فارسی
سه شنبه 28 فروردين 1403 - الثلاثاء 6 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

شیطان و اهل تقوا - جلسه سيزدهم – (متن کامل + عناوین)

 

 اثرات تقوا در زندگى

 

تهران، حسينيه حضرت زهرا عليها السلام رمضان 1383

الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

 

 كلام در سوره مباركه اعراف در آيه شريفه است كه مى فرمايد :

 

 » إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْاْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَنِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ «

 

 در اين آيه چند حقيقت بسيار مهم مطرح است.

 مطلب اول: تقواست كه خداوند متعال اين حقيقت را در اغلب سوره هاى قرآن مطرح كرده است .

 در »نهج البلاغه « به عنوان بحث محورى در خطبه ها ، نامه ها و حكمت ها مورد عنايت اميرالمؤمنين عليه السلام است .(236)

 در كتب روايى نيز باب مستقلى تحت عنوان »باب الطاعة و التقوى « داريم كه ظاهراً اولين بار اين باب مستقل را - به خاطر كثرت رواياتش - مرحوم كلينى در كتاب »اصول كافى « عنوان كردند .(237)

 گذشته از اين ، در كلماتى كه از خداوند تحت عنوان »احاديث قدسيه « مطرح است كه در كتاب »كلمة اللّه« گردآورى كرده اند .(238) بيشترين خطاب پروردگار با پيغمبران درباره مسأله تقوا است .

 پروردگار در برنامه ريزى براى انسان ، چيزى را به اندازه تقوا بها نداده است . معناى قرآنى و روايتى تقوا به معنى خوددارى از گناه است . ريشه تقوا كه سه حرفى است ؛ از » وقى « به معناى خود را نگاه داشتن است .

 البته در كنار تقوا ، آثار ، خواص و نتايجى نيز مطرح است كه وقتى ما آيات و روايات را جمع بندى مى كنيم ، حدود دوازده فايده براى تقوا در آيات و روايات مطرح است .

 

 خصوصيات شيطان در قرآن

 مطلب دوم در آيه شيطان است . شيطان ، لفظ عامى است ، يعنى خداوند متعال هر گمراه ، متمرّد ، متكبّر از حقّ ، عصيانگر و ،طاغوتى را كه نيرويش را در توليد مثلِ مانند خود متمركز مى كند ، يعنى ديگران را نيز مى خواهد به رنگ خودش در بياورد ، شيطان ناميده است . البته اسم اصلى شيطان ، مورد نظر خدا نيست . ممكن است اسم هاى خيلى خوبى نيز داشته باشد .

 خداوند در اوائل سوره بقره ، درباره منافقين مى فرمايد :

 

 » وَ إِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَيَطِينِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ «(239)

 شياطين به ضمير »هم « وصل شده است ، يعنى اين ها مهار زندگى خود را در اختيار شيطان ها سپرده و شياطين با اين ها وصل هستند . خدا به اسم و رسم شياطين كار ندارد ، به عمل آنها كار دارد ، چون كار و منش آنها گمراه كردن ديگران بوده ، تا نگذارند كه شخص گمراهى ، هدايت شود .

 

 » الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُم بِالْأَخِرَةِ كَفِرُونَ «(240)

 

 آنها را معنون به عنوان شيطان كرده است .

 

 توجه و زيركى اهل تقوا

 مطلب سوم: توجه اهل تقواست كه اين توجه از نظر قرآن ، توجه فوق العاده دقيقى است ، به اين معنا كه اهل تقوا از راه تقوا ، يعنى ترك گناه نورانيت پيدا مى كنند و حق و باطل شناس مى شوند.

 آيه اى در اين زمينه است كه مى توانيد اين آيه را امتحان كنيد . البته اگر چهل روز اين آيه را در زندگى به امتحان بگذاريد ، بعد از چهل روز مى بينيد ، نيروى توجه ، شناخت ، تشخيص و تميز شما نسبت به حق و باطل فوق العاده قوى مى شود.

 خداوند در اين زمينه مى فرمايد:

 

 » يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيَِّاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ «(241)

 اگر شما تقوا پيشه كنيد ، من براى شما » فرقان « ؛ يعنى مايه تشخيص حق از باطل قرار مى دهم . براى اهل تقوا اين مايه تشخيص قرار داده مى شود ، چون اختصاصى نيست و عام است . تقوا آثار عجيبى دارد .

