فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

تهذيب و اصلاح نفس‏

 

 منابع مقاله:

کتاب  : تفسير و شرح صحيفه سجاديه، جلد نهم

نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان

  

انسان، موجود ضعيف و ناتوان كه در ميدان بسيار وسيعى از كشش هاى پرقدرت غرايز و شهوات و خواسته ها و اميال نفسى، و در برابر جواذب فوق العاده پرقدرت زرق و برق ظاهرى و زر و زيور دنيايى قرار دارد، و مهم ترين خواسته او را سلامت بدن، ثروت، خوشگذرانى، خوردن و آشاميدن و دستيابى به لذايذ مادى است، از جانب حضرت حق مكلّف به حفظ خويش از آلوده شدن به غرايز و شهوات و خواسته هاى غير مشروع باطنى، و پاك نگاهداشتن خود از جاذبه هاى غير الهى امور مادى، وزرق و برق ظاهرى و زر و زيور شيطانى، و آراسته شدن به حسنات ملكوتى و صفاى عرشى و تخلّق به اخلاق الهى، و در يك كلمه اصلاح و تهذيب نفس است.

حال ملاحظه كنيد آزادى از غرايز و شهوات و نفسانيّات غير مشروع، و رهائى از جاذبه هاى پرقدرت مادى كه محصولى جز غفلت و سستى از عبادت و افتادن در بند معصيت و محرمات الهى ندارد چه مشكل و چه تكليف سخت و چه وظيفه طاقت فرسائى است؟!!

در ميان موج دريا تخته بندم كرده دوست

 

باز مى گويد كه دامن تر مكن هشيار باش

     

او به انسان شهوت و غريزه و ميل عنايت كرده، و وى را با دنيا و زرق و برق آن روبه رو فرموده، و حالت لذت طلبى در آدمى نهاده، ووى را با قدرت اراده و اختيار و حواس پنج گانه ظاهرى آراسته، آنگاه فرمان قاطع مى دهد كه در مسئله غرايز و شهوات، و ارتباط با لذات و امور مادى، خود را محدود به حدود الهى و مقررات قرآنى و قوانين اسلامى كن، و تا روز خروج از دنيا مواظب باش آئينه نفس با هجوم تير گناه و سنگ معصيت نشكند، و دامن وجودت به حرام آلوده نگردد، و خانه دل از ذكر خدا خالى نشود، و دنيايت با آخرت جابه جا نگردد، و از رضايت حق و بهشت محروم نشوى، و به عذاب اليم ابد دچار نگردى.

آه، كه تهذيب و اصلاح نفس و همگام كردن آن با خواسته هاى حضرت حق چه كار دشوراى و چه عمل سنگينى است؟!

وجود مقدس او انسانى را كه وجودش بافته از تار و پود شهوات و اميال است، و او را بر سر سفره دنيا نشانده، و از طرفى هم موجودى ضعيف و ناتوان و محدود است، مكلّف فرموده، دلش را دريايى از معرفت نسبت به حق و قيامت و انبيا و امامان وحقايق قرا دهد، و اعضاى رئيسه اش را كه چشم و گوش و زبان و دست و شكم و شهوت و قدم است در گردونه عمل صالح بگذارد، و نفسش را به تمام حسنات اخلاقى آراسته نمايد، اين انسان با همه اين مطالب به راستى و به درستى حقّ اوست كه به حضرت زين العابدين عليه السلام اقتدا كرده، به حضرت رب العزّه عرضه مى دارد:

الهى! تو مرا درباره اصلاح و تهذيب نفس به امورى امر فرموده اى كه خود به انجام آن از من تواناترى، و توانايى تو بر آن و بر من بيشتر از توانايى من است!

بنابراين مولاى من، محبوب من، معشوق من، به وجود آورنده من، قدرت خودت را بدرقه راه من كن، و توفيقت را رفيق راهم نما تا به آنچه كه در جهت اصلاح نفسم از من خواسته اى موفق شوم كه اگر تو به ياريم برنخيزى، چگونه از بند پرقدرت غرايز و شهوات و اميال و جاذبه هاى سنگين زرق و برق جاه و ثروت آزاد شوم و چسان به حسنات اخلاقى و تهذيب نفس كه هدف نبوت همه انبيا و امامان بوده آراسته گردم؟!

