توحيد امام زينالعابدين (علیه السلام)
اراك، مسجد سيـد محرم 1386
الحمد للـه رب العالمين و صلّي اللـه علي جميع الانبياء و المرسلين و صلّ علي محمد و آله الطاهرين.
توحيد امام زين العابدين (علیه السلام)
مطالب ما داراي سه بخش است:
بخش اول: دربارة روايت بسيار مهمي است که از وجود مبارک حضرت زين العابدين (علیه السلام) نقل شده است.
بخش دوّم: يکي از حكايتهاي امام سجاد (علیه السلام) است. در اين حکایت روش عمليای است که با دستورهاي قرآن مجيد هماهنگ است؛ ما را راهنمايي ميکنند که اعمال روزانه را هماهنگ با آيات خدا انجام دهيد.
بخش سوم: دربارة يكي از تربيتشدگان ايشان است كه فرمود: اگر کسي تربيت الاهي را بپذيرد، به مقامات بلندي خواهد رسيد.
قوانين شريعت دين در كتب حديثي
شخصي اهل ايمان، اهل خدا، حق طلب، و عاشقِ دانستن به محضر مبارک حضرت زين العابدين (علیه السلام) عرض ميکند:
«اخبرني بجميع شرايع الدين»[1]
سؤالش نشان ميدهد که آدم خيلي فهميدهاي بوده است؛ به حضرت ميگويد: يا ابن رسول الله! در اين مجلس، تمام قوانين دين را براي من بگو.
تنها کتاب شريف کافي مرحوم کليني در سه بخش نظام يافته، بيش از 16 هزار روايت است. بعضي از روايتهاي آن، مثل روايتي که دربارة اوصاف مؤمن است، اميرالمؤمنين (علیه السلام) صد و ده وصف براي مؤمن بيان ميکند. اگر بخواهيم اين 16 هزار روايت را با معارف آن شماره بندي کنيم، شايد به صدهزار مسأله برسد.
حضرت رسول اكرم (ص) ميفرمايد:
«النظافة من الايمان»[2]
بهداشت دندان، بهداشت خانه، محيط، حمام، و همة مسائلي که به بهداشت مربوط است؛ حتی بهداشت جهاني نیز به اين اندازه قانون ندارد.
در باب حج، نزديک پنج هزار روايت است كه تعداد کمي از آنها براي مناسک ميباشد. پس اين پنج هزار روايت، دربارة چيست؟ مقدار زيادي دربارة زن و فرزند است که حاجي يک ماه و دو ماه ميخواهد از آنها دور باشد؛ دربارة پولش و رضايت گرفتن از مردمي که ناراضيشان کرده است. در زمینة همسفران و راه سفر و مرکبي است که حاجي ميخواهد با آن به حج برود؛ و تعدادي نیز در باب مسائل اخلاقي است.
نزديک به شش هزار روايت براي ازدواج، همسر، شوهر، حقوق هر دو بر يکديگر، حاملگي، شير دادن، نامگذاري فرزند، تربيت او، شکل خانه و ميهمانيها است.
فقط باب تجارت، 1400 صفحه روايت بيتکرار دارد. همين که بروند مغازه و برگردند که با اين رفت و آمد، جهنمي نشوند.
ابوابي که در اسلام هست؛ از جمله کتاب نماز با بيش از چهار هزار روايت، کتابهای روزه، اعتکاف، زکات، خمس، قضاوت، قسم، عهد و نذر، صيد و ذبح، خوردنيها و آشاميدنيها، مزارعه و مساقات، سبق و رمايه، اشياء گمشده، حدود و ديات و قصاص، با رواياتي كه نقل شده است.
حقيقت شريعت دين
اهل بيت در اين عالم چه حقي به گردن انسان دارند.آن وقت اين مرد فهميده به وجود مبارک زين العابدين (علیه السلام) ميگويد:
«اخبرني بجميع شرائع الدين»
در يک جلسه، کل قوانين خدا را ميخواهم. امام هم او را رد نميکند. او در يک جلسه کل قوانين دين را خواسته و فقط از مسائل اعتقادي و اخلاقي مطلبي نخواسته است. شرايع يعني قوانين؛ اين غير از عقايد و حالات باطن است.
امام روايتي در اين زمينه دارند كه ريشة تمام قوانين الاهي را در سه موضوع بيان کردهاند که بخش اول این روايت که به زبان مربوط است و در این باب 273 آيه در قرآن وجود دارد. روايات را مرحوم فيض کاشاني در کتاب «اللسان» جمع کردهاند.
