فارسی
پنجشنبه 06 ارديبهشت 1403 - الخميس 15 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

قرآن و غضب‏

 

منابع مقاله:

کتاب  : عرفان اسلامى جلد دهم

نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان

 

كتاب خدا فرو خوردن خشم را از اوصاف محسنين و مردم با ايمان و علاقه مندان به حضرت حق به حساب آورده است.

قرآن مجيد فرو خوردن غضب را از اخلاق و اوصاف انبيا و اوليا و پاكان از عباد خدا دانسته است.

قرآن مجيد رضايت ندارد، مردم مؤمن در برخورد با يكديگر و به خصوص در برخورد با حوادث خشمگين شده و عصبانى و غضبناك شوند.

[وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ* الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ] «1».

و به سوى آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى كه پهنايش [به وسعتِ ] آسمان ها و زمين است بشتابيد؛ بهشتى كه براى پرهيزكاران آماده شده است؛* آنان كه در گشايش و تنگ دستى انفاق مى كنند، و خشم خود را فرو مى برند، و از [خطاهاىِ ] مردم در مى گذرند؛ و خدا نيكوكاران را دوست دارد.

[إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً] «2».

[ياد كن ] هنگامى را كه كافران [پس از قرارداد صلح حديبيه ] دل هايشان را از تعصّب و خشم شديد جاهلى آكنده كردند، پس خدا هم آرامشش را بر پيامبرش و مؤمنان نازل كرد و روح تقوا را [كه حقيقت و جان توحيد است ] ملازم آنان نمود، و آنان به [روح تقوا] سزاوارتر و شايسته آن بودند؛ و خدا همواره به هر چيز داناست.

در آيه شريفه بنا به تفسير بزرگان دين، از كفار به خاطر آتش خشم بيجايشان مذمّت شده و از رسول و مؤمنان به خاطر وقار و حلم و آرامششان توصيف شده است.

 

روايات و غضب

قالَ الصّادقُ عليه السلام: الْغُضَبُ مِفْتاحُ كُلِّ شَرٍّ «3».

امام ششم عليه السلام فرمود: خشم و عصبانيت، كليد هر شرّى است.

عبدالاعلى مى گويد:

به حضرت صادق عليه السلام عرضه داشتم: مرا موعظه اى كن كه از آن بهره مند شوم.

فرمود: مردى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و همين سؤال را كرد حضرت فرمود:

برو و عصبانى مشو، برگشت و دوباره سؤالش را تكرار كرد، حضرت فرمود؛ برو و عصبانى مشو، دوباره آمد همان سؤال را كرد حضرت بار سوم همان پاسخ را داد «4».

وَقالَ عليه السلام: الْغَضَبُ مَمْحَقَةٌ لِقَلْبِ الْحَكيمِ «5».

و نيز آن حضرت فرمود: عصبانيت از بين برنده دل حكيم است.

وَقالَ عليه السلام: مَنْ لَمْ يَمْلِكْ غَضَبَهُ لَمْ يَمْلِكْ عَقْلَهُ «6».

نيز آن جناب فرمود: هر كس خود را از خشم و عصبانيت حفظ نكند نمى تواند عقلش را حفظ كند.

آرى، آدم عصبانى قدرت انديشه و تفكّرش را از دست مى دهد و در فضاى تاريك عصبانيت و خشم، به هر كار خطرناكى دست مى زند.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

مؤمن هر گاه غضب كند، خشم و غضبش وى را از مرز حق بيرون نبرد و چون خشنود گردد، خشنوديش سبب ورودش به باطل نمى گردد و چون قدرت يابد چيزى را خارج از حدود حقّش قبول نكند «7».

قالَ عَلِىٌّ عليه السلام: الْغَضَبُ يُثيرُ كَوامِنَ الْحِقْدِ «8».

على عليه السلام فرمود: عصبانيت برانگيزنده كينه هاى درونى و پنهانى است.

وَقالَ عليه السلام: الْغَضَبُ شَرٌّ انْ أطَعْتَهُ دَمَّرَ «9».

و نيز آن حضرت فرمود: عصبانيت شرّى است كه اگر مطيعِ او باشى هلاك مى كند.

وَقالَ عليه السلام: الْغَضَبُ مَرْكَبُ الطّيشِ «10».

و نيز آن حضرت فرمود: عصبانيت مركب آدم كم عقل و انسان گيج است.

وَقالَ عليه السلام: بِئسَ الْقَرينُ الْغَضَبُ، يُبْدِى الْمَعائِبَ وَيُدْنِى الشَّرَّ، وَيُباعِدُ الْخَيْرَ «11».

و نيز آن جناب فرمود: غضب چه دوست بدى است، آشكار كننده معايب و نزديك كننده شر و دور كننده خير و خوبى است.

وَقالَ عليه السلام: مِنْ طَبايعِ الْجُهّالِ التَّسَرُّعُ الىَ الْغَضَبِ فى كُلِّ حالٍ «21».

و آن حضرت فرمود: از سرشت نادانان زود عصبانى شدن در هر حال است.

وَقالَ عليه السلام: الْغَضَبُ نارُ الْقُلُوبِ «13».

و نيز آن جناب فرمود: خشم و عصبانيت آتش دل هاست.

وَقالَ عليه السلام: ايّاكَ وَالْغَضَبَ فَاوَّلُهُ جُنونٌ وَآخِرُهُ نَدَمٌ «41».

و آن حضرت فرمود: از خشم و عصبانيت بپرهيز كه اولش ديوانگى و آخرش پشيمانى است.

وَقالَ عليه السلام: شِدَّةُ الْغَضَبِ تُغَيِّرُ الْمَنْطِقَ وَتَقْطَعُ مادَّةَ الْحُجَّةِ وَتُفَرِّقُ الْفَهْمَ «51».

و آن حضرت فرمود: خشم زياد: منطق صحيح را تغيير دهد و ريشه دليل را قطع كند و پريشانى فهم آورد.

