فارسی
شنبه 01 ارديبهشت 1403 - السبت 10 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

عقل: محرم راز ملكوت - جلسه پانزدهم - (متن کامل + عناوین)

 

رابطه عقل و بخل

شيراز، حسينيه عاشقان ثار اللّه دهه دوم رجب 1385

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم.

 الحمد للّه رب العالمين و صلّى اللّه على جميع الأنبياء و المرسلين وصلّ على محمّد و آله الطاهرين.

 

سلسله اى از امور مثبت و منفى در عالم هستى وجود دارند كه با يكديگر در تقابل و تضاد كامل هستند. هريك از اين امور آثارى نيز دارند كه بينشان هيچ گونه سازش و نسبتى برقرار نيست، زيرا آثار امور مثبت و آثار امور منفى نيز، مانند خود آن امور، ضدّ يكديگر هستند.

كتاب خدا هم همين نظر را بيان مى دارد كه بين امور مثبت و منفى و آثارشان هيچ هماهنگى و سازشى وجود ندارد. در آيات و روايات و نيز در حيات عينى و زندگى واقعى هم نور ضدّ ظلمت، حق ضدّ باطل، شيطان ضدّ پروردگار، بصيرت ضدّ كورى و جود ضدّ بخل است. [1]

اين كه امام نهم، عليه السلام، را ملقب به «جواد» مى شناسيم، به اين معناست كه ذات و عمل و عقل و قلب و روح آن بزرگوار عين جود و نور و حق و صدق و كرم است و آنچه ضدّ جود است در وجود مقدس حضرت يافت نمى شود. به عبارت ديگر، وجود مقدس امام جواد هم خلق پروردگار است و بخيل هم خلق شيطان است. بنابراين، لازم است كه صفت رذيله و شيطانى بخل [2] براى مردم تشريح و جوانب آن به خصوص از ديدگاه قرآن كريم بررسى شود.

صفت بخل را مى توان از چهار جنبه بررسى كرد:

 

1. علت ظهور بخل

 

هيچ انسانى بخيل به دنيا نمى آيد، [3] بلكه در مسير زندگى دچار بخل مى شود. اين سفت يك بيمارى روانى است كه البته بى علاج نيست.

پيدايش اين خصلت در انسان امرى عارضى است و امر عارضى را مى شود از صفحه دل و باطن انسان پاك كرد، اما اگر اين بيمارى در وجود انسان باقى بماند و تا آخر عمر با وى همراه باشد، باب نجات تا ابد به روى او بسته خواهد شد؛ حال، اين بيمار هركس مى خواهد باشد.

دو آيه قرآن نيز مؤيد اين حقيقت هستند. [4]

آن گونه كه از برخى آيات و روايات استفاده مى شود، گاهى اگر فقط يك «علت» [5] در وجود انسان علاج نشود، او را محكوم به فنا خواهد ساخت و ساير اعمال او هم با وجود اين علت قدرت نجات او را نخواهند داشت. يكى از اين علت ها بخل است. اما به راستى، چه اتفاقى رخ مى دهد كه روح يك انسان به بخل ميل پيدا مى كند، ممسك مى شود و از خرج كردن دريغ مى كند و به قول قرآن كريم دچار كنزاندوزى و تكاثر مى شود [6] و هم مسلك روحى و اخلاقى قارون مى گردد؟ [7]

شايد بسيارى از مردم تصور كنند قارون [8] از قماش فرعونيان و شخصى بى دين و مشرك بوده، اما واقعيت جز اين است و قارون اين طور نبوده است. در احوال قارون نوشته اند 25 سال در ميان مردم و جوانان مصر قارى و معلم تورات بود [9] و حلال و حرام تورات را به آنان مى آموخت؛ ولى با اين كه عالم به حقيقت بود، در مسائل مالى دچار انحراف و مبتلا به بيمارى بخل شد و همين خصلت او را به عذابى خفت بار دچار كرد و ساير اعمال نيكش هم توان نجاتش را نيافتند.

بخيل بوى خدا نشنود، برو حافظ

 

پياله گير و كرم ورز. و الضمان علىّ.

     

 

بايد اين تصور را از ذهن خودمان پاك كنيم كه اگر مكلفى به فرض گرفتار چهار بيمارى اخلاقى يا رفتارى است، نماز و روزه و گريه و حج و زيارتش عاقبت نجاتش خواهد داد. قرآن مجيد از بعضى بيمارى ها نظير بخل اسم مى برد كه اگر علاج نشوند، به تنهايى موجب هلاكت ابدى خواهند شد و ساير اعمال نيك انسان نيز قدرت نجات او را نخواهند داشت:

«فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون الذين هم يراؤون و يمنعون الماعون». [10]

پس واى بر نمازگزاران كه از نمازشان غافل و نسبت به آن سهل انگارند.

همانان كه همواره ريا مى كنند و از [دادن ] وسايل و ابزار ضرورى زندگى [و زكات، هديه و صدقه به نيازمندان ] دريغ مى ورزند.

اين چند آيه درباره نمازگزار بخيل سخن مى گويند. نمازگزارى كه از حقيقت نماز غفلت دارد، مى گويد «الرحمن الرحيم»، اما خودش با افتادگان و تهيدستان در كمال بخل و بى رحمى رفتار مى كند. «ماعون» به معنى احسان است. اين شخص بيمارى منع كردن ماعون دارد، لذا از احسان مالى كه بايد صرف تهيدستان و نيازمندان شود، امتناع مى كند. بخيل است، بنابراين با اين كه يك عمر عبادت كرده، هنوز به خدا وصل نشده است. يك عمر نماز خوانده، ولى نمازش نماز نبوده و متصف به «تنهى عن الفحشاء و المنكر» [11] نشده است.

بخل در رديف منكرات است، چنانچه قرآن و روايات نيز «منكر» و «معروف» را ضد همديگر معرفى مى كنند. نمازى كه نتوانسته صاحبش را از بخل نجات دهد، نماز حقيقى نبوده است. مخاطبان «فويل للمصلين» چنين نمازگزارانى هستند. البته، ممكن است نام اين عبادت به عنوان نماز، روزه، حج و ... در كارنامه اعمال فرد بخيل ثبت شده باشد، ولى آن قدر منكر بودن مرضى مانند بخل قوى و آن اندازه خشم خدا بر بخيل شديد است كه عباداتى مثل نماز و روزه و حج نمى توانند اسباب نجات صاحب خود را فراهم سازند.

بعضى ها تصورى نادرست از پروردگار دارند و مى گويند خدا آن قدر كريم و رحيم و غفور است كه اين اندك بخل يا ظلم يا ترك نماز مانع از اين نمى شود كه لطف و كرمش را شامل حال ما بكند. اتفاقا، شخصى به ابو ذر غفارى همين سخن را گفت. وقتى ابو ذر حقايق فرمان هاى خدا را بيان كرد، اين شخص به ابو ذر گفت:

«فأين رحمة اللّه؟»

ابو ذر، رحمت بى نهايت خدا چه مى شود؟ آيا اين رحمت شامل حال ما نمى شود؟ ابو ذر گفت: قرآن مجيد را بخوان، آن جا پروردگار عالم محل تجلى رحمت بى منتهايش را بيان كرده است: [12]

«إنّ رحمة اللّه قريب من المحسنين». [13]

يقينا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.

رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است، نه به بدكارانى كه زشتى ها و بيمارى هاى باطنشان تا دم مرگ ادامه پيدا كرده است:

«و ليست التوبه للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال تبت الان». [14]

و براى كسانى كه پيوسته كارهاى زشت مرتكب مى شوند، تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد [و در آن لحظه كه تمام فرصت ها از دست رفته ] گويد: اكنون توبه كردم. و نيز براى آنان كه در حال كفر از دنيا مى روند، توبه نيست. اينانند كه عذابى دردناك براى آنان آماده كرده ايم.