گفتار حق
اول: «قول الحق»
هر چه ميخواهد از دهانت بيرون بيايد، اول بسنج؛ اگر حق است، بگو؛ اگر حق نيست، نگه دار. زيرا سخن، آتش ميشود و در قيامت دامنت را ميگيرد. چون قرآن مجيد ميفرمايد: براي کل وجودتان کرام کاتبين را گذاشتم که تمام اعمال و حرکات و حالاتتان را بنويسد؛[3] ولي براي زبانتان دو فرشتة مخصوص گذاشتم.
(ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ)[4]
قضاوت بر پاية عدالت
دوم: «و الحکم بالعدل»
دربارة هر کسي که ميخواهي قضاوت کنيد، به عدالت قضاوت کن و افراط و تفريط نداشته باش. نه در حکم، زيادهروي کنيد و نه در حکمتان کم بگذاريد. عدالت، اخلاق پروردگار و روش 124 هزار پيامبر است. عدالت روش همة ائمه طاهرين: است. حکم و قضاوت به عدالت از اصول دين است.
وفاي به عهد
سوم: «و الوفاء بالعهد»
به پيمانتان وفا کنيد. اگر چیزی را امضا کرديد، به امضايتان احترام بگذارید. اگر خانه را فروختي و ده ميليون گرفتي، و فردا قیمت خانه دو برابر شد، چه ثبت شده باشد يا نباشد، حرام است از او پس بگيريد و به قيمت دو برابر بفروشيد؛ پول از آنِ اوست.
مسألة وفاداري در آيات و روايات، فراوان ديده ميشود. وفاداري زن به شوهر، مرد به همسر، پدر و مادر به فرزندان، فرزندان به پدر و مادر. همة اين روابط، تعهدآور هستند. وقتي من لفظ تعهد را به زبان جاري کنم، يعني تا آخر عمر متعهد هستم که اين حقوق را رعايت کنم. همين که انسان آفريده شده، نسبت به خدا و حقوق پروردگار، متعهد ميشود. بايد به عهدمان وفا کنيم. زن و مرد بايد به عقد ازدواج وفا کنند. مشاجره و تلخي، خلاف وفاي به عهد است. ترک نماز و گناه، خلاف وفاي به عهد است.
بنابراين امام تمام قوانين دين را در سه اصل بيان کرده است.
«قول الحق و الحکم بالعدل و الوفاء بالعهد»
حكايتي دربارة كظم غيظ
امام سجاد (علیه السلام) در مسجد نشسته بودند. فرزند عمويشان، حسن فرزند امام حسن (علیه السلام) با عصبانيت از در مسجد وارد شد. عدهاي دور حضرت زينالعابدين (علیه السلام) نشسته بودند. حسن در اوج عصبانيت، به زينالعابدين (علیه السلام) حمله کرد و مطالبي را به ناحق گفت. امام سرشان را پايين انداختند تا حرفهاي عموزاده تمام شد و او با عصبانيت از مسجد بيرون رفت.
ياران امام به حضرت گفتند: ما که خيلي ناراحتيم. امام فرمود: دواي ناراحتي شما چيست؟ گفتند: تلافي. فرمود: اگر دواي ناراحتي شما تلافي است، همه به در خانة او ميرويم. هر يك از ياران امام براي ادب كردن او، پيشنهادي ميداد تا امام سجاد (علیه السلام) هم تصميم خود را اعلام کنند؛ اما آن حضرت، آرام و آهسته بود. هيچ پيغمبر و امامي بلند بلند حرف نمیزد. پروردگار به موسي بن عمران و هارون هم فرمود: وقتي به دربار فرعون رفتيد:
(فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً)[5]
آرام و نرم حرف بزنيد. گفتند: از زينالعابدين (علیه السلام) بپرسيم تصميم امام چيست؟ ديدند امام تصميم خود را اين طور اعلام كردند:
(وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ)
بندة من خشمت را فرو ببر.[6] ديگري اشتباه کرده ولي تو نبايد مثل او اشتباه کني. بندة من، او تو را ناراحت کرده، تو خشمت را فرو بخور!
رسول خدا (ص) ميفرمايد:
عصبانيتهاي درون شما جرقهاي از آتش جهنم است. اگر اين جرقه بگيرد، شما را ميسوزاند.[7]
بندة من وقتي خشمت را فرو خوردي و آرام شدي، کار دوم را شروع کن:
(وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ)
نسبت به طرف مقابل، گذشت کن. باز هم تمام نيست. منِ خدا از تو ميخواهم اين طور باشي.