وَقالَ عليه السلام: اعْظَمُ النّاسِ سُلْطاناً عَلى نَفْسِهِ مَنْ قَمَعَ غَضَبَهُ وَاماتَ شَهْوَتَهُ «61».

و آن جناب فرمود: مسلّطترين مردم بر نفس، كسى است كه خشم را مقهور كرده و شهوت غلط و بيجا را از بين ببرد.

قالَ رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الْغَضَبُ جَمْرَةُ الشَّيْطانِ «7.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خشم پاره آتشى از شيطان است.

وَقالَ صلى الله عليه و آله: مِنْ احَبِّ السَّبيلِ الىَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ جُرْعَتانِ: جُرعَةُ غَيْظٍ تَرُدُّها بِحِلْمٍ وَجُرْعَةُ مُصيبَةٍ تَرُدُّها بِصَبْرٍ «18».

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: محبوب ترين راه به سوى خدا دو جرعه است: جرعه غيظى كه با بردبارى كنار زده شود و جرعه مصيبتى كه با صبر برطرف گردد.

مِنْ كِتابِ اميرِالْمُؤمنينَ عليه السلام الىَ الْحارِثِ الْهَمْدانىِّ: وَاكْظِمِ الْغَيْظَ وَتَجاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ وَاحْلُمْ الْغَضَبَ وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَكُنْ لَكَ الْعاقِبَةُ «19».

على عليه السلام در نامه اى به حارث همدانى نوشت، خشم خود را فرو خور و به وقت قدرت بر انتقام گذشت نما و در برابر عصبانيت حلم ورز و با داشتن زور چشم بپوش تا برايت عاقبت خوشى باشد.

از عيسى عليه السلام بپرسيدند: چه چيزى از هر چيز سخت تر است؟ گفت:

شديدترين و سخت ترين برنامه ها غضب و خشم خداى عزّوجلّ است، گفتند:

چگونه خود را از آن حفظ كنيم؟ فرمود: به دورى از عصبانيت و خشم «20».

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

عصبانى مشو، چون خشمگين شدى بنشين و در قدرت حضرت حق بر بندگانش و گذشتى كه در عين قدرت از عبادتش دارد انديشه كن و هرگاه طرف مقابل به تو بگويد از خدا بترس، غضبت را رها كن و به فضاى با بركت حلم قدم بگذار «21».

سليمان عليه السلام به فرزندش فرمود:

از بسيارى خشم بپرهيز كه زياد عصبانى شدن باعث خوارى قلب است «22».

عكرمه مفسر قرآن در سوره آل عمران در تعريف يحيى به وصف [سَيِّداً وَ حَصُوراً] «23» مى گويد:

سيد كسى است كه خشم بر او تسلّط ندارد «24».

ابو دردا به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرضه داشت:

مرا به عملى هدايت كن كه عاقبتش بهشت باشد فرمود: عصبانى مشو «52».

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:

كسى غضب نمى كند مگر اين كه خود را بر جهنم مشرف مى كند «62».

عَنْ أبى جَعْفَرٍ عليه السلام: قالَ رَسُولُ اللّه صلى الله عليه و آله: مَنْ كَفَّ نَفْسَهُ عَنْ اعْراضِ النّاسِ اقالَ اللّهُ نَفْسَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَمَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَفَّ اللّهُ تَبارَك وَتَعالى عَنْهُ عَذابَ يَوْمِ الْقِيامَةِ «27».

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس خود را از ضربه زدن به آبروى مردم حفظ كند، خداوند در روز قيامت از وى چشم پوشى مى كند.

و هر كس نسبت به مردم جلوى خشمش را بگيرد، خداوند وى را از عذاب قيامت حفظ مى كند.

و نيز آن حضرت مى فرمايد:

مردى به پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه داشت: چيزى به من ياد بده، حضرت فرمود: برو و عصبانى مشو.

آن مرد مى گويد: به همان موعظه اكتفا كرده به سوى اهلم روانه شدم، مدتى گذشت براى قبيله آن مرد جنگى پيش آمد، آماده كارزار شدند، آن مرد هم سلاح برداشته به ميان قوم آمد، ناگهان سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله به يادش آمد كه فرمود: از خشم و غضب بپرهيز. سلاح را گذاشت و به ميان دشمن آمد و فرياد زد، از زخم و قتل و زدن اثر و سودى براى طرفين نيست، من بر ذمه مى گيرم كه از مال و منالم به شما بدهم، تا دست از درگيرى برداريد، دشمن گفت: آنچه تو مى گويى ما به آن سزاوارتريم، آن گاه هر دو قوم با هم آشتى كرده و آتش غضب بين آنان خاموش شد «28».

 

كلام خواجه طوسى در غضب

خواجه نصير طوسى در «اخلاق ناصرى» مى گويد:

غضب حركتى بود نفس را كه مبدأ آن شهوت و انتقام بود و اين حركت چون به عنف بود آتش خشم افروخته شود و خون در غليان آيد و دماغ و شريانات از دخانى مظلم ممتلى شود تا عقل محجوب گردد و فعل او ضعيف، چنان كه حكما گفته اند:

بنيه انسانى مانند غار كوهى شود مملو به حريق آتش و محتنق به لهب و دخان كه از آن غار جز آواز و بانگ و مشغله و غلبه اشتعال چيزى ديگر معلوم نشود و در اين حال معالجه اين تغيّر و اطفاى اين نايره در غايت تعذّر بود، هر چه در اطفاى اشتعال استعمال كنند ماده قوت گيرد و سبب زيادت اشتعال شود، اگر به موعظت تمسك كنند خشم بيشتر شود و اگر در تسكين حيله نمايند لهب و مشعله زياده گردد و در اشخاص به حسب اختلاف امزجه اين حال مختلف درافتد، چه تركيبى باشد مانند تركيب كبريت كه از كمتر شررى اشتعال يابد و تركيبى باشد به مناسبت تركيب روغن كه اشتعال آن را سببى بيشتر بايد و هم چنين تركيبى بود مانند تركيب چوب خشك و چوب تر، تا به تركيبى رسد كه اشتعال آن در غايت تعذّر بود و اين ترتيب به اعتبار حال غضب بود در عنفوان مبدأ حركت.