كسى كه بيمارى هاى روحى و منكراتش تا برافتادن پرده قيامت ادامه پيدا كند و پس از مشاهده آثار عالم عقبى بگويد: خدايا، توبه كردم، توبه اش مقبول نخواهد بود؛ چون آن توبه توبه نيست؛ [15] توبه يعنى علاج بيمارى ها و ريشه كن ساختن زشتى ها. اين تطهير بايد در وقت مناسب خود انجام شود. دم مردن كه وقت تصفيه باطن از پليدى ها و پاك شدن از زشتى ها نيست. اگر بنا بود خدا توبه هنگام مرگ را بپذيرد، توبه فرعون را قبول مى كرد كه وقتى ديد لحظاتى ديگر آب نيل او را فرا مى گيرد و كار از كار گذشته است، از صميم دل فرياد زد:

«و جاوزنا ببنى إسرائيل البحر فأتبعهم فرعون و جنوده بغيا و عدوا حتى إذا أدركه الغرق قال آمنت أنه لا إله إلا الذى آمنت به بنو إسرائيل و أنا من المسلمين». [16]

و بنى اسرائيل را از دريا گذرانديم، پس فرعون و لشكريانش آنان را از روى ستم و تجاوز دنبال كردند تا هنگامى كه بلاى غرق شدن، او را فروگرفت، گفت: ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز همان كه بنى اسرائيل به او ايمان آوردند، نيست و من از تسليم شدگان [در برابر فرمان هاى حق ] هستم.

اگر خدا اين توبه و انابه را پذيرفته بود، به موج آب مى فرمود: كنار رو! او اكنون ديگر از بندگان صالح من است، ولى قرآن مجيد مى فرمايد:

«فاغرقناه» [17] غرقه شدن او را هلاك كرد و به جهنم كشاند؛ با اين كه آن دم فرياد توبه خواهى هم برآورد.

 

2. محروميت بخيل از فيوضات پروردگار

 

پيش تر گفتيم كه هيچ انسانى بخيل متولد نمى شود. قرآن مجيد طبع انسان را اين گونه بيان مى كند:

«فطرة اللّه التى فطر الناس عليها». [18]

[پاى بند و استوار باش بر] سرشت خدا كه مردم را بر آن سرشته است.

طبيعت او فطرت اللّه است. اين مهم ترين آيه اى است كه هويت واقعى انسان را از نظر آفرينش بيان مى كند. كلمه «فطرت» به لفظ جلاله «اللّه» اضافه شده است. انسان براساس فطرت اللّه خلق مى شود؛ يعنى بيمار،بخيل، رياكار، ظالم، خائن و كافر آفريده نمى شود. هر انسانى پاك از همه آلودگى ها به دنيا مى آيد، اما در مسير زندگى دنيوى به واسطه علل و عواملى آلوده مى شود.

اما از آن جا كه آلودگى اش امرى ثانوى و عرضى است، قابل معالجه نيز هست. اگر خودش علاج را قبول كند، نسخه طبيبان الهى را بپذيرد و به كار بگيرد، معالجه مى شود. در صورتى هم كه مداوا را نخواهد، بيمارى ها در روح او باقى مى مانند و با او از دنيا به آخرت منتقل مى شوند. چراكه:

«كل نفس بما كسبت رهينة». [19]

هركسى در گرو دست آورده هاى خويش است.

صفحه باطن آماده پذيرش بيمارى هاست، هم چنان كه آماده قبول علاج و درمان نيز هست. در دنيا، عده اى بيدار و بينا مى شوند و بيمارى هايشان را علاج مى كنند و نجات مى يابند، و عده اى ديگر كه خوابشان خيلى سنگين است و مخاطبان «إثّاقلتم على الارض» [20] هستند، چنان به ماديات جهان مى چسبند كه نمى توانند هيچ حركتى براى صفاى باطنشان انجام دهند. اينان مى مانند و مى ميرند و به هلاكت ابدى مى رسند.

 

چرا انسان بخيل مى شود؟

 

قرآن مجيد علت ظهور بخل را در آيات زير پس از سوگندى شگفت بيان مى كند:

«و العاديات ضبحا. و الموريات قدحا. فالمغيرات صبحا. فأثرن به نقعا. فوسطن به جمعا. إن الانسان لرّبه لكنود. و إنّه على ذلك لشهيد. و إنّه لحبّ الخير لشديد». [21]

سوگند به اسبان دونده اى كه همهمه كنان [به سوى جنگ ] مى تازند و سوگند به اسبانى كه با كوبيدن سمشان از سنگ ها جرقه مى جهانند و سوگند به سوارانى كه هنگام صبح غافل گيرانه به دشمن هجوم مى برند و به وسيله آن هجوم، گرد و غبار فراوانى برانگيزند و ناگاه در آن وقت در ميان گروهى دشمن درآيند [كه ] قطعا انسان نسبت به پروردگارش بسيار ناسپاس است، و خود او بر اين ناسپاسى گواه است. و همانا او نسبت به ثروت و مال سخت علاقه مند است [و به اين سبب بخل مى ورزد].

انسان، در مواجهه با اين سوگند، گمان مى كند پروردگار بعد از اين سوگند مى خواهد نكته ملكوتى و بشارت دهنده را بيان فرمايد، ولى وقتى آيات را دنبال مى كند، درمى يابد كه حضرت بارى تعالى علت بيمارى بخل را بيان كرده است.

خداوند در آيات آغازين سوره عاديات، پس از سوگند مهم «و العاديات ضبحا ...»، مى فرمايد: «ان الانسان لرّبه لكنود»، يقينا انسان در مقابل پروردگارش در اوج ناسپاسى است. «و انّه على ذلك لشهيد»، و خودش هم اين را مى داند. يكى از ناسپاسى هاى انسان «بخل» اوست: «و انّه لحبّ الخير الشديد». اين انسان در مسير زندگى اش عشق و محبتى افراطى به پول پيدا كرده و پول به جانش بسته شده است و نمى تواند از آن جدا بشود. حبّ شديد يعنى عشق و محبت افراطى. كار محبت او به پول به جايى رسيده است كه پول در زندگى او حرف اول و آخر را مى زند و غير پول در حاشيه زندگى اش قرار دارد. محور حياتش پول و دلار و درهم و دينار است. همه برنامه هاى زندگيى اش را با اين معيار مى سنجد.

فرد محب با محبتى افراطى كه به زلف محبوب گره مى زند، هرگز نمى خواهد از محبوبش جدا شود. [22] اين محبت خطرناك جلوى اجراى فرامين خدا را مى گيرد. دستور الهى مى گويد: زكات بپرداز، [23] نمى پردازد؛ خمس بده، [24] ادا نمى كند؛ قرض الحسنه بده، [25] قرض نمى دهد؛ به بستگان مستمندت انفاق كن، [26] نمى كند، زيرا پول معشوق اوست و او عشق افراطى به اين معشوق دارد و به هيچ عنوان حاضر نيست از اين معشوق فاصله بگيرد. اسير و بيمار و گرفتار است، آن هم گرفتار پولى كه زلزله، آتش سوزى، نوسان اقتصادى يا مرگ، آن را ناگهان از كف او مى گيرد.

تنها چيزى كه برايش مى ماند آثار بخل اوست و همين آثار هم او را جهنمى مى كند. پول مى رود و آثار مى ماند.

بنابراين انسان بايد مواظب باشد كه محبت هايش به هر محبوبى غير از پروردگار مهربان عالم، محبتى معمولى باشد تا اگر خواستند آن محبوب را به فرمان دين يا عقل يا به هر علت ديگرى از دستش بگيرند، بر او گران نيايد و به راحتى بتواند رهايش سازد و با آن خداحافظى كند. انسان اين نكته را هم بايد مدّنظر داشته باشد كه اگر مرا پروردگار بر اين قرار گرفته باشد تا محبوبش را از او بگيرد، فردا آن را به صورت بهشت به او برمى گرداند و اين گرفتن گرفتنى ابدى نيست:

«ما تقدّموا لأنفسكم من خير تجدوه عند اللّه». [27]

و آنچه از كار نيك براى خود پيش فرستيد آن را نزد خدا خواهيد يافت.پ

 

خانه اى در بهشت

 

نقل است كه شخصى در مدينه به محضر حضرت صادق، عليه السلام، رسيد و عرض كرد: يابن رسول اللّه، من مستطيعم و عازم مكه هستم.

محل زندگيى ام نيز با مدينه خيلى فاصله دارد. خدا در آن منطقه ثروت زيادى نصيب من كرده است. با بخشى از آن ثروت مخارج حجّم را تأمين كرده ام، مقدارى از آن را صرف نفقه عيال و فرزندانم كرده ام، و مبلغ قابل اعتنايى هم با خود آورده ام خدمت امام زمان خودم تا طى اين مدت يك يا دو ماه كه زيارتم در مكه طول مى كشد، هرجاى مدينه كه صلاح دانستيد منزل آبرومند و خوبى براى من بخريد. امام صادق، عليه السلام، هم با كمال ميل فرمودند: باشد. گفتى خانه خيلى خوبى مى خواهى؟ عرض كرد: بله. فرمود: خانه اى كه من بپسندم مى خواهى؟

عرض كرد: بله، خانه اى كه شما بپسنديد من نيز خواهم پسنديد.