سپس ميفرمايد:
(وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ)[8]
ببين طرفت چه كمبودي دارد، شاید دختر او معطل يک يخچال باشد، شاید کمبود جهیزيه و قسطهاي عقب افتاده دارد، به او رسيدگي كن. اگر دشنامي داد، خدا فرموده: گذشت كن.
ياران حضرت به همديگر نگاه کردند و گفتند: تصميمهاي ما همه بر باد است. به در خانة او رسيدند. امام خودشان در زدند. پيشخدمت حسن بن حسن در را باز کرد. امام خيلي نرم فرمود: عموزادة عزيزم تشريف دارند؟ گفت: بله. فرمود: بگو من آمدهام. غلام آمد به حسن بن حسن گفت: حضرت زينالعابدين (علیه السلام) با ده نفر آمده، فکر کنم عمرت تمام است. ولي او ميداند اينگونه نيست. او ميداند که اخلاق زينالعابدين اخلاق خداست.
«تخلّقوا باخلاق الله»[9]
با ناراحتي آمد، امام آرام فرمود: عموزاده آنهايي که در مسجد نزد مردم به من گفتي، اگر واقعاً در من هست از خدا ميخواهم خدا مرا ببخشد و بيامرزد. اگر در من نيست و شما اشتباه کردي، من از پروردگار ميخواهم كه تو را ببخشد.
حسن بن حسن گفت: آقاجان من اشتباه کردم.
يادآوری قضاياي كربلا
حضرت سجاد (علیه السلام) به کارگرش فرمود: بيرون مدينه ميخواهم سري به زمين كشاورزي بزنم؛ شما هم با من بيا. کارگر هم به دنبال امام رفت. مثل اينکه حضرت نگاهي به زمين کردند و ديدند كشاورزي کار خاصي ندارد. پشت يک سنگ نشستند و زانوي مبارکشان را بغل گرفتند و شروع به گريه کردند. کارگر خيلي دلش سوخت. هر چه نشست امام ساکت شود، ديد ادامه دارد. کارگر هم به گريه آمد؛ به حضرت گفت: آقاجان شما داريد از بين ميرويد. چرا اين قدر گريه ميکنيد؟ فرمود: غلام! يعقوب دوازده پسر داشت، يکي از پيش چشمش غايب شده و زنده بود. يعقوب هم ميدانست او گم شده است. اما پروردگار ميگويد: يعقوب اين قدر گريه کرد که
(وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ)[10]
چشمش سفيد و کم سو شده بود. اما جلوي چشم من، 1 (علیه السلام) نفر از اهل بيت و اصحاب پدرم را سر بريدند. پدرم را با لب تشنه ميان گودال قتلگاه در مقابل چشم عمه و خواهرانم قرباني كردند.[11]
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
[1]) بحارالأنوار، 72/92، باب 47، حديث 1: «أَبِي مَالِكٍ قَالَ قُلْتُ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ7 أَخْبِرْنِي بِجَمِيعِ شَرَائِعِ الدِّينِ قَالَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ الْحُكْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ.»
[2]) بحارالأنوار، 59/291، باب 89؛ و مستدرك الوسائل، 16/319، باب 92، حديث 20016.
[3]) انفطار/ 10 ـ 12: (وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ * كِراماً كاتِبِينَ * يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ)؛ «و بى ترديد بر شما نگهبانانى گماشته اند * بزرگوارانى نويسنده * كه آنچه [از خير و شر] انجام مى دهيد، مى دانند [و ضبط مى كنند.] »
بحارالأنوار، 78/263، باب 7، ذيل حديث 14: «أَبِي جَعْفَرٍ7 قَالَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَمْشِيَ مَمْشَى الْكِرَامِ الْكَاتِبِينَ فَلْيَمْشِ جَنْبَيِ السَّرِيرِ وَ الْكِرَامُ الْكَاتِبُونَ الْمَلَائِكَة ُالْكَاتِبُونَ لِلْأَعْمَالِ فَإِنَّهُمْ فِي تِلْكَ الْحَالِ أَيْضاً مُلَازِمُونَ لِجَنْبَيِ الْمَيِّتِ كَمَا كَانُوا كَذَلِكَ فِي حَيَاتِهِ كَمَا يُفْهَمُ مِنْ هَذَا الْخَبَرِ وَ يَدُلُّ عَلَى رُجْحَانِ الْمَشْيِ جَنْبَيِ السَّرِيرِ.»
