فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ريشه يابى واقعه عاشورا

ريشه يابى واقعه عاشورا

همه کسانى که در پیکار با امام حسین علیه السلام شرکت داشتند، مسلمانانى بودند که در ظاهر نماز مى خواندند و در میان آنان هیچ فرد بت پرست، یهودى یا مسیحى اى نبود. همگى آنان - به نقل مسعودى - از مردم کوفه (مقر حکومت على علیه السلام) بودند و حتى یک نفر از مردم شام در میان آنان به سر نمى برد. (۱) اما چگونه ممکن است، عده اى با اینکه اهل نماز و روزه اند و در جنگهاى صدر اسلام بر ضد دشمنان نبرد کرده و بسیارى از آنان در این راه زخمها برداشته اند، فرزند پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله را - که پس از هزار سال دشمنان و بیگانگان با شنیدن ویژگیهایش شیفته او مى شوند - به نام پیروى از اسلام و اقامه خلافت اسلامى، بکشند؛ افرادى که خود، چندى پیش، او را به حکومت بر خود دعوت کرده اند. به راستى علت این تحول چیست و چگونه تغییرى این چنین در انسان پدید مى آید؟


علل رویارویى مردم با امام حسین علیه السلام


تحولاتى که در رفتار انسان رخ مى دهد، به عواملى بستگى دارد. این عوامل در شکل دهى رفتارهاى اختیارى انسان مؤ ثرند. در رفتارهاى اختیارى انسان که بر اساس اراده، پیش ساختار ذهنى و انگیزه انجام مى گیرند، دو دسته از عوامل دخالت دارند: دسته اول، عوامل فکرى و نظرى هستند؛ بدین معنا که انسان پیش از انجام هر کار، به خصوص امور پیچیده اجتماعى و سیاسى، ضرورى است درباره آن فکر کند و مبانى، مبادى و غایت آن را تشخیص دهد. البته هر کس به فراخور بضاعت فکرى خود مسائل را تجزیه و تحلیل مى کند. براى مثال، کسانى که اندیشه اى عمیق تر دارند، مسائل را به طور کامل بررسى کرده، به ریشه هاى اصلى آن مى رسند و آن که سطحى نگرند، به ظاهر امور بسنده مى کنند، اما این گونه افراد نیز براى انجام کارهاى خود دلایلى ارائه مى دهند. بنابراین زمانى که انسان قصد دارد کارى را انجام دهد - به خصوص زمانى که انجام آن با خطراتى همراه باشد - باید درباره آن بیندیشد و دلیل قانع کننده اى براى انجام آن بیابد؛ چنان که رزمندگان اسلام براى شرکت در جهاد و استقبال از شهادت، دلیلى محکم و انگیزه اى قوى داشتند و با بینش و تفکر معنوى عمیقى وارد میدان مى شدند. در مقابل، مخالفان انقلاب نیز براى کارهاى خود تفکر و توجیهى دارند.
این دسته عوامل، به شناخت و بینش آدمى باز مى گردند. او باید به گونه اى دریابد که آیا عملش صحیح و شایسته سرمایه گذارى هست یا هزینه کردن عمر و جان و مال براى آن، توجیه پذیر نیست. این افکار به اعتقاد کلى انسان به خدا، آفرینش خود، این جهان و جهان پس از مرگ باز مى گردند و اینکه آیا پس از مرگ عالم دیگرى نیز وجود دارد یا نه؟ و در صورت وجود عالم دیگر، زندگى این جهان و عالم پس از مرگ باهم چه رابطه اى دارند؟ این گونه مسائل باید براى انسان حل شوند تا او بتواند بر اساس باورهاى خود تصمیم بگیرد.
دسته دیگرى از عوامل نیز در رفتار انسان دخالت دارند که از دایره اعتقاد، تفکر و بینش انسان خارج اند. بدین معنا که گاه انسان به برخى از امور علاقه و تمایل دارد و آنها را انجام مى دهد؛ در حالى که ممکن است از نظر فکرى آن کارها را زشت و ناپسند بداند. چنان که اغلب کسانى که سیگار مى کشند، خود معتقدند استعمال دخانیات ناپسند، و براى سلامت آنان زیان آور است؛ اما با این حال از استعمال آن لذت مى برند.
این موضوع، به عوامل شناختى بازنمى گردد، بلکه عامل دیگرى در کار است که تمایل به انجام کار را در انسان ایجاد مى کند. مى گویند عوامل دسته اول به عقل، و عوامل دسته دوم به عشق بازمى گردد. به عبارت علمى تر عوامل دسته اول به شناخت، و عوامل دسته دوم به گرایشها، امیال و انگیزه ها مربوط است. این عوامل، به طور کلى در رفتارهاى صحیح و ناصحیح انسان مؤ ثرند. بنابراین اگر تفکر و بینش بر استدلال صحیح استوار باشد، ما را به نتیجه مطلوبى خواهد رساند که سعادت ابدى را در پى خواهد داشت. اما اگر انحرافى در فکر ایجاد شد و انسان سنگ بناى خود را کج نهاده، پایه و اساس تفکر خویش را بر مقدمات غلط استوار ساخت، امیدى به خوشبختى و کام یابى او نخواهد بود؛ زیرا اگر مقدمات اولى تفکر نادرست باشد، تمام افکارى که در پى آن مى آیند، راه انحراف خواهند پیمود.
در زمینه کششها و تمایلات نیز این امر صادق است. چنان که اگر انگیزه ها و تمایلات انسان جهت دار باشد، ممکن است به راهى درست هدایت شود یا در کوره راههاى نادرستى منحرف گردد. براى مثال، انسان به غذا خوردن تمایل دارد. در حالى که هر غذایى براى او مفید نیست. از این روى، مى توان میل به غذا خوردن را به گونه اى هدایت کرد که همیشه موجب سلامت انسان باشد. او مى تواند هنگام گرسنگى از غذایى که براى بدن مفید است استفاده کند، یا بر اثر عادتهایى بد که در نتیجه تلقینات، تبلیغات و عواملى خاص مانند شرایط محیطى و خانوادگى کسب مى شود، به جاى گوشت لذیذ بره، از گوشت بعضى حیوانان حرام گوشت - که حتى لذیذ نیستند - تناول کند. بنابراین، میل به خوردن در همگان وجود دارد، اما کیفیت جهت دادن به این میل تا حد زیادى در اختیار خود انسان است.
در زمینه شناخت نیز ممکن است فکر انسان منحرف شود و این امر در رفتار او تاءثیر نامطلوب بگذارد. چنان که در زمینه گرایشها و انگیزه ها، گاه تمایلات انسان به سمت و سوى ناشایستى جهت مى گیرد و نتایج ناگوارى در رفتار او به بار مى آورد. این دو دسته عوامل، در تمام افعال فردى و اجتماعى انسان قابل شناسایى اند. بنابراین همان گونه که هر یک از فعالیتهاى شخصى افراد بر سلسله اى از مبانى فکر و نظرى و دسته اى از مبانى انگیزشى مبتنى است، مسائل اجتماعى نیز از قواعد خاصى پیروى مى کنند.
هنگام بعثت پیامبر گرامى اسلام در جزیره العرب، مردمى که با واقعیت ظهور اسلام روبه رو بودند، از دو منظر متفاوت به این مسئله مى نگریستند. در آن زمان، عوامل مختلفى در شکل گیرى مسائل فکرى و نظرى، و گرایشها و انگیزه ها، تاءثیر داشت. ترکیب این افکار و انگیزه ها، نتایج گوناگونى به بار آورد که پیدایش گروهى به نام منافقین از آن جمله بودند. در ریشه یابى حادثه کربلا نیز مى توان به عوامل زیر اشاره کرد:

 


۱. تقلید ناروا


یکى از علل مهم انحراف در رفتار انسان، تقلید ناروا و بى جا از نیاکان و گذشتگان است. چنان که عده اى از مردم عصر پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله به سبب تقلید از عقاید پدران خود رسالت پیغمبر اسلام صلى الله علیه و اله را باور نمى کردند. آنان انگیزه اى نیز براى بحث و گفت وگو با آن حضرت و تحقیق و درخواست دلیل و معجزه در این باره نداشتند. این افراد سطحى نگر، به سبب داشتن مبانى فکرى سست و بى پایه در حدى نبودند که در این زمینه تحقیق و بررسى کنند. همان گونه که در عصر حاضر بیشتر مردم براى اعتقادات خود در پى دلیل و برهان و یقین نیستند. در آن زمان نیز عده اى از نظر فکرى ضعفهایى داشتند و نه تنها پیامبرى محمد صلى الله علیه و اله را نمى پذیرفتند، وجود خداوند را نیز باور نداشتند و پرستش ‍ بتها را نیز براى آنان به منزله یک سنت بود. همان گونه که در کشور ما بعضى از سنتها وجود دارد و کسانى بدون اینکه دلیل معقولى داشته باشند، آنها را رعایت مى کنند. (۲)
پس از گسترش اسلام، بسیارى از مردم بدون دلیل و مدرک کافى مسلمان شدند. براى نمونه، اگر رئیس قبیله اى مسلمان مى شد، همه افراد قبیله به دنبال او مسلمان مى شدند و اگر روز بعد، همین رئیس، کافر و مرتد مى شد، دیگران نیز به اسلام پشت مى کردند. دلیل این امر تقلید بى منطق و بدون پشتوانه عقلى بود. البته باید به یاد داشت که تقلید به طور کلى مذموم نیست، و اگر تقلید از زندگى انسان حذف شود، شیرازه حیات اجتماعى مى گسلد. آنچه ناپسند به شمار مى آید، تقلید کورکورانه، بدون دلیل و بى منطق است.