 و زرنگى و زيركى خاصى براى شما به وجود مى آيد كه پيغمبر صلى الله عليه وآله مى فرمايد :

 

 » المؤمن كيّس فطن حذر «(242)

 

 شما از بركت تقوا به شخص بسيار زيركى تبديل مى شويد كه حق و باطل را تشخيص مى دهيد ، گر چه دشمن حق را مشتبه كند . چون يكى از شگردهاى شياطين ، مشتبه كردن حق است ، يعنى چنان انحراف فكرى ايجاد مى كنند كه مردم با اعتقاد بگويند : معاويه حق است و على عليه السلام باطل .

 اگر اين سى هزار نفر لشكر كفر، وجود مبارك حضرت سيدالشهدا عليه السلام را حق مى دانستند كه دست به جنگ با ايشان نمى بردند . اول شياطين شام و كوفه ، با نامه و سخنرانى ، وسوسه با چهره مذهبى توانستند انحراف فكرى ايجاد كنند و در توده مردم جا بياندازند كه حسين بن على عليه السلام باطل است و جنگ با باطل واجب و لازم است . البته وجود حضرت سيدالشهدا عليه السلام براى اين تبليغات ، سخنرانى داشتند ؛

 

 

 » انى لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً «(243)

 

 من از مدينه به عنوان مفسد ، فتنه گر ، ظالم و به هم زننده اوضاع كشور بيرون نيامدم . معلوم مى شود شياطين ، فراوان تبليغ كرده بودند كه ايشان فسادگر ، فتنه گر ، ظالم و ضد اصلاحات است ، پس بايد جلوى او را گرفت . اين را به مردم باورانده بودند .

 

 نمونه اى از انحراف فكرى

 در زمان ما مرد و زن ، پير و جوان ، عالم و عامى ، مؤمن و غير مؤمن با همه وجود به وجود مبارك حضرت سيدالشهدا عليه السلام احترام قائل هستند . چون اين پرده هاى تبليغاتى كنار رفت ، ولى هر جا كه شيطان دست اندركار شود ، از اهدافش اين است كه اين انحراف فكرى را ايجاد كند.

 البته شما اگر از علاقمندان به مكتب وهابيت سؤال كنيد، در جنگ كربلا مقصر چه كسى بوده است ؟ چه كسى فرداى قيامت در دادگاه الهى بايد محاكمه شود ؟ همه جواب مى دهند : حسين بن على عليه السلام . چرا ؟ چون اين ها عالمى به نام »احسان ظهير« داشتند كه اهل پاكستان بود و يكى از سران شياطين جهان در امر فرهنگى بود .

 او كتاب هايى كه در مدينه عليه حقيقت نوشته است ، اغلب در تعداد بالايى چاپ مى شد . مثلاً كتابى تحت عنوان »اميرالمؤمنين، يزيد بن معاوية « دارد كه از عناوين اين كتاب ؛ »يزيد و زهده ، يزيد و عبادته ، يزيد و حكمته ، يزيد و علمه ، يزيد و ملكه ، يزيد و عدالته« است . اگر حقيقت اين است ، پس در عالم ظالم كيست ؟ مطرود از رحمت خدا كيست ؟ پس بعثت انبيا و نزول كتب آسمانى چه معنايى دارد ؟ اين كار شيطان است .

 اما اهل تقوا ، به خاطر تقوا و اين كه پيوسته در حال ترك گناه هستند ، و همين ترك گناه ، حركت از ظلمت به نور است ، طبق قرآن كه مى فرمايد:

 

 » اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَتِ «(244)

 

 وقتى كسى وارد نور الهى شود ، چرا حق و باطل را از هم تشخيص ندهد ؟ اين همه موج تبليغات عليه سيدالشهدا عليه السلام بود ، چرا اين هفتاد و دو نفر نلغزيدند ؟ چون اهل تقوا بودند و تشخيص مى دادند كه يزيد ، صد در صد باطل و حضرت ابى عبدالله عليه السلام صد در صد بر حق است . آنها در اين حقيقت هيچ ترديدى نداشتند .

 تبليغات از طرف شياطين عليه اميرالمؤمنين عليه السلام تا جايى بود كه در نماز جمعه ها، جزء خطبه هاى نماز ، لعن به اميرالمؤمنين على عليه السلام واجب شناخته شد ،

 

 

 ولى عمّار ،(245) مالك اشتر ،(246) ابوالهيثم بن التيهان ،(247) عمرو بن حمق خزاعى(248) در حق بودن على ، هيچ شك و ترديدى نداشتند .

