فارسی
چهارشنبه 29 فروردين 1403 - الاربعاء 7 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 1
100% این مطلب را پسندیده اند

شراب و نابودى خانوادهاى بزرگ و مشهور

هارون به وزير سياستمدار و دانشمندش جعفر بن يحيى برمكى به شدت عشق ميورزيد و او را هم چون جان شيرين دوست داشت و لحظهاى بدون او نميتوانست بسر برد، از طرفى خواهر خود عباسه را نيز بسيار دوست داشت، چون اين دو با هم نامحرم بودند و نميتوانستند در بزمهاى هارون كنار هم باشند و هارون علاقه داشت هر دو در بزم هايش بنشينند، براى رفع اين نقيصه ميان عباسه و جعفر عقد ازدواج برقرار كرد، ولى از جعفر پيمان گرفت كه جز در مجلس عيش و نوش هارون كنار يكديگر نباشند، ابتدا جعفر زيربار نميرفت ولى عاقبت راضى شد كه زن و شوهر جز در مجالس هارون كنار هم نباشند و سوگند خورد كه در زمينه زناشوئى با عباسه برخورد نداشته باشد و از حق هم خوابگى كنار بماند.

عباسه به شدت به جعفر دل بست و او را از جان و دل عاشق شد، ولى جعفر در برابر خواسته او كه با وى هم خوابگى داشته باشد به شدت امتناع ميورزيد و از دعوت عباسه سرپيچى مينمود.

عباسه وقتى خود را از ناحيه جعفر مأيوس ديد به مادر جعفر متوسل شد، نسبت به او مهربانى بسيار كرد و هداياى پر ارزشى تقديم وى نمود تا دل مادر جعفر را نرم و به خود مايل كرد، سپس خواسته خود را با او در ميان گذاشت و مزاياى اين كار را براى او توضيح داد.

پيره زن فريب طرح و نيرنگ عباسه را خورد و گفت: مطمئن باش تو را به مقصودت ميرسانم.

مادر مدتى به جعفر فرزندش ميگفت كنيزك بسيار زيبائى كه از كمال و ادب نصيب دارد برايت خريده ام، پيوسته از جمال و كمال كنيز براى جعفر ميگفت ولى از نشان دادن كنيز به جعفر امتناع ميورزيد، تا با اين ترفند اشتياق جعفر را به مرز جنون بكشاند.

يك روز با پافشارى تمام از مادر خواست كه آن كنيز پرده نشين را به او نشان دهد، مادر همان روز به عباسه خبر داد امشب به منزل من بيا كه هنگام وعده رسيده و زمينه هم بسترى ات با جعفر فراهم شده است! عباسه به خانه مادر جعفر رفت، جعفر از بزم شبانه هارون بازگشت، آنقدر مست و سرگران باده ناب بود كه شعورش را از دست داده و قدرت تشخيص چيزى نداشت و ميان مادر و خواهر و عباسه فرقى نميگذاشت.

خواهر هارون با همه وسايل آرايش خود را آراسته بود به صورتى كه زيبائياش دوچندان نشان ميداد، جعفر با او همبستر شد، پس از از اين كار از كار گذشت عباسه گفت: جعفر اينك نيرنگ دختران ملوك را ديدى؟ جعفر از شدت مستى و مخمورى مطلب را نفهميد، عباسه خود را معرفى كرد، همين كه جعفر فهميد چه اتفاقى افتاده، چنان لرزه بر اندامش افتاد كه مستى شراب از وجودش پريد و از دنياى خيال و بيخبرى درآمد، روى به مادر كرد و گفت: مادر مرا به قيمت ارزانى فروختى، بعد از اين خواهى ديد نتيجه امشب و اين چند لحظه كام جوئى چه خواهد شد!!

عباسه از جعفر بار برداشت، پس از زايمان در حالى كه داستان را به شدت از هارون مخفى نگاه داشته بودند فرزندش را با دايه و غلامى به مكه فرستاد زبيده همسر اثرگذار هارون كه از دست برامكه دلخوشى نداشت و از جريان به وسيله جاسوسانش آگاه شده بود راز آنها را نزد هارون افشا كرد، هارون براى اثبات مسئله دليل خواست، زبيده او را به محل فرزند عباسه راهنمائى كرد، هارون همان سال به عنوان حج به مكه رفت و حقيقت پنهان براى او كشف شد، پس از بازگشت به بغداد روزى بر نابودى همه برامكه از مرد و زن و بزرگ و كوچك تصميم گرفت، در محلى به نام قمر تا شب با جعفر به عيش و عشرت گذرانيد، از طرفى هم به سندى بن شاهك فرمان داده بود كه همه خانههاى برامكه را محاصره كند، جعفر پس از پايان مجلس عشرت به خانه خود رفت، هارون مسرور خادم را خواست و گفت ميخواهم به تو مأموريتى بدهم كه پسرانم را لايق آن نميدانم، حاضرى آن مأموريت را انجام دهى؟

مسرور گفت اگر فرمان برانى كه كاردى تيز شكم خود را پاره كنم قطعا اين فرمان را انجام ميدهم، هارون گفت جعفر برمكى را ميشناسى؟ پاسخ داد چگونه ممكن است كسى جعفر را نشناسد، گفت: اكنون برو و او را در هر حال ديدى گردن بزن و سر بريدهاش را برايم بياور!

مسرور به شدت به لرزه افتاد، ولى براى انجام فرمان ارباب به سوى جعفر رفت، هنگامى كه جعفر را ملاقات كرد جريان را به او گفت: جعفر به مسرور گفت هارون با من از اين شوخيها زياد دارد، از او خواست امشب او را مهلت بدهد، مسرور امتناع كرد، نهايتاً جعفر را تا پشت خيمه هارون آورد و او را همانجا نشانيد سپس بر هارون وارد شد و گفت: جعفر را آورده ام، هارون از روى خشم فرياد زد اكنون گردنش را بزن، مسرور از خيمه بيرون آمد و به جعفر گفت فرمان هارون را شنيدى؟ جعفر دستمالى از جيب بيرون آورد، چشمهاى خود را بست و گردن پيش آورد، مسرور مأموريتش را انجام داد، همين كه سر جعفر را نزد هارون گذاشت هارون يكايك جرائم جعفر را براى او شمرد، سپس به مسرور گفت فلانى و فلانى را نزد من آر، وقتى حاضر شدند دستور داد سر مسرور را از پيكرش جدا كنند و گفت من تاب ديدن قاتل جعفر را ندارم!

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
100% (نفر 1)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

قضاوت‏هاى ناجوانمردانه‏
امام دلها
ایمان حضرت ابوطالب (ع)
پنج وسليه فريب‏
جانوران در سخن پيامبر صلي الله عليه و آله و ...
پرسش و پاسخى از حضرت حق
اگر حادثۀ کربلا اتفاق نمی‌افتاد...
سرمايه يقين به حقيقت‏
سرمايه يقين به حقيقت‏
راه بهشت در تلاوت قرآن

بیشترین بازدید این مجموعه

پرسش و پاسخى از حضرت حق
جانوران در سخن پيامبر صلي الله عليه و آله و ...
پنج وسليه فريب‏
قضاوت‏هاى ناجوانمردانه‏
ایمان حضرت ابوطالب (ع)
امام دلها

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^