فارسی
شنبه 01 ارديبهشت 1403 - السبت 10 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ايمان و آثار آن - جلسه بیست و چهارم - (متن کامل + عناوین)

 

مهرورزى اهل ايمان با همه مردم

 

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام على محمّد و اهل بيته الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين

 

بحث در رابطه با ديندارى و دينداران واقعى بود، چه ديندارانى كه قبل از بعثت پيامبر اسلام صلّى الله عليه وآله و سلّم تا زمان آدم عليه السلام بودند كه خدا در آيات قرآن به آن ها اشاره كرده و از آن ها تعريف كرده و آنان را اهل بهشت معرفى نموده است، و چه آن ها كه در فضاى بعثت پيغمبر عظيم الشأن اسلام صلّى الله عليه وآله و سلّم و امامت امامان عليهم السلام تا زمان ما تربيت شدند و يا از آلان تا روز قيامت دارند تربيت مى شوند. اين مجموعه به خاطر ايمانشان به پروردگار و به خاطر اين كه به قيامت باور داشتند و به خاطر اين كه آراسته به اخلاق سالم بودند، آلوده به بخل نبودند؛ آلوده به طمع نبودند؛ آلوده به حرص نبودند؛ آلوده به كبر نبودند؛ آلوده به ريا نبودند؛ آلوده به غرور و منيت نبودند، و به خاطر اعمال شايسته شان، هم براى خود و هم براى ديگران آثار عظيمى داشتند.

منشأ اين كه آن ها تا وقتى زنده بودند، براى ديگران آثار عظيمى داشتند، اين بود كه آن ها به تمام مردم مهر مى ورزيدند؛ آن ها وقتى به مردم نگاه مى كردند، به آن ها به عنوان ساخته شده هاى محبوبشان، خدا، نگاه مى كردند، با اين كه مى دانستند در بين مردم افرادى به سر مى برند، براى اين كه نگاهشان محدود است و آلوده هست، ايمانشان ضعيف بوده و اهل گناه هستند؛ اما در هر صورت، مى گفتند اين ها به وجود آمده هاى پروردگار هستند و تا جايى كه واقعاً براى مان امكان دارد، طبق خواسته پروردگار، ما بايد به هر كيفيتى كه اقتضا مى كند، به اين افراد خدمت كنيم؛ مومنان آن ها را تقويت كنيم؛ افراد ضعيف الايمان آنان را از ضعف ايمانى نجات بدهيم؛ گناهكارانشان را توبه بدهيم؛ مشكل فقيرانشان را حل بكنيم و در اين زمينه هم نبايد هيچ چيز مانع ما بشود.

 

دعوت قرآن به رعايت عدالت نسبت به دشمنان

خداوند آيه اى در سوره نساء دارد كه در رابطه با دادگسترى است؛ در رابطه با دادگاه هاست؛ در رابطه با پرونده، قاضى، شاهد و حكم است، و خيلى آيه مهمى است، و هم چنين اين آيه در رابطه با جامعه و به خصوص در رابطه با جنگ است. به طور كلى بايد گفت: محتواى آيه نسبت به همه نواحى زندگى مؤمنان گستردگى دارد. خداوند در اين آيه مى گويد:

وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى «1»

كينه و رنج سازى يك قوم باعث نشود كه شما در حدّ آن ها عدالت را رعايت نكنيد، و من از شما بندگان مؤمن به خودم مى خواهم كه در حقّ آن ها فقط جاده عدالت را بپيماييد. اين عدالت ورزى به تقوا نزديك تر است.

______________________________
(1) پى نوشت

1. مائده: 8: و نبايد دشمنى با گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نورزيد عدالت كنيد كه آن به پرهيزكارى نزديك تر است.

 

تقوا حالتى است كه هم شما را از دوزخ ايمن مى كند، و هم شما را محبوب من قرار مى دهد، و هم مشكل زندگى خودتان را حل مى كند.

تقوا يعنى حفظ كردن خود در حدود خدا، در مرزبندى هاى خدا. حالا يك نمونه از آن را در اين جا مى گويم كه با آن نمونه عملى، كاملًا مى شود معناى تقوا را دريافت كرد. اين نمونه هم فقط در چهارچوب ايمان تحقّق پيدا كرده است و در خارج از فضاى ايمان، ما تحقّق چنين نمونه اى را در پنج قاره جهان سراغ نداريم.

 

نمون عملى رعايت عدالت نسبت به دشمن

شب بيست و يكم ماه رمضان، اميرمؤمنان عليه السلام تمام فرزندان خود را جمع كرد و به آن ها وصيت نمود.

البته، هر مؤمنى بايد وصيت داشته باشد. «1» خدا قديمى ها را رحمت كند. من يادم هست اغلب آن ها وصيت نامه داشتند، آن ها وصيت نامه هاى خوبى هم نوشتند. بعد از وصيت نامه نوشتن هم گاهى پنجاه سال ديگر هم زنده بودند. براى همين، نبايد مؤمنان از وصيت نوشتن فرارى باشند؛ زيرا وصيت عمر را طولانى مى كند؛ وصيت اجازه نمى دهد باقيماندگان بعد از ما، به مشكلات داخلى و به مشكلات قانونى برخورد كنند.