 ميثم تمار(249) بيست سال بعد از اين تبليغات خرما فروش با تقوايى بود ، به عشق حضرت على عليه السلام حاضر شد بر سر دار برود ، زنده زنده دست و پايش را قطع كنند ، اما شك نداشت كه اين سود تقوا است .

 بنابراين، هر كه در كمال بيدارى ، حق را از باطل تشخيص داده ، راحت به دام نمى افتد و باطل با زيباترين چهره ، چرب ترين زبان ، با تشويق و ترغيب ، ماهرانه به جانب او نمى آيد .

 به تعبير قرآن مجيد، چيزى كه جماد بود و به حركت وادارش كرده بودند ، تمام چشم مردم را گرفت ، ولى تا موسى عليه السلام عصاى خود را انداخت ، همه را بلعيد و مردم فهميدند كه تمام اين شكل و حركات عجيب واقعى نبوده است . آن ريسمان ها و چوب ها همه پوچ بودند ، ولى همين پوچى را آرايش مى كنند و تحويل مردم مى دهند .

 

 بيدارى و بصيرت اهل تقوا

 مطلب چهارم: بصيرت است كه البته اين بصيرت از آگاهى به معارف الهى حاصل مى شود . وقتى كسى در حد خودش ، آگاه به قرآن بار بيايد و به تعبير اميرالمؤمنين على عليه السلام ؛ چشم او چشم قرآنى شود ، ديگر حق و باطل را با چشم صورت نمى بيند ، بلكه با چشم قرآن مى بيند .(250)

 روزى شخصى به من گفت : شش كيلومترى اينجا محلى است كه تمام خانه هايش خشتى و گلى است . پيرزنى هشتاد ساله در آنجا است كه ديدنى است . البته نابينا است .

 وارد اتاق او شديم ، مرداد ماه بود ، اما اين خانم در اتاقش كرسى بود ، ولى تنورش روشن نبود ، معلوم بود كه اين كرسى را گذاشته كه هر كه مى خواهد پاى خود را در مقابل كسى دراز كند ، بى احترامى نباشد و بتواند راحت به ديوار تكيه بدهد .

 من سلام كردم . جواب سلام را داد و اسم مرا برد و دعا كرد . عرض كردم : مگر مرا مى شناسيد ؟ گفت : بله . گفتم : چه مى كنيد ؟ گفت : اكنون كه چشم ندارم ، هيچ كار . تنها عملى كه مى توانم در روز انجام بدهم ، يا شكر است ، يا نماز مى خوانم.

 گفتم : شب ها چه مى كنى ؟ چون مى گفتند : دو ساعت مانده به نماز صبح بيدار مى شده و اتصال عجيبى به حضرت حق دارد . گفت : چند لقمه نان جو مى خورم و تا بيدار هستم ، قرآن مى خوانم . گفتم : حافظ قرآن هستيد ؟ گفت : نه ، من غير از قرآن خواندن ، سواد ندارم . ولى روزى كه چشم هايم كور شد ، به پروردگار نگفتم چشم مرا برگردان ، چون ديدم او راضى به اين معناست ، من هم راضى به اين بودم كه چشم نداشته باشم . با گريه به او گفتم : نگاه مرا از همه دنيا بستى ، متشكرم ، اما از قرآن نبند ، اين قرآنِ بالاى سر من است ، هوا كه تاريك مى شود ، باز مى كنم ، بين قرآن و چشم من روشنايى ايجاد مى شود ، من آيات قرآن را مى خوانم و بعد مى بندم ، وقتى مى بندم ، آن روشنايى نيز مى رود . اين بصيرت است.

 در اين موضوع قرآن كريم مى فرمايد:

 

 » اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَتِ إِلَى النُّورِ «(251)

 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 

 

پی نوشت ها:

 

 

236) نهج البلاغه: خطبه 156؛ »من خطبة له عليه السلام يحث الناس على التقوى: . . . اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ التَّقْوَى دَارُ حِصْنٍ عَزِيزٍ وَ الْفُجُورَ دَارُ حِصْنٍ ذَلِيلٍ لَا يَمْنَعُ أَهْلَهُ وَ لَا يُحْرِزُ مَنْ لَجَأَ إِلَيْهِ أَلَا وَ بِالتَّقْوَى تُقْطَعُ حُمَةُ الْخَطَايَا وَ بِالْيَقِينِ تُدْرَكُ الْغَايَةُ الْقُصْوَى . . .«