بحارالأنوار، 56/200، باب 23، حديث 71: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ9 إِنَّ اللَّهَ يَنْهَاكُمْ عَنِ التَّعَرِّي فَاسْتَحْيُوا مِنْ مَلَائِكَةِ اللَّهِ الَّذِينَ مَعَكُمْ الْكِرَامِ الْكَاتِبِينَ الَّذِينَ لَايُفَارِقُونَكُمْ إِلَّا عِنْدَ إِحْدَى ثَلَاثِ حَاجَاتٍ الْغَائِطِ وَ الْجَنَابَةِ وَ الْغُسْلِ.»
وسائل الشيعه، 16/345، باب 23، حديث 21723: «عَبَّادِ بْنِ كَثِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِاللَّهِ7 إِنِّي مَرَرْتُ بِقَاصٍّ يَقُصُّ وَ هُوَ يَقُولُ هَذَا الْمَجْلِسُ لَايَشْقَى بِهِ جَلِيسٌ قَالَ فَقَالَ أَبُوعَبْدِ اللَّهِ7 هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ أَخْطَأَتْ أَسْتَاهُهُمُ الْحُفْرَةَ إِنَّ لِلَّهِ مَلَائِكَةً سَيَّاحِينَ سِوَى الْكِرَامِ الْكَاتِبِينَ فَإِذَا مَرُّوا بِقَوْمٍ يَذْكُرُونَ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ قَالُوا قِفُوا فَيَجْلِسُونَ فَيَتَفَقَّهُونَ مَعَهُمْ فَإِذَا قَامُوا عَادُوا Û
Ü مَرْضَاهُمْ وَ شَهِدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ تَعَاهَدُوا غَائِبَهُمْ فَذَلِكَ الْمَجْلِسُ الَّذِي لَايَشْقَى بِهِ جَلِيسٌ.»
[4]) ق/ 18: «هيچ سخنى را به زبان نمى گويد جز اينكه نزد آن [براى نوشتن و حفظش] نگهبانى آماده است.»
[5]) طه/ 44: «پس با گفتارى نرم، مسائل الهى را به او بگوييد.»
[6]) بحارالأنوار، 54/46، باب 5، حديث 1: «أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَدِّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ وَ غَيْرِهِ قَالُوا: وَقَفَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ فَأَسْمَعَهُ وَ شَتَمَهُ فَلَمْ يُكَلِّمْهُ فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ لِجُلَسَائِهِ لَقَدْ سَمِعْتُمْ مَا قَالَ هَذَا الرَّجُلُ وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ تَبْلُغُوا مَعِي إِلَيْهِ حَتَّى تَسْمَعُوا مِنِّي رَدِّي عَلَيْهِ قَالَ فَقَالُوا لَهُ نَفْعَلُ وَ لَقَدْ كُنَّا نُحِبُّ أَنْ يَقُولَ لَهُ وَ يَقُولَ فَأَخَذَ نَعْلَيْهِ وَ مَشَى وَ هُوَ يَقُولُ وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ فَعَلِمْنَا أَنَّهُ لَايَقُولُ لَهُ شَيْئاً قَالَ فَخَرَجَ حَتَّى أَتَى مَنْزِلَ الرَّجُلِ فَصَرَخَ بِهِ فَقَالَ قُولُوا لَهُ هَذَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَالَ فَخَرَجَ إِلَيْنَا مُتَوَثِّباً لِلشَّرِّ وَ هُوَ لَايَشُكُّ أَنَّهُ إِنَّمَا جَاءَ مُكَافِئاً لَهُ عَلَى بَعْضِ مَا كَانَ مِنْهُ فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ يَا أَخِي إِنَّكَ كُنْتَ قَدْ وَقَفْتَ عَلَيَّ آنِفاً فَقُلْتَ وَ قُلْتَ فَإِنْ كُنْتَ قُلْتَ مَا فِيَّ فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْهُ وَ إِنْ كُنْتَ قُلْتَ مَا لَيْسَ فِيَّ فَغَفَرَ اللَّهُ لَكَ قَالَ فَقَبَّلَ الرَّجُلُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ قَالَ بَلْ قُلْتُ فِيكَ مَا لَيْسَ فِيكَ وَ أَنَا أَحَقُّ بِهِ.»