چقدر امامان ما متواضع بوده اند! يك مرد روستايى به امام صادق، عليه السلام، پول مى دهد و مى گويد: من مى روم مكه و سفرم هم دو ماه طول مى كشد، تا برگردم يك خانه خوب در مدينه برايم آماده كن! حضرت نفرمودند: مگر من كارگر تو يا واسطه خريد خانه هستم، مگر من دفتر املاك دارم؟! امام اين خواسته را كاملا با رغبت و تواضع قبول كردند و فرمودند: بهترين خانه را برايت مى خرم.

آن مرد به مكه رفت و يكى دو ماه بعد، پس از تمام شدن اعمال حج، با اين اشتياق كه اكنون امام ششم در بهترين نقطه مدينه خانه اى همچون كاخ براى من خريده است، به مدينه برگشت و به محضر وجود مبارك امام ششم شرفياب شد و عرض كرد: آقا، سند خانه مرا حاضر كنيد.

حضرت فرمود: سند خانه ات خودم هستم. تو در محل زندگى ات از يك زندگى آسوده و بى آلايش برخوردار هستى، چرا مى خواهى بيايى و در اين شهر شلوغ زندگى كنى؟ من با پولى كه وكالت دادى تا خانه اى عالى و پسنديده برايت بخرم، يك خانه در بهشت خريدم و سندش را هم به نامت صادر كردم. راه خريد آن خانه هم اين بود كه من تمام پول پاك و حلالت را طبق آيات قرآن كريم خرج نيازمندان آبرودار مدينه كردم. آن خانه هم با اين خصوصيات در بهشت برايت آماده است:

«جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبة فى جنات عدن». [28]

بهشت هايى كه از زير [درختان ] آن نهرها جارى است، در آن جاودانه اند، و نيز سراهاى پاكيزه اى را در بهشت هاى ابدى.

اين حاجى كه شيعه معتقد و مؤمنى بود به حضرت صادق، عليه السلام، عرض كرد: خريدتان را به ديده منّت دارم. سپس، خداحافظى كرد و از خدمت امام مرخص شد. عمرش چندان طول نكشيد و در كمتر از يك سال رخت به سراى باقى بست و خانه اى كه امام صادق، عليه السلام، از پروردگار با درهم و دينار او خريده و ضمانت كرده بودند، در عالم برزخ به او مرحمت شد. [29]

«الذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه الا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنة التى كنتم توعدون». [30]

بى ترديد كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست؛ سپس [در ميدان عمل بر اين حقيقت ] استقامت ورزيدند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند [و مى گويند:] مترسيد و اندوهگين نباشيد و شما را به بهشتى كه وعده مى دادند، بشارت باد.

ملائكه رحمت در لحظه مرگ بهشت را به محتضر نشان مى دهند و مى گويند: اين همان جايگاهى است كه در دنيا به تو وعده مى دادند، اكنون مى خواهيم تو را در آن وارد كنيم.

پس، با پول مى شود مسكن بهشت، رضاى پروردگار، دل خوشى پيغمبر، صلى اللّه عليه و آله، و ائمه اطهار، عليهم السلام، را خريد، [31] ولى بخيل خودش را با دست خود از همه اين فيض ها محروم مى كند؛ يعنى اگر ما صداى ذات بخيل را گوش بدهيم، خواهيم شنيد كه مى گويد: من بهشت و خانه بهشتى و رضاى خدا و پيغمبر و امام و رشد و نموّ مالم را نمى خواهم. [32] اين حرف باطن بخيل است. آن كه با قرآن آشناست اين صدا را از درون بخيل مى شنود. كلام خدا گوش انسان را باز مى كند تا خيلى صداهاى مثبت و منفى را بشنود. اما قلب خود بخيل آن قدر محجوب و تاريك شده است كه صداى درون خودش را هم نمى شنود.

با ملاحظه آيه ذيل دانسته مى شود كه بخيل چه محروميت سنگينى را براى خودش رقم مى زند:

«الذين ينفقون اموالهم فى سبيل اللّه كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كلّ سنبلة مئة حبّة و اللّه يضاعف لمن يشاء و اللّه واسع عليم». [33]

مثل آنان كه اموالشان را در راه خدا انفاق مى كنند، مانند دانه اى است كه هفت خوشه بروياند، در هر خوشه صد دانه باشد؛ و خدا براى هركه بخواهد چند برابر مى كند و خدا بسيار عطاكننده و داناست.

اين آيه شريفه مضمون پرمعنا و عميقى دارد. خداوند در اين آيه رفتار مردم كريم و سخاوتمند را به امرى طبيعى كه در برابر ديدگان همه قرار دارد، مثل زده است: باغبان يك دانه نباتى مثل گندم را در اختيار زمين قرار مى دهد و پى كار خود مى رود. بعد آبى به پاى اين دانه جارى مى شود و آفتابى مى تابد و هوايى به ان مى رسد. پس از مدتى، اين دانه سر از خاك بيرون مى آورد و «انبتت سبع سنابل»، هفت خوشه از آن مى رويد. دانه پس از اين رويش به ساقه ها آويخته مى شود و «فى كل سنبلة مئة حبة»، در هر خوشه اى صد «دانه» مى رويد. باغبان يك دانه به زمين داد و خدا از همان يك دانه هفت صد دانه پديد آورد. «و اللّه يضاعف لمن يشاء»، خداوند نعماتش را بر هركه بخواهد مى افزايد.

من يك بار تصاوير ضبط شده اى از مراحل رويش يك دانه گوجه فرنگى را ديدم كه به واسطه آن معنى عبارت «و اللّه يضاعف لمن يشاء» برايم بسيار خوب معنى شد. باغبانى در اين فيلم دانه اى كاشت و پرورش داد.

اين دانه پس از مدتى سر از خاك برآورد. سپس، ساقه و شاخه و برگ و گل داد. در پايان، از آن يك دانه شانزده هزار گوجه فرنگى به هم رسيد.

از «و اللّه يضاعف لمن يشاء» بالاتر «و اللّه واسع عليم» است. خدا مى فرمايد:

من دانايى هستم كه تا بى نهايت هم مى توانم به شما مخلوقات ببخشم.

خداوند كريم به پاداش يك تومان بذل مال، هفتصد برابر و بلكه بى شمار برابر آن جزاى خير مى دهد.

راستى كه بخيل خودش را از چه فيض هايى محروم مى كند! ثروتمند بخيل تيره بخت و بيچاره است: چه آن كه ثروت علمى دارد، چه آن كه ثروت آبرويى دارد، و چه آن كه ثروت مالى دارد و در راه خير هزينه نمى كند.

جود و بخشش مال آن قدر نزد پروردگار عالم ارزش دارد كه در روايات ما بيان شده است حاتم طائى بت پرست در قيامت وارد دوزخ مى شود، چون به خدا مؤمن نبوده است؛ ولى وقتى وارد دوزخش مى كنند پروردگار عالم مى فرمايد: محفظه اى برايش قرار بدهيد تا عذابش تحفيف پيدا كند، چون اين مرد هم اخلاق من و كريم بوده است. [34]

مالكان دوزخ در روز قيامت به «كافر كريم» رحمت مى آورند، اما به «مؤمن بخيل» رحم نمى كنند.

 

3. راه علاج بخل

 

هر اندازه هم كه براى بخيل تلخ و دردآور باشد، بايد به اين معنا تن بدند كه هر از چندى مال خود را در راه خدا هزينه كند. بهتر است از مقدار كم هم شروع بكند، چون اگر قرار باشد به بخيل بگويند از دو يا سه ميليون شروع كن، به خاطر آن عشق مفرطى كه به معشوق خودش (پول) دارد، قادر نخواهد بود به نداى فيض هاى ربانى گوش فرادهد. اما از آن جا كه بالاخره مجبور است براى سير كردن شكم خود و خانواده اش اندك هزينه اى كنار بگذارد، بايد او را وادار كرد از كم شروع كند؛ مثلا، از هزار تومان آغاز كند. بعد، پنج هزار، سپس ده هزار و اين گونه ادامه دهد تا صفت بخل كاملا از ضميرش رخت بربندد. او هر بار كه از اين محبوب (پول) فاصله مى گيرد، به تناسب اين فاصله از آن بيمارى (بخل) هم دور مى شود. با بذل مال در راه خدا، شعله خطرناك بخل نيز شروع به فروكش كردن مى كند و تداوم اين عمل، آن صفت مذموم را ريشه كن مى كند. كرم به جاى بخل مى نشيند و انسان متخلّق به اخلاق الهى مى شود: هم چنان كه در روايات نيز چنين سفارش شده است:

«تخلّقوا بأخلاق اللّه». [35]

كريم، در حد كرمش، در دنيا و آخرت برنده است؛ گرچه كافر باشد. و بخيل در دنيا و آخرت بازنده است، گرچه مؤمن باشد. [36]

 

4. عذاب بخيل در قيامت

 

دو آيه شريفه در قرآن كريم وجود دارد كه عقوبت بخل را بيان كرده است. اين دو آيه در رديف آياتى هستند كه وقتى حضرات معصومين، عليهم السلام، هنگام قرائت قرآن به آن مى رسيدند، عابران كوچه صداى گريه آنان را مى شنيدند:

«و لا يحسبنّ الذين يبخلون بما آتاهم اللّه من فضله هو خير لهم بل هو شرّ لهم سيتوقوّن ما بخلوا به يوم القيامة». [37]

و كسانى كه خدا به آنچه از فضلش به آنان داده بخل مى ورزند، گمان نكنند كه آن بخل به سود آنان است، بلكه آن بخل به زيانشان خواهد بود.