پروردگارا! چيزى كه تو را از من خشنود مى گرداند به من عطا كن و آن توفيق تحقق خواسته هاى توست، و رضاى خود را در حال عافيت و تندرستى از من دريافت نما.

اهل اللّه مى فرمايند: بدانكه نفس دشمن دوست نماست، و حيله او را نهايت نيست، و دفع شرّ او كردن و او را مقهور ساختن صعب و اهم امور است؛ زيرا به فرموده حبيب خدا صلى الله عليه و آله:

اعْدى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتى بَيْنَ جَنْبَيْكَ. «1»

خطرناك ترين دشمن تو، نفس تو است كه ميان دو پهلوى توست.

پس تربيت كردن نفس و او را اصلاح كردن و از صفت آمادگى به مرتبه مطمئنه رساندن كار عظيم است، و كمال سعادت آدمى در تزكيه نفس است، و كمال شقاوت او در فروگذاشتن او بر مقتضاى طبع چنانكه بعد از يازده سوگند در ابتداى سوره شمس مى فرمايد:

قَدْ افْلَحَ مَنْ زَكّاها* وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها» «2»

بى ترديد كسى كه نفس را [از آلودگى پاك كرد و] رشد داد، رستگار شد.*

و كسى كه آن را [به آلودگى ها و امور بازدارنده از رشد] بيالود [از رحمت حق ] نوميد شد.

 

صفات ذاتى نفس

 

 «بدان كه: نفس را دو صفت ذاتى است يكى هوا و يكى غضب و خمير مايه دوزخ اين دو صفت است و ديگر دركات دوزخ از آن متولد است، و اين دو صفت هوا و غضب بالضرورة در نفس بايد باشد، تا به صفت هوا جذب منافع كند، و به صفت غضب دفع مضار، تا در عالم كون و فساد وجود او باقى ماند و پرورش يابد.

اما اين دو صفت را به حد اعتدال نگاه بايد داشت كه نقصان اين دو صفت نقصان نفس و بدن است، و زيادتى اين دو صفت سبب نقصان عقل و ايمان است.

تربيت و تزكيه نفس به اعتدال رسانيدن اين دو صفت هوا و غضب است، تا هم نفس و هم بدن به سلامت ماند، و هم عقل و ايمان در ترقى باشد، و هم در موضع خويش هر يك را به فرمان شرع استعمال كند، در آن حق تقوا را مرعى دارد و در طلب رخصت و آزادى در گناه نكوشد، چه شرع و تقوا بالذّات جملگى صفات را به حد اعتدال نگاه مى دارد، تا بعضى غالب نشود و بعضى مغلوب كه آن صفت بهايم است و سباع؛ زيرا كه بر بهايم صفت هوا غالب است و صفت غضب مغلوب، و بر سباع صفت غضب غالب است و صفت هوا مغلوب، لاجرم بهايم به حرص و ميل شديد به خوردن درافتاده اند، و درندگان و سباع به استيلا و قهر و غلبه و قتل و صيد درآمده اند.

پس اين هر دو صفت را به حد اعتدال بايد رسانيد تا در مقام بهيمى و سبعى نماند، و ديگر صفات از آن تولد نكند كه اگر هوا از حد اعتدال تجاوز نمايد ميل شديد به غذاهاى لذيذ و حرص و امل و شهوت و خست و دنائت و بخل و خيانت پديد آيد.

