به قصد ديدن و درس گرفتن از مردى خدايى كه ذكر خيرش را شنيده بودم به شهرى رفتم . به درب خانه ايشان رفتم . او مرا مى شناخت . من در محضر اين انسانهاى بزرگ هميشه سكوت مى كنم .
اين ها اخلاقى دارند كه كم صحبت مى كنند ، بايد شما بپرسيد تا بگويند ؛ چون مى دانند كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند : در قيامت اكثر اهل جهنم به واسطه زبان شان جهنمى شده اند .
بدون اين كه من سؤالى كنم ، ايشان خودشان حرف را شروع كردند و گفتند : بيست و دو ساله بودم كه به زيارت حضرت رضا عليه السلام رفتم . زمانى بود كه از شهر ما تا مشهد چهار شبانه روز طول مى كشيد . در مسافرخانه اتاقى گرفتم و به زيارت رفتم . بعد از نماز مغرب و عشاء كه برمى گشتم ، در يكى از دالانهاى مسجد گوهرشاد ، در شبستان معروف به مرحوم آيت الله شيخ على اكبر نهاوندى ، چهره نورانيى را ديدم كه روى منبر بود و منبرش شلوغ بود .
به خادم گفتم : ايشان كيست ؟ گفت : ايشان شيخ غلامرضا فقيه يزدى است . من اسم ايشان را شنيده بودم . خيلى خوشحال شدم كه خدا در اين سفر نعمت زيارت اين انسان والا را نصيب من كرده است .
منبع : پایگاه عرفان