مرگ كه چاره اى از آن نيست ، اما چه كسى به تو گفته است كه آرزوى مرگ كنى ؟ چرا آرزو كنى ؟ در قانون دين نيست كه آرزوى مرگ كنى . در دنيا بمان ، كار كن ، وقت آن كه رسيد ، تو را مى برند ، اما تو اين گونه برو .
وعده داده بودم كه از ابن سينا و ملك الشعراى بهار شعرى درباره اصل مرگ بخوانم تا » ان الموت شى ء لابدّ منه « ترجمه »مرگ چيزى است كه چاره اى از آن ندارد« ، بهتر معلوم شود .
ابن سينا طبيب ، حكيم ، عارف ، فيلسوف ، نويسنده و شاعر بود . مدتى نخست وزير ايران شد ، از هزار سال قبل تا كنون يكى از نابغه هاى بشرى بوده است . عمر او طولانى نبود . پنجاه و هفت ساله بود كه از دنيا رفت ، ولى در اين مدت به قدرى زيبا از عمر خود استفاده كرد كه نامش در كل جهان جاويد و ماندنى شده است .
امروزه در ايران و جهان ، در مراكز علمى و دانشگاه هاى اروپا و آمريكا ، به عنوان يكى از چهره هاى برجسته علمى دانش طب و فلسفه مطرح است .
هفت ساله بود كه حافظ كل قرآن كريم بود . هجده ساله بود كه در بخارا ، در آن زمان كه رشته هاى علمى محدود بود ، در هيچ رشته اى معلّمى كه بتواند به علمش اضافه كند ، پيدا نمى كرد ، لذا مجبور به مهاجرت شد . ما خيلى عمر خود را ضايع مى كنيم ، اما هر لحظه براى بيداران عالم يك دنيا ارزش بود .
كسى بود كه داروشناس ، دواشناس و درد شناس بود . كتاب »قانون« را نگاه كنيد ، در هزار سال قبل مسأله سرطان ، سنگ كليه ، رماتيسم عضلات و استخوان ها ، درد سر و معده ، زخم هاى درونى و خيلى مسائل ديگر را مطرح كرد . در علم بسيار تيزهوش و قوى بود .
منبع : پایگاه عرفان