امام كه وصيت مالى نداشت و وصيتش وصيتى معنوى بود. در اين جا بايد خيلى دقت كرد؛ چون در اين وصيت ما مى توانيم ببينيم دين چه تأثيرى بر دينداران واقعى مى گذارد. حضرت در آخر اين وصيت خود فرمود: فرزندان من! در انتقام خون من، اميرمؤمنان بودن من را مطرح نكنيد؛ على بودن من را مطرح نكنيد؛ اسلحه نكشيد و بگوييد، اميرمؤمنان را كشتند، پس ما هم بايد اين قدر بكشيم تا دلمان آرام بشود. چنين كشتنى خلاف عدالت است؛ مخالفت با خداست؛ خلاف حدود پروردگار است؛ خلاف دين پيغمبر است. در انتقام خون من، شما فقط اين نكته را طرح بكنيد كه قاتل يك نفر را كشت. پس ما هم مى توانيم يك نفر را بكشيم. البته، اگر بنا شد كسى كشته شود.؛ چون اسلام در قرآن به خانوده مقتول مى گويد، شما براى مقتولت نسبت به قاتل، سه راه داريد، هر كدام را مى خواهيد انتخاب كنيد. «2»

______________________________
(1) 2. در كافى، ج 7، ص 3، حديث 5 آمده است:

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام: الْوَصِيَّهُ حَقٌّ وَ قَدْ أَوْصَى رَسُولُ اللَّهِ صلّى الله عليه و آله و سلّم فَيَنْبَغِى لِلْمُسْلِمِ أَنْ يُوصِىَ.

(2) 3. اشاره به آى صد و هفتاد و هشت سور بقره: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِى الْقَتْلى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخيهِ شَىْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَهٌ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَليمٌ.»

 

اگر قانون دين عملى بشود، خيلى خوب مى شود. يك راه اين است كه يك قتل در مقابل يك قتل انجام گيرد و قاتل اعدام شود. اگر ما اين راه را نخواهيم طى كنيم، مى توانيم ديه بگيريم. طبق قانون قرآن و فقه، دادگاه براى قاتل مقدارى ديه قرار داده است، همان را بگيريد و از اعدام قاتل بگذريد، يا نه، بدون گرفتن ديه، از قاتل گذشت كنيد. بعد براى اين كه مهربانى را در جامعه تقويت بكند، مى گويد، اگر از قاتل بگذريد، اين كار بهتر است؛ يعنى انتخاب سوم بهتر است.

 

در بهشت، ياد گناهان گذشته را از خاطر گناهكاران آمرزيده مى بَرَند

اخلاق خود خداوند، گذشت از گناه بوده است. ما از اول پانزده سالگى مان تا حالا چقدر گناه كرديم، ولى مى ببنيم خداوند اين گناهان را آشكار نكرده است؛ نه پرونده مان را باز كرده تا گناهانمان را بر ملا بكند، و نه به يك شكلى آن ها را به رخ خودمان كشيده است تا شرمنده شويم. بعد هم زمينه گذشت خود از آن ها را براى مان قرار داده و گفته است، گناه را ترك بكنيد كه همان ترك، توبه است «1»، و من شما را مى بخشم، و در قيامت هم آن ها را به رختان نمى كشم.

فقط يك مسأله مى ماند كه اگر گناهكار بخشيده شده را به بهشت ببرنند، او در آن جا مى بيند، همه شاد هستند، ولى او در درون خود غصه دار است؛ او پيوسته ياد گناهانش مى افتد و مى گويد، چقدر خدا در حق من آقايى كرده است. حق من نبود كه به بهشت بيايم، اما حالا پروردگار من را در بهشت آورده، و از اين بابت، هميشه غصه مى خورد و هميشه رنج مى كشد.

خداوند براى حل اين مسأله چكار مى كند؟ پروردگار قبل از اين كه گناهكار آمرزيده شده را به بهشت ببرد، كلّ گناهان او را تا ابد از يادش مى برد؛ يعنى گناهكار

______________________________
(1) 4. در تحف العقول، ص 197، كميل بن زياد، از عليعليه السلام روايت كرده است:

... وَ تَرْكُ الذَّنْبِ وَ الِاسْتِغْفَارُ اسْمٌ وَاقِعٌ لمعانى [لِمَعَانٍ ] سِتٍّ أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى مَا مَضَى وَ الثَّانِى الْعَزْمُ عَلَى تَرْكِ الْعَوْدِ أَبَداً وَ الثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّىَ حُقُوقَ الْمَخْلُوقِينَ الَّتِى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ وَ الرَّابِعُ أَنْ تُؤَدِّىَ حَقَّ اللَّهِ فِى كُلِّ فَرْضٍ وَ الْخَامِسُ أَنْ تُذِيبَ اللَّحْمَ الَّذِى نَبَتَ عَلَى السُّحْتِ وَ الْحَرَامِ حَتَّى يَرْجِعَ الْجِلْدُ إِلَى عَظْمِهِ ثُمَّ تُنْشِئَ فِيمَا بَيْنَهُمَا لَحْماً جَدِيداً وَ السَّادِسُ أَنْ تُذِيقَ الْبَدَنَ أَلَمَ الطَّاعَاتِ كَمَا أَذَقْتَهُ لَذَّاتِ الْمَعَاصِى.

