فارسی
پنجشنبه 06 ارديبهشت 1403 - الخميس 15 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

حسد يا آتش خانمانسوز

ابن ابى ليلى از قضات مشهور اهل سنت و معاصر با منصور دوانيقى بود، روزى منصور به او گفت: بسيار اتفاق مى افتد كه داستان هاى شنيدنى و عبرت آموز نزد قضات نقل مى شود تا قاضى به داورى نسبت به آن بنشيند، دوست دارم يكى از آنها را برايم بگوئى.

ابن ابى ليلى گفت: همين طور است كه مى گوئى، روزى پيره زنى سالخورده و فرتوت نزد من آمد و با گريه و زارى از من خواست از حق بر باد رفته اش دفاع كنم و ستمگر بر او را به كيفر برسانم.

پرسيدم از چه كسى شكايت دارى؟ پاسخ داد از دختر برادرم، فرمان دادم دختر برادرش را در دادگاه حاضر كنند، هنگامى كه آمد زنى بسيار زيبا و خوش اندام بود، تصور نمى كنم جز در بهشت شبيهى بتوان براى او جست، پس از جويا شدن از جريان گفت: من دختر برادر اين زن فرتوتم و او طبيعتاً عمه من است، در كودكى به علت زود مردن پدرم يتيم شدم و در دامن همين عمه بزرگ شدم و انصافاً او در تربيت و حفظ من دريغ نورزيد، تا اين كه به حد رشد رسيدم، با رضايت خودم مرا به نكاح مردى طلا فروش در آورد، زندگى بسيار راحت و آسوده اى داشتم، از هر جهت در رفاه و خوشى بسر ميبردم، عمه ام به زندگى آرام و خوش من حسادت ورزيد، همواره در اين انديشه بود كه چنين وضعى را به سوى دختر خودش تغيير دهد، بر اين اساس دائما دختر خود را مى آراست و در برابر ديدگان شوهرم جلوه مى داد، تا جائى كه همسرم را فريفت و او از دخترش خواستگارى كرد، عمه ام با شوهرم شرط گذاشت در صورتى با اين وصلت تن دهد كه اختيار من از نظر نگهدارى و طلاق به دست او باشد آن مرد فريفته شده راضى شد، هنوز مدتى از ازدواج شوهرم با دختر عمه ام نگذشته بود كه عمه ام مرا طلاق داد و از همسرم جدا كرد، اين داستان وقتى اتفاق افتاد كه شوهر عمه ام در مسافرت بود، پس از بازگشت روزى براى دلدارى من نزد من آمد، من هم آنقدر خود را آراستم و عشوه و طنازى به خرج دادم تا از او دل ربودم و قلبش را در اختيار گرفتم، از من درخواست ازدواج كرد، به اين شرط راضى شدم كه اختيار طلاق عمه ام در دست من باشد، رضايت خود را به اين شرط اعلام داشت با صورت گرفتن ازدواج عمه ام را طلاق دادم و يك تنه بر زندگى او مسلط شدم، مدتى با اين شوهر به سر بردم تا از دنيا رفت، روزى همسر اولم نزد من آمد و از خاطرات شيرين گذشته با من سخن گفت و اظهار داشت:

تو ميدانى كه من عاشق تو بوده و هستم اينك چه مى شود كه به آن زندگى شيرين و آرام باز گردى؟ گفتم: من به بازگشت به تو راضى هستم و مايلم كه ديگر بار با تو ازدواج كن به شرطى كه طلاق دختر عمه ام را به دست من بسپارى، به اين مطلب رضايت داد، براى بار دوم همسر او شدم و چون اختيار داشتم دختر عمه ام را نيز طلاق دادم، اكنون داورى كن آيا من هيچ گناهى جز اين كه حسادت بى جاى عمه ام را تلافى كرده ام دارم!!

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

بخشش در عید فطر
حرمت مؤمن از كعبه بالاتر است‏
ملاقات رب و رجوع به او
بهشت و آرام گرفتن در آن‏
هر چه مى‌خواهی از حضرت محبوب بگير
گناهان كبيره
هرگاه خدا بنده اش را دوست دارد
انسان شکیبا
پاداش زیارت حضرت سیدالشهدا(ع)
شفا در تربت سیّدالشهد(ع)

بیشترین بازدید این مجموعه

اسراف
جايگاه اخلاق در معارف الهى
سه توصيه حضرت حق به پيامبر اكرم (صلى الله عليه ...
هجرت در روايات پيامبر و اهل بيت‏
مبين
گذشت پيامبر صلى الله عليه و آله از قاتل حمزه‏
عزا و اشک بر اباعبدالله
ارزش نرم خویی
انسان شکیبا
قرآن راه هدایت

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^