اما آن گاه كه سبب متواتر شود، اصناف مراتب متساوى نمايند، چنان كه از اندك آتشى كه از احتكاكى ضعيف متواتر كه در چوبى حادث شود، بيشه هاى عظيم و درختان بهم در شده، چه خشك و چه تر سوخته گردد و تأمل بايد كرد در حال ميغ و صاعقه كه چگونه از احتكاك و بخار رطب و يابس بر يكديگر اشتعال بروق و قذف صواعق كه بر كوه هاى سخت و سنگ هاى خاره گذر يابد حادث مى شود و همين اعتبار در حال تهيج غضب نكابت او اگر چه به سبب كمتر كلمه بود رعايت بايد كرد.

و بقراطيس حكيم گويد:

من به سلامت آن كشتى كه باد سخت و شدّت آشوب دريا به لجه افكند كه بر كوه هاى عظيم مشتمل بود و بر سنگ هاى سخت زند، اميدوارترم از آن كه به سلامت غضبان ملتهب، چه ملاحان را در تخليص آن كشتى مجال استعمال لطايف حيل باشد و هيچ حيله در تسكين شعله غضبى كه زبانه مى زند نافع نيايد و چندان كه وعظ و تضرع و خضوع بيشتر به كار دارند مانند آتشى كه هيزم خشك بر او افكند تيزى بيشتر نمايد.

 

اسباب غضب

و اسباب غضب ده است.

اوّل: عجب، دوّم: افتخار، سوّم: مراء، چهارم: لجاج، پنجم: مزاح، ششم: تكبّر، هفتم: استهزا، هشتم: غدر، نهم: ضيم «29»، دهم: طلب نفايسى كه از عزت موجب مناقشه و محاسده شود و شوق به انتقام غايت اين اسباب بود و بر سبيل اشتراك و لواحق غضب كه اعراض اين مرض بود، هفت صنف باشد:

اوّل: ندامت، دوّم: توقع مجازات عاجل و آجل، سوّم: مشقّت دوستان، چهارم: استهزاى اراذل، پنجم: شماتت اعدا، ششم: تغيير مزاج، هفتم: تألّم ابدان هم در حال، چه غضبْ جنون يك ساعت بود، اميرالمؤمنين على كَرم اللّه وجهه فرمود:

الْحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ لِانَّ صاحِبَها يَنْدَمُ فَانْ لَمْ يَنْدَمْ فَجُنونُهُ مُسْتَحْكَمٌ «30».

غضب و خشم نوعى از ديوانگى است؛ زيرا غضبناك پشيمان مى شود و اگر پشيمان نشد، پس جنون او ريشه اى است.

و گاه بود كه به اختناق، حرارت دل ادا كند و از آن امراض عظيم كه مؤدى باشد به تلف تولد كند و علاج اين اسباب علاج غضب بود چه ارتفاع سبب موجب ارتفاع مسبّب بود و قطع مواد مقتضى ازاله مرض و اگر بعد از علاج سبب به نادر چيزى از اين مرض حادث شود به تدبير عقل دفع آن سهل بود.

 

علاج اسباب غضب

و معالجه اسباب غضب اين است:

امّا عجب، و آن ظنّى كاذب بود در نفس، چون خويشتن را استحقاق منزلتى شمرد كه مستحق آن نبود و چون بر عيوب و نقصانات خويش وقوف يابد و داند كه فضيلت ميان خلق مشترك است، از عجب ايمن شود، چه كسى كه كمال خود به ديگران يابد معجب نبود.

و اما افتخار، و آن مباهات بود به چيزهاى خارجى كه در معرض آفات و اصناف زوال باشد و به بقا و ثبات آن وثوقى نتواند بود چه اگر فخر به مال كنند از غضب و نهب آن ايمن نباشند و اگر به نسب كنند صادق ترين اين نوع آن گاه بود كه شخصى از پدران او به فضل موسوم بوده باشد، پس چون تقدير كنند كه آن پدر فاضل او حاضر آيد و گويد كه اين شرف كه تو دعوى مى كنى بر سبيل استبداد مرا است نه تو را و تو را به نفس خويش چه فضيلت است كه بدان مفاخرت توانى كرد از جواب او عاجز آيد.

و حكايت كنند كه:

يكى از رؤساى يونان بر غلام حكيمى افتخار نمود، غلام گفت: اگر موجب مفاخرت تو بر من اين جامه هاى نيكوست كه خويشتن را بدان آراسته اى، حسن و زينت در جامه است نه در تو و اگر موجب فضل تو اين اسب را است كه بر او نشسته اى، چابكى و فراهت در اسب است نه در تو و اگر فضل پدران است، صاحب فضل ايشان بوده اند نه تو و چون از اين فضايل هيچ كدام حق تو نيست، اگر صاحب هر يكى حظّ خويش استرداد كند بلكه خود فضيلت هيچ كدام از او به تو انتقال نكرده است تا بر او حاجت افتد پس تو كه باشى؟

و هم چنين گويند كه:

حكيمى نزد صاحب ثروتى بود كه به زينت و تجمل و كثرت مال و عدّت مباهات نمودى، در اثناى محاوره خواست كه آب دهن بيفكند از راست و چپ نگريست موضعى نيافت كه آن را شايد بزاقى كه در دهن جمع كرده بود به روى صاحب خانه افكند، حاضران عتاب و ملازمت نمودند، حكيم گفت: ادب نه چنان بود كه آب دهن به اخس و اقبح مواضع افكنند، من چندان كه از چپ و راست نگاه كردم هيچ موضع خسيس تر و قبيح تر از روى اين شخص كه جهل موسوم است نيافتم.