 نهج البلاغه: خطبه 230؛ »من خطبة له عليه السلام في الوصية بأمور: أُوصِيكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ كَثْرَةِ حَمْدِهِ عَلَى آلَائِهِ إِلَيْكُمْ وَ نَعْمَائِهِ عَلَيْكُمْ وَ بَلَائِهِ لَدَيْكُمْ فَكَمْ خَصَّكُمْ بِنِعْمَةٍ وَ تَدَارَكَكُمْ بِرَحْمَةٍ أَعْوَرْتُمْ لَهُ فَسَتَرَكُمْ وَ تَعَرَّضْتُمْ لِأَخْذِهِ فَأَمْهَلَكُم . . .«

 نهج البلاغه: خطبه 233؛ »عِبَادَ اللَّهِ أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا حَقُّ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ الْمُوجِبَةُ عَلَى اللَّهِ حَقَّكُمْ وَ أَنْ تَسْتَعِينُوا عَلَيْهَا بِاللَّهِ وَ تَسْتَعِينُوا بِهَا عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ التَّقْوَى فِي الْيَوْمِ الْحِرْزُ وَ الْجُنَّةُ وَ فِي غَدٍ الطَّرِيقُ إِلَى الْجَنَّةِ مَسْلَكُهَا وَاضِحٌ وَ سَالِكُهَا رَابِحٌ وَ مُسْتَوْدَعُهَا حَافِظٌ لَمْ تَبْرَحْ عَارِضَةً نَفْسَهَا عَلَى الْأُمَمِ الْمَاضِينَ مِنْكُمْ وَ الْغَابِرِينَ لِحَاجَتِهِمْ إِلَيْهَا غَداً إِذَا أَعَادَ اللَّهُ مَا أَبْدَى وَ أَخَذَ مَا أَعْطَى وَ سَأَلَ عَمَّا أَسْدَى فَمَا أَقَلَّ مَنْ قَبِلَهَا وَ حَمَلَهَا حَقَّ حَمْلِهَا أُولَئِكَ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ هُمْ أَهْلُ صِفَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِذْ يَقُولُ وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ فَأَهْطِعُوا بِأَسْمَاعِكُمْ إِلَيْهَا وَ أَلِظُّوا بِجِدِّكُمْ عَلَيْهَا وَ اعْتَاضُوهَا مِنْ كُلِّ سَلَفٍ خَلَفاً وَ مِنْ كُلِّ مُخَالِفٍ مُوَافِقاً أَيْقِظُوا بِهَا نَوْمَكُمْ وَ اقْطَعُوا بِهَا يَوْمَكُمْ وَ أَشْعِرُوهَا قُلُوبَكُمْ وَ ارْحَضُوا بِهَا ذُنُوبَكُمْ وَ دَاوُوا بِهَا الْأَسْقَامَ وَ بَادِرُوا بِهَا الْحِمَامَ وَ اعْتَبِرُوا بِمَنْ أَضَاعَهَا وَ لَا يَعْتَبِرَنَّ بِكُمْ مَنْ أَطَاعَهَا أَلَا فَصُونُوهَا وَ تَصَوَّنُوا بِهَا وَ كُونُوا عَنِ الدُّنْيَا نُزَّاهاً وَ إِلَى الآْخِرَةِ وُلَّاهاً وَ لَا تَضَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ التَّقْوَى وَ لَا تَرْفَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ الدُّنْيَا وَ لَا تَشِيمُوا بَارِقَهَا وَ لَا تَسْمَعُوا نَاطِقَهَا وَ لَا تُجِيبُوا نَاعِقَهَا وَ لَا تَسْتَضِيئُوا بِإِشْرَاقِهَا وَ لَا تُفْتَنُوا بِأَعْلَاقِهَا.«

 نهج البلاغه: حكمت 130؛ »وَ قَالَ عليه السلام وَ قَدْ رَجَعَ مِنْ صِفِّينَ فَأَشْرَفَ عَلَى الْقُبُورِ بِظَاهِرِ الْكُوفَةِ: يَا أَهْلَ الدِّيَارِ الْمُوحِشَةِ وَ الْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ وَ الْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ يَا أَهْلَ التُّرْبَةِ يَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ يَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ يَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ وَ نَحْنُ لَكُمْ تَبَعٌ لَاحِقٌ أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُكِنَتْ وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُكِحَتْ وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَكُمْ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْكَلَامِ لَأَخْبَرُوكُمْ أَنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى.«