 

تايب هيچ وقت در بهشت به ياد هيچ يك از گناهانش نمى افتد تا غصه بخورد؛ چون بهشت جاى غصه خوردن نيست. «1»

 

توسّل به حرمت پيغمبر و اهل بيت صلوات الله عليهم و به نقط اجابت رسيدن دعا

پيرمردى به محضر امام صادق عليه السلام آمد و گفت: يابن رسول الله! من شنيدم اگر كسى خدا را به حرمت پيغمبر و اهل بيت صلوات الله عليهم قسم بدهد، خدا به حرفش گوش مى دهد. البته، آن جايى كه بايد گوش بدهد، اما خداوند بعضى جاها را نبايد گوش بدهد.

مثل اين كه من امشب رو به قبله بنشينم و گريه هم بكنم و ده بار هم خدا را به پيغمبر و اهل بيت صلوات الله عليهم قسم بدهم و بگويم من اين جا مى نشينم، اين هم قسم هاى من و اين هم گريه ام، ساعت دوازده شب، يك تريلر هجده چرخ بفرست كه بيست تن چك پول صد هزار تومانى بار آن باشد. البته، معلوم است كه خداوند چنين دعايى را قبول نمى كند.

البته، جايى كه بايد دعا قبول بشود، امّا آن دعا قدرت ندارد كه به قبولى برسد. با توسّل به پيغمبر و اهل بيت پيغمبر صلوات الله عليهم، دعا قدرت پيدا مى كند و به نقطه اجابت مى رسد. پيرمرد گفت: يابن رسول الله! تا بخواهند ابليس را به جهنم بيندازند، او مى گويد، خدايا! به آبروى پيغمبر و اهل بيتش مرا به جهنم نبر و مرا بيامرز، و خدا هم قبول مى كند. حضرت فرمود: ابليس نمى تواند خدا را به پيغمبر و آل پيغمبر قسم بدهد. آن پيرمرد گفت: آخر چرا نمى تواند، چنين كند؟ حضرت فرمود: خدا پيغمبر و اهل بيت پيغمبر صلوات الله عليهم را از يادش مى برد. پيرمرد گفت: چگونه ممكن است آدم ده هزار سال و صد هزار سال اين افراد را بشناسد، بعد اسامى آن ها از يادش برود؟ چطور از يادش مى رود؟ پيرمرد نود ساله سخن امام را قبول نكرد. امام فرمود: از يادش مى برند. خود حضرت عالى چند سالتان است؟ پيرمرد گفت: نود سال. حضرت فرمود: اسمت چى است؟ پيرمرد هر چقدر فكر كرد، اسمش به يادش نيامد. او پيش خود گفت: خدايا! در خانه زنم مرا چه صدا مى كند؟ تقى! نقى!

______________________________
(1) 5. در قرب الإسناد، ص 49، از حضرت على عليه السلام روايت شده كه دوستداران اهل بيت در آخرت، از همان زمان برانگيخته شدنشان از قبور، حزن و اندوهى ندارند. متن روايت چنين است:

عَنْ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ عليه السلام، قَالَ: يَخْرُجُ أَهْلُ وَلَايَتِنَا يَوْمَ الْقِيَامَهِ مِنْ قُبُورِهِمْ مُشْرِقَهً وُجُوهُهُمْ مَسْتُورَهً عَوْرَاتُهُمْ آمِنَهً رَوْعَاتُهُمْ قَدْ فُرِّجَتْ عَنْهُمُ الشَّدَائِدُ وَ سُهِّلَتْ لَهُمُ الْمَوَارِدُ يَخَافُ النَّاسُ وَ لَا يَخَافُونَ وَ يَحْزَنُ النَّاسُ وَ لَا يَحْزَنُونَ وَ قَدْ أُعْطُوا الْأَمْنَ وَ الْإِيمَانَ وَ انْقَطَعَتْ عَنْهُمُ الْأَحْزَانُ ....

 

احمد! اين اسم ها كه اسم من نيست. بچه هايم مرا چه صدا مى كنند؟ به حضرت گفت: يابن رسول الله! من از خير سؤالم گذشتم، شما اسمم را به من بگوييد، چه اسمى هست كه من دارم از فراموش كردن اسمم، دق مى كنم. حضرت اسمش را به او گفت، و فرمود: اين طورى از يادش مى رود.

در بحث ما هم خداوند هر گناهكار آمرزيده را به بهشت مى برد و گناهانش را از يادش مى بَرَد. اين قدر عفو الهى و چشم پوشى حضرت حق گسترده است. براى همين او دوست دارد ما هم در گذشت و چشم پوشى هم اخلاق خودش باشيم.

حضرت عليعليه السلام در وصيت فرمود: عزيزان دلم! اميرمؤمنان بودن مرا عَلَم نكنيد، و فقط بگوييد، ابن ملجم يك نفر را كشته، و ما هم بايد يك نفر را بكشيم، و بعد فرمود: پسرانم! هيچ كدام از شما آن جا نبوديد تا شاهد باشيد كه ابن ملجم با من چى كار كرده؟ خودم كه مى دانم. حسن جان! حسين جان! ابن ملجم فقط يك ضربت به من زده، شما هم يك ضربت به او بزنيد. خدا به شما حق نمى دهد كه بر او دو ضربت بزنيد. «1» اين دين است؛ اين رعايت عدالت ديندار در حق قاتلش است.