و اما مراء و لجاج، موجب ازاله الفت و حدوث تباين و تباغض و مخاصمت باشد و قوام عالم به الفت و محبت است چنان كه بعد از اين شرح آن داده آيد.

پس مراء و لجاج از فسادهايى بود كه مقتضى رفع نظام عالم باشد و اين تباه ترين اوصاف رذايل است.

و اما مزاح، اگر به قدر اعتدال استعمال كنند محمود بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله مزاح مى كرد ولى اهل هزل نبود.

و امّا وقوف بر حد اعتدال به غايت دشوار بود و اكثر مردمان قصد اعتدال كنند وليكن چون شروع نمايند به مجاوزت حد تعدى كنند تا سبب وحشت شود و غضب كامن «31» را ظاهر كند و چقدر در دل ها راسخ گرداند پس مزاح بر كسى كه اقتصار نتواند نگاه داشت محظور بود چه گفته اند: حديثى بود مايه كارزار.

و اما تكبر، به عجب نزديك تر است و فرق آن بود كه معجب با نفس خود دروغ مى گويد، به گمانى كه بدو دارد و متكبر با ديگران دروغ مى گويد و اگر چه از آن گمان خالى بود و علاج اين نزديك بود به علاج عجب.

و امّا استهزا، و آن افعال اهل جنون و مسخرگى باشد و كسى بر آن اقدام كند كه به احتمال مثل آن مبالات ننمايد و مذلّت و صغار و ارتكاب رذايل ديگر كه موجب ضحك اصحاب ثروت و ترفّه بود وسيله معيشت خويش سازد و كسى كه به حريت و فضل موسوم بود نفس و عرض خويش را گرامى تر از آن دارد كه در معرض يك سفاهت سفيهى آرد و اگر چه در مقابل آنچه در خزاين پادشاهان بود بدو دهند.

و امّا غدر، را وجوه بسيارى بود، چه استعمال آن هم در مال و هم در جاه و هم در مودّت و هم در حرم اتفاق افتد و هيچ وجه از وجوه غدر نزديك كسى كه او را اندك مايه انسانيت بود محمود نباشد و از اينجا است كه هيچ كس بدان معترف نشود.

و اما ضيم، و آن تكليف تحمل ظلم بود غير را بر وجه انتقام، هم قبح او به قبح ظلم و انظلام كه گفته شده است معلوم شود و عاقل بايد كه بر انتقام اقدام ننمايد تا داند كه به ضررى بزرگتر از آن عايد نخواهد شد و آن بعد از مشاورت عقل و تدبير رأى بود و حصول اين حال بعد از حصول فضيلت حلم تواند بود.

و اما طلب نفايس، كه موجب مناقشه و منازعت بود مشتمل باشد بر خطاى عظيم از كسانى كه به سعت و قدرت موسوم باشند تا به اوساط الناس چه رسد «32».

در هر صورت از آيات قرآن مجيد و روايات و اخبار و فرمايش هاى اولياى حق و حكيمان استفاده مى شود كه غضب مرضى مهلك و رذيلتى ابليسى و صفتى شيطانى است و اين رذيلت در هر كسى باشد از رحمت حق محروم و در بين خلق خدا از اعتبار عارى است. چه نيكوست كه انسان در تمام برخوردهايش از حلم و بردبارى بهره گرفته و از غضب و خشم به دور باشد كه حلم موجب نورانيت و غضب علت تاريكى درون و ظلم و ستم بر مردمان است.

اولياى خدا كه غرق در معرفت حق و منور به نور عشق حضرت دوست بودند از اين رذايل راحت و از اين آلودگى ها مصون بودند.

آنان جز لقاى حق و وصال يار طلب نمى كردند و لقا و وصال را در پيراستگى از اوصاف ابليسى و آراستگى به حسنات الهى مى دانستند.

به قول عاشق عارف مرحوم الهى قمشه اى:

بى نور عشق نتوان رخسار يار ديدن

بى عاشقى نشايد بر وصل او رسيدن

عشق است بال انسان اى مرغ باغ سبحان

بى بال عشق نتوان بر عرش جان پريدن

عشق ار به كوه و صحرا آواره ساخت ما را

از اين شرر توان هم بر طور دل رسيدن

گر جرعه مى وصل خواهى زكوثر عشق

بايد به وجد و مستى جام بلا كشيدن

ما و هزار زارى از عشق روى آن گل

وز گل به ناله ما صد پيرهن دريدن

گل هاى باغ عالم بوى وفا ندارد

الّا گل وصالش از باغ عشق چيدن

 

حلم و بردبارى خواجه نصيرالدين طوسى

محدّث قمى در كتاب پر ارزش «سفينة البحار» مى گويد:

افضل حكما و متكلّمين، سلطان علما و محقّقان بزرگ وزير خواجه نصير الملّة والدين قدس اللّه روحه در اخلاق و بردبارى و در حلم و حوصله اقتداى به حضرت باقر العلوم عليه السلام كرده، آنجا كه يك مرد نصرانى در رهگذر به آن جناب گفت: انت بقر؟ حضرت فرمود: نه، من بقر نيستم باقرم، گفت: تو پسر زنى هستى كه شغلش نانوايى است، حضرت فرمود: اشتباه كردى. گفت: تو فرزند زن سياه چهره بد زبانى، حضرت فرمود: اگر راست مى گويى خدا مادرم را رحمت كند، اگر دروغ مى گويى خدا تو را بيامرزد، نصرانى از شدّت حلم و بردبارى حضرت مسلمان شد «33».