[7]) الكافي، 2/110، باب كظم الغيظ، حديث 5: «قَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ7 مَا مِنْ عَبْدٍ كَظَمَ Û
Ü غَيْظاً إِلَّا زَادَهُ اللَّهُU عِزّاً فِي الدُّنْيَا وَ الآْخِرَةِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُU وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ وَ أَثَابَهُ اللَّهُ مَكَانَ غَيْظِهِ ذَلِكَ.»
الكافي، 2/304، باب الغضب، حديث 12: «أَبِي جَعْفَرٍ7 قَالَ: إِنَّ هَذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تُوقَدُ فِي قَلْبِ ابْنِ آدَمَ وَ إِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَيْنَاهُ وَ انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَ دَخَلَ الشَّيْطَانُ فِيهِ فَإِذَا خَافَ أَحَدُكُمْ ذَلِكَ مِنْ نَفْسِهِ فَلْيَلْزَمِ الْأَرْضَ فَإِنَّ رِجْزَ الشَّيْطَانِ لَيَذْهَبُ عَنْهُ عِنْدَ ذَلِكَ.»
بحارالأنوار، 70/272، باب 132: «قَدْ قَالَ النَّبِيُّ9 إِذَا غَضِبَ أَحَدُكُمْ فَلْيَتَوَضَّأْ وَ لْيَغْتَسِلْ فَإِنَّ الْغَضَبَ مِنَ النَّارِ. وَ فِي رِوَايَةٍ أَنَّ الْغَضَبَ مِنَ الشَّيْطَانِ وَ أَنَّ الشَّيْطَانَ خُلِقَ مِنَ النَّارِ وَ إِنَّمَا يُطْفِىُ النَّارَ الْمَاءُ فَإِذَا غَضِبَ أَحَدُكُمْ فَلْيَتَوَضَّأْ. وَ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ9 إِذَا غَضِبْتَ فَاسْكُتْ وَ قَالَ أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ قَالَ النَّبِيُّ9 إِنَّ الْغَضَبَ جَمْرَةٌ فِي قَلْبِ ابْنِ آدَمَ أَ لَاتَرَوْنَ إِلَى حُمْرَة عَيْنَيْهِ وَ انْتِفَاخِ أَوْدَاجِهِ فَمَنْ وَجَدَ مِنْ ذَلِكَ شَيْئاً فَلْيَلْصَقْ خَدَّهُ بِالْأَرْض.»
[8]) آل عمران/ 134: «و خدا نيكوكاران را دوست دارد.»
[9]) بحارالانوار، 58/129.
[10]) يوسف/ 84: «دو چشمش از اندوه سپيد شد.»
[11]) بحارالأنوار، 12/264، باب 9، حديث 27: «أَبِي عَبْدِاللَّهِ7 قَالَ الْبَكَّاءُونَ خَمْسَةٌ آدَمُ وَ يَعْقُوبُ وَ يُوسُفُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ9 وَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ7 فَأَمَّا آدَمُ فَبَكَى عَلَى الْجَنَّةِ حَتَّى صَارَ فِي خَدَّيْهِ أَمْثَالُ الْأَوْدِيَةِ وَ أَمَّا يَعْقُوبُ فَبَكَى عَلَى يُوسُفَ حَتَّى ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ حَتَّى قِيلَ لَهُ تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ وَ أَمَّا يُوسُفُ فَبَكَى عَلَى يَعْقُوبَ حَتَّى تَأَذَّى بِهِ أَهْلُ السِّجْنِ فَقَالُوا لَهُ إِمَّا أَنْ تَبْكِيَ اللَّيْلَ وَ تَسْكُتَ بِالنَّهَارِ وَ إِمَّا أَنْ تَبْكِيَ النَّهَارَ وَ تَسْكُتَ بِاللَّيْلِ فَصَالَحَهُمْ عَلَى وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا وَ أَمَّا فَاطِمَةُ فَبَكَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ9 حَتَّى تَأَذَّى بِهِ أَهْلُ الْمَدِينَةِ فَقَالُوا لَهَا قَدْ آذَيْتِنَا بِكَثْرَةِ بُكَائِكِ فَكَانَتْ تَخْرُجُ إِلَى الْمَقَابِرِ مَقَابِرِ الشُّهَدَاءِ فَتَبْكِي حَتَّى تَنْقَضِيَ حَاجَتُهَا ثُمَّ تَنْصَرِفُ وَ أَمَّا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ7 فَبَكَى عَلَى الْحُسَيْنِ عِشْرِينَ سَنَةً أَوْ أَرْبَعِينَ سَنَةً مَا وُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَكَى حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ [الْهَالِكِينَ ] قَالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لاتَعْلَمُونَ إِنِّي مَا أَذْكُرُ مَصْرَعَ بَنِي فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِي لِذَلِكَ عَبْرَةٌ.»