 

مؤمن آبروساز است

حالا همين ديندار مى خواهد مال مردم را رعايت كند؛ همين ديندار مى خواهد آبروى مردم را رعايت كند. جوانى آمد خدمت اميرمؤمنان عليه السلام و گفت: من زنا مرتكب شدم و خداوند براى آن حد معين كرده است. من آمدم آن را به شما بگويم تا مرا حد بزنيد و من پاك شوم. حضرت فرمود: در حق خودت دارى اشتباه مى كنى و خيالاتى شده اى. در واقع، مرد چنين گناهى كرده بود، اما دين به اميرمؤمنان عليه السلام، و به هر مؤمن ديگرى دستور داده، به هر شكلى كه ممكن است، كارى بكنيد كه آبروى گناهكار محفوظ بماند و به حد و قصاص نرسد. گفت: تو خيالاتى شدى، و فكر مى كنى كه گناهكارى. مرد گفت: على جان! من زنا كردم. حضرت فرمود: ديگر ادامه نده و بلند شو برو، تو اشتباه مى كنى. اما حالا بعضى ها مته به خشخاش مى زنند تا گناه ديگران را كشف كنند؛ اما اميرمؤمنان عليه السلام اصرار دارد كه گنا انجام شده، پنهان بماند. اين ديندارى است. مرد رفت و فردا آمد و

______________________________
(1) 6. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 189، حديث 5433. متن روايت چنين است:

وَ رُوِىَ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِىِّ، قَالَ: شَهِدْتُ وَصِيَّهَ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ عليه السلام حِينَ أَوْصَى إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ، وَ أَشْهَدَ عَلَى وَصِيَّتِهِ الْحُسَيْنَ وَ مُحَمَّداً وَ جَمِيعَ وُلْدِهِ وَ رُؤَسَاءَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ شِيعَتِهِ عليه السلام ثُمَّ دَفَعَ إِلَيْهِ الْكِتَابَ وَ السِّلَاحَ ... ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ عليه السلام فَقَالَ: يَا بُنَىَّ! أَنْتَ وَلِىُّ الْأَمْرِ وَ وَلِىُّ الدَّمِ فَإِنْ عَفَوْتَ فَلَكَ وَ إِنْ قَتَلْتَ فَضَرْبَهً مَكَانَ ضَرْبَهٍ وَ لَا تَأْثَمْ ...

 

گفت: على جان! من زنا كردم. حالا من دارم مى گويم كه اميرمؤمنان عليه السلام به او گفت: هواى كوفه گرم است و تو دچار اختلال حواس شدى. مرد پاكدامن برو. دوباره حضرت او را بيرون كرد. مرد فردا براى بار سوم آمد و گفت: على جان! من زنا كردم باز حضرت او را بيرون كرد. مرد براى بار چهارم آمد و گفت: على جان! من زنا كردم. با اين اقرار ديگر آن مرد چهار بار اقرار كرد و حضرت را مجبور به اجراى حد نمود، و به قنبر گفت: او را بازداشت نما. حضرت خشگمين شد و گفت: چقدر رشت است كسى از شما برخى از كارهاى زشت را انجام دهد، بعد خود را پيش مردم بى آبرو كند. اگر اين مرد در خانه توبه مى كرد، به خدا قسم، توبه اش بين او و خداوند بهتر از اين بود كه من حد را بر او اجرا كنم. «1»

تقصير خود آن مرد بود كه چهار بار اقرار كرد. او بايد روز اول مى رفت و ديگر هم نمى آمد.

حفظ آبروى مسلمان، حفظ آبروى خانواده ها لازم است. البته، آدم اشتباه مى كند و مرتكب گناه مى شود، اما گناه زبانِ آن كسى كه گناه گناهكار را پخش مى كند، سنگين تر از گناه گناهكار است. ممكن است كه گناهكار توبه كند و خدا هم او را ببخشد. اما خداوند دربار آن كس كه گنا گناهكار را پخش كرده، درآى نوزدهم سوره نور مى گويد:

إِنَّ الَّذينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشيعَ الْفاحِشَهُ فِى الَّذينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَهِ.

براى آن زبانى كه گناه ديگرى را بين مردم پخش كرده، عذاب دردناكى مهيا شده است.

مؤمن اين گونه نيست كه بدى گناهكاران را پخش كند؛ مؤمن آبروساز است؛ مؤمن شخصيت ساز است.

