عاشقى در موج دريايى فتاد گفتش اى مسكين برون آرم تو را پاسخ اين دادش كه اى روشن روان بر مراد خود نخواهم يك نفس چون ز حق گردى رضاى حق طلب گر رضاى خويش مى جويى خطاست چون تو راضى گشتى او را هم رضاست
عاقلى از ساحلش آواز داد يا چنين سرگشته بگذارم تو را گر زمن پرسى نه اين خواهم نه آن زان كه مقصودم مراد اوست بس حكم او را هم رضا ده روز و شب چون تو راضى گشتى او را هم رضاست چون تو راضى گشتى او
منبع : بر گرفته از كتاب داستانهاي عبرت اموز استاد حسين انصاريان