بحارالأنوار، 45/149، باب 39: «الصَّادِقِ7 أَنَّهُ قَالَ إِنَّ زَيْنَالْعَابِدِينَ7 بَكَى عَلَى أَبِيهِ أَرْبَعِينَ سَنَةً صَائِماً نَهَارَهُ قَائِماً لَيْلَهُ فَإِذَا حَضَرَ الْإِفْطَارُ جَاءَهُ غُلَامُهُ بِطَعَامِهِ وَ شَرَابِهِ فَيَضَعُهُ بَيْنَ يَدَيْـهِ فَيَقُولُ كُلْ يَا مَوْلَايَ فَيَقُولُ قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ جَائِعاً قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ عَطْشَاناً فَلَايَزَالُ
Ü يُكَرِّرُ ذَلِكَ وَ يَبْكِي حَتَّى يُبَلَّ طَعَامُهُ مِنْ دُمُوعِهِ ثُمَّ يُمْزَجُ شَرَابُهُ بِدُمُوعِهِ فَلَمْ يَزَلْ كَذَلِكَ حَتَّى لَحِقَ بِاللَّهِU وَ حَدَّثَ مَوْلًى لَهُ7 أَنَّهُ بَرَزَ يَوْماً إِلَى الصَّحْرَاءِ قَالَ فَتَبِعْتُهُ فَوَجَدْتُهُ قَدْ سَجَدَ عَلَى حِجَارَةٍ خَشِنَةٍ فَوَقَفْتُ وَ أَنَا أَسْمَعُ شَهِيقَهُ وَ بُكَاءَهُ وَ أَحْصَيْتُ عَلَيْهِ أَلْفَ مَرَّةٍ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ إِيمَاناً وَ صِدْقاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ السُّجُودِ وَ إِنَّ لِحْيَتَهُ وَ وَجْهَهُ قَدْ غَمَرَ بِالْمَاءِ مِنْ دُمُوعِ عَيْنَيْهِ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي أَ مَا آنَ لِحُزْنِكَ أَنْ يَنْقَضِيَ وَ لِبُكَائِكَ أَنْ تَقِلَّ فَقَالَ لِي وَيْحَكَ إِنَّ يَعْقُوبَ بْنَ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ7 كَانَ نَبِيّاً ابْنَ نَبِيٍّ كَانَ لَهُ اثْنَاعَشَرَ ابْناً فَغَيَّبَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَاحِداً مِنْهُمْ فَشَابَ رَأْسُهُ مِنَ الْحُزْنِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ مِنَ الْبُكَاءِ وَ ابْنُهُ حَيٌّ فِي دَارِ الدُّنْيَا وَ أَنَا فَقَدْتُ أَبِي وَ أَخِي وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي صَرْعَى مَقْتُولِينَ فَكَيْفَ يَنْقَضِي حُزْنِي وَ يَقِلُّ بُكَائِي.»
بحارالأنوار، 46/61، باب 5، حديث 19: «وَ لَقَدْ بَكَى عَلَى أَبِيهِ الْحُسَيْنِ7 عِشْرِينَ سَنَةً وَ مَا وُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَكَى حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ مَا آنَ لِحُزْنِكَ أَنْ يَنْقَضِيَ فَقَالَ لَهُ وَيْحَكَ إِنَّ يَعْقُوبَ النَّبِيَّ7 كَانَ لَهُ اثْنَاعَشَرَ ابْناً فَغَيَّبَ اللَّهُ عَنْهُ وَاحِداً مِنْهُمْ فَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنْ كَثْرَةِ بُكَائِهِ عَلَيْهِ وَ شَابَ رَأْسُهُ مِنَ الْحُزْنِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَانَ ابْنُهُ حَيّاً فِي الدُّنْيَا وَ أَنَا نَظَرْتُ إِلَى أَبِي وَ أَخِي وَ عَمِّي وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي مَقْتُولِينَ حَوْلِي فَكَيْفَ يَنْقَضِي حُزْنِي.»
منبع : پایگاه عرفان