______________________________
(1) 7. برداشتى از روايتى كه در كافى، ج 7، ص 188- 189 حديث 3. متن روايت چنين است:

عَلِىُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ رَفَعَهُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام، قَالَ: أَتَاهُ رَجُلٌ بِالْكُوفَهِ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! إِنِّى زَنَيْتُ فَطَهِّرْنِى. قَالَ: مِمَّنْ أَنْتَ؟ قَالَ مِنْ مُزَيْنَهَ. قَالَ: أَ تَقْرَأُ مِنَ الْقُرْآنِ شَيْئاً. قَالَ: بَلَى. قَالَ: فَاقْرَأْ فَقَرَأَ فَأَجَادَ. فَقَالَ: أَ بِكَ جِنَّهٌ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: فَاذْهَبْ حَتَّى نَسْأَلَ عَنْكَ. فَذَهَبَ الرَّجُلُ ثُمَّ رَجَعَ إِلَيْهِ بَعْدُ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! إِنِّى زَنَيْتُ فَطَهِّرْنِى. فَقَالَ: أَ لَكَ زَوْجَهٌ؟ قَالَ: بَلَى. قَالَ: فَمُقِيمَهٌ مَعَكَ فِى الْبَلَدِ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ فَأَمَرَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فَذَهَبَ وَ قَالَ: حَتَّى نَسْأَلَ عَنْكَ فَبَعَثَ إِلَى قَوْمِهِ فَسَأَلَ عَنْ خَبَرِهِ، فَقَالُوا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! صَحِيحُ الْعَقْلِ. فَرَجَعَ إِلَيْهِ الثَّالِثَهَ، فَقَالَ لَهُ: مِثْلَ مَقَالَتِهِ، فَقَالَ لَهُ: اذْهَبْ حَتَّى نَسْأَلَ عَنْكَ، فَرَجَعَ إِلَيْهِ الرَّابِعَهَ، فَلَمَّا أَقَرَّ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام لِقَنْبَرٍ: احْتَفِظْ بِهِ ثُمَّ غَضِبَ ثُمَّ قَالَ: مَا أَقْبَحَ بِالرَّجُلِ مِنْكُمْ أَنْ يَأْتِىَ بَعْضَ هَذِهِ الْفَوَاحِشِ فَيَفْضَحَ نَفْسَهُ عَلَى رُءُوسِ الْمَلَإِ، أَ فَلَا تَابَ فِى بَيْتِهِ، فَوَ اللَّهِ، لَتَوْبَتُهُ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَفْضَلُ مِنْ إِقَامَتِى عَلَيْهِ الْحَدَّ ...

 

ماجراى اختلاط ميرداماد با گناهكاران براى هدايت آن ها

در اين جا مى خواهم ماجراى خيلى زيبايى را از آثار ايمانِ اهل ايمان بگويم. دو عالم مشهور كم نظير در زمان حكومت صفويه و در اوج عظمت آن، در عصر شاه عباس، مى زيستند كه هم اكنون قبر يكى از آن ها در كنار قبر حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام است، و بيش تر ما آن را زيارت كرده ايم، جناب شيخ بهايى «1»، و يك عالم ديگر هم ميرداماد «2» است كه از شخصيت هاى بزرگ رشته فلسفه و حكمت بوده، و آن چهره معروف و با عظمتى كه اكثر ما اسمش را شنيده ايم و در كره زمين هم دانشمندان او را مى شناسند، صدرالمتألهين شيرازى، شاگرد اين ميرداماد بوده و پرورش يافت او.

ميرداماد ديندار فوق العاده اى بود و نسبت به مردم دغدغه دار بود. او خيلى هم عظمت و شخصيت داشت، طورى كه حتى مى خواستند به او پست مهم مملكتى بدهند. بين

______________________________
(1) 8. محمد بن حسين بن عبد الصمد حارثى، معروف به شيخ بهايى در سال 953 هجرى در شهر بعلبك لبنان به دنيا آمد. نسب شيخ به حارث همدانى، صحابى جليل القدر اميرالمؤمنين عليه السلام مى رسد. در زمان شاه طهماسب اول به اصفهان وارد شد و در آن جا نيز با تحصيل علوم مختلف ظرف مدت كوتاهى به مقبوليتى عام دست يافت و از سوى شاه عباس صفوى نهايت احترام را به خود اختصاص داد. وى مشرب عرفانى داشت و از برجسته ترين عرفاى زمان خود بود. شيخ بهايى حدود 30 سال از عمر خود را در سفر گذراند. او در زمينه هاى گوناگون نظير: تفسير، حديث، فقه، اصول، رجال، فلسفه، دعا، لغت، رياضى، نجوم، شعر و ادب فارسى و چندين دانش ديگر بيش از 80 تأليف دارد. در فنون مختلف نظير مهندسى، رمل و اسطرلاب نيز مهارت ويژه اى داشت. از كارهاى عمرانى فراوان وى مى توان به اقدامات وى در مرقد اميرالمؤمنين عليه السلام، مسجد امام اصفهان و منار جنبان، حمام گرم اصفهان و بسيارى بناهاى به ياد ماندنى ديگر اشاره كرد.

شيخ در سال 1030 هجرى قمرى ديده از جهان فرو بست و بدن مطهر او را از اصفهان به مشهد مقدس انتقال داده و در جوار امام رضا عليه السلام به خاك سپردند.

منبع: سايت راسخون، مقال شيخ سالروز بزرگداشت شيخ بهايى، با تلخيص

(2) 9. الداماد (970- 1041. ق.): محمد باقر بن محمد بن محمود بن عبد الكريم الحسينى، الأَسترابادى الاصل، الأَصفهانى، الشهير بالداماد أحد كبار علماء الاماميه فى الحكمه و الفلسفه و الكلام. تبحّر فى جميع العلوم لا سيما فى العقليات. نال حظوه كبيره عند ملوك إيران الصفويين، و اشتهر بين العلماء، و انتهت إليه رئاستهم بعد وفاه صديقه الحميم بهاء الدين العاملى (سنه 1030. ق.). توفى سنه إحدى و أربعين و ألف بالعراق لما جاء لزياره العتبات المقدسه مع الملك صفى الصفوى، و حُمل إلى النجف الاشرف، و دُفن إلى جوار أمير المؤمنينعليه ا لسَّلام. موسوعه طبقات الفقهاء، ج 11، ص: 315- 317 با تلخيص

 

علما او يك استاد شناخته مى شد و شاگردانى مثل ملاصدراى شيرازى پرورش داد كه ارزش كمى براى يك استاد نيست.

