رسول خدا (ص) برای شكست يهود خيبر و براي اينکه آنان را نابود كند و به قلعههاي غير قابل تسخير دست يابد، ميتوانست در يک روز، قلعهها را فتح كند و بيرون منطقه منجنيق سوار کند و عناصر آتش زا را با منجنيق در قلعه بريزد؛ پانصد زن و مرد و بچه آتش بگيرند و چوبهاي درون قلعه شعلهور و سقفها، خراب شوند، آنگاه نيروي نظامي قلعه از کار بيفتد.
اما اين کار را نکرد؛ چون معبودش اجازه نداد. چون پيغمبر اکرم قلب مبارکشان تجلّي «لا اله الا الله» بود؛ يعني تمام معبودهاي جاندار و بيجان، و دروني و بروني را رد کرده بود؛ فقط معبود حق را پذيرفته بود. معبود حق هم اجازه نميدهد مردم را زنده زنده در آتش بسوزاند.
پيغمبر اكرم (ص) و ارتش اسلام شش ماه در صد و پنجاه کيلومتري مدينه كمين کرده بودند و منافقان در گوش مردم زياد وسوسه ميکردند که تا کي از زن و بچه دور باشيم، تا کي مغازهها بسته باشد. تا کي باغهاي ما بيصاحب بماند؟! ولي شش ماه طول کشيد، يک روز منافقان به وجود مقدس رسول خدا گفتند: يک يهودي اهل خيبر ميخواهد با شما ملاقات كند، خدا چه ميگويد؟
خدا فرمود: مشرک اگر بخواهد نزد تو بيايد، حرفش را گوش بده.
(وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّه)
چرا راهش بدهي؟ چون (كَلامَ اللَّه) عين رحمت و مهر است، عين لطف و احسان است؛ فرمود: او را بپذير! نگو مشرک و نجس است، در مسجد نيايد؛ يهودي و مسيحي هم بيايد، حرفهايشان را کامل گوش بده؛ اگر دليل دارند قبول کن و اگر دليل ندارند تو حرفهايت را با دليل ذکر کن.
چوپان يهودي پيش پيغمبر اكرم (ص) زانو زد و گفت: ميخواهي قلعهها را بگيري؟ فرمود: بله؛ ما آمدهايم قلعهها را بگيريم. گفت: از چند کيلومتري زير زمين مردم کانال زدهاند و آب فراواني اندوختهاند. من ميدانم، چند نفر را با من بفرست تا كانال آب را برگردانيم. چهار پنج روز كه قلعه بدون آب بماند، مجبورند در را باز کنند. پيغمبر اسلام فرمودند: خدا به من چنين اجازهاي را نداده است. من فقط با نظاميان قلعه جنگ دارم. با زنان و بچهها و پيرمردان و بيماران جنگ ندارم، آب را به روي اینها نميبندم.
منبع : پایگاه عرفان