فارسی
چهارشنبه 05 ارديبهشت 1403 - الاربعاء 14 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
1
نفر 0

حکایت چهل روز نماز

 

مرقد مطهر حضرت ثامن الائمه عليه السلام، نيازمند به مسجدى آبرومند، جهت عبادت زائران و طاعت مطيعان و تدريس مدرسان بود.

قرعه اين فال الهى به نام خانمى ديندار و آگاهى دلسوز، موسوم به گوهرشاد خانم همسر شاهرخ ميرزا افتاد.

او تمام خانه ها و زمين هاى اطراف را جهت ساختن مسجد خريد، تنها يك پيرزن حاضر نشد كه محل مسكونى خود را بفروشد در حالى كه منزل او وسط مسجد مى افتاد، گوهرشاد خانم از خريد آن منصرف شد؛ زيرا نمى خواست در ساخته شدن مسجد به احدى كم ترين ظلمى شود.

پس از ساخته شدن مسجد، آن پيرزن هم خانه خود را به عنوان محل عبادت وقف كرد و ساليان دراز در وسط مسجد گوهرشاد به نام مسجد پيرزن تجلى داشت.

از طرفى دستور داد، در آوردن مصالح ساختمانى، كسى حق ندارد حيوان باركشى را تند براند، يا با تازيانه و چوب بزند، هم چنين دستور داد در مسير آوردن مصالح ساختمانى جهت حيوانات باربر، آب و علوفه بگذارند و به معماران و استادكاران دستور داد با كارگران و زيردستان در كمال محبت رفتار كنند و به زيردستان خود در برنامه كار تحكّم نكنند و سعى كنند كارگران را آزاد بگذارند.

آرى، براى ساختن خانه خدا، بايد تمام جهات حقوق خدايى و مردمى را رعايت كرد؛ به همين خاطر است كه اين مسجد يكى از پر بركت ترين مساجد روى زمين است و ساعتى در شبانه روز نيست مگر اين كه خداوند مهربان، در آن مسجد به وسيله مردم و اولياى خدا به وسيله نماز و قرآن و دعا و تعليم و تعلم عبادت نشود.

در هر صورت، ساختن مسجد شروع شد، گوهرشاد خانم هر چند روز يكبار جهت سركشى ساختمان به محوطه كار مى آمد و دستورهاى لازم را به معماران و استادكاران مى داد.

روزى براى سركشى ساختمان آمد، باد مختصرى وزيدن گرفت، گوشه چادر خانم به وسيله باد كنار رفت. يكى از عمله ها چهره او را ديد، دلباخته آن زن شد.

جرأت اظهار نظر براى او نبود؛ زيرا بيم آن داشت كه او را اعدام كنند، عمله و اظهار عشق به ملكه مملكت!!

دو سه روزى نگذشت كه عمله بيچاره مريض شد، پرستارش تنها مادر دردمندش بود.

طبيب از علاج او عاجز شد، مادر مهربان كنار بستر تنها فرزندش گريه مى كرد، فرزند چاره اى نديد جز اين كه دردش را به مادر اظهار كند. مادر ساده دل و ساده لوح، براى رفع اين مشكل به گوهر شاد خانم مراجعه كرد و درد فرزندش را با او در ميان گذاشت و علاج را از آن زن بزرگوار خواست و به او گفت: اگر اقدام نكنى تنها پسرم از دستم مى رود و در قيامت دامن تو را جهت خونخواهى فرزندم خواهم گرفت.

گوهر شاد خانم، از اين داستان بسيار ناراحت شد و به آن مادر دل سوخته گفت:

چرا اين مشكل را زودتر با من در ميان نگذاشتى تا بنده اى از بندگان خدا را از گرفتارى نجات دهيم؟ آن گاه گفت: اى مادر! به خانه برو و سلام مرا به فرزندت برسان و بگو: من حاضرم با تو ازدواج كنم، ولى شرطى را بايد من رعايت كنم و شرطى را تو بايد رعايت كنى، اما شرطى كه من بايد رعايت كنم جدايى از شاهرخ ميرزاست، اما شرطى كه تو بايد رعايت كنى پرداختن مهريه به من است، قبل از اين كه در خط اين ازدواج قرار بگيرى و آن مهريه اين است كه چهل شبانه روز در محراب زير گنبد مسجد نماز بخوانى و ثوابش را به عنوان مهريه من قرار دهى.