 نهج البلاغه: نامه 47؛ »من وصية له عليه السلام للحسن و الحسين: أُوصِيكُمَا بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أَلَّا تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَ إِنْ بَغَتْكُمَا وَ لَا تَأْسَفَا عَلَى شَيْ ءٍ مِنْهَا زُوِيَ عَنْكُمَا.«

 نهج البلاغه: حكمت 344؛ »قَالَ عليه السلام مَعَاشِرَ النَّاسِ اتَّقُوا اللَّهَ فَكَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لَا يَبْلُغُهُ وَ بَانٍ مَا لَا يَسْكُنُهُ وَ جَامِعٍ مَا سَوْفَ يَتْرُكُهُ وَ لَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ وَ مِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ أَصَابَهُ حَرَاماً وَ احْتَمَلَ بِهِ آثَاماً فَبَاءَ بِوِزْرِهِ وَ قَدِمَ عَلَى رَبِّهِ آسِفاً لَاهِفاً قَدْ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الآْخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِين.«

237) رجوع كنيد به كافى: 73/2، باب الطاعة و التقوى؛ بحار الأنوار: 257/67، باب 56؛ »الطاعة و التقوى و الورع و مدح المتقين و صفاتهم و علاماتهم.«

238) رجوع كنيد به كلمة اللَّه - تأليف آيت اللَّه شهيد سيد حسن شيرازى در همين موضوع .

239) بقره (14 : (2؛ »و چون با شيطان هايشان ] كه سرانِ شرك و كفرند [ خلوت گزينند ، گويند : بدون شك ما با شماييم ، جز اين نيست كه ما ] با تظاهر به ايمان [ آنان را مسخره مى كنيم .«

240) اعراف (45 : (7؛ »هم آنان كه مردم را همواره از راه خدا بازمى دارند و مى خواهند آن را ] با وسوسه و اغواگرى [ كج نشان دهند ، و ايشان به روز قيامت كافرند .«

241) انفال (29 : (8؛ »اى اهل ايمان ! اگر ] در همه امورتان [ از خدا پروا كنيد ، براى شما ] بينايى و بصيرتى ويژه [ براى تشخيص حق از باطل قرار مى دهد ، و گناهانتان را محو مى كند ، و شما را مى آمرزد ؛ و خدا داراى فضل بزرگ است .«

242) بحار الأنوار: 307/64، باب 14، حديث 40؛ »قَالَ صلى الله عليه وآله: الْمُؤْمِنُ كَيِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ.«

243) بحار الأنوار: 329/44، باب 37؛ المناقب لابن شهر آشوب: 89/4.

244) بقره (257 : (2؛ »خدا سرپرست و يار كسانى است كه ايمان آورده اند ؛ آنان را از تاريكى ها ] ى جهل ، شرك ، فسق وفجور [ به سوى نورِ ] ايمان ، اخلاق حسنه و تقوا  [بيرون مى برد . و كسانى كه كافر شدند ، سرپرستان آنان طغيان گرانند كه آنان را از نور به سوى تاريكى ها بيرون مى برند ؛ آنان اهل آتش اند و قطعاً در آنجا جاودانه اند .«

245) عمار ياسر؛ از اصحاب خاص پيامبر و نخستين ايمان آورندگان و شيعيان حقيقى اميرالمومنين على عليه السلام بود. پدر او ياسر از مردم يمن بود كه بعد در مكه ساكن شد و با سميه ازدواج نمود. عمار حدود 44 سال قبل از بعثت در مكه به دنيا آمد. بعد از بعثت پيامبر و دعوت مخفيانه سه ساله عمار و پدر و مادر و برادرش در سال پنجم بعثت به حضور پيامبر آمده و مسلمان شدند. وى پس از شهادت پدر و مادرش براى حفظ جان خود به زبان تقيه نمود ولى دلش سرشار از ايمان بود. پس از هجرت به مدينه در ساختن مسجد النبى فعال بود و در جنگها همراه رسول خدا شركت مى نمود. پس از خلافت اميرالمومنين از پيشگامان تشيع بود. و نام او در همه جا در كنار سلمان و ابوذر و مقداد به عنوان اعضاى اصلى تشيع مى درخشيد. و در هر فرصتى از حريم ولايت دفاع كرد. سرانجام در جنگ صفين در سن 90 سالگى پس از نوشيدن شير به دست دو نفراز دشمنان به نام ابوالعاديه جهنى و ابن جون، در ماه ربيع الاول يا ربيع الثانى سال 37 ه . ق به شهادت رسيد. حضرت على عليه السلام بر جنازه عمار نماز خواند و طبق وصيت او را با لباس رزم به خاك سپردند. مرقد شريف او در سرزمين صفين )سوريه كنونى( قرار دارد. )دايرة المعارف تشيع: 463/11)

246) شرح حال ايشان در كتاب صبر، جلسه 3 آمده است.