به زودى آنچه به آن بخل ورزيدند در روز قيامت طوق گردنشان مى شود.

خداوند مى فرمايد: كسانى كه از احسان و فضل خود ثروتشان دادم و يخل ورزيدند، گمان نكنند كه اين عمل به سودشان است، بلكه به زيانشان است. مالكان دوزخ در قيامت تمام ثروت اندوخته شان را به صورت حلقه هاى آتش بر گردنشان مى آويزند و مى گويند: اين ثروت شماست كه آن را در دنيا اندوخته بوديد!

آيا نبايد به وعده قرآن ايمان داشت؟! آيا انسان بخيل بازهم مى تواند با خواندن اين آيه بگويد خدا مهربان است و مرا عقوبت نخواهد كرد؟!

«و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل اللّه فبشرهم بعذاب أليم». [38]

و كسانى را كه طلا و نقره مى اندوزند و آن را در راه خدا هزينه نمى كنند، به عذاب دردناكى مژده ده.

بخيل عذابى اليم خواهد داشت، هركس كه مى خواهد باشد. كسانى كه مدام ثروت اندوختند و بر موجودى حساب هاى بانكى خود افزودند و مردند، چه عقوبتى دردناك در انتظارشان است! به قول سنايى غزنوى:

هركه در زندگى بخيل بود

 

چون بميرد چو سگ ذليل بود. [39]

 

«يوم بحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لا نفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون». [40]

روزى كه آن اندوخته ها را در آتش دوزخ به شدّت گرما دهند و پيشانى و پهلو و پشتشان را به آن داغ كنند و به آنان نهيب زنند: اين است ثروتى كه براى خود اندوختيد، پس كيفر زراندوزى خود را بچشيد.

روزى كه تمام ثروت اينان را به صورت فلز در جهنم مى گدازند، سپس آن ها را به پيشانيشان مى چسبانند (كه ديگر تا ابد برداشته نمى شود).

چرا به پيشانى؟ چون اين ها به جاى خدا به پول سجده كردند و آن را معبود خود گرفتند. مالكان عذاب هم چنين آن فلزهاى گداخته را با اين كنايه كه بخيلان به پول عشق مى ورزيدند بر دو پهلوى آنان مى چسبانند و مى گويند: اين هم معشوقتان! نيز آن ها را به پشتشان مى چسبانند، چون اينان يك عمر حمّال پول بودند. بعد به آنان مى گويند: «هذا ما كنزتم لأنفسهم»، چيزهايى كه به پيشانى و پهلوها و پشتتان چسبانديم همان پول هايى است كه به بانك ها سپرده بوديد و همواره بر مبلغش مى افزوديد. «فذوقوا ما كنتم تكنزون»، حالا از اندوخته هاى خود بچشيد.

اين عذاب بخيل است. ديگر نمى پرسند اين بخيل بى نماز و روزه خوار بوده است يا به زيارت مكه و امام رضا، عليه السلام، نرفته است؛ چون خود بخل به تنهايى بر چنين عقوبتى در حق صاحبش كفايت مى كند.

 

پى نوشت :

 

[ (1). در روايت مربوط به جنود عقل و جهل اين مطلب آمده است. ر ك: كافى، ج 1، كتاب عقل و جهل.]

[ (2). درباهر بخل روايات فراوانى وارد شده است. از جمله:

فقه الرضا، على بن بابويه، ص 277: «قال رسول اللّه، صلى اللّه عليه و آله: «أى داء أدوى من البخل».

مستدرك سفينة البحار، ج 1، ص 287:

- من كلمات مولانا أمير المؤمنين عليه السلام: البخل جامع لمساوى الأخلاق، و قال:

البخل جلباب المسكنة.

- قال أبو الحسن الثالث عليه السلام: البخل أذم الأخلاق.

- فى خبر المناهى قال صلى اللّه عليه و آله: يقول اللّه تعالى: حرمت الجنة على المنان و البخيل و القتات. و هو النمام.

- النبوى صلى اللّه عليه و آله: و ما شئ أبغض إلى اللّه عز و جل من البخل و سوء الخلق.

- تحف العقول: من مواعظ الباقر (عليه السلام): ما من عبد يبخل بنفقة ينفقها فيما يرضى اللّه إلا ابتلى بأن ينفق أضعافها فيما أسخط اللّه.

- قال الفضيل بن عياض: قال لى أبو عبد اللّه عليه السلام: أتدرى من الشحيح؟ قلت:

هو البخيل، فقال: الشح أشد من البخل إن البخيل يبخل بما فى يده و الشحيح يشح على ما فى أيدى الناس و على ما فى يده حتى لا يرى فى أيدى الناس شيئا إلا تمنى أن يكون له بالحل و الحرام، لا يشبع و لا ينتفع بما رزقه اللّه، و قال: إن البخيل من كسب مالا من غير حله و أنفقه فى غير حقه.

- أمالى الصدوق: قال الصادق (عليه السلام): عجبت لمن يبخل بالدنيا و هى مقبلة عليه، أو يبخل بها و هى مدبرة عنه، فلا الإنفاق مع الإقبال يضره، و لا الإمساك مع الإدبار ينفعه.

- و عنه (صلى اللّه عليه و آله): خصلتان لا تجتمعان فى المسلم: البخل و سوء الخلق، و قال: لا يجتمع الشح و الإيمان فى قلب عبد أبدا. و فى الروايات أن الشح من ]

 [الموبقات، و الجنة حرام على الشحيح، و أنه أهلك جمعا كثيرا. و يأتى فى شيع: أنه لا يكون فى الشيعة بخيل.

- عن الصادق (عليه السلام) شاب سخى مرهق فى الذنوب أحب إلى اللّه عز و جل من شيخ عابد بخيل.

- نهج البلاغة: البخل جامع لمساوى العيوب، و هو زمام يقاد به إلى كل سوء (1).

و يأتى فى جود ما يتعلق بذلك.

- معانى الأخبار: عن الصادق (عليه السلام) قال: البخيل من بخل بالسلام./ بدأ. عن النبى (صلى اللّه عليه و آله): البخيل حقا من ذكرت عنده فلم يصل على.

- ذم البخل بالعلم و أنه يلجم يوم القيامة بلجام من نار.

- علل الشرائع: عن أبى بصير قال: قلت لأبى جعفر (عليه السلام): كان رسول اللّه يتعوذ من البخل؟ فقال: نعم يا أبا محمد فى كل صباح و مساء. و نحن نتعوذ باللّه من البخل، اللّه يقول:* (و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون)* و سأخبرك عن

- عاقبة البخل، إن قوم لوط كانوا أهل قرية أشحاء على الطعام، فأعقبهم البخل داء لا دواء له فى فروجهم إلى آخره.

- العلوى (عليه السلام) قال لرجل عاب عليه كثرة عطائه: لا كثر اللّه فى المؤمنين ضربك أعطى أنا و تبخل أنت. بخل المنصور الدانيقى مشهور يضرب بشحه الأمثال. لقب بالدوانيقى لمحاسبة العمال و الصناع على الدوانيق و الحبات. و كان ابن الزبير أحد بخلاء العالم و حديثه فى ذلك مشهور قد أشار إليه السيد الشريف السيد على خان فى أنوار الربيع فى التلميح بعد ذكر جود حاتم. بدأ: تقدم فى اصل:

الأصل المروى مستفيضا: إبدأوا بما بدأ اللّه عز و جل به.

- ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، ج 1 ص 232:

- الإمام المهدى (عليه السلام): إنى لأستحى من ربى أن أرى الأخ من إخوانى فأسأل اللّه له الجنة و أبخل عليه بالدينار و الدرهم، فإذا كان يوم القيامة قيل لى: لو كانت الجنة [لك ] لكنت بها أبخل،

- الإمام على (عليه السلام): البخل بالموجود سوء الظن بالمعبود.

- فقه الرضا (عليه السلام): إياكم و البخل فإنها عاهة لا تكون فى حر و لا مؤمن، إنها خلاف الإيمان.

- عنه (عليه السلام): من برئ من البخل نال الشرف.

- الإمام على (عليه السلام): البخيل خازن لورثته.

- رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله): البخيل بعيد من اللّه، بعيد من الناس، قريب من النار.

- الإمام على (عليه السلام): النظر إلى البخيل يقسى القلب.

- عنه (عليه السلام): ليس لبخيل حبيب.

- عنه (عليه السلام): عجبت للبخيل يستعجل الفقر الذى منه هرب، و يفوته الغنى الذى إياه طلب، فيعيش فى الدنيا عيش الفقراء، و يحاسب فى الأخرة حساب الأغنياء.

- عنه (عليه السلام): إن أحق الناس بأن يتمنى للناس الغنى البخلاء، لأن الناس إذا استغنوا كفوا عن أموالهم.

- عنه (عليه السلام): حسب البخيل من بخله سوء الظن بربه، من أيقن بالخلف جاد بالعطية.

- رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله): تكلم النار يوم القيامة ثلاثة ... و قول للغنى: يا من و هبه اللّه دنيا كثرة واسعة فيضا، و سأله الفقير اليسير قرضا فأبى إلا بخلا، فتزدرده.

- الإمام الصادق (عليه السلام): إن البخيل من كسب مالا من غير حله، و أنفقه فى غير حقه.

- رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله): الرجال أربعة: سخى، و كريم، و بخيل، و لئيم.

فالسخى: الذى يأكل و يعطى، و الكريم: الذى لا يأكل و يعطى، و البخيل: الذى يأكل و لا يعطى، و اللئيم الذى لا يأكل و لا يعطى.

- الإمام الرضا (عليه السلام): كان أمير المؤمنين (عليه السلام) يقول: خلقت الخلائق فى قدرة* فمنهم سخى و منهم بخيل فأما السخى ففى راحة* و أما البخيل فشوم طويل.

- الإمام الصادق عليه السلام: إن أمير المؤمنين عليه السلام بعث إلى رجل بخمسة أوساق من تمر ... فقال رجل لأمير المؤمنين عليه السلام: و اللّه ما سألك فلان، و لقد]

 [كان يجزيه من الخمسة أوساق وسق واحد، فقال له أمير المؤمنين عليه السلام: لا كثر اللّه فى المؤمنين ضربك، أعطى أنا و تبخل أنت!

- الإمام على عليه السلام: كثرة العلل آية البخل.

- عنه عليه السلام: البخيل متحجج بالمعاذير و التعاليل.]

[ (3). روم، 30: «فأقم وجهك للدين حنيفا فطرة اللّه التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم و لكن أكثر الناس لا يعلمون».]

[ (4). آل عمران، 180: «و لا يحسبن الذين يبخلون بما آتاهم اللّه من فضله هو خيرا لهم بل هو شر لهم سيطوقون ما بخلوا به يوم القيامة و للّه ميراث السماوات و الارض و اللّه بما تعملون خبير»؛ و توبه، 34 و 35 «يا أيها الذين آمنوا إن كثيرا من الاحبار و الرهبان ليأكلون أموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل اللّه و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل اللّه فبشرهم بعذاب أليم* يوم حيم عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون».]

[ (5). «علت» در لغت به معنى «مرض و بيمارى» است.]

[ (6). حديد، 20: «اعلموا أنما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غيث أعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراه مصفرا ثم يكون حطاما و فى الآخرة عذاب شديد و مغفرة من اللّه و رضوان و ما الحياة الدنيا إلا متاع الغرور»؛ توبه، 34- 35 «يا أيها الذين آمنوا إن كثيرا من الاحبار و الرهبان ليأكلون أموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل اللّه و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل اللّه فبشرهم بعذاب أليم* يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون».]

[ (7). قرآن كريم درباهر قارون مى گويد: «إن قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم و آتيناه من الكنوز ما إن مفاتحه لتنوء بالعصبة أولى القوة إذ قال له قومه لا تفرح إن اللّه لا يحب الفرحين* و ابتغ فى ما آتاك اللّه الدار الآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا [شيخ مفيد در كتاب امالى، ص 268 مى نويسد: و فى المعانى باسناده عن أمير]

 [المؤمنين عليه السلام قال: لا تنس صحتك و قوتك و فراغك و شبابك و نشاطك أن تطلب بها الاخرة] و أحسن كما أحسن اللّه إليك و لا تبغ الفساد فى الارض إن اللّه لا يحب المفسدين* قال إنما أتيته على علم عندى أو لم يعلم أن اللّه قد أهلك من قبله من القرون من هو أشد منه قوة و أكثر جمعا و لا يسأل عن ذنوبهم المجرمون* فخرج على قومه فى زينته قال الذين يريدون الحياة الدنيا يا ليت لنا مثل ما أوتى قارون إنه لذو حظ عظيم* و قال الذين أوتوا العلم و يلكم ثواب اللّه خير لمن آمن و عمل صالحا و لا يلقاها إلا الصابرون* فخسفنا به و بداره الارض فما كان له من فئة ينصرونه من دون اللّه و ما كان من المنتصرين* و أصبح الذين تمنوا مكانه بالامس يقولون و يكأن اللّه يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر لولا أن من اللّه علينا لخسف بنا و يكأنه لا يفلح الكافرون». قصص، 76- 82.]

[ (8). نسب قارون: قرآن كريم قارون را از قوم موسى مى داند. در اين باره روايات فراوانى داريم كه نسبت او را با موسى معين مى كند:

- الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندى، ج 2، ص 939: «و إن موسى بن عمران- على نبينا و عليه السلام كان مبتلى بابن عمه قارون».

- بحار الأنوار، ج 13، ص 250: بيان: قوله تعالى كان من قوم موسى قيل: كان ابن عمه يصهر بن قاهث، و موسى ابن عمران بن قاهث، و قيل: كان ابن خالته، قال الطبرسى:

و روى ذلك عن أبى عبد اللّه عليه السلام، و قيل: كان عم موسى.

درباره رفتار قارون آمده است:

- بحار الأنوار، ج 13، ص 254. بيان: قال الثعلبى: كان قارون أعلم بنى إسرائيل بعد موسى و هارون و أفضلهم و أجملهم، و لم يكن فيهم اقرء للتوراة منه، و لكنه نافق كما نافق السامرى فبغى على قومه.

درباره ثروت قارون و معناى بغى كه در آيه آمده است گفته اند:

- بحار الأنوار، ج 13، ص 254: و اختلف فى معنى هذا البغى فقال ابن عباس: كان فرعون قد ملك قارون على بنى إسرائيل حين كان بمصر، و عن المسيب بن شريك أنه كان عاملا على بنى إسرائيل و كان يظلمهم، و قيل: زاد عليهم فى الثياب شبرا،]

 [و قيل: بغى عليهم بالكبر، و قيل: بكثرة ماله و كان أغنى أهل زمانه و أثراهم.

- در تفسير «إنما اوتيته على علم عندى»: بحار الأنوار، ج 13، ص 252: قال البيضاوى:

أى فضلت به على الناس و استوجبت به التفوق عليهم بالجاه و المال، و «على علم» فى موضع الحال، و هو علم التوراة و كان أعلمهم، و قيل هو علم الكيمياء، و قيل: علم التجارة و الدهقنة و سائر المكاسب، و قيل: علمه بكنوز يوسف.

- و اختلف فى مبلغ عدة العصبة فى هذا الموضع فقال مجاهد: ما بين العشرة إلى خمسة عشر، و قال قتادة: ما بين العشرة إلى أربعين، و قال عكرمة: منهم من يقول أربعون و منهم من يقول سبعون، و قال الضحاك ما بين الثلاثة إلى العشرة، و قيل: هم ستون، و روى عن خثيمة قال: وجدت فى الانجيل أن مفاتيح خزائن قارون و قر ستين بغلا غراء محجلة ما يزيد منها مفتاح على إسبع لكل مفاتح منها كنز، و يقال: كان أينما يدهب تحمل معه، و كانت من حديد، فلما ثقلت عليه جعلها من خشب فثقلت عليه فجعلها من جلود البقر على طول الاصابع، فكانت تحمل معه على أربعين بغلا.