مادر، به خانه برگشت و تمام مسائل را با پسر خود در ميان گذاشت، پسر از شدت تعجب خيره شد و از اين خبر آن چنان شادمان شد كه به زودى از بستر رنج برخاست و با كمال اشتياق پرداخت اين مهريه را به عهده گرفت و پيش خود گفت:

چهل روز كه چيزى نيست، اگر چند سال به من پيشنهاد مى شد حاضر به اجراى آن بودم.

در هر صورت به محراب عبادت رفت، چهل شبانه روز نماز خواند، براى رسيدن به وصال گوهرشاد خانم، ولى به تدريج به توفيق حضرت الهى به راه ديگر افتاد.

پس از چهل شبانه روز، نماينده گوهرشاد خانم، به محراب عبادت آمد، تا از حال او خبردار شود، چون با او سخن گفت، ملاحظه كرد كه اهميتى به مسئله نمى دهد. گفت: من نماينده گوهرشاد هستم، جهت خبر گرفتن از حال تو و گزارش به خانم آمده ام. گفت: به خانم بگو: من نمى توانم براى رسيدن به وصال تو، دست از محبوب واقعى عالم بردارم برو به او بگو:

اگر لذت ترك لذت بدانى

 

دگر لذت نفس لذت نخوانى

     

راستى عجيب است، راهنمايى آن زن بزرگوار را ببينيد كه براى علاج هواى نفس چه نسخه اى مى دهد و اثر نماز را ببينيد، با اين كه در اول كار از معنى دور است، ولى در عاقبت كار چه نتيجه خوشى مى دهد.

عراقى شوريده حال گويد:

در حسن رخ خوبان پيدا همه او ديدم

 

در چشم نكورويان زيبا همه او ديدم

در ديده هر عاشق او بود همه لايق

 

وندر نظر وامق عذرا همه او ديدم

ديدم همه پيش و پس جز دوست نديدم كس

 

او بود همه او بس تنها همه او ديدم

آرام دل غمگين جز دوست كسى مگزين

 

فى الجمله همه او بين زيرا همه او ديدم

ديدم گل بستان ها صحرا و بيابان ها

 

او بود گلستان ها صحرا همه او ديدم

     

 


منبع : پایگاه عرفان
1
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

حکایت ثعلبة بن حاطب‏
حكايتى از نماز باران‏
دو حكايت در اسراف‏
حكايت حلواى معاويه و ابوالاسود
رفتار امام حسين (ع) با معلم فرزندش‏
چگونه بخوابم ؟
خبر دادن به ثواب بيشتر
عبد شاكر ، راضى به فعل حق
طلبه‌ای که به لوسترهای حرم امیرالمؤمنین(ع) ...
حکایت پیرمرد آتش‌پرست با حضرت موسی(ع)

بیشترین بازدید این مجموعه

طلبه‌ای که به لوسترهای حرم امیرالمؤمنین(ع) ...
چه مقدار مرا كفايت مى‏كند ؟
عبادت اميرالمؤمنين عليه‏السلام
عبد شاكر ، راضى به فعل حق
منبر تربيتى ملا عباس تربتى‏
حكايت حلواى معاويه و ابوالاسود
فقط خدا
من راهب نيستم‏
زندگانى مراقبان‏
در این دنیا چه چیز مرا كفايت مى‏‌كند؟

 
نظرات کاربر

مهدی رضوانی
با سلام از حاج آقای انصاریان در باره این داستان بالا(حکایت چهل روز نماز ) میخواستم بپرسم که بپرسید چنین داستانی اصلا صحت دارد؟اگر صحت دارد منبع و رفرنس لطف بفرمایند. مشتاقانه در انتظار پاسخ شما هستم با تشکر
پاسخ
0     0
1 بهمن 1391 ساعت 01:13 صبح
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^