اين ميرداماد، اين ديندار كه دغدغ مردم را داشت، از خانه كه بيرون مى آمد، قبل از اين كه به حوز درس برود، يك ربع و يا بيست دقيقه اى مى آمد، در يك قهوه خانه مى نشست. حالا اين هايى كه توى قهوه خانه بودند، جماعت كفترباز، قمارباز، لات، چاقوكش و عربده كش بودند؛ او فقط براى هدايت كردن آن ها، مدتى مى آمد، با اين هايى كه سر چهارراه ها و سر كوچه ها مى ايستاندند، اختلاط مى كرد،. گزارش اين اختلاط با مردم، آن هم در قهوه خانه و كنار لات ها و چاقوكش ها، به شاه عباس رسيد. روزى كه در دربار شاه عباس جلسه اى علمى بود، شاه عباس با يك دنيا احترام، رو به به ميرداماد كرد و گفت: آقاى بزرگ! عالم كم نظير زمان دولت من! شنيدم يكى از علماى بزرگ كشور من رعايت حدود عالِم بودن را نمى كند. ميرداماد گفت: مگر او چكار مى كند؟ شاه گفت: به من گفتند او به قهوه خانه مى رود و با لات ها و جوان ها و با مردم كوچه بازارا اختلاط مى كند. ميرداماد گفت: اتفاقاً من هم هر روز در اين مناطق هستم و عالمى را كه شما مى گوييد، من نديدم؛ يعنى شاه! مگر ما عالم شديم كه برويم خود را پنهان بكنيم، و بعد مردم نوبت بگيرند و با كمال تواضع پيش ما بيايند. مگر ما عالم شديم كه ويترين نشين بشويم. خدا اين علم را به ما داده كه به مردم انتقال بدهيم؛ اين علم را به ما داده كه مردم را هدايت كنيم. اين ديندارى است.

 

ترس حضرت على عليه السلام از مُثل شدن ابن ملجم

حضرت فرمود: حسن جان! حسين جان! من نگرانم كه وقتى ابن ملجم را با يك ضربت بكشيد، مردم عصبانى شمشير، خنجر، چاقو و چوب بردارند و بر سر جنازه بريزند، لبش را ببرند؛ دماغش را ببرند؛ زبانش را ببرند؛ گوشش را ببرند؛ چشمش را در بياورند. حسن جان! حسين جان! من از جدتان پيغمبر، خودم شنيدم كه تكه و پاره كردن بدن ميت، هر چند سگ هار باشد، در دين جايز نيست. تا ابن ملجم مرد، او را دفن كنيد. اين ديندار است. «1»

______________________________
(1) 10. نهج البلاغ صبحى صالح، ص 422- 421، كلام 47 من وصيه له عليه السلام للحسن و الحسين عليهماالسلام لما ضربه ابن ملجم لعنه الله. متن روايت چنين است:

... ثُمَّ قَالَ: يَا بَنِى عَبْدِ الْمُطَّلِبِ! لَا أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَلَا لَا تَقْتُلُنَّ بِى إِلَّا قَاتِلِى. انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَهً بِضَرْبَهٍ وَ لَا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ فَإِنِّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم يَقُولُ إِيَّاكُمْ وَ الْمُثْلَهَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقُورِ.

 

مهرورزى امير مؤمنان عليه السلام با پيرمرد مسيحى كورى كه گدايى مى كرد

در زمان حكومت اميرمؤمنان عليه السلام و در اوج قدرت آن، روزى حضرت داشت تنها با غلامش قنبر در كوفه حركت مى كرد كه در مسيرى ديد پيرمرد مردى با محاسن سفيد نشسته و دارد گدايى مى كند. خيلى ناراحت شد. در همان جا، بغل پيرمرد نشست و گفت: پدر! وقار شما، سن شما و محاسن سفيد شما اقتضاى گدايى نمى كند. شما آبرو داريد. شما آقاييد. با اين گدايى، به آبرو و به آقايى تان لطمه مى خورد. پيرمرد گفت: آقا! كارمند وزارت دارايى بودم كه پير و كور شدم. وزير دارايى، على بن ابى دافع، يك روز من را خواست و گفت: آقا! ديگر از دست تو كارى برنمى آيد، پس به سلامت برو. به خدا قسم، على مى خواست مثل مادر داغديده گريه كند. آدم هاى ديندار خيلى دل نازك هستند. به قنبر فرمود: برو على بن ابى دافع را بردار و پيش من بياور. قنبر رفت و به وزير دارايى گفت: على با تو كار دارد. على بن ابى دافع دوان دوان آمد. حضرت به او گفت: تا وقتى اين پيرمرد جان داشت و بدنش سالم بود، از او كار كشيدى، وقتى هم كه كارى از او برنمى آمد، بيرونش كردى. الان او با زن و بچه اش چكار بايد بكند. آيا خوب است كه يك نفر را اين جور به خاك سياه نشانده اى؟ ابن ابى دافع گفت: على جان! اين آدم سر پا بود و كار هم خوب مى كرد. ولى اكنون او ديگر توان كار ندارد. در ضمن، مسيحى هم هست. حضرت گفت: من به دينش كار ندارم. حالا زن و بچ او از كجا بياورند بخورند؟ الان اگر بچه اين پيرمرد، دخترش، دامادش، عروسش و نوه هايش بگويند، بابا بزرگ! ما مى خواهيم كه امشب مهمانى به خان شما بياييم، او چقدر بايد خجالت بكشد. چه جورى به اين ها بگويد كه نيايند. حضرت به آن پيرمرد گفت: وقتى سرپا بودى، چقدر حقوق مى گرفتى؟ او گفت: على جان! اين مقدار حقوق مى گرفتم. حضرت فرمود: با اين مقدار حقوق، زندگى ات كاملًا تأمين مى شد؟ پيرمرد گفت: آرى، على جان!