و اعتدال هوا آن است كه جذب منافع كه خاصيت اوست به قدر حاجت و ضرورت كند، در وقت احتياج كه اگر به زياده از حاجت ميل كند حرص پديد آيد، و اگر به جهت پيشنهاد عمل كند امر ظاهر شود، و اگر ميل به چيزى ركيك كند دنائت و خسّت پديد آيد، و اگر ميل به چيزى رفيع و لذيذ كند شهوت زايد، و اگر ميل به نگاهداشت كند بخل گردد، و اگر از انفاق بترسد كه در فقر افتد بددلى خيزد، و اگر زياده از حاجت صرف كند تبذير باشد، و اين جمله از قبيل اسراف است ومسرف به واسطه اين صفات از نظر عنايت محروم است كه:

انَّهُ لايُحِبُّ الْمُسْرِفينَ» «3»

كه قطعاً خدا اسراف كنندگان را دوست ندارد.

اگر صفت غضب از حد اعتدال تجاوز كند بدخوئى و تكبر و عداوت و حدت و تندى، و خودرأيى، و استبداد، و بى ثباتى، و كذب و عجب و تفاخر تولّد كند، و اگر غضب غالب باشد و نتواند راندن، حقددر باطن پديد آيد.

و اگر صفت غضب و صفت هوا هر دو غالب شوند حسد تولّد كند؛ زيرا كه به غلبه هوا هر چه در كس ديگر بيند و او را خوش آيد ميل به او كند، و از غلبه غضب نخواهد كه آن كس را باشد، و حسد آن است كه آنچه ديگرى دارد خواهى كه او را نباشد و از براى تو باشد، و اين جمله از قبيل ظلم است، و ظالم به واسطه اين صفات از نظر عنايت هم محروم است كه:

وَ اللّهُ لايُحِبُّ الظّالِمينَ» «4»

و خدا ستمكاران را [كه به دين كافر شدند، يا از دين فقط به اسم آن قناعت كردند] دوست ندارد.

و اگر صفت غضب ناقص و مغلوب باشد بى حميتى و بى غيرتى وزبونى و كسل و عجز و ذلت پديد آيد، و هر يك از اين صفات ذميمه منشأ دركى از دركات دوزخ است.

و چون اين صفات بر نفس مستولى و غالب گشت، طبع نفس مايل شود به فسق و فجور و قهر و غلبه وقتل و نهب و ايذا و انواع فساد ديگر. چون ملائكه به نظر ملكى در ملكوت قالب آدم نگريستند اين صفات مشاهده كردند و گفتند:

اتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ» «5»

آيا موجودى را در زمين قرار مى دهى كه در آن به فساد و تباهى برخيزد و به ناحق خون ريزى كند.

و ندانستند كه چون اكسير شريعت بر اين صفات ذميمه بهيمى و سبعى و شيطانى طرح كنند، همه صفات حميده ملكى روحانى گردد، حق تعالى در جواب ملائكه از اين جا فرمود:

انّى اعْلَمُ مالا تَعْلَمُونَ» «6»

من [از اين جانشين و قرار گرفتنش در زمين اسرارى ] مى دانم كه شما نمى دانيد.

 

محو صفات ذميمه

 

 كيمياگرى شرع نه آن است كه اين صفات را به كلى محو كند كه آنهم نقصان باشد، فلاسفه از اين جا به غلط افتاده پنداشتند كه صفات هوا و غضب و شهوت و ديگر صفات ذميمه به كلى محو مى بايد كرد، سال ها خواص ايشان رنج برده اند و آن به كلّى محو نشد، ولكن نقصان پذيرفت، و از آن نقصان چون از حد اعتدال بگذشت صفات ذميمه ديگر پديد آمد، چنانكه از نقصان هوا انوثيّت و دنائت همت و فرومايگى پديد آيد و از نقصان غضب بى حميتى و سستى و بى غيرتى ظاهر شود.

خاصيت كيمياگرى دين اين است كه از اين صفات به حد اعتدال رساند و در مقام خويش به موجب فرمان صرف كند، و چنان سازد كه اين صفات او را چون اسب رام باشد كه هر كجا خواهد راند، نه چنانكه اين صفات غالب باشد تا هر كجا كه ميل نفس باشداو را اسير كند، چون اسب توسن سركش باشد بى اختيار خود را و سوار را در چاه اندازد، و يا بر ديوارى زند هر دو هلاك شوند.