 


۲. انحراف در شناختها و گرایشها


چنان که گذشت، تمام انحرافهاى فردى و اجتماعى به انحراف در دو دسته عوامل مؤ ثر در رفتار انسان، بازمى گردند: انحراف در تفکر، بینش و شناخت؛ و انحراف در میل، انگیزه و جاذبه اجتماعى. اگر تفکر انسان صحیح باشد و کششهاى باطنى او نیز در مسیر درست قرار گیرد، دنیا بهشت مى شود. مشکلات زندگى اجتماعى که به رفتار انسانها مربوط مى شود، گاه ثمره اشتباه در مبانى فکرى یا، به تعبیر دیگر، نادانى انسان است. براى مثال، گاه مسئله اى به درستى براى انسان حل نمى شود، اما او تصور مى کند او را به خوبى فهمیده است. چنان که امام خمینى قدس سره نیز در فرمایشهایشان بسیار این عبارت را تکرار مى کردند که: «آقایان توجه ندارند». ایشان این تعبیر را درباره فردى که مسئله اى را به درستى درک نکرده بود به کار مى بردند. گاه انسان مسئله اى را به درستى مى فهمد، اما تمایلى ندارد که براساس فهم خود به آن عمل کند؛ گاهى نیز با آنکه مى داند کارى مبناى عقلایى ندارد و براى اجتماع زیان بار است، براى ارضاى هوى و هوس ‍ خود، بدان دست مى یازد. عواملى که در صدر اسلام موجب چنین انحرافهایى شد، از این دو دسته خارج نبودند.
در فرهنگ صدر اسلام، واژه «فتنه» بر چنین وضعى دلالت داشت. در آن زمان، این تعبیر هنگامى به کار مى رفت که مردم به رفتار ناهنجار اجتماعى اى مبتلا مى شدند و عده اى را به گم راهى و انحراف مى کشاندند. چنان که در قرآن کریم این تعبیر، بارها به کار رفته است. (۳) امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در نهج البلاغه درباره فتنه سخن زیبایى دارد. ایشان فرموده است: «منشاء فتنه ها هوى و هوسهاى پیروى شده و احکام و نظرهاى بدعت آمیزى اند که در آنها با کتاب خدا مخالفت شده است. براساس آنها، بعضى از مردم بعضى دیگر را بر مبناى غیر دین خدا دوست مى دارند. پس ‍ اگر باطل با حق مخلوط نمى شد، بر حقیقت جویان ترسى نبود و اگر حق از مشتبه شدن به باطل مصون مى ماند، زبان معاندان از آن دور مى ماند. ولى بخشى از این گرفته مى شود و بخشى از آن. در این هنگام، شیطان بر دوستانش چیره مى شود و تنها کسانى نجات مى یابند که رحمت خدا شامل حالشان شده است». (۴)
براساس فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام، فتنه هاى اجتماعى دو منشاء دارند: نخست هوسهایى که در افراد بشر پیدا مى شوند. اگر مردم مى توانستند هوسهایشان را کنترل کرده، به مسیر صحیحى سوق دهند و در عمل به آنها جانب اعتدال را نگاه دارند، چنین فتنه هایى پدید نمى آمد؛ عامل دوم نیز مسائلى هستند که به نام دین مطرح مى شوند، در حالى که به آن ارتباطى ندارند. انتساب این بدعتها به دین، به منظور اغفال مردم ساده دلى است که باور مى کنند، این امور جزو دین اند، در حالى که چنین نیست و اینها همه بدعت به شمار مى آیند، «آراء تبتدع» یعنى نوآوریهایى که بخشى از دین قرار داده مى شود در حالى که جزو آن نیستند. در این میان، عده اى از مردم گم راه شده، از آنها پیروى مى کنند و از دین منحرف مى شوند؛ و در چنین موقعیتى با قرآن مخالفت مى شود. زمانى که این آراى جدید به نام دین عرضه مى شود، قرآن متروک مى گردد، و در روابط میان مردم ملاکهاى دینى در نظر گرفته نمى شود. آن گاه است که ارتباطهاى اجتماعى به امورى ضد دینى بدل مى شوند، و اگر عده اى به دنبال باطل مى روند نیز به این دلیل است که فتنه گران، عناصر حقى را در مجموعه باطل گنجانده اند که مردم را مى فریبد و به سوى باطل مى کشاند، و به این ترتیب، کسانى که قصد فتنه دارند، باطل را باحق درآمیخته، به مردم عرضه مى کنند. کسى که مى خواهد دسته گلى فراهم آورد، از هر گلى شاخه اى مى چیند و بعد، شاخه ها را به یکدیگر ضمیمه مى کند. اگر تمام گلها بدبو و مسموم باشند، سراغ آن نمى رود؛ اما اگر همراه با گلهاى معطر، چند شاخه گل مسموم در این دسته گل قرار داده شود، ممکن است کسانى فریفته گلهاى خوشبو شده، به تصور اینکه دسته گل خوشبویى را استشمام مى کنند، مسموم شوند. در چنین شرایطى که حق و باطل با یکدیگر آمیخته شده است، شیطان مى تواند طعمه هاى خود را از میان مردم شکار کند. در این میان، کسانى طعمه شیطان هستند که از امتزاج حق و باطل فریب مى خورند و براى شناسایى حق از باطل آگاهى کافى ندارند؛ چشمشان به نقاط مثبتى دوخته شده و عناصر حق، آنان را به خود جذب کرده است؛ غافل از اینکه در بین عناصر حق، عناصر مسموم و زهرآگینى هست که ایشان را به زوال و نابودى مى کشاند. در این میان، تنها کسانى نجات مى یابند که براساس تقدیر الاهى و نظام محکم و حکمت آمیزى که خدا برقرار ساخته است، در صدد یافتن حق برآیند و آن را پیدا کنند. اینان از آفتهاى شیطانى مصون مى مانند.

 


۳. مفاهیم متشابه؛ ترفندى براى فتنه انگیزى


کسانى که قصد دارند در جامعه فتنه ایجاد کنند، حق و باطل را با یکدیگر مى آمیزند تا زمینه اشتباه را در جامعه فراهم سازند. این افراد، شعارهاى زیبا و فریبنده اى مطرح مى کنند و هم زمان، سخنان ناحقى را نیز به آنها پیوند مى زنند. در این موارد از الفاظ متشابه، غیر شفاف و چندمعنایى استفاده مى شود. در مقابل، الفاظى که معناشان روشن است و کسى درباره آنها به اشتباه نمى افتد، به کار نمى گیرند.
این افراد در سخنرانیها، بحثها، نوشته ها، کتابها و شعارهایشان الفاظى به کار مى برند که بر معانى مختلفى دلالت مى کند. بدین ترتیب، همان طور که مى توان معانى صحیحى از آنها برداشت کرد و مصادیق خوبى برایشان در نظر گرفت، معناى صرف باطل یا معناى عامى که شامل مصادیق باطل نیز هست، براى آنها تصور کرد. در جامعه امروز، واژه «آزادى» مصداق خوبى براى این گونه الفاظ است و هرکس آن را مى شنود، معناى مثبتى در ذهنش ‍ تداعى مى شود. اما در مقام اختلاط حق و باطل، گفته نمى شود که آزادى از خدا، عقل، دین و ارزشهاى انسانى منظور از آزادى است، یا آزادى از جهل، ظلم، بندهاى اسارت و اوهام شیطانى مراد آنان است. اگر آشکارا گفته شود که منظور، آزادى از بندهاى اسارت است، این اشعار براى کسى ناخوشایند نخواهد بود؛ زیرا هیچ کس دوست نمى دارد که دیگران بر کشورش مسلط شوند یا در امور داخلى آن دخالت کنند. شایسته آن است که جامعه اى خود بر سرنوشتش حاکم باشد و دیگران در امور او دخالت نکنند، اما آزادى از خدا، به هیچ روى پسندیده نیست و نمى توان خود را از بندگى خداوند رها کرد. آزادى از ارزشها و عقل نیز این گونه است.
امیرالمؤمنین علیه السلام در جایى دیگر مى فرماید:
انما سمیت الشبهه شبهه لانها تشبه الحق؛ (۵) نام شبهه را بدین دلیل شبهه گذاشته اند، که به حق شباهت دارد.
اگر باطل به حق شباهت نداشت و تشخیص آنها از یکدیگر آسان بود، دیگر فتنه اى پدید نمى آمد. بنابراین فتنه ها در نتیجه آمیزش حق و باطل ایجاد مى شود. (۶)
کسانى که در عصر امام حسین علیه السلام از حاکمان بنى امیه فریب خوردند نیز از تبلیغات ابهام آلود و سخنان دوپهلوى آنان تاءثیر پذیرفتند.
این خاندان فتنه گر حق و باطل را با هم آمیختند و از الفاظ مبهم و غیر شفاف استفاده کردند تا مردم در گم راهى و حیرت باقى بمانند و آن گاه خود در فرصت مناسب، از این گم راهى جامعه سوء استفاده کردند. از این روست که روشن کردن حق و باطل اهمیت ویژه اى دارد.

