فارسی
شنبه 01 ارديبهشت 1403 - السبت 10 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

اين هم فايده منيّت‏


قبل از انقلاب، واعظ خيلى معروفى بود كه هرجا منبر مى رفت مردم زيادى پاى منبرش مى نشستند و مجلسش جاى سوزن انداختن نداشت.

خيلى هم به من محبت داشت و مرا زياد به منزلش دعوت مى كرد. آن وقت، ساعتى با هم مى نشستيم و حرف مى زديم و گاهى درد دلى مى كرديم. با اين كه ايشان خيلى معروف بود و خيلى ها دوروبرش بودند، گرفتار بود. آدم خيلى خوبى هم بود، ولى گرفتارش كرده بودند تا يك وقت از ديدن اين همه جمعيت مغرور نشود؛ يعنى در كنار اين نعمت گرهى هم به كارش زده بودند كه باز نمى شد و تا به رحمت خدا رفت هم باز نشد.

يك روز، خودش براى من تعريف مى كرد كه مرا به شهرى براى سخنرانى دعوت كردند، ولى جاى مناسبى نداشتند. لذا، يك زمين بسيار بزرگ چمن را براى جلسه انتخاب كردند و شايد نصف مردم آن شهر- كه در آن زمان چهل هزار نفر جمعيت داشت در ان مجلس شركت مى كردند. از قضا، روحانى پير هشتاد ساله اى هم بود كه از قديم براى مردم اين شهر منبر مى رفت و خيلى مورد احترام بود. البته پاى منبرش بيست يا بيست وپنج نفر بيشتر نمى نشستند. ايشان را هم دعوت كرده بودند تا قبل از منبر من منبر برود. قرار هم اين بود كه ايشان تا ساعت نه شب منبر برود.

چون در آن شهر منبر ديگرى نداشتم، يك شب ساعت هشت ونيم به مجلس رفتم. اين شيخ هم منبر بود و خواسش به ساعت نبود كه از نه گذشته است و طولش داد. من هم كه بعد از گذشت مدتى كلافه شده بودم در باطنم گفتم: پيرمرد خيال كرده اين جمعيت براى او جمع شده! تو هشتاد سال اين جا منبر رفتى، پنجاه نفر هم پاى منبرت نيامدند. حالا براى چه چسبيده اى به اين منبر؟ اين جمعيت براى من آمده اند. با اين ريش سفيدش حيا نمى كند وقت مردم را مى گيرد!

ساعت حدود نه وبيست دقيقه بود كه شيخ از منبر آمد پايين و من رفتم كه منبر را شروع كنم. در راه رفتن، ما معمولا به هم برمى خورديم ولى آن شب چون كمى عصبانى و ناراحت بودم، مقدارى راهم را كج كردم تا او را نبينم.

رفتم بالاى منبر، ولى به جان حضرت سيد الشهداء، هرچه فكر كردم در اين 20 سال اول منبر چه مى گويم و چطور شروع مى كنم، يادم نيامد.

هرچه به ذهنم فشار آوردم نه بسم اللّه يادم آمد نه حتى يك روايت يا آيه. مردم مرا نگاه مى كردند و صلوات مى فرستادند و من هم مردم را.

خلاصه، به بهانه اين كه عرقم را پاك كنم، عبايم را كشيدم روى صورتم و گفتم: خدايا، با همه وجود غلط كردم. آبروى مرا نبر، من اشتباه كردم! و ناگهان، تمام محفوظاتم برگشت.

اين درسى است از دنيا بر دنيا. چقدر خوب است ما هم اهل فكر باشيم و زود بفهميم كارها از كجا خراب شده و از چه رو درست مى شوند! چقدر خوب است يقين كنيم كه همه چيز تحت اختيار و قدرت اوست و اگر او بخواهد و تمام دنيا نخواهند، اين نخواستن تاثيرى در اراده او ندارد. در سوره يونس آمده است:

«و إن يمسسك اللّه بضرّ فلا كاشف له إلا هو و إن يردك بخير فلا رادّ لفظه».

و اگر خدا گزند و اسيبى به تو رساند، آن را جز او برطرف كننده اى نيست. و اگر خيرى براى تو بخواهد فضل وبخشش او را دفع كننده اى نيست.

خوش به حال آن ها كه با خدا و براى خدا زندگى مى كنند و منيّت در كارشان نيست و خداوند هم خير آن ها را مى خواهد.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

آثار ایمان- جلسۀ سوم
تجارت معنوی - جلسه اول
زنان اهل بهشت‏
قرارداد همسر عمران با خداوند
انواع هدايت الهي
تبيين ظالم و درجات ظلم
گرفتار شدن لنين در دست هگل
ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه هیجدهم
پیوند با ابی‌عبدالله(ع)، تنها راه پیروزی در سلوک ...
هدايت تكوينى و تشريعى - جلسه پنجم (2) – (متن کامل + ...

بیشترین بازدید این مجموعه

تجارت معنوی - جلسه اول
آثار ایمان- جلسۀ سوم
ارزش دادن دين به مؤمنان حلال خور
تجزيه و تبيين كلمه معرفت
ارتباط با خدا از راه ذكر
مرگ و عالم آخرت - جلسه پنجم (2) - (متن کامل + عناوین)
اندیشه در مرگ
رمز موفقيت ابن ‏سينا
مقربین چه کسانی هستند؟
آیه‌ای عجیب درباره شیطان

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^