پروردگار در قرآن از همة موجودات خبر میدهد که آنها از عشق او میگویند و او را تسبیح میکنند؛ ميفرماید:
(يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ)
اگر عشق و معرفت به او نبود، در (ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض) تسبيح معني نداشت.
تمام موجودات آسماني و زميني عاشق بامعرفت و اهل تسبيح هستند. جاهل و بيمعرفت و بيعشق كه معشوقي ندارد. تسبيح چه كسي را بگويد؟
بايد پاي شعور و محبت در كار باشد تا تسبيح بگويند، آن هم تسبيح دائمي. با فعل مضارع هم ميگويد «يسبح»، يعني دائم، هر لحظه، پيوسته.
(وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً)
(وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ) ترکيب بسیار مهمي است. در تركيب (إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ) «الا» با نکره در سياق نفي آمده است و از نظر ادبيات عرب، افادة عموم ميكند؛ يعني يك سنگريزه، علف، عنصر، ذرة خاك و يك موجود ذرهبيني ـ كه با چشم غيرمسلح ديده نميشود ـ پيدا نميکنيد مگر اين كه در حال تسبيح و حمد خدا باشد.
جاهل كه تسبيح نميگويد؛ او از تسبیح فهمی ندارد. آن که معشوق را نفهميده، حق ندارد تسبيح بگويد. آن كه با معشوق رابطهاي ندارد، منكر عشق است. در چنان رابطهای، ارادت لازم است:
طفيل هستي عشقند آدمي و پري ارادتـي بنمـا تا سعـادتي ببــري
* * *
جهان عشق است و ديگر زرقسازي همه بـازي است الا عشـق بـازي
در آن حکایت مجنون گفت اين رگ را نزن چون خوني که در اين رگ است به عشق ليلي در جريان است. سرانجام طبيب به اطرافیان مجنون گفت: من نميتوانم به اين بيمار نيشتر بزنم، او بيمار عشق است و تب او جز با رسيدن به وصال معشوق پايين نميآيد.
باطن و ظاهر انبياي خدا و ائمه طاهرين: از عشق و عمل و ايمان به خدا پر بود. از عبادت پروردگار آرام نميگرفتند؛ اگر چيزي خلاف ميل محبوب پيش بيايد، گرچه در رابطه با شهوت يا پول يا مقام و صندلي باشد، خيلي راحت دفع ميکنند و ميگويند: چون اين پول، اين شهوت، اين صندلي در وجود ما ميخواهد جاي خود را با پروردگار عوض كند، ما حاضر به اين كار نيستیم.
اگر پول حلال نصيب آنها شود ميپذیرند و زندگي را با قناعت اداره ميکنند؛ و اگر سرمايه و كسب آنها اضافه شود، از طريق انفاق، صدقه، زکات، خمس وکار خير، به خود حضرت حق برميگردانند. چون همة دلبستگي آنان نه به پول و مال دنیا، که به حق است.
او پولي پيدا كرده است، محبوب به او ميگويد كه او چنين خواسته است. بعد محبوب ميفرمايد: به اندازه خودت و زن و بچههايت خرج كن و مازاد آن را به خود من برگردان كه براي قيامت تو ذخيره كنم:
(وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّه إنِّ اللهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِير)
پروردگار ميفرمايد:
من اين مال را براي خود و ملائکه نميخواهم؛ ميخواهم ذخيرة قيامت خودت كنم.
آن که علاقه واقعي و رابطهاي با خدا ندارد، و دل او با خدا نيست، حرص ميزند و پول جمع ميکند و چيزی از آن را هم به خدا نميدهد. به حرف خدا گوش نداده، آخرت خود را خراب ميکند.
پول در زندگي مردمي كه از معارف الاهي بهرهمند نيستند، مانند كلنگ است كه با آن قيامت خود را ويران ميكنند.
منبع : پایگاه عرفان