 


۴. تحمیل راءى خود بر قرآن


از دیگر عوامل انحراف مردم در صدر اسلام، تفسیر قرآن به راءى خود و تحمیل راءى و نظر خویش بر این کتاب آسمانى بود. چنان که مى دانیم یکى از حکمتهاى نصب جانشین معصوم براى پیغمبر اکرم صلى الله علیه و اله، پیش گیرى از انحراف مردم، جلوگیرى از رفتن آنها به بیراهه و بیان نظر قرآن است، ولى از نخستین روز رحلت پیغبمر اکرم صلى الله علیه و اله مسیر حرکت مردم تغییر کرد. امیرالمؤمنین علیه السلام طى سى سال حکومت خود و خلفا تلاش فراوانى کردند که فکر مردم را اصلاح و از پیدایش  انحرافهاى فکرى آنان جلوگیرى کنند، ولى یک گروه کوچک نمى توانست در مقابل گروهى که تمام قدرت سیاسى و نظامى کشور را در اختیار داشت، چندان تاءثیرگذار باشد. آن امام حتى پس از رسیدن به خلافت در حضور مردمى که با ایشان بیعت کردند، بارها از نادانى، ناآگاهى، غفلت و بى توجهى آنان گلایه کردند. در طول پنج سال خلافت ظاهرى ایشان نیز، فرصت کافى برایشان فراهم نشد که تمام تلاش خود را براى تعلیم مردم و آگاه کردن آنان به کار گیرند. بخش عمده زمان حکومت آن حضرت در جنگ گذشت. از آن جمله جنگ عظیم صفین بود که مدت زیادى طول کشید و در آن صد هزار نفر از مسلمانان کشته شدند. این جنگ و جنگهاى دیگر، فرصتى براى امیرالمؤمنین علیه السلام باقى نگذاشتند که آن حضرت به ارتقاى سطح شناخت و آگاهى مردم بپردازد. با این حال، گاهى امیرالمؤمنین علیه السلام با استفاده از همین فرصتهاى اندک، خطبه هایى ایراد مى فرمودند و ضمن آشکار ساختن حقایق، مردم را از اشتباهات و انحرافات برحذر مى داشتند.
آن حضرت در این خطبه ها، در موارد فراوانى، با تعبیراتى عجیب، از کسانى نام مى برد که مردم را گم راه مى کنند. این در حالى است که هنوز چند دهه بیشتر از وفات پیغمبر اکرم صلى الله و علیه و اله نگذشته بود. امام در یکى از این خطبه ها فرموده اند: «شبهه را بدین جهت شبهه گفته اند که به حق شباهت دارد، اما اولیاى خدا چراغشان یقین و راهنمایشان نشانه ها و علایم هدایت است. اما دشمنان خدا در این وضع، به گم راهى فرا مى خوانند و راهنما و نشانه آنان کورى است». (۷)
وقتى چنین جوّ تیره و مبهمى در فضاى فرهنگى جامعه پدید مى آید و مطالب شبهه ناک رایج مى شود، تنها گروه اندکى که اولیاى خدا و مؤمنان برجسته و ممتاز هستند، از یقین و هدایت بهره مند مى شوند و از فضاى تیره شبهه، جان سالم به در مى برند. گویا در این میسر، نشانه هایى براى هدایت به سویى خاص نصب شده است و اولیاى خدا به مدد نورانیت باطنى خود و با کمک آن نشانه ها حق و باطل را از یکدیگر تمییز مى دهند و به سوى حق رهنمون مى شوند. اما دشمنان خدا در این شرایط شبهه ناک، افزون بر اینکه خود روى به سوى باطل دارند، یکدیگر را نیز به گم راهى دعوت مى کنند. راهنماى ایشان نیز در این مسیر کورى است. چقدر مى توان از کورى براى یافتن راه کمک گرفت؟ آنان، آن چنان کوردل هستند و نور هدایت از ایشان سلب شده است که هیچ راهنمایى ندارند و دیگران را نیز جز به سوى گم راهى دعوت نمى کنند. بنابراین زمانى که شبهه اى ایجاد مى شود و جوّ فکرى و فرهنگى شبهه ناک، آلوده و تیره و تار مى گردد، تنها اولیاى خدا هستند که به مدد یقین، از شبهه نجات مى یابند، اما دیگران همچنان در گم راهى و حیرت باقى مى مانند.
امیر مؤمنان علیه السلام مى فرماید: «و دیگرى که عالم نامیده مى شود - در حالى که عالم نیست - کتاب خدا را به راءى خود تفسیر کرده، حق را با هواى خود منطبق ساخته است. پس ظاهر او شکل انسان است، ولى قلب و باطنش، باطن حیوان. نه حق و راه هدایت را مى شناسد که از آن پیروى کند، نه گم راهى را، که از آن بازگردد. این [شخص] مرده زنده هاست». (۸) اگر این سخنان در جامعه آن روز مصداق نداشت، امیر مؤمنان علیه السلام آنها را به زبان نمى آورد. آن حضرت از کسانى یاد مى کند که خود را عالم معرفى مى کنند، در حالى که بهره اى از علم نبرده اند، و مجموعه اى از افکار انحرافى را گرد آورده و آن را علم نامیده اند. این افراد مجموعه اى از گم راهیها و نادانیهاى دیگران را جمع آورده، افتخار مى کنند از حرفهاى دیگران باخبرند و مى پندارند علم همین است!
چنین کسانى که خود از علم حقیقى بى بهره اند، قرآن را براساس راءى خویش تفسیر و مضامین آن را طبق نظر خود معنا مى کنند؛ آرایى که مجموعه اى از گم راهیهاست. اینان که خود را عالم، فیلسوف و دانشمند مى نامند، ظاهرى مانند انسان دارند، اما قلب و باطنشان حیوانى است. حاصل تلاش و سرمایه آنان مجموعه اى از شبهه ها است که به نام علم جمع آورى کرده اند. این افراد به گفته امام زنده نیستند، بلکه مردگانى هستند که خود را میان زندگان جاى داده اند.
امام على علیه السلام از دست چنین افرادى مى نالد؛ زیرا باعث شده اند مردم سطحى نگر، که درک درستى از مسائل ندارند، فریفته آنان شوند؛ به خصوص آن گاه که سخن آنان به تعبیرات زیباى ادبى نیز آراسته شود. هنگامى که این افکار و مطالب شبهه ناک در جامعه گسترش یابد، سطح معلومات یقینى و اعتقادات ثابت در جامعه اسلامى تنزل مى یابد؛ به ویژه آنکه این سخنان از کسانى شنیده شود که در جامعه به منزله عالم شناخته مى شوند. در این شرایط مردم دچار تردید مى شوند و از خود مى پرسند که کدام یک از این سخنان متضاد را باید پذیرفت. رفته رفته اعتقاد آنان سست شده، به ضعف فکر و اعتقاد مبتلا مى شوند. به این ترتیب کسانى نیز که در پى سوء استفاده از این مردم هستند، طعمه خوبى به دست مى آورند؛ زیرا اعتقاد و افکار این افراد، مبناى حکم، منطقى و عقلانى ندارد. آنان سخنانى را از دیگران شنیده و پسندیده اند و به دلیل اینکه با شرایط آنان نیز سازگار بوده است، آنها را باور کرده اند؛ زیرا انسان به طور طبیعى آنچه را با خواسته ها و امیالش موافق باشد، سریع تر مى پذیرد.

 