خواجه به پيروى از اين حلم است كه وقتى در زمان قدرت و سطوت و وزارتش نامه اى برايش آمد، در آن نامه به خواجه خطاب شده بود اى سگ! پسر سگ! آن جناب جواب نوشت اين موضوعى كه براى من نوشته اى صحيح نيست؛ زيرا سگ از حيوانات چهار پاست و پارس كننده و داراى ناخن هاى بزرگ است ولى من قامتم موزون، پوستم روشن، ناخنم كوتاه و داراى نطق و ضحكم و اين از امتيازات انسان است، خواجه در جواب آن مرد يك كلمه زشت ننوشت، به همين خاطر است كه علامه حلى آن بزرگ مرد جهان دانش در اجازه اش براى خواجه نوشت:

شيخ ما خواجه طوسى برترين فرد اهل زمان در علوم عقليه و نقليه است، در علوم فلسفى و احكام شرعى بر وفق مذهب اماميه داراى تأليفات زيادى است،

شريف ترين كسى كه در اين زمان در اخلاق ديده ام اوست، خداوند قبرش را نورانى كند «34».

در توفيق زن اى دل كه گشاد تو از اوست

جلوه شاهد مقصود و مراد تو از اوست

عشق بر كشورت از شش جهت آورده هجوم

بر حذر باش كه تسخير بلاد تو از اوست

شكوه و شكر تو از عشق سزد زانكه به دهر

دل تنگ تواز او خاطر شاد تو از اوست

كارفرماى تو عشق است يقين دان طالب

كه صلاح تو از او بلكه فساد تو از اوست

 

حلم و بردبارى آيت اللّه اصفهانى

حضرت آيت اللّه العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى از مراجع بزرگ تقليد و مقيم نجف اشرف بود، از شاگردان آن جناب سه داستان در حلم و بردبارى و كرامت نفسش شنيده ام كه دانستنش براى همه سودمند است.

1- از هندوستان از آن حضرت عالمى فقيه و دانشمندى بصير جهت سرپرستى شيعيان آن سامان درخواست كردند، سيد يكى از فضلاى نجف را خواست، براى او اجازه مفصّلى در علم و دانش و فقه و بينش نوشت و از شيعيان آن سامان درخواست كرد كه وجود آن عالم بزرگ را مغتنم بشمارند، آن عالم متن اجازه را خواند، سپس با چهره اى جدّى رو به سيد كرد و گفت: بدان كه من از جانب تو به بلاد هند مى روم اما اگر از من مسئله مرجع تقليد را بپرسند من ديگرى را براى مرجعيت معرفى مى كنم؛ زيرا شما را اعلم نمى دانم!

سيد با كمال متانت و بردبارى فرمودند، من شما را جهت تبليغ اسلام و حلال و حرام خدا به هندوستان مى فرستم نه براى تبليغ شخصيت و مرجعيت خودم.

اى خوش آن سر كه در او نشئه سودايى هست

داغ آشوب از او بر دل شيدايى هست

نيكبخت آن دل آشفته كه از روزن داغ

بر گلستان غمش چشم تمنّايى هست

مژده اى خار ره عشق كه اين شيفته را

طرف دامانى اگر نيست كف پايى هست

اجل اينك بسرم تاخته جان مى طلبد

نا اميدش نكنم گر زتو ايمايى هست

عشق بى جلوه حسنى نكشد ناز وجود

يوسفى هست به هر جا كه زليخايى هست

 

2- طلبه اى فقير براى رفع نيازمندى خود به آن جناب رجوع كرد، آن حضرت به او وعده كمك داد، در بين نماز عشاى آن شب، ستمگرى بى رحم با خنجرى تيز به فرزند جوان سيد حمله ور شد و سر او را از بدن جدا كرد، فرداى آن روز براى تشييع جنازه تمام شهر نجف تعطيل شد، سيد بزرگوار به دنبال جنازه فرزندش حركت كرد، آن طلبه مى گويد: من هم در تشييع شركت داشته و درد خود را فراموش كرده بودم عبور جنازه به رهگذرى تنگ افتاد كه جاى عبور دو سه نفر بيشتر نبود، ناگهان با سيّد بزرگوار كه داغى سنگين بر جگرش نشسته بود مواجه شدم، بدون اين كه كسى بفهمد كمك لازم را نسبت به من رعايت فرمود، از قدرت صبر و حوصله و مقاومت و بردبارى آن حضرت تعجب كردم كه با چنين مصيبت سنگينى چگونه آرامش و حلم خود را حفظ كرده است؟!!

آرى، تجلّى ايمان و قدرت معرفت و اوصاف حسنه در اولياى الهى چنان قوى است كه هيچ حادثه اى نمى تواند بين آنان و بين حقايق حجاب شود!

با مهرش از دام علايق دل گسستم

وز شهپر جان اين قفس درهم شكستم

در عرصه باغ ابد پرواز كردم

وز دام پر پيچ و خم گردون بجستم

ديدى درآمد يوسف جانم از اين چاه

وز مكر اخوان حسود تن برستم

ديدى كه چون رنج خمارم ديد ساقى

داد از كرم جامى زصهباى الستم

ديدى كه لطفش حاجت ما را روا كرد

داد اختيار نفس سركش را بدستم

 

3- عربى خشن و بى سواد به محضر مقدس سيد آمد و با تندى از آن حضرت طلب كمك كرد، آن جناب با كمال متانت به او فرمود: اكنون چيزى در بساط من براى كمك به تو نيست، عرب به آن حضرت پرخاش كرد و ناسزا گفت و در عين خشم و غضب خانه سيد را ترك كرد.

چند روزى از اين ماجرا گذشت، سيد در شب تاريك و در حال تنهايى به در خانه عرب رفته و دق الباب كرد، همسر عرب به پشت درآمد و گفت: كيست؟

سيد فرمود: ابوالحسنم، اگر آقاى شما در خانه هست به او بگوييد چند لحظه اى با او كار دارم، زن پيغام آن مرد بزرگ را رساند، عرب به در خانه آمد و با سيد با تندخويى برخورد كرد، سيد اجازه ورود خواست، به تلخى به سيد اجازه ورود داد، سيد پس از چند لحظه، كمك قابل توجهى به او نمود و از نداشتن آن روز عذرخواهى كرد، عرب از خواب غفلت بيدار شد، خنجرى آورد و به سيد گفت: يا با پاى كفشدار بر صورتم بگذار يا با اين خنجر سينه ام را مى شكافم، سيد آنچه اصرار كرد، عرب نپذيرفت براى حفظ جان عرب آهسته به صورتش پاى گذاشت آن گاه از خانه او رفت!!