سبب هلاكت قارون:

- بحار الأنوار، ج 13، ص 250: و كان سبب هلاك قارون أنه لما أخرج موسى بنى إسرائيل من مصر و أنزلهم البادية أنزل اللّه عليهم المن و السلوى و انفجر لهم من الحجر اثنا عشرة عينا بطروا و قالوا: لن نصبر على طعام واحد فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها قال لهم موسى أتستبدلون الذى هو أدنى بالذى هو خير اهبطوا مصرا فإن لكم ما سألتم فقالوا كما حكى اللّه: إن فيها قوما جبارين و إنا لن ندخلها حتى يخرجوا منها ثم قالوا لموسى: اذهب أنت و ربك فقاتلا إنا ههنا قاعدون ففرض اللّه عليهم دخولها و حرمها عليهم أربعين سنة يتيهون فى الارض، فكانوا يقومون من أول الليل و يأخذون فى قراءة التوراة و الدعاء و البكاء، و كان قارون منهم، و كان يقرء التوراة و لم يكن فيهم أحسن صوتا منه، و كان يسمى القارون لحسن قراءته، و قد كان يعمل الكيمياء، فلما طال الامر على بنى إسرائيل فى التيه و التوبة و كان قارون قد امتنع أن يدخل معهم فى التوبة و كان موسى يحبه فدخل إليه موسى فقال له: يا قارون قومك فى التوبة و أنت قاعد ههنا ادخل ]

 [معهم و إلا نزل بك العذاب، فاستهان به و استهزأ بقوله، فخرج موسى من عنده مغتما فجلس فى فناء قصره و عليه جبة شعر، و نعلان من جلد حمار شراكهما من خيوط شعر، بيده العصا، فأمر قارون أن يصب عليه رماد قد خلط بالماء، فصب عليه، فغضب موسى غضبا شديدا، و كان فى كتفه شعرات كان إذا غضب خرجت من ثيابه و قطر منها الدم، فقال موسى: يا رب إن لم تغضب لى فلست لك بنبى! فأوحى اللّه إليه قد أمرت السماوات و الارض أن تطعك فمرهما بما شئت، و قد كان قارون أمر أن يغلق باب القصر، فأقبل موسى فأومأ إلى الابواب فانفرجت و دخل عليه، فلما نظر إليه قارون علم أنه قد اوتى بالعذاب، فقال: يا موسى أسألك بالرحم التى بينى و بينك، فقال له موسى: يا ابن لاوى لا تردنى من كلامك، يا أرض خذيه، فدخل القصر بما فيه فى الارض، و دخل قارون فى الارض إلى الركبة فبكى و حلفه بالرحم، فقال له موسى: يا ابن لاوى لا تردنى من كلامك، يا أرض خذيه، فابتلعته بقصره و خزائنه، و هذا ما قال موسى لقارون يوم أهلكه اللّه، فعيره اللّه بما قاله لقارون، فلعم موسى أن اللّه قد عيره بذلك، فقال: يا رب إى قارون دعانى بغيرك، و لو دعانى بك لاجبته، فقال اللّه: با ابن لاوى لا تردنى من كلامك، فقال موسى: يا رب لو علمت أن ذلك لك رضى لا جبته، فقال اللّه تعالى: يا موسى و عزتى و جلالى و جودى و مجدى و علو مكانى لو أن قارون كما دعاك دعانى لاجبته، و لكنه لما دعاك و كلته إليك.

- «و كان أول طغيانه أنه تكبر و استطال على الناس بكثرة الاموال، فكان يخرج فى زينته و يختال كما قال تعالى: فخرج على قومه فى زينته قال مجاهد: خرج على براذين بيض عليها سروج الارجوان، و عليهم المعصفرات. و قال عبد الرحمن: خرج فى سبعين ألفا عليهم المعصفرات و قال مقاتل: على بغلة شهباء عليها سرج من الذهب عليها الارجون و معه أربعة آلاف فارس عليهم و على دوابهم الارجوان، و معه ثلاثة آلاف جارية بيض عليهن الحلى و الثياب الحمر على البغال الشهب، فتمنى أهل الجهالة مثل الذى اوتيه، كما حكى اللّه، فوعظهم أهل العلم باللّه أن اتقوا اللّه فإن ثواب اللّه خير لمن آمن و عمل صالحا. قال: ثم إن اللّه أوحى إلى نبيه موسى أن يأمر قومه أن يعلقوا فى أرديتهم خيوطا أربعة فى كل طرف خيطا أخضر، لونه لون السماء. فدعا موسى ]

 [بنى إسرائيل و قال لهم: إن اللّه تعالى يأمركم أن تعلقوا فى أرديتكم خيوطا خضراء كلون السماء لكى تذكروا ربكم إذا رأيتموها و أنه تعالى ينزل من السماء كلامه عليكم.

فاستكبر قارون و قال: إنما تفعل هذه الارباب بعبيدهم لكى يتميزوا من غيرهم، و لما قطع موسى عليه السلام ببنى إسرائيل البحر جعل الحبورة و هى رئاسة المذبح و بيت القربان لهارون، فكان بنو إسرائيل يأتون بهديتهم و يدفعونه إلى هارون فيضعه على المذبح فتنزل نار من السماء فتأكله فوجد قارون فى نفسه من ذلك، و أتى موسى و قال: يا موسى لك الرسالة، و لهارون الحبورة و لست فى شئ من ذلك و أنا أقرء للتوراة منكما لاصبر لى على هذا، فقال موسى: و اللّه ما أنا جعلتها فى هارون بل اللّه تعالى جعلها له: فقال قارون: و اللّه لا اصدقك فى ذلك حتى ترينى بيانه، قال: فجمع موسى عليه السلام رؤساء بنى إسرائيل و قال: هاتوا عصيكم، فجاؤوا بها فحزمها و ألقاها فى قبته التى كان يعبد اللّه تعالى فيها، و جعلوا يحرسون عصيهم حتى أصبحوا، فأصبحت عصا هارون عليه السلام قد اهتزلها ورق أخضر، و كانت من ورق شجر اللوز، فقال موسى: يا قارون ترى هذا؟ فقال قارون: و اللّه ما هذا بأعجب مما تصنع من السحر، فذهب قارون مغاضبا، و اعتزل موسى بأتباعه، و جعل موسى يداريه للقرابة التى بينهما، و هو يؤذيه فى كل وقت، و لا يزيد كل يوم إلا كبرا و مخالفة و معاداة لموسى عليه السلام حتى بنى دارا و جعل بابها من الذهب، و ضرب على جدرانها صفائح الذهب و كان الملا من بنى إسرائيل يغدون إليه و يروحون فيطعمهم الطعام و يحدثونه و يضاحكونه. قال ابن عباس: ثم إن اللّه سبحانه و تعالى أنزل الزكاة على موسى عليه السلام فلما أوجب اللّه سبحانه الزكاة عليهم أبى قارون فصالحه عن كل ألف دينار على دينار، و عن كل ألف درهم على درهم، و عن كل ألف شاة على شاة، و عن كل ألف شئ شيئا، ثم رجع إلى بيته فحسبه فوجده كثيرا فلم تسمح بذلك نفسه فجمع بنى إسرائيل و قال لهم: يا بنى إسرائيل إن موسى قد أمركم بكل شئ فاطعتموه، و هو الآن يريد أن يأخذ أموالكم فقالوا له: أنت كبيرنا و سيدنا فمرنا بما شئت، فقال:

آمركم أن تجيؤوا بفلانة البغى فنجعل لها جعلا على أن تقذفه بنفسها، فإذا فعلت ذلك خرج عليه بنو إسرائيل و رفضوه فاسترحنا منه، فأتوا بها فجعل لها قارون ألف درهم،]

 [و قيل ألف دينار، و قيل طستا من ذهب، و قيل: حكمها و قال لها: إنى امولك و اخلطك بنسائى على أن تقذفى موسى بنفسك غدا إذا حضر بنو إسرائيل، فلما أن كان الغد جمع قارون بنى إسرائيل، ثم أتى موسى، فقال له: إن بنى إسرائيل قد اجتمعوا ينتظرون خروجك لتأمرهم و تنهاهم و تبين لهم أعلام دينهم و أحكام شريعتهم، فخرج إليهم موسى و هم فى براح من الارض، فقام فيهم خطيبا و وعظهم فيما قال: يا بنى إسرائيل من سرق قطعنا يده، و من افترى جلدناه ثمانين، و من زنا و ليست له امراة جلدناه مائة، و من زنا و له امرأة رجمناه حتى يموت، فقال له قارون: و إن كنت أنت؟