همان جا حضرت به ابن ابى دافع گفت: اسمش را بنويس و تا زنده است حقوقش را بده. «1»

______________________________
(1) 11. برداشتى از حديث هجدهم كتاب تهذيب الأحكام، ج 6، ص 293. متن روايت چنين است:

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى حَمْزَهَ عَنْ رَجُلٍ بَلَغَ بِهِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ مَرَّ شَيْخٌ مَكْفُوفٌ كَبِيرٌ يَسْأَلُ. فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام: مَا هَذَا؟ قَالُوا يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ: نَصْرَانِىٌّ، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام: اسْتَعْمَلْتُمُوهُ حَتَّى إِذَا كَبِرَ وَ عَجَزَ مَنَعْتُمُوهُ أَنْفِقُوا عَلَيْهِ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ.

 

ديندار نسبت به كارافتاده ها، بى اعتنا نيست و مى گويد، اگر اين كارفتاده، ادارى است، حقوق بازنشستگى دارد و از اين راه تأمين مى شود، و اگر او ادارى نيست و حقوق بازنشستگى ندارد، بر منِ ديندار واجب شرعى است كه زندگى او و زن و بچه اش را از سهم زكات، از سهم خمس، از صدقه، از انفاق اداره بكنم؛ يعنى بايد نگا هر مؤمنى به هم انسان ها، نگا به عنوان بندگان خدا باشد. در بين اين بندگان خدا هم يهودى، مسيحى، آشورى و زرتشتى وجود دارد. ديندار نان رسان است؛ ديندار آدم مهربانى است؛ ديندار آدم با محبتى است.

 

مهرورزى آيت الله بروجردى در زمان قحطى

پدران ما براى ما نقل كردند كه از زمان شروع قاجاريه تا تقريباً تمام شدن حكومت اين سلسله، دو بار در ايران قحطى سختى آمد كه مردم پوست خشك بز و برگ مى خوردند. در آن روزگار، مرحوم آيت الله العظمى بروجردى در بروجرد خيلى به مردم فقير كمك كرد. بعد هم آقاى بروجروى كم آورد و بدهكار شد. در آن زمان، يعنى 80 سال پيش، بدهى ايشان به حدود 5 هزار تومان رسيد. سال 41 يا 40 بود كه پدرم يك خانه 70 مترى در تهران خريد به قيمت 4900 تومان كه الان با اين 4900 تومان تنها دو كيلو پرتقال مى دهند.

آقاى بروجردى فرمود: من به مردم بدهكارم و اين خان من هم ملك پدرى ام است كه به من به ارث رسيده. اين خانه بزرگ است و ما مى توانيم در يك خان كوچك ترى زندگى بكنيم. براى همين گفت كه اين خانه را در معرض فروش بگذارند. قبل از اين كه اين خانه را بفروشند، يك عادتى كه ايشان داشت، هر روز صبح، داخل سى تا چهل پاكت پول مى گذاشت، يك تومان، پانزده ريال و پنج ريال. البته، آن موقع اين پول ها به صورت اسكناس بودند. من خودم اسكناس پنج ريالى را ديده بودم. بعد سپرده بود، هر كسى به درب خانه آمد و اظهار نياز كرد، به تناسب نيازش، يك پاكت به او بدهند تا برود. هر روز سى تا چهل نفر مى آمدند و پول مى گرفتند. در اين بين، يكى از آن ها هم دروغ نمى گفت. گداهاى راستگويى بودند؛ گداهاى پاكى بودند و هيچ وقت حرام نمى خوردند.