آرى، مردان خدا جز به ياد خدا و براى خدا و به دستور خدا زندگى نمى كنند و هيچ علتى بين آنان و محبوبشان نمى تواند حايل گردد.

 

بردبارى علامه كاشف الغطا

كاشف الغطا از بزرگ ترين فقهاى شيعه و از علماى به نام مكتب اسلام است، او در دانش فقه مردى كم نظير و دانشمندى بى بديل بود. بسيارى از فقها و دانشمندان از شاگردان و تربيت شدگان آن فقيه بزرگ و عالم سترگ هستند.

روز عيد فطر با هزاران نفر نماز عيد را در صحن مطهر حضرت مولى الموحدين بجاى آورد، فقيرى دل شكسته كه از شدّت فقر و ندارى كارد به استخوانش رسيده بود به محضر او آمد و اظهار حاجت كرد و گفت: از فطريه اى كه مردم نزد شما آورده اند به من كمك كن كه سخت محتاجم.

آن جناب فرمود: من تمام فطريه ها را به محلّ خودش رساندم و اكنون از آن پول چيزى نزد من نيست، نيازمند دچار عصبانيت شد، آب دهن به روى آن مرجع بزرگ انداخت و گفت: تو كه از كمك به هم چون منى عاجزى چرا بر اين مسند نشسته اى؟!

كاشف الغطا آب دهان آن مرد را به روى و به محاسن خود كشيد، آن گاه برخاست و عبا از دوش خويش برداشت و روى به جانب نمازگزاران كرد و گفت:

هر كس مرا دوست دارد به اندازه وسعش در اين عبا پول بريزد، آن گاه خود آن جناب در صف نمازگزاران گشت و براى آن فقير كمك قابل توجهى از مردم گرفت!! راستى، بجاى اين كه اين موارد را حلم بناميم بهتر است معجزه اخلاقى بگوييم كه اين گونه اخلاق هم سويى با اوليا و انبياى الهى است.

من الهى بنده عشقم كه آزاد از جهانم

در گلستان طبيعت بلبلى بى آشيانم

عاشقى آواره كوى حبيبى دلفريبم

عاقلى ديوانه وصل نگارى دلستانم

روز و شب در خلوت دل با خيالش هم نشينم

آفرين بر دل كه بنمودى نشان زان بى نشانم

كرده لطفش ايمن از جور سپهر كج مدارم

داده مهرش پرتوى افزون زماه آسمانم

 

حلم و بردبارى ملا مهدى نراقى

پس از آن كه ملا مهدى كتاب با ارزش «جامع السعادات» را در اخلاق نوشت و نسخه هاى آن در مناطق مسلمان نشين پخش شد، نسخه اى از آن كتاب به دست بزرگ مرد شيعه، جامع فضايل و كمالات سيد مهدى بحرالعلوم كه در نجف اشرف محور علم و تقوا و زهد و عبادت و كياست و مرجعيت بود رسيد.

سيد از ديدن آن كتاب در شگفت شد و آرزو كرد روزى به ديدار مؤلف آن گنجينه پر قيمت موفق گردد.

ملا مهدى نراقى در آتش اشتياق زيارت ائمه طاهرين عليهم السلام مى سوخت، از خداى بزرگ مى خواست كه به اعتاب مقدسه مشرف شود، حضرت حق توفيق زيارت عتبات عاليات را نصيب آن عبد صالح كرد.

آن انسان والا و وارسته وارد نجف شد، بر اساس رسوم ديرينه تمام مراجع و علما و دانشمندان و طلّاب، از آن حضرت ديدن كردند و آن جناب به بازديد همه شتافت، تنها كسى كه از آن مجسّمه اخلاق ديدن نكرد سيد مهدى بحرالعلوم بود!!

نجف از اين واقعه شگفت زده شده بود، همه از هم مى پرسيدند كه علّت اين كه بحرالعلوم به ديدن نراقى نرفت چه بود؟!

نراقى بزرگوار احوال سيد را پرسيد و از خانه او نشانى خواست و سپس فرمود:

بر ما لازم است از اين بزرگ مرد علم و عمل ديدن كنيم.

از اين كه نراقى مى خواست به ديدن بحرالعلوم برود همه تعجب كردند، آن جناب به منزل سيد رفت، در آنجا جمعى از علما و طلّاب حضور داشتند، نراقى وارد مجلس شد همه ورود او را گرامى داشتند ولى بحرالعلوم به نراقى توجهى نكرد و حتى از جهت احترام در برابر او از جاى خود برنخاست و تا پايان مجلس نسبت به نراقى از رعايت احترام و ادب خوددارى كرد!!

نراقى با رعايت دقت و موقعيت مجلس بدون اين كه خم به ابرو بياورد از سيد خداحافظى كرد و به خانه خود رفت، قضيه برخورد بحرالعلوم با نراقى در نجف اشرف با اعجاب بسيار شديد علما و طلاب روبرو شد، آرى، براى همگان اين موضوع بى سابقه بسيار سنگين بود، تنها كسى كه از آن مجلس كم ترين اثرى برنداشت نراقى بزرگ بود.

پس از چند روز كه از بازديد بحرالعلوم خبرى نشد، باز وجود مبارك نراقى به ديدار او شتافت و سيد به گونه مجلس اوّل و شايد كمى سردتر با نراقى برخورد كرد، مجلس دوم هم بدون اين كه در نراقى اثر سوء بگذارد تمام شد، باز هم سيد به بازديد نراقى نرفت.