پس هر وقت كه به تصرف اكسير شرع و تقوا، صفت هوا و غضب نفس به اعتدال رسد كه او را به خود در اين صفات تصرفى نماند الا به شرع، در نفس صفات حميده پديد آيد، چون جود و سخاوت و شجاعت و حلم و تواضع و مروت و قناعت و صبر و شكر و وقار و ثبات و ديگر اخلاق حميده، و نفس از مقام آمادگى به مقام اطمينان برسد و مطيع روح شريف گردد، و قطع منازل و مراحل سفلى و علوى را نمايد، و براق صفت روح را به معارج اعلى عليين برساند و مستحقق خطاب:

ارْجِعِى الى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً» «7»

به سوى پروردگارت در حالى كه از او خشنودى و او هم از تو خشنود است، باز گرد.

خوى سبعى زنفست ارباز شود

 

مرغ روحت به آشيان باز شود

وركركس نفس روسوى علو نهد

 

بر دست ملك نشيند و باز شود

     

روح را در مراجعت به عالم خويش، براق نفس مى بايست؛ زيرا كه او پياده نتواند رفت، آن وقت كه بدين عالم پيوست بر براق نفخه اى سوار بود كه:

وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحِى» «8»

و از روح خود در او بدمم.

و اين ساعت كه مى رود بدان عالم به براق نفس حاجت دارد، و اگر به علو رود و اگر به اسفل، بى ايشان نتواند رفت، و از اين جاست كه بزرگان فرموده اند:

لَوْلَا الْهَوى ما سَلَكَ احَدٌ طَريقاً الَى اللّهِ.

اگر هوا نبود، هيچ كس راه به خدا نتوانستى برد.

زيرا كه نمرود نفس را هوا چون كركس آمد و غضب چون كركسى ديگر، هر كس نمرود نفس را بر اين دوكركس بندد، و طعمه كركسان بر صورت علو است، كركسان رو سوى علو نهند و نمرود نفس سفلى را به مقامات علوى رسانند و آن چنان باشد كه نفس مطمئنه شود و بر هر دو صفت هوا و غضب غالب شود، و ذوق خطاب ارجعى بازيابد، روى هوا و غضب از اسفل بگرداند و به سوى اعلا رود تا مطلوبش قربت حضرت عزت شود، نه تمتعات عالم بهيمى و سبعى.

چون هوا روى به عالم علو آورد همه عشق و محبت گردد، و غضب چون قصد علو كند همه غيرت و همت گردد.

نفس به عشق و محبت روى به حضرت نهد، و به غيرت و همّت در هيچ مقام توقف نكند و به هيچ التفات ننمايد جز به حضرت عزت، و روح را اين وسيله تمام است در وصول به حضرت، و او پيش از اين در عالم ارواح اين دو آلت نداشت، همچون ملائكه به مقام خويش راضى بود، و از شمع جمال احديت به مشاهده نورى و ضوئى قانع گشته كه:

وَ ما مِنّا الّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» «9»

و هيچ يك از ما فرشتگان نيست مگر اين كه براى او مقامى معين است.

و زهره آن نداشت كه قدم از آن مقام فراپيش نهد، چنانكه جبرئيل مى گفت:

لَوْ دَنَوْتُ انْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ. «10»

اگر به اندازه انگشتى نزديك مى شدم، مى سوختم.

ولكن چون روح به عناصر جفت گرفت از ازدواج ايشان دو فرزند هوا و غضب پديد آمد، هوا جهول بود و غضب ظلوم، تا روى نفس در اسفل بود. اين دو ظلوم و جهول او را در مهالك مى انداختند، و روح اسير ايشان بود، جمله هلاك مى شدند، چون توفيق رفيق گشته و به كمند جذبه:

ارْجِعى الى رَبِّكِ

نفس توسن صفت را به عالم علو و حضرت خواندند، روح كه سوارى عاقل بود چون به مقام معلوم خود رسيد خواست كه جبرئيل وار عنان باز كشد، نفس توسن صفت چون پروانه ديوانه به دو پرظلومى و جهولى كه هوا و غضب باشد خود را بر شمع احديت زد و ترك وجود مجازى گفت و دست در گردن شمع كرد تا شمع، وجود مجازى پروانگى او را به وجود حقيقى شمعى مبدل گردانيد.

