اين جوان دانشگاهى ايتاليايى گفت : من به يك شرط حاضرم با ايشان صحبت كنم . دوستم گفت : به چه شرطى ؟ گفت : من پول ندارم ، شما برويد براى من شيشه اى كونياك و دو بسته سيگار بخريد بياوريد كه اگر خسته شدم ، كونياك بخورم و سيگار بكشم ، بعد بحث را ادامه دهم .
دوست من گفت : سيگار عيبى ندارد ، ولى ما پول نداريم كه مشروب بخريم ؛ چون براى ما حرام بود . بالاخره او را حاضر كرد كه منهاى مشروب صحبت كنيم . فكر مى كنم دو ساعت شد ؛ چون آن دوست من بحث را ضبط مى كرد . عالى ترين مطالب انسانى را براى او مطرح كردم ، اما آخرين جوابى كه به من داد اين بود : مى دانى زندگى يعنى چه ؟ زندگى يعنى از هر چه خواستى لذت ببرى ؟ گفتم : بى قيد و شرط ؟ گفت : بله .
من به او گفتم : اين آزاديى كه تو در عمل مى گويى ، ممكن است در بعضى از موارد ايدز بگيريد . گفت : ما به آينده نبايد كارى داشته باشيم . من لذت را رها كنم كه در آينده ممكن است ايدز بگيرم ؟ من در اين دو ساعت نتوانستم با مسائل منطقى او را به خودش آگاه كنم .
خودفراموشى و خود را نشناختن ؛ يعنى كسى كه خود را نشناسد ، خدا را نمى شناسد . ولى كسى كه خود را مى شناسد و گذشته و آينده را نگاه مى كند ، مرده و زنده شدن امكان حتمى دارد ؛ زيرا ما يكبار مرده بوديم و زنده شديم ، اين شخص به مبدأ و معاد وصل مى شود و از پروردگار عالم مى گيرد و در دنيا و آخرت خرج مى كند تا هم دنيا و هم آخرت خوبى بسازد . هر مؤمنى همين گونه است
منبع : پایگاه عرفان