سفر نراقى رو به پايان بود، نجف از آن پيش آمد در بهت و حيرت بود، نراقى در روزهاى آخر سفر باز هم به ديدار سيد ميل كرد و براى بار سوم به زيارت آن مرد الهى شتافت، چون وارد منزل شد علما و طلاب ديدند سيد بحرالعلوم با حالى عجيب تا درب منزل به استقبال نراقى شتافت و آن جناب را چون بنده اى در برابر مولا در آغوش گرفت و عجيب و غريب نسبت به آن حضرت رعايت ادب و احترام كرد و وى را تا داخل منزل برد و چون شاگردى در برابر استاد مقابل نراقى نشست و در كمال خضوع و تواضع از آن حضرت پذيرايى كرد.

پس از پايان مجلس سبب برخوردهاى اول و برخورد اخير را از علّامه بحرالعلوم پرسيدند، آن جناب جواب داد: من كتاب «جامع السعادات» را مطالعه كردم و آن را در نوع خود بى نظير ديدم، آرزو داشتم مؤلف آن را ببينم و وى را آزمايش كنم كه آيا آنچه در آن كتاب در باب فضايل اخلاقى نوشته در خود او هست يا نه كه وى را در آن دو مجلس امتحان كردم و ديدم از ايمان و اخلاق و حلم و تواضع و صبر و عاقبت بينى بالايى برخوردار است و از اين جهت در مجلس سوّم كمال احترام و ادب و خشوع و خضوع را نسبت به وى مراعات كردم كه او مرد دين و پيكره اخلاق و مجسمه عمل صالح است.

به قول الهى آن مجسّمه عرفان و اخلاق:

پرسند الهى كيستى ديوانه عشق

مستى خرابى ساكن ميخانه عشق

بر ما فقيران غير آن سلطان كه بخشيد

گنج شهود و افسر شاهانه عشق

بر ما گدايان سر كويش عطا كرد

آن شاه شاهان گوهر يك دانه عشق

گنجى است عشقت اى جمال آراى عالم

پنهان به كنج اين دل ويرانه عشق

عين است و شين و قاف و بس درس و كتابم

ناموختم درس ديگر فرزانه عشق

گيتى مسافرخانه عشق است و خوش باش

اين يك دو روز اندر مسافرخانه عشق

وقف گدايان سر كوى تو كردند

ملك رضا و شادى شاهانه عشق

 

موقعيت هاى حلم

امام به حق ناطق حضرت صادق عليه السلام در دنباله روايت باب حلم مى فرمايد:

حلم و بردبارى در پنج موقعيت صورت مى گيرد: در موقعى كه بزرگى و عزت داشته و اكنون خوار و كوچك شده، در حالى كه راست مى گفته و اكنون متهم به دروغ گشته، در مرحله اى كه دعوت به سوى حق مى كرده اهانت شده و در وقتى كه جرم و گناهى نداشته از سوى مردم آزار و اذيت ديده، در زمانى كه مطالبه حق نموده ولى با او مخالفت شده، در اين پنج مورد كه نقطه جوشيدن غضب است جاى حلم ورزيدن و نشان دادن بردبارى است.

شخص حليم در اين پنج صورت با كمال حوصله و وقار بردبارى ورزيده و كم ترين تزلزل و حالت ناراحتى پيدا نمى كند و بردبار بودن انسان از اين موارد معلوم مى گردد.

و سزاوار است كه انسان حليم با شخص سفيه به سؤال و جواب نپردازد، بلكه از او اعراض نمايد و چون اعتراض به اهل جاهل را پاسخ نگويد از ديگران يارى و موافقت بيند، اما جواب دادن و بحث كردن با نادان مانند هيزم گذاردن در آتش است كه شعله آتش را بيشتر و برافروخته تر خواهد كرد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

مؤمن مانند زمين است كه همه از آن استفاده مى برند و آزار و اذيت و مزاحمت آنان نيز در روى همين زمين صورت مى گيرد.

 

تقابل حلم و غضب

در «شرح مصطفوى» آمده:

صفت حلم در مقابل غضب است و در اثر صبر تواضع و خضوع حاصل مى شود و خضوع و فروتنى حاصل نمى گردد مگر پس از تحقق حقيقت توحيد و معرفت به عظمت و جلال و قدرت پروردگار متعال و چون انسان، خداوند توانا را مؤثر و محيط و حاكم مطلق و سلطان حقيقى بر همه موجودات ديد، قهراً از خودبينى و خودپسندى و خودخواهى دور گشته و پيوسته با حالت بندگى و خضوع و خشوع و اطاعت و ذلت و تسليم و تفويض و رضا و صبر زندگى خواهد كرد، اين است كه در روايات شريفه علم توام با حلم ذكر مى شود، يعنى علمى كه توام با خضوع و خشوع بوده و از خودپسندى و خودخواهى و خودبينى دور باشد.

[ومَنْ لا يَصْبِرْ عَلى جَفاءِ الْخَلْقِ لايَصِلْ الى رِضَى اللّه تَعالى لِانَّ رِضَى اللّهِ تَعالى مَشُوبٌ بِجَفاءِ الْخَلْقِ. وَحُكِىَ أنْ رَجُلًا قالَ لِلْأحْنَفِ بْنِ قَيْسٍ: ايّاكَ اعْنى، قالَ: أنَا عَنْكَ أحْلَمُ. قالَ النّبىُّ صلى الله عليه و آله: بُعِثْتُ لِلْحِلْمِ مَرْكَزاً وَلِلْعِلْمِ مَعْدِناً وَلِلصَّبْرِ مَسْكَناً بُعِثْتُ لِاتَمِّمَ مَكارِمَ الْاخْلاقِ، صَدَقَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: وَحَقيقَةُ الْحِلْمِ أنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ اساءَ الَيْكَ وَخالَفَكَ وَانْتَ الْقادِرُ عَلىَ الْانتِقامِ مِنْهُ كَما وَرَدَ فى الدُّعاء: الهى انْتَ اوْسَعُ فَضْلًا وَاوْسَعُ حِلْماً مِنْ انْ تُواخِذَنى بِعَمَلى وَتَسْتَذِلَّنى بِخَطيئَتى ]

حضرت صادق عليه السلام در پايان روايت مى فرمايد:

آن كس كه صبر و تحمل بر جفا و آزار مردم نكند، به رضاى پروردگار نايل نشود؛ زيرا خشنودى حق آميخته و توام با جفاى خلق است.

