قرآن مجيد فلسفۀ این داستان را بيان كرده است. عدّهاي ميگويند برادران يوسف كمين كرده بودند که ببينند کارواني که يوسف را از چاه درميآورد، ميخواهد چه كند؛ تا همه گريبان اين کاروان را بگيرند و بگويند: يوسف غلام گريزپا است، پولش را بدهيد. ولي متن صريح قرآن، قضيۀ فروختن يوسف به کاروان را دروغ يقيني ميداند. اصلاً چنين اتفاقي نيفتاده است. متن آيه ميفرمايد:
(وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ) يک کاروان کنار چاه آمد (فَأَدْلى دَلْوَهُ) سطلش را در چاه انداخت و وقتي بالا کشيد (قالَ يا بُشْرى ) مژده داد که اي کاروان يک پسر بچه از داخل سطل بيرون آمد.
قرآن ميگويد بلافاصله؛ يعني اصلاً زماني براي معامله نگذاشتند. عمق حكايت را عنايت کنيد (وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً) يعني يوسف را به عنوان کالاي کاروان پنهان کرد، که کسي او را نبيند. قرآن که ميگويد: پنهانش کرديم پس برادران چه تسلطي به کاروان داشتند که به جمعيت کارواني بگويند: بايد ما بارهايتان را بگرديم. در کاروان افرادی شجاعتر از برادران يوسف بودند و با آنها درگير ميشدند.
آنان پنهانش کردند؛ بعد از پنهان کردن، او را در مصر آشکار کردند. آنگاه:
(وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فيهِ مِنَ الزَّاهِدينَ)
من دل کاروان را به اين يوسف بيرغبت کردم كه به يک قيمت ارزان او را فروختند و رفتند.
در اينجا هم نکات عجيبي در قرآن هست. ابراهيم، هاجر و اسماعيل را اصلاً براي چه به آنجا برو، آیا علتش حسادت ساره بود:
(وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ)
يعني ساره منبع شر بوده است؟ کلمۀ حسد را در قرآن ببينيد. حسود بسيار مورد نفرت خدا است و اگر اينجا خودش را معالجه نکند، در قيامت يقيناً اهل جهنم است؛ يعني ساره روز قيامت، شفيعي مثل پسرش اسحاق هم ندارد. او مادر بسیاری از انبياي خدا است.
البته از نسل هاجر، يک پيغمبر به وجود آمد. هاجر ميتواند در قيامت به ساره بگويد پسر من وزنش از صد و بيست و چهار هزار تا بيشتر است. اين حرف را نميزند، ولي ميتواند بگويد تنها پيغمبري که از نسل هاجر متولد شده، وجود مبارک رسول خدا است که مقام جمع الجمعي دارد.
يکي از زيباترين شعرها دربارۀ رسول خدا (ص) اشعار مرحوم شيخ محمود شبستري است كه در شبستر مدفون است. وي در آذربايجان بسيار ملا، حکيم، عارف و فيلسوف بوده است.
او هزار بيت شعر سروده، که عدّه بسياري از علما تفسير كردهاند. مهمترين كتاب وی، «گلشن راز» است
منبع : پایگاه عرفان