قال: و إن كنت أنا، قال قارون: فإن بنى إسرائيل يزعمون أنك فجرت بفلانة، قال:

أنا؟! قال: نعم، قال: ادعوها، فإن قالت فهو كما قالت، فلما أن جاءت قال لها موسى:

يا فلانة إنما أنا فعلت لك ما يقول هؤلاء؟ و عظم عليها، و سألها بالذى فلق البحر لبنى إسرائيل و أنزل التوراة على موسى إلا صدقت، فلما ناشدها تدراكها اللّه بالتوفيق و قالت فى نفسها: لئن احدث اليوم توبة أفضل من أن اوذى رسول اللّه، فقالت: لا، كذبوا، و لكن جعل لى قارون جعلا على أن أقذفك بنفسى، فلما تكلمت بهذا الكلام سقط فى يده قارون و نكس رأسه و سكت الملا و عرف أنه وقع فى مهلكة، و خر موسى ساجدا يبكى و يقول: يا رب إن عدوك قد آذانى و أراد فضيحتى و شينى، اللهم فإن كنت رسولك فاغضب لى و سلطنى عليه، فأوحى اللّه سبحانه أن ارفع رأسك و مر الارض بما شئت تطعك، فقال موسى: يا بنى إسرائيل إن اللّه تعالى قد بعثنى إلى قارون كما بعثنى إلى فرعون، فمن كان معه فليثبت مكانه، و من كان معى فليعتزل، فاعتزلوا قارون و لم يبق معه إلا رجلان، ثم قال موسى عليه السلام: يا أرض خذيهم، فأخذتهم إلى كعابهم، ثم قال: يا أرض خذيهم فأخذتهم إلى ركبهم، ثم قال: يا أرض خذيهم فأخذتهم إلى حقوهم، ثم قال: يا أرض خذيهم فأخذتهم إلى أعناقهم، و قارون و أصحابه فى كل ذلك يتضرعون إلى موسى عليه السلام و يناشده قارون اللّه و الرحم، حتى روى فى بعض الاخبار أنه ناشده سبعين مرة، و موسى فى جميع ذلك لا يلتفت إليه لشدة غضبه، ثم قال: يا أرض خذيهم، فانطبقت عليهم الارض، فأوحى اللّه سبحانه إلى موسى: يا موسى ما أفظك! استغاثوا بك سبعين مرة فلم ترحمهم و لم ]

 [تغثهم، أما و عزتى و جلالى لو إياى دعونى مرة واحدة لوجدونى قريبا مجيبا. قال قتادة: ذكر لنا أنه يخسف به كل يوم قامة، و أنه يتجلجل فيها و لا يبلغ قعرها إلى يوم القيامة، فلما خسف اللّه تعالى بقارون و صاحبيه أصبحت بنو إسرائيل يتناجون فيما بينهم أن موسى إنما دعا على قارون ليستبد بداره و كنوزه و أمواله، فدعا اللّه تعالى موسى عليه السلام حتى خسف بداره و أمواله الارض، و أوحى اللّه تعالى إلى موسى:

إنى لا اعبد الارض لاحد بعدك أبدا، فذلك قوله تعالى: فخسفنا به و بداره الارض فما كان من فئة ينصرونه من دون اللّه و ما كان من المنتصرين ]

[ (9). به پانوشت قبل مراجعه شود.]

[ (10). ماعون، 4- 7.]

[ (11). عنكبوت، 45: «اتل ما أوحى إليك من الكتاب و أقم الصلاة إن الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر اللّه أكبر و اللّه يعلم ما تصنعون».]

[ (12). كافى، ج 2، ص 458؛ اعتقادات، شيخ مفيد، ص 57؛ بحار الانوار، ج 22، ص 402:

«عن أبى عبد اللّه، عليه السلام، قال: جاء رجل إلى أبى ذر فقال: يا أبا ذر ما لنا نكره الموت؟ فقال: لانكم عمرتم الدنيا و أخربتم الآخرة فتكرهون أن تنقلوا من عمران إلى خراب. فقال له: فكيف ترى قدومنا على اللّه؟ فقال: أما المحسن منكم فكالغائب يقدم على أهله و أما المسئ منكم فكالآبق يرد على مولاه، قال: فكيف ترى حالنا عند اللّه؟

قال: اعرضوا أعمالكم على الكتاب، إن اللّه يقول: إن الابرار لفى نعيم* و إن الفجار لفى جحيم. قال: فقال الرجل: فأين رحمة اللّه؟ قال: رحمة اللّه قريب من المحسنين».]

[ (13). اعراف، 56: «و لا تفسدوا فى الأرض بعد إصلاحها و ادعوه خوفا و طمعا إنّ رحمة اللّه قريب من المحسنين»]

[ (14). نساء، 18.]

[ (15). دعوات، قطب الدين راوندى، ص 237: قال، صلى اللّه عليه و آله: «ان اللّه يقبل توبة عبده ما لم يغرغر ...»؛ تفسير الميزان، ج 4، ص 252: «أن رسول اللّه، صلى اللّه عليه و آله و سلم، قال: «إن اللّه يقبل توبة عبده أو يغفر لعبده ما لم يقع الحجاب».]

 [ (17). اشاره است به اين آيه: «فأراد أن يستفزهم من الارض فأغرقناه و من معه جميعا». إسراء، 103.]

[ (18). روم، 30: «فأقم وجهك للدين حنيفا فطرة اللّه التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم و لكن أكثر الناس لا يعلمون».]

[ (19). مدثر، 38.]

[ (20). توبه، 38: «يا أيها الذين آمنوا ما لكم إذا قيل لكم انفروا فى سبيل اللّه اثاقلتم إلى الارض أرضيتم بالحياة الدنيا من الآخرة فما متاع الحياة الدنيا فى الآخرة إلا قليل».]

[ (21). عاديات، 1- 8.]

[ (22). رسائل المرتضى، شريف مرتضى، ج 2، ص 216: «قال الرسول الصادق، صلى اللّه عليه و آله و سلم: «حبك الشئ يعمى و يصم»؛ نيز در خصال، صدوق، ص 25؛ و فتاوى الميسرة، سيد على سيستانى، ص 388، از امام صادق، عليه السلام: «حب الدنيا راس كل خطيئة»؛ نيز در نهج البلاغة، خطبه 109: «... و أماتت الدنيا قلبه، و ولهت عليها نفسه، فهو عبد لها، و لمن فى يده شئ منها ...».]

[ (23). بقره، 43: «و أقيموا الصلاة و آتوا الزكاة و اركعوا مع الراكعين»؛ بقره، 110: «و أقيموا الصلاة و آتو الزكاة و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عند اللّه إن اللّه بما تعملون بصير»؛ حج، 78: «و جاهدوا فى اللّه حق جهاده هو اجتباكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ملة أبيكم إبراهيم هو سماكم المسلمين من قبل و فى هذا ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء على الناس فأقيموا الصلاة و آتوا الزكاة و اعتصموا باللّه هو مولاكم فنعم المولى و نعم النصير».]

[ (24). ذخيرة المعاد، محقق سبزوارى، ج 3، ص 483، كه از كتاب احتجاج اقتباس شده:

«ورد على توقيع من الشيخ ابى جعفر محمد بن عثمن العمرى، قدس اللّه روحه، ابتداء لم يتقدمه سؤال «بسم اللّه الرحمن الرحيم لعنة اللّه و الملائكة و الناس اجمعين على من استحل من مالنا درهما»؛ نيز در المقنعة، شيخ مفيد، ص 280: «عن أحدهما، عليهما السلام، قال: «إن أشد ما فيه الناس يوم القيامة أن يقوم صاحب الخمس فيقول:]

 [ «يا رب خمسين»، و قد طيبنا ذلك لشيعتنا لتطيب ولادتهم».]

[ (25). حديد، 11: «من ذا الذى يقرض اللّه قرضا حسنا فيضاعفه له و له أجر كريم»؛ در آيه 19 سوره مزمل به صورت امر «... أقرضوا اللّه قرضا حسنا ...» آمده است كه به خاطر طولانى بودنش همه آن آورده نشد.]