۵. شرایط متغیر اجتماعى


پس از رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله، شرایط اجتماعى اى که آن حضرت پدید آورده بود به نوعى تغییر کرد و نیز بعد از آنکه امیر مؤمنان علیه السلام به خلافت ظاهرى رسید شرایط به نوعى دیگر دگرگون شد. این دگرگونیها را کسانى پدید مى آوردند که به نحوى به پیامبر نزدیک بودند: برخى پدر زن پیامبر و بعضى همسر پیامبر بودند و اشخاصى چون طلحه و زبیر را از اصحاب و نزدیکان آن حضرت به شمار مى آمدند. این امر موجب سرگردانى، تحیر و انحراف مردم مى شد. در چنین شرایطى که شبهه ها در جامعه رواج یافته و عالم نماها به گم راه کردن مردم مشغول بودند، على علیه السلام باید مردم را متوجه مى ساخت که رفتارشان اشتباه و عقایدشان نادرست است و بسیارى از سخنانى که طى ۲۵ سال به آنان گفته شده، و رفتارهایى که براساس این اعتقادات صورت گرفته، صحیح نبوده است. اما زمان حکومت امام على علیه السلام کوتاه تر از آن بود که بتواند این اشتباهات و انحرافات را اصلاح کند و بیشتر آن در جنگ گذشت.
در زمان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و اله نیز جنگهاى فراوانى با کفار و مشرکان درگرفت، جنگهاى عصر امیرالمؤمنین علیه السلام با جنگهاى عصر پیامبر متفاوت بود. جنگهاى زمان امیرالمؤمنین علیه السلام میان گروههاى مسلمان رخ داد؛ گروههایى که سردمدار یکى از آنها همسر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و اله بود و فرماندهى آن را دو تن از اصحاب بزرگ پیامبر صلى الله علیه و اله - که یکى از آنان پسر عمه ایشان بود - بر عهده داشتند. در دوره خلافت حضرت امیر علیه السلام این جنگها به قدرى ادامه یافت که همه مردم خسته شدند. به همین دلیل، در زمان امام حسن علیه السلام پیشنهاد صلح به سرعت پذیرفته شد. امام حسین علیه السلام نیز با نسلى روبه رو بود که بهره و شناخت کافى از معارف اسلامى نداشتند. افرادى در سراسر جامعه پیدا شده بودند که افکار انحرافى و شبهه ناک را مى پراکندند و مردم از آنان تاءثیر مى پذیرفتند. رفته رفته کار به جایى رسید که کسى که قرار بود بر مسند جانشینى پیامبر اسلام صلى الله علیه و اله تکیه زند به طور علنى برخلاف دستورهاى پیامبر صلى الله علیه و اله رفتار مى کرد و شراب مى نوشید. چنین کسى باید احکام اسلام را اجرا مى کرد و مردم نیز باید با چنین شخصى بیعت مى کردند. سرانجام نه تنها مردم شام، بلکه مردم مدینه نیز - جز چند تن - همگى با یزید بیعت کردند. در چنین شرایطى، تغییر فکر و نوسان فکر، امرى طبیعى است.
در زمان امام حسین علیه السلام، شرایط به گونه اى بود که در جامعه زیربناى فکرى ثابتى باقى نمانده بود تا مردم بتوانند به آن اتکا کنند. ارزشهاى ثابتى بر جاى نمانده بود تا بتوان به آنها اعتماد کرد. همه باورها و ارزشها ضعیف شده بودند. در این شرایط، اگر عده اى با یک استدلال ضعیف، مطلبى را مى پذیرفتند، چون از پایه فکرى مستحکمى برخوردار نبودند، به سرعت مضطرب مى شدند. در این میان، مردم کوفه که با کلمات حضرت على علیه السلام انسى داشتند و از هیاهوى مردم شام نیز دور بودند و هنوز وجدانهایى بیدار در میان آنان یافت مى شد، مشکلات حکومت اموى را به خوبى دریافته، خطرهاى حکومت معاویه را لمس ‍ مى کردند. از سویى، مردم شام را نیز در جنگ صفین شناخته بودند و از حیله هاى آنان آگاه بودند. از این روى، نخست براساس راهنمایى وجدان الاهى و فطرت سالمشان به این نتیجه رسیدند که براى نجات یافتن از حکومت کسى مانند معاویه و بدتر از او، یزید، بهتر است با امام حسین علیه السلام با عنوان خلیفه بیعت کنند، و به این ترتیب از امام حسین علیه السلام دعوت کردند. ولى همین مردم، نه ایمان محکمى داشتند، نه از معرفت صحیحى برخوردار بودند، و فقط گرایش فطرى سالمى در ایشان پیدا شده بود که ریشه عقلانى قوى اى نداشت. آنان همچنین از عواطف انسانى و مذهبى محکمى که پشتوانه ایمان و باورهایشان باشد، برخوردار نبودند. به همین دلیل، به سرعت مضطرب شده، تغییر رفتار دادند. در این هنگام بود که عبیدالله بن زیاد وارد کوفه شد. او با پوششى به کوفه قدم گذاشت که مردم تصور کردند وى امام حسین علیه السلام است. عبیدالله در حالى که صورت خود را پوشانده بود، به همراه عده اى به داخل شهر شد و دارالاماره را تصرف کرد. پس از آن، با سوء استفاده از ضعف ایمان مردم کوفه و تهدید و تطمیع، آنان را از یارى امام حسین علیه السلام بازداشت. او سران قبایل و طوایف را با هدایایى آرام کرد. مردم را نیز در مسجد کوفه گرد آورد و به آنان فهماند که همه مسلمانان با یزید بیعت کرده اند و امروز حکومت حق، حکومت یزید است؛ هر کس با او مخالفت کند، مخالف اسلام و نظام اسلامى است. او گفت وظیفه دارد از چنین آشوبهایى جلوگیرى کند و بنابراین اجازه نمى دهد در این شهر کسى با شخص دیگرى جز یزید بیعت کند. بدین ترتیب، عبیدالله بن زیاد مردم را از یارى امام حسین علیه السلام بازداشت. همچنین دستور داد کسانى چون مسلم بن عقیل وهانى بن عروه را که سران نهضت به شمار مى آمدند، در حضور مردم سر ببرند و بدنهاى آنان را در کوچه و خیابان بیندازند. مردم نیز با دیدن چنین وضعى ترسیدند و از صحنه خارج شدند.
حال این پرسش اساسى مطرح مى شود که اگرچه طبیعى است افراد سست ایمان که اعتقادات ضعیفى دارند، در چنین شرایطى به سرعت در مقابل تهدیدها بترسند و عقب نشینى کنند، چرا این مردم به روى امام حسین علیه السلام شمشیر کشیدند.

 


۶. تطمیع و نفاق؛ عوامل کلیدى فاجعه کربلا

از جمله عوامل انحراف مردم در عصر امام حسین علیه السلام، تطمیع بود. اگر وعده هایى که به امثال عمر سعد داده شده بود، در کار نبود، هرگز کسى مانند او به جنگ با امام دست نمى یازید. عمر بن سعد فردى عادى نبود. پدر او، سعد بن ابى وقاص، یکى از بزرگان و فرماندهان ارتش در زمان خلفا بود. سعد کسى بود که کشور ایران را فتح کرد و در جنگ قادسیه به پیروزى رسید. (۹) از این روى، طرفداران فراوانى داشت و نامزد حکومت بر مرکز ایران بود. در آن زمان، کشور ایران، در میان همه کشورهاى اسلامى ایالتى ممتاز و رؤ یایى بود. حکومت رى، یعنى مرکز ایران نیز به عمر بن سعد وعده داده شده بود. در آن دوران، حکومت تنها شامل اجراى قوانین نبود، بلکه حاکم «مالک الرقاب» و صاحب اختیار کشور، مردم و اموال بیت المال بود و مى توانست به دلخواه خود در آنها دخل و تصرف کند. به عبارت دیگر، حکومت در زمان بنى امیه، دیکتاتورى و سلطنتى بود. عده اى از مردم هم از ابتدا ایمان نداشتند و به طمع امور دنیوى اظهار اسلام کرده بودند.
بنابراین پاسخ این پرسش که چگونه مردم حاضر شدند امام حسین علیه السلام را بکشند، این است که برخى از آنان با پول خریده شده بودند، گروهى دیگر با تهدید، و از ترس کشتارهاى قساوت آمیز، و در نهایت، توده مردم نیز تحت تاءثیر تبلیغات و شگردهاى شیطانى معاویه فریب خورده بودند. در چنین شرایطى، مجالى براى انتخاب آگاهانه مردم باقى نمى ماند. از این روى، وقتى مسلم بن عقیل به کوفه مى آید و مسائل را براى مردم تبیین مى کند، با او هم پیمان مى شوند، ولى به زودى بیعت خود را نقض ‍ مى کنند و فرستاده امام را در مقابل دشمن، تنها مى گذارند. بدین ترتیب کسانى که خود براى امام حسین علیه السلام نامه نوشته بودند و او را براى پذیرفتن حکومت دعوت کرده بودند، در کربلا مقابل آن حضرت ایستادند و بر روى ایشان شمشیر کشیدند؛ چنان که براى ریختن خون فرزند رسول خدا صلى الله علیه و اله از یکدیگر سبقت مى گرفتند. چنین بود که صبح عاشورا وقتى عمر سعد مى خواست لشکر خود را سوى خیمه هاى امام حسین علیه السلام حرکت دهد، نماز خواند و بعد گفت:
یا خیل الله! ارکبى و بالجنه اءبشرى؛ (۱۰) اى سواران خدا، بر اسبهایتان سوار شوید و به بهشت بشارت یابید.
عمر سعد براى اینکه خود به حکومت برسد، کشتن امام حسین علیه السلام را راه رسیدن به بهشت مى خواند!
این حقایق تاریخى عبرتهایى گران بها براى همه انسانهاست. امام حسین علیه السلام هزار و سیصد سال پیش به شهادت رسید و یزید و عمر سعد نیز از میان رفتند، ولى نه راه سیدالشهدا علیه السلام و نه نگرش یزید و عمر سعد پایان یافته است. بنابراین باید مصادیق این دو راه و نگرش را شناخت، و نیز باید دانست که عزت دنیا و آخرت در سایه اطاعت و بندگى خدا و پیروى از راه و روش امام حسین علیه السلام است.

 

 

 

 

