق سیدالشهدا(ع)

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^