عبدالله بن مبارک در دمشق خواست مطالبي را بنويسد؛ به كسي گفت: قلم داري؟ گفت: بله. مطلب را نوشت، فراموش کرد قلم را به صاحب قلم بدهد و در جيبش گذاشت. راه افتاد و از دمشق رفت، تا به انطاکيه رسيد. در انطاكيه چيزي ميخواست، از درون جيبش درآورد و قلم را ديد و گفت: اين قلم که از من نيست. از انطاکيه برگشت. او گفت: پياده ميروم و خود را جريمه ميکنم که قيامت به خاطر بردن مال مردم مرا جريمه نکنند. بعد صاحب قلم را پيدا کرد و قلم را به او داد و سواره برگشت.
فرهنگ توحيد نميگذارد آدم، ظلم و بيرحمي کند. اما شرک راه هر گناهي را باز ميکند و ميگويد: برو! انسان مشرک هم ميرود كه پايان جادۀ شرك، هفت طبقۀ دوزخ است؛ و پايان جادۀ توحيد، هشت درجۀ بهشت است.
منبع : پایگاه عرفان