جواني بسیار خوش قيافه، به من گفت: سه ماه ميخواهم مأموريت سوريه بروم كه هتلگردان زائران ايراني باشم. من از سوريه خبر کامل داشتم که چه خبر است؛ زيرا يک سفر 15 روز آنجا بودم. هر هتلي با رفقا رفتيم، ديدم توقف در آن حرام است.
روز اول به پروردگار متوسل شدم. کسي مرا در سوريه ديد، که در آنجا چهرهای شناخته شده و ايراني بود. به او گفتم من 24 ساعت است که سوريه هستم و ميخواهم بروم. گفت براي چه؟ گفتم مكان پيدا نميکنم. در هر هتلي خدمة جوان، زن بيحجاب و موسيقيهاي حرام و مشروب، فراوان است. اين لباس نمايندة دين است. فوري به وزير اوقاف سوريه زنگ زد و با او صحبت کرد. گفت: همين حالا دوستانت حرم حضرت زينب (ع) بروند، هر چند تا اتاق ميخواهند به آنها بدهند. ما 15 شبانه روز در دو اتاق صحن حضرت زينب 3 بوديم. هشت شب هم درها را ميبستند، بعد ما هم زيارت خود را انجام ميداديم.
جوان گفت: من مأمور شدهام سه ماه به سوريه بروم. ولي به من گفتند يک امضاي معتبر لازم است. برگهها را به من نشان داد و گفت: شما امضا کن. گفتم: من به تو هيچ اعتمادي ندارم و امضا هم نميکنم و رفت. 25 سال از آن جريان گذشته، هنوز بدبيني او به من قطع نشده است. ولي شيرين است. چرا؟ چون محبوب من به من اجازة اين امضا را نميدهد.
توحيد يعني فقط خدا را اطاعت كنيم. من ميخواستم شيريني اطاعت نكردن از غيرحق را براي شما بگويم؛ چرا انسان برای ديگران، به جهنم برود.
منبع : پایگاه عرفان