[ (26). اشاره به اين آيه است: بقره، 177: «ليس البر أن تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من آمن باللّه و اليوم الآخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و آتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و أقام الصلاة و آتى الزكاة و الموفون بعهدهم إذا عاهدوا و الصابرين فى البأساء و الضراء و حين البأس أولئك الذين صدقوا و أولئك هم المتقون». نساء، 36: «و اعبدوا اللّه و لا تشركوا به شيئا و بالوالدين إحسانا و بذى القربى و اليتامى و المساكين و الجار ذى القربى و الجار الجنب و الصاحب بالجنب و ابن السبيل و ما ملكت أيمانكم إن اللّه لا يحب من كان مختالا فخورا». بقره، 83: «و إذ أخذنا ميثاق بنى إسرائيل لا تعبدون إلا اللّه و بالوالدين إحسانا و ذى القربى و اليتامى و المساكين و قولوا للناس حسنا و أقيموا الصلاة و آتوا الزكاة ثم توليتم إلا قليلا منكم و أنتم معرضون».]

[ (27). بقره، 110: «و أقيموا الصلاة و آتوا الزكاة و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عند اللّه إن اللّه بما تعملون بصير»؛ مزمل، 20: «... و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عند اللّه ...».]

[ (28). توبه، 72: «وعد اللّه المؤمنين و المؤمنات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبة فى جنات عدن و رضوان من اللّه أكبر ذلك هو الفوز العظيم»؛ صف، 12: «يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار و مساكن طيبة فى جنات عدن ذلك الفوز العظيم».]

[ (29). مناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 359؛ نيز در كتاب وسائل الشيعه، ج 12، ص 373؛ و بحار الانوار، ج 47، ص 134 (با اختلاف اندك آورده شده): «كان رجل من ملوك أهل الجبل يأتى الصادق فى حجة كل سنة فينزله أبو عبد اللّه، عليه السلام، فى دار من دوره فى المدينة و طال حجه و نزوله فأعطى أبا عبد اللّه عشرة آلاف درهم ليشترى له ]

 [دارا و خرج إلى الحج، فلما انصرف قال: جعلت فداك اشتريت لى الدار؟ قال: نعم، و أتى بصك فيه: بسم اللّه الرحمن الرحيم هذا ما اشترى جعفر بن محمد الفلان بن فلان الجبلى له دار فى الفردوس حدها الاول رسول اللّه و الحد الثانى أمير المؤمنين و الحد الثالث الحسن بن على و الحد الرابع الحسين بن على، فلما قرأ الرجل ذلك قال: قد رضيت جعلنى اللّه فداك. قال فقال أبو عبد اللّه انى أخذت ذلك المال ففرقته فى ولد الحسن و الحسين و أرجو أن يتقبل اللّه ذلك و يثيبك به الجنة. قال: فانصرف الرجل إلى منزله و كان الصك معه ثم اعتل علة الموت فلما حضرته الوفاة جمع أهله و حلفهم أن يجعلوا الصك معه ففعلوا ذلك، فلما أصبح القوم غدوا إلى قبره فوجدوا الصك على ظهر القبر مكتوب عليه: و فى ولى اللّه جعفر بن محمد».]

[ (30). فصلت، 30.]

[ (31). نهج البلاغه، خطبه 142: «فمن آتاه اللّه مالا فليصل به القرابة، و ليحسن منه الضيافة، و ليفك به الاسير و العانى، و ليعط منه الفقير و الغارم، و ليصبر نفسه على الحقوق و النوائب ابتغاء الثواب، فإن ففوزا بهذه الخصال شرف مكارم الدنيا و درك فضائل الآخرة إن شاء اللّه»؛ و در خطبه 209: «و قد دخل على العلاء بن زياد الحارث و هو من أصحابه يعوده فلما رأى سعة داره قال ما كنت تصنع بسعة هذه الدار فى الدنيا. أما أنت إليها فى الآخرة كنت أحوج، و بلى إن شئت بلغت بها الآخرة تقرى فيها الضيف و تصل فيها ارحم، و تطلع منها الحقوق مطالعها، فإذا أنت قد بلغت بها الآخرة».]

[ (32). بقره، 261: «مثل الذين ينفقون أموالهم فى سبيل اللّه كمثل حبة أنبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مئة حبة و اللّه يضاعف لمن يشاء و اللّه واسع عليم».]

[ (33). بقره، 261.]

[ (34). تفسير روح البيان، ج 1، ص 384. (چاپ دار احياء التراث العربى) فقه الرضا، على بن بابويه، ص 362: «روى أن رسول اللّه، صلى اللّه عليه و آله، قال لعدى بن حاتم: «رفع عن أبيك العذاب الشديد بسخاوة نفسه».]

[ (35). شرح الأسماء الحسنى، ملا هادى سبزوارى، ج 2، ص 41: « «ارباب القلوب قد امروا بقوله: صلى اللّه عليه و آله: «تخلقوا باخلاق اللّه»؛ نيز در بحار الانوار، ج 58، ص ]

 [129 (بدون ذكر نام معصوم)؛ و در شرح اصول كافى، ج 9، ص 372، به صورت كما قيل آورده است.]

[ (36). سعدى شيرازى در بوستان مى گويد:

يكى زهره خرج كردن نداشت

 

زرش بود و ياراى خوردن نداشت

نه خوردن كه خاطر بر آسايدش

 

نه دادى كه فردا به كار آيدش

شب و روز در بند زر بود و سيم

 

زر و سيم در بند مرد لئيم

بدانست روزى پسر در كمين

 

كه ممسك كجا كرد زر در زمين

ز خاكش برآورد و بر باد داد

 

شنيدم كه سنگى در آن جا نهاد

جوانمرد را زر بقايى نكرد

 

به يك دستش آمد به ديگر بخورد

كزين كم زنى بود ناپاك رو

 

كلاهش به بازار و ميزر گرو

نهاده پدر چنگ در ناى خويش

 

پسر چنگى و نايى آورده پيش

پدر زار و گريان همه شب نخفت

 

پسر بامدادان بخنديد و گفت:

زر از بهر خوردن بود اى پدر

 

ز بهر نهادن چه سنگ و چه زر

زر از سنگ خارا برون آورند

 

كه با دوستان و عزيزان خورند

زر اندر كف مرد دنياپرست

 

هنوز اى برادر به سنگ اندرست

چو در زندگانى بدى با عيال

 

گرت مرگ خواهند از ايشان منال

چو چشمار و آنگه خورند از تو سير

 

كه از بام پنجه گز افتى به زير

بخيل توانگر به دينار و سيم

 

طلسمى است بالاى گنجى مقيم

از آن سال ها مى بماند زرش

 

كه لرزد طلسمى چنين بر سرش

به سنگ اجل ناگهش بشكنند

 

به آسودگى گنج قسمت كنند

پس از بردن و گرد كردن چو مور

 

بخور پيش از آن كه خوردت كرم گور

سخن هاى سعدى مثال است و پند

 

به كار آيدت گر شوى كاربند

دريغ است از اين روى برتافتن

 

كز اين روى دولت توان يافتن.

     

و در انتها گلستان مى گويد: دو كس مردند و تحسر بردند: يكى آن كه داشت و نخورد.

و يكى آن كه دانست و نكرد:

كس نبيند بخيل فاضل را

 

كه نه در عيب گفتنش كوشد

ور كريمى دو صد گنه دارد

 

كرمش عيب ها فروپوشد.

     

 [ (37). آل عمران، 180.]

[ (38). توبه، 34: «يا أيها الذين آمنوا إن كثيرا من الاحبار و الرهبان ليأكلون أموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل اللّه و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل اللّه فبشرهم بعذاب أليم».]

[ (39). بيتى از منظومه حديقة الحقيقه از سنايى غزنوى است.]

[ (40). توبه، 35.]

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

تقدير روزى حلال
حلال و حرام مالی - جلسه سی و یکم (متن کامل +عناوین)
ارتباط با خدا از راه ذكر
انفاق به قدر بضاعت
تهران مسجد حضرت رسول- دهه اول فاطمیه 94 سخنرانی اول
خاطره‌اي در لذت ياد خدا
اجابت دعوت بندگان معصيت‏كار
پاداش دنیوی و اخروی پروردگار برای مؤمنین
عناوين مسايل مربوط به اصلاح نفس‏
آیه‌ای عجیب درباره شیطان

بیشترین بازدید این مجموعه

تقدير روزى حلال
انفاق به قدر بضاعت
علامت چهارم: عزت و شجاعت در برابر دشمنان خدا
تجزيه و تبيين كلمه معرفت
ارتباط با خدا از راه ذكر
اندیشه در مرگ
رمز موفقيت ابن ‏سينا
مقربین چه کسانی هستند؟
آیه‌ای عجیب درباره شیطان
تهران مسجد حضرت رسول- دهه اول فاطمیه 94 سخنرانی اول

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^