247) شرح حال ايشان در كتاب ارزش عمر، جلسه 19 آمده است.

248) عمرو بن حمق خزاعى؛ صحابى پيامبر و از خواص ياران اميرالمومنين و امام حسن عليهما السلام كه پس از صلح حديبيه به اسلام گرويد و مدتى مصاحب پيامبر بود و به حفظ احاديث اهتمام ورزيد. در زمان امامت امام حسن مجتبى عليه السلام از ياران خاص آن حضرت به شمار مى رفت در دفاع از حريم ولايت با همكارى حجربن عدى كوشش فراوان داشت. پس معاويه در كشتن ايشان و بسيارى از نخبگان شيعه اقدام كرد. سرانجام وى در سال 51 ه . ق از بيم ماموران حكومت معاويه از كوفه متوارى گرديد تا نزديك موصل به غارى پناه برد. و بر اثر نيش مارى درگذشت. و ماموران سر از بدنش جدا كردند و نزد زياد بن ابيه و معاويه فرستادند و اين اولين سر بريده اى بود كه از شهرى به شهرى برده شد. )دايرة المعارف تشيع: 483/11)

249) شرح حال ايشان در كتاب مرگ و فرصت ها، جلسه 16 آمده است.

250) غرر الحكم : 84 ، روايت 1425 : »قال اميرالمؤمنين على عليه السلام : مَنْ دق في الدين نظره جل يومَ القيامة خطره« .

 الكافي : 67/8 خطبة لأميرالمؤمنين عليه السلام »فقال : الحمد للَّه الذي عَلا فاستَعْلَى ودَنا َفَتَعالَى وارْتَفع فوق كُلِّ مَنْظَر ...«

 بحار الأنوار: 23/64 »عن اميرالمؤمنين عليه السلام قال المؤمن يتقلّبُ في خمسةٍ من النور مدخله النور ومخرجه النور وعلمُه نور وكلامُه نور ومَنظرهُ يومَ القيامة إلى النور« .

 بحار الأنوار: 322/32، باب 8، حديث 293؛ »عن أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام أَنَّهُ ذَكَرَ الَّذِينَ حَارَبَهُمْ عَلِيٌّ عليه السلام فَقَالَ أَمَا إِنَّهُمْ أَعْظَمُ جُرْماً مِمَّنْ حَارَبَ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وآله قِيلَ لَهُ وَ كَيْفَ ذَلِكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ أُولَئِكَ كَانُوا أَهْلَ جَاهِلِيَّةٍ وَ هَؤُلَاءِ قَرَءُوا الْقُرْآنَ وَ عَرَفُوا أَهْلَ الْفَضْلِ فَأَتَوْا مَا أَتَوْا بَعْدَ الْبَصِيرَةِ.«

251) بقره (257 : (2؛ »خدا سرپرست و يار كسانى است كه ايمان آورده اند ؛ آنان را از تاريكى ها ] ى جهل ، شرك ، فسق وفجور [ به سوى نورِ ] ايمان ، اخلاق حسنه و تقوا  [بيرون مى برد .«

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

ارزش كمّى كار مثبت‏
عبادت با امور دنيايى‏
تفاوت فرشتگان با انسان
حيات و مرگ در صحيفه‏
عزّت، ثمره اتصال به پروردگار
گرفتارى گناه در لحظه مرگ
ارتباط انسان با وحى الهى و شيطانى‏
لشگركشى زيباى خدا
تبيين كلمه «غاسق» در قرآن‏
ناله‏هاى اميرالمؤمنين عليه السلام از خوف جهنم‏

بیشترین بازدید این مجموعه

عاقبت عمل حرام و ارتباط با حرام‏
لشگركشى زيباى خدا
عبادت با امور دنيايى‏
ارزش كمّى كار مثبت‏
ارتباط انسان با وحى الهى و شيطانى‏
مسأله‏ى توبه را در قرآن كريم مى‏توان به پنج بخش ...
رعايت حدود محرم و نامحرم
گرفتارى گناه در لحظه مرگ
حكايت سعدى درباره حرص مال دنيا
خدامحورى در مقام

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^