قیام عاشورا و احیاى معارف اسلامى


پس از رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله گرچه خلافت اسلامى به بیراهه رفت، قوت احکام اسلام در جامعه محفوظ ماند؛ زیرا هنوز اصحاب پیامبر صلى الله علیه و اله در میان مردم حضور داشتند و طنین کلام رسول صلى الله علیه و اله در گوش آنان طنین انداز بود، و کسى جرئت نداشت آشکارا با احکام اسلام مخالفت کند؛ چنان که روزى خلیفه دوم، عمر - براى آزمودن مردم - بالاى منبر گفت: اگر روزى من از احکام اسلام منحرف شوم، شما چه خواهید کرد؟ آیا از من اطاعت مى کنید؟ شخص عربى برخاست و شمشیر کشید و گفت: «اگر روزى تو کج شوى، با این شمشیر، تو را راست مى کنیم». (۱۱) از این روى، در آن زمان زمینه مخالفت صریح با احکام اسلام وجود نداشت. بدعتهاى ایجاد شده در آن زمان نیز به گونه اى بود که مردم متوجه مخالفت آنها با احکام اسلام نمى شدند، زیرا خود رفتار پیغمبر صلى الله علیه و اله را دیده و سخنان آن حضرت را شنیده بودند، و مخالف رفتار و گفتار ایشان را بر نمى تافتند.
از زمان عثمان اوضاع به تدریج تغییر کرد و کار به جایى رسید که معاویه به طور رسمى مانند سلاطین ایران و روم، سلطنت مى کرد، و خود را صاحب اختیار مسلمانان مى دانست. در چنین وضعیتى، اگر امام حسین علیه السلام مانند حضرت امیر علیه السلام - در زمان خلفا - رفتار مى کرد، هیچ تاءثیرى نداشت و کسى به سخنان او توجه نمى کرد، چون معرفت مردم درباره اسلام و همچنین انگیزه و ایمانشان ضعیف شده بود. پس از گذشت پنجاه سال از زمان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و اله، نسل جدیدى در میان مسلمانان پدید آمده بود که اسلام را به درستى نمى شناخت و چندان تمایلى به عمل به احکام و معارف آن نداشت. در چنین موقعیتى وظایف جدیدى براى رهبر جامعه اسلامى پدید مى آید. چنان که معاویه از مردم مدینه براى یزید که همه او را مى شناختند و از اخلاق و رفتار فاسد او آگاه بودند، بیعت گرفت. تمام مردم نیز غیر از شمارى اندک با او بیعت کردند.
در زمان خلیفه اول و دوم با احکام اسلام به طور علنى مخالفت نشده بود. از این روى، اگر مى گفتند عملى خلاف حکم خدا و سنت پیغمبر صلى الله علیه و اله است، مردم از انجام آن پرهیز مى کردند. اما در زمان خلیفه سوم عثمان، مردم شاهد به غارت رفتن بیت المال بودند و به فرمایش ‍ امیرالمؤمنین علیه السلام مى دیدند که کارگزاران حکومت «مانند چهارپایانى که گیاه بهارى را مى خورند، آن را مى بلعند». (۱۲) مردم مى دیدند حاکمى از طرف خلیفه معرفى مى شود که کاخها مى سازد؛ صدها برده و کنیز مى خرد؛ اموال زیادى را تصاحب مى کند و هیچ کسى نیز به او اعتراض نمى کند. با مشاهده این اعمال، به تدریج قبح آنها از بین رفت و مردم تصور مى کردند که این اعمال چندان اشکالى ندارد؛ چرا که در غیر این صورت حاکمان و نمایندگان خلیفه مسلمین چنین نمى کردند. سرانجام کار بدانجا رسید که یزید آشکارا شراب مى خورد. به سگ و میمون بازى مى پرداخت و کسى به او اعتراض نمى کرد. در حالى که پیش تر به محض ‍ اینکه ثابت مى شد کسى شرب خمر کرده است او را تازیانه مى زدند، در این زمان خلیفه مسلمین هر روز شراب مى خورد.
در چنین وضعیتى اگر امام حسین علیه السلام، تنها به این نصیحت اکتفا مى کرد که اى مردم گناه نکنید؛ کسى که مشروب بخورد به جهنم خواهد رفت، کسى به گفته هاى او توجه نمى کرد، و در صورت اصرار بر این کار ممکن بود او را ترور کنند؛ چنان که امام حسن علیه السلام را به دست همسرش مسموم کردند. معاویه بسیارى از شخصیتها را با عسل مسموم به قتل رساند. او مى گفت: «ان لله جنودا من العسل؛ (۱۳) خدا لشکریانى از عسل دارد». معاویه حتى دوستان نزدیک خود را ترور مى کرد. اگر امام حسین علیه السلام در چنین وضعیتى تنها به موعظه، فعالیت فرهنگى، تدریس و مسئله گویى مى پرداخت، تاءثیرى نمى داشت.
در چنین وضعیتى، که نه شرایط جهاد و فعالیت نظامى وجود داشت، و نه درس و موعظه اثر مى کرد، فقط یک راه براى امام حسین علیه السلام باقى مانده بود و آن استفاده از جایگاه معنوى و آبروى خویش براى نجات اسلام بود؛ زیرا هنوز در میان مردم کسانى بودند که امام حسین علیه السلام و برادرش امام حسن علیه السلام را بر دوش پیغمبر صلى الله علیه و اله دیده و شاهد بودند که پیامبر صلى الله علیه و اله چقدر به آنان اظهار محبت مى کرد؛ لب و دندانشان را مى بوسید و به مردم درباره آنها سفارش مى کرد و مى فرمود: «هر کس این دو را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى کرده است». (۱۴) از این روى، مردم هنوز در اعماق وجود به خاندان پیغمبر صلى الله علیه و اله علاقه داشتند، و گرچه از ایشان اطاعت نمى کردند به طور فطرى هنوز به اهل بیت علیهم السلام محبت داشتند؛ حتى در کاخ یزید، همسران و کنیزان او هنگامى که متوجه شدند اسراى کربلا از خاندان پیغمبر صلى الله علیه و اله هستند، فریاد اعتراض برآوردند.
بنابراین آن حضرت با تدبیر و بهره بردارى از شرایط موجود، این حرکت را به گونه اى تنظیم کرد که بتواند از قیام و شهادت خود بهره کامل ببرد. از جمله شرایطى که براى بهره بردارى سیدالشهدا علیه السلام فراهم شد این بود که مردم کوفه - پایتخت حکومت امام على علیه السلام - که سالها پاى منبر حضرت على علیه السلام نشسته بودند، هنگامى که متوجه شدند قرار است یزید بر مسند خلافت آن بزرگوار تکیه زند، با خود اندیشیدند که براى پیش گیرى از این کار راهى وجود ندارد جز اینکه امام حسین علیه السلام را به کوفه دعوت کنند و به پذیرش حکومت وادارند.
امام حسین علیه السلام با اینکه مردم کوفه را به خوبى مى شناخت و مى دانست که آنان به عهد خود وفا نخواهند کرد، این موقعیت را مغتنم شمرد تا براى طرحى که در نظر داشت، از آن بهره گیرد: مبارزه شهادت طلبانه علیه دستگاه فساد، ظلم و کفر. بنابراین علت اینکه امام حسین علیه السلام چنین رفتارى در پیش گرفت، این بود که راهها دیگر مسدود بود و آن حضرت تنها با فدا کردن آبرو، خون و عزیزانش و اسارت خواهران و فرزندانش مى توانست اسلام را زنده نگاه دارد. اگر آن بزرگوار چنین نمى کرد، جریانى که از دوران حکومت عثمان - در زمان معاویه - شروع شده بود ادامه مى یافت و احکام اسلام - به خصوص در شام - به کلى فراموش مى شد.
بر این اساس نه تنها معارف تشیع و اهل بیت علیهم السلام به برکت خون حضرت سیدالشهدا علیه السلام زنده مانده است، همان قدر از اسلام که در اختیار اهل تسنن هست نیز به برکت خون او حفظ شده است. زمینه چینیهاى امام حسین علیه السلام موجب شد که پس از شهادت آن بزرگوار در گوشه و کنار مملکت اسلامى قیامها و حرکتها آغاز گردد. اگر پیش ‍ از آن زمینه فرهنگى لازم فراهم نشده بود، شهادت امام حسین علیه السلام راه به جایى نمى برد و حکومت بنى امیه را متزلزل نمى ساخت. بعد از عاشورا حرکت توابین و قیامهاى دیگرى به وقوع پیوست. گرچه هیچ یک از آنها نتوانست حکومت مرکزى قوى اى به وجود آورد، ولى بنى امیه نیز دوام نیاورد و دیگر نتوانست، به نام حکومت اسلامى، احکام و معارف اسلام را به بازى بگیرد. در نتیجه قیام حضرت سیدالشهدا علیه السلام، مردم متوجه شدند که بنى امیه، خلیفه بر حق رسول الله صلى الله علیه و اله نیست و این اولین خدمتى بود که امام حسین علیه السلام با قیام خود انجام داد؛ زیرا پیش از آن مردم باور کرده بودند اطاعت هر کس که بر این مسند بنشیند، مانند پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله واجب است، حتى اگر زنازاده اى باشد که در حال حکم کردن و نماز خواندن مست و لایعقل است!
امام حسین علیه السلام به مردم فهماند که حاکم باید معصوم باشد یا به اذن معصوم علیه السلام منسوب شده باشد و طبق احکام خدا رفتار کند. در غیر این صورت حاکم با مردم تفاوتى ندارد. اطاعت کسى بدون چون و چرا واجب است که معصوم بوده و خدا عصمت او را تضمین کرده باشد. افراد دیگرى که از طرف معصوم - با اذن خاص یا با اذن عام - تعیین مى شوند، در صورتى اطاعتشان واجب است که طبق احکام شرع عمل کنند، وگرنه، اطاعت هر حاکمى واجب نیست. بسیارى از اهل تسنن، هنوز معتقدند اگر کسى علیه حکومت اسلامى وقت قیام کند، خونش هدر است، اما اگر همین شخص مهدور الدم در این اقدام حرام خود پیروز شد و حکومت را به دست گرفت، اطاعت او بر دیگران واجب است. هنوز بسیارى از اهل تسنن چنین اعتقادى دارند. امام حسین علیه السلام به مردم فهماند نه تنها اطاعت چنین شخصى به طور مطلق واجب نیست، بلکه اگر خلاف شرعى از او مشاهده شد، باید ابتدا از او انتقاد کرد و راه درست را به وى نشان داد، و در مرحله بعد او را تهدید کرد و تا جایى باید پیش رفت که اگر بقاى اسلام و حفظ ارزشهاى آن منوط به ریختن خون است، در این راه خون داد.