حكايت شده كه:

مردى با احنف بن قيس درشتى كرد و گفت: منظورم تويى، احنف در پاسخ گفت: من در برابر تو و حرف هاى زشت بردبارى نشان مى دهم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

برانگيخته شده ام و براى بردبارى مركز و مركبم و براى دانش معدنم و مسكن و محل صبرم.

و حقيقت حلم اين است كه از كسى كه در حق تو بدى كرده درگذرى در حالى كه قدرت بر انتقام دارى، چنان كه در دعا وارد شده:

خدايا! فضل تو وسيع تر و حلم تو برتر از آن است كه به سبب سوء عمل مرا مؤاخذه كنى و به خطاى من مرا خوار و ذليل نمايى.

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

 

 

(1)- آل عمران (3): 133- 134.

(2)- فتح (48): 26.

(3)- الكافى: 2/ 303، باب الغضب، حديث 3؛ وسائل الشيعة: 15/ 358، باب 53، حديث 20733.

(4)- الكافى: 2/ 303، باب الغضب، حديث 5.

(5)- الكافى: 2/ 305، باب الغضب، حديث 13؛ بحار الأنوار: 70/ 278، باب 132، حديث 33.

(6)- الكافى: 2/ 305، باب الغضب، حديث 13؛ وسائل الشيعة: 15/ 360، باب 53، حديث 20741.

(7)- الكافى: 2/ 233، باب المؤمن وعلاماته، حديث 11؛ وسائل الشيعة: 15/ 358، باب 53، حديث 20731.

(8)- غرر الحكم: 303، حديث 6897.

(9)- غرر الحكم: 302، حديث 6891؛ مستدرك الوسائل: 12/ 11، باب 53، حديث 13376.

(10)- غرر الحكم: 302، حديث 6888.

(11)- غرر الحكم: 302، حديث 6893؛ مستدرك الوسائل: 12/ 13، باب 53، حديث 13376.

(21)- غرر الحكم: 302، حديث 6875.

(31)- غرر الحكم: 301، حديث 6859.

(41)- غرر الحكم: 303، حديث 6898؛ مستدرك الوسائل: 12/ 12، باب 53، حديث 13376.

(51)- كنز الفوائد: 1/ 319؛ بحار الأنوار: 68/ 428، حديث 78.

(61)- غرر الحكم: 302، حديث 6866؛ مستدرك الوسائل: 12/ 12، باب 53، حديث 13376.

(17)- جامع الأخبار: 160، فصل 124؛ بحار الأنوار: 70/ 265، باب 132، حديث 15.

(18)- الكافى: 2/ 110، باب كظم الغيظ، حديث 9؛ وسائل الشيعة: 12/ 176، باب 114، حديث 16005.

(19)- نهج البلاغة: نامه 69.

(20)- مشكاة الأنوار: 219، فصل 11، فى الحلم؛ وسائل الشيعة: 15/ 362، باب 53، حديث 20745.

(12)- تحف العقول: 13؛ بحار الأنوار: 74/ 68، باب، حديث 6.

(22)- محجة البيضاء: 5/ 291، كتاب آفة الغضب...

(23)- آل عمران (3): 39.

(42)- منية المريد: 319، الفصل الثانى؛ محجة البيضاء: 5/ 291، كتاب آفة الغضب...

(52)- محجة البيضاء: 5/ 291، كتاب آفة الغضب؛ بحار الأنوار: 70/ 267، باب 132، حديث 21.

(62)- منية المريد: 320، الفصل الثانى؛ بحار الأنوار: 70/ 267، باب 132، حديث 21.

(27)- الكافى: 2/ 305، باب الغضب، حديث 14؛ وسائل الشيعة: 15/ 359، باب 53، حديث 20736.

(28)- الكافى: 2/ 304، باب الغضب، حديث 11؛ بحار الأنوار: 70/ 277، باب 132، حديث 31.

(29)- ضيم: ستم كردن، جور و جفا كردن، بيداد كردن.

(30)- غرر الحكم: 301، ذم الغضب، حديث 6861؛ نهج البلاغة: حكمت 255.

(31)- كامن: پنهان شونده، پوشيده شونده.

(32)- اخلاق ناصرى: 138. (33)- المناقب: 4/ 207؛ بحار الأنوار: 46/ 289، باب 6؛ حديث 12.

(34)- سفينة البحار: 1/ 422.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

عبداللَّه بن أبى‏سفيان بن حارث‏
مردان بی ادعا
موقعيّت دعا
دعا و استجابت آن
شرح مختصری از زندگانی حضرت امام هادی علیه السلام
تاثیر عبادت در زندگی انسان
عطیه عوفی همراه با سوگواری جابر
به جهت زيارت عاشوراء به اين مقام رسيدی
درخشندگى ويژه امام حسين (ع)
جامعیت قرآن در قرآن

بیشترین بازدید این مجموعه

5 ربیع الاول - وفات حضرت سکینه بنت الحسین(ع) - سال 117 ...
راهنمايان به صراط خداوند
مصلح جهان
مال حلال و حرام در قرآن و روايات‏
صبر در مصايب از ديدگاه روايات‏
پيشواي چهارم حضرت امام زین العابدین علیه السلام
یک شرط مهم برای فراوانی نعمت!
افزایش رزق و روزی با نسخه‌ امام جواد (ع)
امام حسین(علیه السلام) و طفل شیرخواره
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^