كسى آمد پيش حاج شيخ عبدالكريم حايرى، مؤسّس حوز علمى قم، و گفت: من فقط لَنگِ سه تومان هستم. حاج آقا! سه تا تك تومان به من بدهيد تا مشكلم حل شود. حضرت حاج شيخ فرمود: هيچ عيبى ندارد، شما دست مباركتان را در جيب راستتان بكنيد و سه تومان درآوريد و در جيب چپتان بگذاريد، بعد پولدار مى شويد. اما بيش ترآن گداهايى كه پيش آقاى بروجرودى مى رفتند، راست مى گفتند. آقاى بروجردى خانه را فروخت و پنج هزار تومان پول فروش خانه را در پاكتى گذاشت و به خادم خود داد و به او گفت: اين پاكت پيشت باشد تا من قرض خودم را با آن بدهم تا بعد يك خانه محدودترى بخريم. خادم اين پاكت پنج هزار تومانى را بغل اين پاكت هاى يك تومانى، دو تومانى و پانزده ريالى گذاشت. تا اين كه پيرمرد با ادب و موقّرى خدمت آقاى بروجردى آمد. از گوشه چشم اين پيرمرد همين طور داشت اشك مى ريخت كه گفت: پيرمردم و آبرو دارم، به من محبت بكنيد. با دو تومان و بيست و پنج ريال، مشكل من حل مى شود. آقاى بروجردى به خادم خود اشاره كرد كه به او پاكتى بدهد، و خادم اشتباهى پاكت پنج هزار تومانىِ پول فروش خانه را به آن پيرمرد داد و پيرمرد فقير آن را گرفت و رفت، امّا يك ساعت بعد، همان پيرمرد با گريه بيش ترى به بروجرد بازگشت و پيش آقاى بروجردى رفت. آقاى بروجردى به او گفت: مگر به شما پول ندادند؟ پيرمرد با داد و بيداد گفت: چرا آقا پول دادند. آقاى بروجردى گفت: پس چرا برگشتى، و چرا گريه مى كنى؟ پيرمرد گفت: آقا! من به شما گفتم، با دوتومان و با پانزده ريال مشكلم حل مى شود. حالا با اين پنج هزار تومانى كه شما به من داديد، من چكار كنم؟

آيا الان از اين گداهاى ديندار داريم كه اشتباهى اضافه بگيرند، بعد آن را برگرداند. چرا اين قدر زندگى ما به هم خورد؟ چرا اين قدر زندگى ما خراب شد؟ حيف نبود كه گداها پول هاى ما را مى بردند و برمى گرداندند، ولى آلان نزديك ترين افراد به ما، پول هاى ما را مى گيرند، به نيت اين كه آن ها را برنگردانند.

آقاى بروجردى به جاى اين كه بگويد، اين پول فروش خانه ام هست كه بايد با آن بدهى هايم را به مردم بدهم، گفت: پيرمرد! اين پنج هزار تومان حواله پروردگار مهربان عالم به تو بوده و من به هيچ عنوان آن را پس نمى گيريم. پس آن را بردار و برو. اين رفتار، رفتار يك فرد ديندار است.

 

آتش احسان بر خان حضرت على اكبر عليه السلام

از سروده اى در كتاب مقاتل الطالبين كه دربار حضرت على اكبر عليه السلام است، برمى آيد كه از زمانى كه على اكبر عليه السلام به دنيا آمد تا روز شهادتش در عاشورا، هر چند سال كه داشت، هجده سال و يا بيست و پنج سال، براى اين كه در شهادت سن مطرح نيست، در اين مدت، او حتى به انداز يك پلك به هم زدن هم از خدا غافل نبود. على اكبر عليه السلام وقتى كه ديگر جوان رشيدى شده بود و خانه اش از خان ابى عبدالله عليه السلام جدا شده بود كه به نظر مى رسد ائمه بچه هاى خود را زود زن مى دادند و على اكبر عليه السلام هم زن گرفته بود و چون ادب داشت، نمى خواست در خانه پدرش باشد، اما هر روز پيش او مى آمد. او خانه را كه عوض كرد، هر شب تابستان و زمستان بر روى پشت بام مى رفت، و از ساعت يازده به بعد شب آتش روشن مى كرد و سپرده بود كه هر كس مشكل دارد و خانه اش را بلد نيست، اين آتش نشان او باشد. هر وقت شب هم كه مى خواهد بيايد، بيايد كه او مشكلش را حل مى كند. به نگهبانان دروازه هاى شهر مدينه هم سپرده بود، اگر غريبه اى مى خواست وارد شهر شود و خانه نداشت؛ پول نداشت؛ نان نداشت، به او بگويند، به آن جا كه آتش روشن است، برود. آن جا هم به او اتاق مى دهند، و هم به او نان مى دهند.

آن ها با مردم اين گونه رفتار مى كردند و به آن ها محبت مى نمودند.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

آثار ایمان- جلسۀ سوم
تجارت معنوی - جلسه اول
زنان اهل بهشت‏
قرارداد همسر عمران با خداوند
انواع هدايت الهي
تبيين ظالم و درجات ظلم
گرفتار شدن لنين در دست هگل
ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه هیجدهم
پیوند با ابی‌عبدالله(ع)، تنها راه پیروزی در سلوک ...
هدايت تكوينى و تشريعى - جلسه پنجم (2) – (متن کامل + ...

بیشترین بازدید این مجموعه

اندیشه در اسلام - جلسه هفتم
تجارت معنوی - جلسه اول
آثار ایمان- جلسۀ سوم
ارزش دادن دين به مؤمنان حلال خور
علامت چهارم: عزت و شجاعت در برابر دشمنان خدا
تجزيه و تبيين كلمه معرفت
ارتباط با خدا از راه ذكر
اندیشه در مرگ
رمز موفقيت ابن ‏سينا
مقربین چه کسانی هستند؟

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^