 


تشابه جامعه ما با زمان امام حسین علیه السلام


امروزه، جامعه ایران بسیار شبیه جامعه صدر اسلام و عصر امام حسین علیه السلام است، و اگر کسى بخواهد جامعه اسلامى را از مسیر خود منحرف سازد؛ باید از ابزارهاى سه گانه، تطمیع، تهدید و تبلیغ بهره گیرد. منافقان پرشمارى براى نابودى انقلاب اسلامى، در درون کشور به همان اعمال و شگردهایى دست مى یازند که منافقان صدر اسلام درباره حسین علیه السلام به کار بردند. البته امروزه علاوه بر خیانت منافقان، کمکهاى خارجى نیز افزوده شده است، هرچند نقش مستقیم را عوامل داخلى ایفا مى کنند. قدرتى مثل امریکا به طور مستقیم دخالت نمى کند، ولى عوامل داخلى را شناسایى کرده، آنان را به کمک دستگاههاى تبلیغاتى، کمکهاى مالى و ابزارهاى دیگرى چون ایجاد فتنه، آشوب و ترور تقویت مى کند.
از همان راهى که دشمنان اسلام توانستند اسلام را مسخ و منحرف کنند، و در نهایت، توانستند امام حسین علیه السلام را بکشند، امروز نیز دشمنان اسلام مى خواهند این نهضت را از مسیر خود منحرف سازند.
امروزه وسایل ارتباط جمعى، از جمله مطبوعات، از مهم ترین ابزارهاى تبلیغاتى اند که در آنها واقعیت را واژگون نشان مى دهند و از تهمت و افترا فروگذار نمى کنند؛ به ویژه هجمه هایى که با هدایت و حمایت دشمنان اسلام علیه مقدسات دینى صورت مى گیرد و ضروریات اسلام را به چالش ‍ مى کشد. با توجه به گسترش اسلام، این نوع دشمنیها پیچیده تر شده است. از این روى، کسانى که خدمت مى کنند، اجرشان بیشتر است، چنان که کسانى نیز که خیانت مى کنند، گناهشان بزرگ تر است؛ زیرا محدوده خدمت و خیانت گسترده تر شده است. زمانى که معاویه بر دستگاه خلافت تسلط یافت، بر عده اى از مردم حکم مى راند که شتر نر و ماده را از هم تشخیص ‍ نمى دادند. (۱۵) او نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند، و کسى اعتراض ‍ نکرد. (۱۶) ولید بن عقبه، یکى از امیران بزرگ بنى امیه در کوفه، در حال مستى نماز صبح را چهار رکعت خواند. بعد از اینکه به او گفتند نماز صبح دو رکعت است، گفت: امروز حال خوشى داشتم؛ اگر مى خواهید بیشتر برایتان بخوانم. (۱۷) اگرچه امروزه فریب دادن جوانانى که در انقلاب رشد کرده اند، به آسانى ممکن نیست، ولى شگردها و حیله هاى دشمنان نیز پیچیده تر شده است.
یکى دیگر از جنبه هاى قابل مقایسه جامعه امروز با روزگار امام حسین علیه السلام، انحطاط گروهى از مردم به پست ترین مراتب، و در مقابل، ارتقاى جمعى به بالاترین مدارج انسانیت است. در واقعه عاشورا کسانى در رذالت به جایى رسیدند که نظیر آنان در عصر جاهلیت پیش از اسلام نیز یافت نمى شد. در میان عرب پیش از اسلام، کسى که به بى رحمى و قساوت قلب حرمله یافت نمى شود که گلوى نازک طفل شش ماهه اى را که در حال جان دادن است و آخرین لحظات عمرش را مى گذراند، با تیر سه شعبه زهرآلود بشکافد.
قول قرآن به این مطلب اشاره کرده، مى فرماید:
و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنین و لا یزید الظالمین إ لا خسارا؛ (۱۸) آنچه از [آیات] قرآن نازل مى کنیم براى مؤمنان شفا و رحمت است، ولى براى ظالمان جز زیان و خسران نمى افزاید.
قرآن همان گونه که مؤمنان را هدایت مى کند، بر فساد، انحراف و کفر ظالمان نیز مى افزاید. مثال قرآن در عالم طبیعت، آب باران است. هرگاه باران در جایى که گل مى روید، ببارد، گلهاى با طراوت و خوشبو بیشتر مى شوند؛ اما در محلى که گیاهان سمى مى رویند، بارش باران باعث مى شود بیشتر سمى شوند. در جامعه آن روزگار نیز در سایه ظهور اسلام، افراد عالى مقامى چون سلمان، ابوذر، عمار، میثم تمار و سعید بن جبیر و... رشد کردند؛ همچنین کسانى که شب عاشورا خطاب به امام حسین علیه السلام گفتند اگر هفتاد بار کشته شویم، باز آرزو داریم در رکاب تو به شهادت برسیم. (۱۹) اما از سوى دیگر، آن قساوتها و بى رحمیها نیز رشد کرد؛ به گونه اى که کسانى پیدا شدند که هدایت الاهى را زیر پاى گذاشتند و از رحمت خدا روى گرداندند و در نهایت، بر شقاوت و قساوتشان افزوده شد.
انقلاب اسلامى ایران نیز انسانهایى را پرورش داد که در تاریخ اسلام کم نظیرند. داستان حنظله غسیل الملائکه در عصر پیامبر صلى الله علیه و اله، پیوسته باعث اعجاب و شگفتى جوانان قبل از انقلاب مى شد. او از اصحاب جوان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و اله بود که روز پیش از جنگ احد عروسى کرد، و با اجازه پیامبر شبى را کنار همسرش گذراند و صبح روز بعد، در جنگ احد شرکت کرد. او قبل از آنکه براى غسل جنابت فرصتى یابد، در جنگ به شهادت رسید. پیغمبر اکرم صلى الله علیه و اله درباره او فرمود: ملائکه را مى بینم که از آسمان آب آورده اند و حنظله را غسل مى دهند به همین مناسبت، وى حنظله غسیل الملائکه - یعنى کسى که ملائکه او را غسل داده اند - نامیده شد. (۲۰) در جریان انقلاب اسلامى ایران و طى دفاع مقدس، مردم ایران جوانان بسیارى مانند حنظله را مشاهده کردند، و رزمندگانى که آرزو مى کردند، جنازه آنان پیدا نشود. (۲۱)
از سوى دیگر، در جریان انقلاب منافقان ملحدى تربیت شدند که در شیطنت و نفاق نظیر آنان کمتر پیدا مى شود. این افراد در جامعه از موقعیت و احترام برخوردارند؛ زیرا آنان دستگاههاى تبلیغاتى قوى اى در اختیار دارند که به مدد آن مطامع خویش را پى مى جویند؛ براى مثال، ایشان غیرت را به نام خشونت محکوم، و تساهل و تسامح را ترویج مى کنند. بدین ترتیب، غیرت را از مردم مى گیرند تا کسى در مقابل هجمه هاى ناجوانمردانه به اساس اسلام اعتراض نکند؛ و اگر کسى اعتراض کرد، او را خشونت طلب مى خوانند و شخصیتش را به چالش مى کشند. این تاءثیر عامل اول، یعنى تبلیغات است که همچون عصر معاویه به طور کامل از آن استفاده مى کنند؛ همچنین از عامل دوم یعنى تطمیع با پول و پست و مقام براى تاءمین اهداف حزبى بهره مى برند، و پس از آن نیز نوبت به تهدید مخالفان با شیوه هایى گوناگون مى رسد.

 


نهضت عاشورا؛ الگوى انقلاب اسلامى


انقلاب اسلامى از نهضت عاشورا سرمشق گرفت و اگر امام حسین علیه السلام در آن عصر قیام نمى کرد، انقلاب اسلامى ایران هرگز تحقق نمى یافت. ولى پس از انقلاب، رفته رفته ضعفهاى جامعه آن روزگار در مردم ما آشکار و تکرار مى شود.
امروزه در جامعه ما کسانى هستند که انتقاد از گناه، بدعت یا انکار ضروریات دین از جانب مسئولان را غیبت، و موجب تضعیف حکومت اسلامى مى خوانند. چنان که معاویه هنگامى که امام حسین علیه السلام فسق یزید را بازگو کرد، گفت: تو غیبت مى کنى. (۲۲) اگر باب انتقاد از حاکمان باز نباشد، اساس اسلام از میان مى رود و داستان معاویه تکرار مى شود و دوباره به نام دین، استبداد سلطنتى در جامعه حکم فرما مى گردد. امام حسین علیه السلام در برابر حاکمى که مخالف دین عمل مى کرد، مى ایستاد، و بدین ترتیب این سنت را در جامعه اسلامى بنیاد نهاد: ابتدا با موعظه و نصیحت، و در مراحل بعد نیز از راههاى دیگر، تا جایى که اگر حفظ ارزشهاى اسلامى در گرو نثار خون بود، مؤمن مى باید آماده فداکارى باشد. بدین جهت امام خمینى قدس سره فرمود: هرچه داریم از امام حسین علیه السلام است. امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام، هر دو امام و هر دو سرور جوانان بهشت بودند و امام حسین علیه السلام به برادر بزرگ تر خود احترام مى گذاشت؛ اما علت اینکه ما بیشتر از امام حسین علیه السلام یاد مى کنیم این است که براى آن حضرت شرایطى پیش آمد که نوعى فداکارى را مى طلبید و این شرایط براى امام دیگرى فراهم نشد. بر همین اساس، آن بزرگوار الگو شد؛ الگویى که تا پایان قیامت کارآیى خواهد داشت.
تا زمانى که چنین روحیه اى در مردم وجود دارد دشمنان اسلام آنان را به دیده طمع نمى نگرند. زمانى دشمن به نفوذ در حکومت اسلامى امیدوار مى شود که چنین روحیه اى در جامعه کم رنگ شده باشد. اینجاست که دشمن به پیروزى خود بر آنان اطمینان خواهد یافت، زیرا این مردم از مرگ مى هراسند.
امام خمینى قدس سره در زمانه ما اولین کسى بود که چنین درسى به مردم داد. او گفت که همیشه تقیه واجب نیست، بلکه در بعضى موارد حرام است و باید تا پاى جان ایستاد.
امام خمینى قدس سره احیاکننده سنت حسینى در زمان ما بود. حرکت او، جانى تازه به اسلام، و عزتى دوباره به مسلمانان بخشید. عزتى که در سایه حرکت ایشان نصیب مسلمانان شد، در طول تاریخ ۱۴۰۰ ساله اسلام نظیر ندارد. (۲۳)
این عزت در سایه پیروى از امام حسین علیه السلام به دست آمد. حفظ این روحیه موجب مى شود که خدا بر عزت ما بیفزاید. اما اگر این روحیه از دست برود و راحت طلبى و پول پرستى جاى شهادت طلبى بنشیند و امور اقتصادى و رفاه، مهم ترین مسائل باشد، سراشیبى سقوط جامعه از همین نقطه آغاز مى شود. عزت در سایه شهادت طلبى، و ذلت در سایه دنیاطلبى به دست مى آید. باید توجه داشت سنت الاهى این نیست که وقتى عزتى نصیب مردمى شد، آن را براى همیشه تضمین کند؛ بقاى این عزت تا زمانى تضمین شده است که مردم عامل آن را حفظ کنند.