اى آن كه نشسته ايد پيرامن شمع

 

قانع گشته بخوشه از خرمن شمع

     

پروانه صفت نهيد جان بركف دست

 

تابو كه كنيد دست در گردن شمع

     

تا نفس در اين مقام به اعانت ظلومى و جهولى خويش به كمال نرسد، وى را نتوان شناخت كه او چيست، و او را بهر چه آفريده اند و در كدام مقام به چه كار خواهد آمد، و چون اين رستگارى از او به كمال ظاهر شود از شمع اين ندا ظاهر مى شود كه:

كُنْتُ لَهُ سَمْعاً وَ بَصَراً وَ لِساناً، فَبِى يَسْمَعُ، وَ بى يُبْصِرُ، وَبى يَنْطِقُ. «1

من براى او گوش و چشم و زبانم، به من مى شنود و به من مى بيند و به من سخن مى گويد.

حقيقت:

مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ. «12»

هركس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت.

اين جا محقق گردد، يعنى هر كه نفس را به پروانگى بشناخت، حضرت او را به شمعى بشناخت.» «13»

به من فرمود پير راه بينى

 

مسيح آسا دمى خلوت گزينى

كه از جهل چهل سالت رهاند

 

اگر با دل نشينى اربعينى

نباشد اى پسر صاحبدلان را

 

بجز دل در دل شبها قرينى

     

شبان وادى دل صد هزارش

 

يد و بيضا بود در آستينى

سليمان حشمتان ملك عرفان

 

كجا باشند محتاج نگينى

بنازم ملك درويشى كه آن جا

 

بود قارون گداى خوشه چينى

عجب نبود اگر با دشمن و دوست

 

نباشدعاشقان را مهر و كينى

     

 

 

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

 

(1)- عوالى اللآلى: 4/ 118، حديث 187؛ مجموعة ورّام: 1/ 59.

(2)- شمس (91): 9- 10.

(3)- انعام (6): 141.

(4)- آل عمران (3): 57.

(5)- بقره (2): 30.

(6)- بقره (2): 30.

(7)- فجر (89): 28.

(8)- حجر (15): 29.

(9)- صافّات (37): 164.

(10)- بحار الأنوار: 18/ 382، باب 3؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 1/ 178.

(11)- كشف المحجوب: 326؛ الولاية التكوينية لآل محمّد عليهم السلام: 233.

 

(21)- بحار الأنوار: 2/ 32، باب 9، حديث 22؛ عوالى اللآلى: 4/ 102، حديث 149.

 

 

(31)- مراحل السالكين: 51.


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

امام آسمانی (1)
قدرت و فرمانروائى مطلقه حق بر ظاهر و باطن هستى‏
صدقه عامل دفع بلا
امام سجاد (ع) و روشهای تفسیری
بی‌تفاوتی مصداق بی‌دینی است
بركرانه ی صحیفه ی سجادیه
ملحق شدن راس مطهر امام حسین (ع) به بدن مطهر
علامه شهید مطهری
وَ اَمّا حَقّ الْجَارِ فَحِفْظُهُ غَائِباً وَ ...
پنج درس آموزنده سعادت بخش

بیشترین بازدید این مجموعه

امامان از نگاه حضرت رضا (عليه السلام)
وصيت اميرالمؤمنين عليه السلام به كميل‏
بستر تاریخی مفاهیم سیاسی - اجتماعی حادثه ی کربلا
اهل بیت در آیه تطهیر کیانند؟ / بخش اول
لزوم وفا به عهد و پيمان‏
الگویی برای دختران نخبه
افزایش رزق و روزی با نسخه‌ امام جواد (ع)
سوره ای از قران جهت عشق و محبت
بی‌تفاوتی مصداق بی‌دینی است
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^