 

 


انقلاب و خطر انحراف


سرگذشت بنى اسرائیل عبرت بزرگى درباره وقوع انحراف در انقلاب است. خداوند متعال در قرآن از هیچ طایفه اى به اندازه بنى اسرائیل تعریف نکرده است. خداوند خطاب به بنى اسرائیل مى فرماید:
اءنى فضلتکم على العالمین؛ (۲۴) شما را بر همه جهانیان برترى دادم. حضرت موسى و هارون علیمها السلام را فرستاد تا آنان را از چنگال فرعونیان نجات دهند. اما بعد از چندى نوبت به امتحان رسید. چند روزى که حضرت موسى به کوه طور رفت، آنان گوساله پرست شدند. به همین کسانى که خدا به ایشان عزت داده بود و در حقشان فرموده بود فضلتکم على العالمین، دستور داده شد که «صورتهاى خود را بپوشانید و با شمشیر یکدیگر را بکشید». هزاران نفر از بنى اسرائیل، که گوساله پرست شده بودند، در یک روز، به دست همدیگر کشته شدند. هنگامى که از نعمت خدا قدردانى نکردند، در جریان مخالفت با تحریم صید در روز شنبه، هزاران نفر از ایشان مسخ شدند و به صورت میمون در آمدند. در آیه خطاب به آنان مى فرماید:
آتاکم مالم یؤ ت اءحدا من العالمین؛ (۲۵) آنچه که خدا به شما داده به هیچ کدام از مردم جهان نداده است.
اما همین مردم، زمانى که قدر نعتهاى خدا را ندانستند، عذاب الاهى بر ایشان نازل شد. خدایى که ارحم الراحمین است، هنگام عقوبت اشد المعاقبین نیز هست. این سنت تغییرناپذیر الاهى است که اگر قدر نعمت را ندانید، از شما گرفته خواهد شد. باید از روزى ترسید که بر اثر ناسپاسى، این عزت در معرض خطر قرار گیرد. عزت مسلمانان در صدر اسلام به دست حاکمان، درباریان، نخبگان، خواص و نیز توده مردم ناآگاه به خطر افتاد. اکنون نیز خطر، ابتدا از سوى حاکمان، اسلام را تهدید مى کند. (۲۶) تمامى کسانى که به گونه اى در تقویت این افراد مؤ ثر بودند، در همه این گناهان تا هر زمان که آثار آنها بر جاى باشد شریک اند؛ چنان که روایت آمده است:
من سنن سنه سیئه کان علیه وزره و وزر من عمل بها؛ (۲۷) هر کس ‍ سنت و روش بدى بنیاد نهد، هم گناه خود را به دوش مى کشد و هم گناه کسى را که به آن عمل کرده است.
همچنین خداى تعالى مى فرماید:
من یشفع شفاعه سیئه یکن له کفل منها؛ (۲۸) هر کس شفاعت ناپسندیده اى کند در [شر] آن سهم دارد.
بعضى از مردم گمان مى کنند راءى دادن، امرى است که تنها به خودشان بازمى گردد، در حالى که چنین نیست. راءى دادن حق نیست، بلکه تکلیف است. باید در انتخابات شرکت کرد و اصلح را شناخت و به او راءى داد. مسامحه در راءى دادن جایز نیست. راءى دادن از سر هوس، بازى با اسلام است. باید تحقیق و بررسى کرد که چه کسى براى اداره مملکت از دیگران اصلح است. اهمیت سپردن چنین امانتى به کسى که مى خواهد سرنوشت کشورى را در دست گیرد، از عروس کردن یک دختر کمتر نیست. اگر بخواهند دخترى را شوهر دهند، درباره خواستگار تحقیق مى کنند. آیا براى انتخاب فرد اصلح در جامعه همین چند پوستر عکس و شعار که به در و دیوار نصب مى شود، کافى است؟ راءى دادن یک تکلیف است، نه حق شخصى. در این دنیا انسان را به علت راءى دادن مؤ اخذه نمى کنند، ولى روز قیامت هر اثرى بر راءى انسان مترتب شود، در آن شریک است. اگر این اثر، خیر باشد در ثواب آن شریک است و اگر گناه، فساد، فحشا، بى عفتى، رشوه خوارى و سایر گناهان، راءى دهنده نیز سهمى از آن خواهد داشت. همچنین نمى توان از زیر کار شانه خالى کرد؛ زیرا این کار یک تکلیف است. اگر این امر، یک حق بود، انسان مى توانست از آن استفاده کند، همچنان که مى توانست از آن صرف نظر کند؛ اما این گونه نیست. راءى دادن تکلیفى واجب است. باید اصلح را شناسایى کرد و به او راءى داد.
از گذشته ها باید پند گرفت. اگر کسى در تقویت برخى از افراد گناهکار و مفسد شریک بوده است، مى باید توبه کند و در گفت وگوهاى خانوادگى و معرفى آنان به دوستان توجه داشته باشد که چه کسى تقویت مى شود. مسائل حکومت اسلامى و مسلط کردن افراد بر جان و مال و ناموس مردم امورى بسیار مهم و تکلیفى شرعى اند.

 

 

 

 

ما در کدام جبهه ایم: سپاه حسین علیه السلام یا لشکر کوفه؟


پس از تحلیل روحیه مردم کوفه، این مسئله مطرح مى شود که آیا ما هم اکنون از اینکه مانند کوفیان رفتار کنیم، در امانیم؟ ما کوفیان را بى وفا مى دانیم و شعار مى دهیم که على را تنها نمى گذاریم. به طور قطع مردم ما چنین اعتقادى دارند و این شعار از صمیم قلب آنان برمى خیزد، اما حوادث روزگار، پستى و بلندیهاى مى آفریند که روحیه انسان را دگرگون مى سازد؛ زیرا افراد دیگرى نیز قبلا چنین سخنانى گفته اند؛ ولى بر اثر تغییر و تحولات روزگار، تغییر نظر داده اند. لازم است هر انسان هوشیار و آگاهى با خود بیندیشد که اگر در زمان امام حسین علیه السلام مى بود، در کدام گروه قرار مى گرفت؟ آیا واقعا به صف اقلیت هفتاد و دو نفرى مى پیوست، یا در لشکر سى یا صد و بیست هزار نفرى شام و کوفه مى ایستاد یا میان کسانى که بى طرف ماندند، مى نشست. البته ما در زیارت مى گویى: یا لیتنا کنا معکم و نفوز معکم...؛ یا لیتنى کنت معکم فاءفوز فوزا عظیما...؛ اى کاش ما هم در کربلا بودیم و در رکاب حضرت سیدالشهدا علیه السلام شهید مى شدیم! شاید این آرزویى از صمیم دل باشد، اما آیا مى توان اطمینان داشت که اگر در آن موقعیت قرار گرفته بودیم، تغییر عقیده نمى دادیم؟ آیا مى توان یقین داشت که اگر بر روى امام حسین علیه السلام شمشیر نمى کشیدیم، بى طرف نمى شدیم؟ چنان که کسانى از جمله عبیدالله بن حر جعفى بودند که امام حسین علیه السلام، خود، با آنها صحبت کرد و ایشان را به همراهى خود فراخواند. حضرت نزد او رفت و با او سخن گفت و او را به سپاه خود دعوت کرد، اما او در جواب گفت که اسب و شمشیرش را در اختیار مى گذارد. امام علیه السلام نیز به او فرمود: اسب و شمشیرت را بردار و از این جا دور شو! اگر در این سرزمین بمانى و نداى نصرت خواهى ما را بشنوى و به یارى ما نیایى، در جهنم جاودانه خواهى ماند. از اینجا فرار کن که صداى مرا نشنوى! آیا اگر ما در آن زمان بودیم، بهتر از عبیدالله بن حر جعفى عمل مى کردیم؟
اگر بخواهیم خود را بیازماییم، باید ببینیم آیا مشابه شرایطى که در آن زمان بود، در زمان ما نیز وجود دارد یا خیر؟ اگر آن شرایط وجود دارد، آیا بر ما اثر سوئى داشته است یا نه؟ آیا تمایل مردم ما به ارتکاب گناه بیشتر شده است یا نه؟ آیا واقعا ما به گونه اى هستیم که بتوانیم خود را جزو یاران امام حسین علیه السلام به شمار آوریم؟ اگر دلایلى که موجب شد مردم کوفه از اهل بیت علیهم السلام دور شوند در جامعه ما وجود داشته باشد، ما هم باید بترسیم که مبادا همان انحرافات در جامعه ما پدید آید.
یکى از آن عوامل، ضعف شناخت بود. اگر اعتقادات ما سطحى است و پشتوانه منطقى و عقلى ندارد باید نگران آینده و عاقبت کار باشیم. ما تنها همین قدر مى دانیم که امامى بود، و پس از امام علیه السلام نیز باید از مقام معظم رهبرى به عنوان جانشین امام، اطاعت کرد؛ اما نمى دانیم دلیل وجوب اطاعت از ولى فقیه چیست. اگر دلیل این مسئله را ندانیم، با مطرح شدن یک شبهه، اعتقاد ما سست مى شود؛ در حالى که طبق فرمایش امیر مؤمنان علیه السلام نجات اولیاى خدا در مقابل شبهه به این دلیل است که یقین دارند و اعتقادات آنان مبتنى بر دلیل قطعى است. اگر در زمان ما شبهه ها رایج شد؛ معلم در کلاس درس مسائل شبهه ناک مطرح کرد و کسى به او پاسخ نداد؛ استاد دانشگاه در کلاس درس شبهه پراکنى کرد و کسى چیزى نگفت؛ اگر کسانى گفتند دین افیون حکومتهاست و کسى آنان را ساکت نکرد، باید ترسید همان بلایى که مردم کوفه بدان مبتلا شدند، گریبان ما را نیز بگیرد. اگر احکام اسلام پاى مال شد و مردم سخاوتمندانه و با تساهل و تسامح از کنار آن گذشتند، باید ترسید مبادا روزى برسد که مردم دوباره با یزید بیعت کنند.
تساهل و تسامح مقدمه فرهنگ بى دینى است. اگر ما در قبال احکام دین بى اعتنا شدیم باید از روزى بترسیم که آنچه بر سر مردم کوفه آمد، بر سر ما نیز بیایید؛ هر چند شاید بتوان گفت که مردم کوفه در آن زمان بهتر از دیگران بودند؛ زیرا وضعیت مردم مدینه به گونه اى بود که امام حسین علیه السلام از آنجا فرار کرد. مردم مدینه از همان ابتدا با یزید بیعت کردند، در حالى که کوفیان ابتدا حضرت سیدالشهدا را براى پذیرش خلافت دعوت کردند.
یکى از عواملى که موجب حادثه کربلا شد، سست شدن مبانى فکر و اعتقادى مسلمانان در آن زمان بود. اینک ما باید از تاریخ عبرت بگیریم. اگر شعار حمایت از ولایت فقیه سر مى دهیم، در صورتى مى توانیم به آن وفادار باشیم که اعتقاد ما بر اساس دلیل منطقى و محکم در ذهن ما رسوخ کند؛ باید دلایل وجوب اطاعت از ولى فقیه را به خوبى بدانیم؛ در غیر این صورت به دام شبهه مى افتیم، و ایمانمان متزلزل مى شود و شک جاى آن را مى گیرد، و با وجود شک، نمى توان مردانه در راه قدم گذاشت. اگر نوجوان سیزده ساله اى نارنجک به کمر مى بندد و زیر تانک مى رود، به این دلیل است که یقین دارد هنگام شهادت سرش در امان، سیدالشهدا علیه السلام است، و این تفکر که این حرفها، شعارهایى احساسى و تبلیغاتى است، همان سخن ابوسفیان است که گفت: «لا جنه و لا نار».
اگر استاد دانشگاه در دانشکده الهیات گفت: «معلوم نیست هر چه خدا بگوید راست باشد و بر راست گویى خدا دلیلى نداریم» و اگر سخنران مورد تاءیید مسئولان بلند پایه کشور گفت: «قرآن هم نقدپذیر است و تمام آن درست نیست»(۲۹) و همه در برابر این سخن سکوت کردند، آیا مى توانیم اطمینان داشته باشیم که جزو هفتاد و دو نفر یاران سیدالشهدا علیه السلام خواهیم بود؟
بر این اساس، باید بکوشیم مبانى فکرى و اعتقادى خود را با تشکیل جلسات مذهبى سالم و آموزنده تقویت کنیم، و از سوى دیگر، ارزشهاى انقلاب و اسلام را زنده نگاه داریم. همان طور که شگردهاى شیطانى جامعه امروز بسیار شبیه عصر امام حسین علیه السلام است، راه مقابله با آنها نیز همان راهى است که امام حسین علیه السلام فراروى نهاد. شرط نخست مقابله با این اعمال شیطانى، دل نبستن به دنیاست. امام حسین علیه السلام فرزندان، دوستان و یاران خود را به گونه اى تربیت کرده بود که وقتى قاسم، نوجوان سیزده ساله، از امام حسین علیه السلام پرسید که آیا او به شهادت مى رسد یا نه؟ حضرت در جواب فرمود: مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم گفت:
الموت اءحلى عندى من العسل؛ (۳۰) مرگ نزد من از عسل شیرین تر است.
این سخن قاسم شعار نبود، بلکه او آنچه در عمق دلش بود، بر زبان آورد؛ مرگ براى او واقعا از عسل شیرین تر بود. براى مقابله با توطئه هاى پیچیده شیطانى باید از دل بستن به دنیا دورى جست تا روحیه شهادت و نهراسیدن از مرگ پدید آید؛ چنان که خداى تعالى مى فرماید:
قل یا اءیهات الذین هادوا إ ن زعمتم اءنکم اءولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت؛ (۳۱) [اى پیامبر] بگو اى یهودیان، اگر گمان مى کنید که شما دوستان خدا هستید و دیگر مردم این گونه نیستند، آرزوى مرگ کنید.
زیرا اگر انسان را دوست داشته باشد، ملاقات او را نیز دوست مى دارد و از دیدار محبوبش نمى گریزد. باید عملا در این مسیر حرکت کرد و آروزهاى دور و دراز را از خود دور ساخت، فریب زرق و برق دنیا را نخورد و مرگ را در راه خدا بزرگ ترین افتخار دانست. در این صورت است که مى توان نهضت را حفظ کرد. این درسى است که امام حسین علیه السلام به انسانها داده است. با وجود جوانان شهادت طلب بود که انقلاب به ثمر رسید. جوانان به على اکبر و قاسم اقتدا کردند و پیران به حبیب بن مظاهر. براى بقاى نهضت نیز باید این روحیه را حفظ و تقویت کرد. (۳۲)

 

 

 

 

نویسنده:آیت الله محمدتقى مصباح یزدى

 

 

 

 

 

پی نوشت:
۱-مروج الذهب، ج ۳، ص ۷۳.
۲-چنان که اکنون بعضى از اقلیتهاى مذهبى، اعمالى را به منزله سنت آیین خود انجام مى دهند و برخى نیز مى کوشند سنتهاى آنها را در میان مسلمانان ترویج کنند. براى مثال، در سالهاى اخیر تلاش کرده اند چهارشنبه سورى را که به زرتشتیها تعلق دارد، به صورت یک سنت ملى درآورده، میان مسلمانان ترویج دهند. این در حالى است که هیچ انگیزه و مبناى فکرى صحیح پشتوانه این کار نیست و تنها تقلید کورکورانه از نیاکان به شمار مى آید.
۳-برخى از آیات درباره فتنه عبارت اند از: فاءما الذین فى قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه؛ «اما کج دلان، براى فتنه جویى و در طلب تاءویل، پى گیر متشابهات آن مى شوند». (آل عمران، ۷)؛
إ لا تفعلوه تکن فتنه فى الا رض و فساد کبیر؛ «اگر به این [سفارش] عمل نکنید، فتنه و فساد بزرگى برپا مى شود». (انفال، ۷۳)؛
لو خرجوا فیکم ما زادوکم إ لا خبالا و لا وضعوا حلالکم یبغونکم الفتنه و فیکم سماعون لهم والله علیم بالظالمین؛ «اگر همراه شما رهسپار مى شدند، جز فتنه و فساد براى شما به بار نمى آوردند، و در بین شما رخنه مى کردند، و در حق شما فتنه جویى مى کردند، و در میان شما جاسوسانى دارند، و خداوند به [احوال ] ستمگران آگاه است» (توبه، ۴۷).
۴-انما بدء وقوع الفتن اءهواء تتبع و اءحکام تبتدع یخالف فیها کتاب الله و یتولى علیها رجال رجالا على غیر دین الله فلو اءن الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف على المر تادین ولو اءن الحق خلص من لیس الباطل انقطعت عنه اءلسن المعاندین ولکن یؤ خذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولى الشیطان لعى اءولیائه و ینجو الذین سبقت لهم الذین سبقت لهم من الله الحسنى (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۳، ص ۲۴۰).
۵-شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج ۲۷، ص ۱۶۱.
۶-بنابراین اگر کسانى قصد اصلاح دارند و واقعا فتنه جو نیستند و نمى خواهند از لفظ «اصلاح» سوء استفاده کنند، باید بکوشند الفاظ را به طور شفاف مطرح ساخته، حق و باطل را از هم تفکیک کنند و درباره ادعاى «اصلاح طلبى» مقصود خود را روشن نمایند. در حالى که وقتى به بعضى از آنان گفته مى شود مقصود خود را از این واژه ها روشن کنید، پاسخ مى دهند: مردم معناى آنها را تعیین خواهند کرد! و ما اکنون این واژه ها را به طور کلى و مبهم مطرح مى کنیم؛ بعدها مردم خود خواهند فهمید که معناى واژه اى نظیر اصلاح چیست! در حالى که اگر غرضى در کار نباشد، باید بگویند که فساد در نظر آنان به چه معناست و امروز چه امرى فاسد است و آنان قصد دارند چه چیزى را اصلاح کنند. اگر قانون اساسى باید اصلاح شود، کدام بخش آن نیاز به اصلاح دارد؟ البته آنان خود مى دانند مقصودشان چیست، و براى فریب دادن مردم این گونه سخن مى گویند. ایرادى که آنان در قانون اساسى سراغ دارند، این است که در آن قید شده است قوانین ایران، باید اسلامى باشد. مقصود آنان از اصلاحات، حذف اسلام و ولایت فقیه از قانون اساسى است.
مقام معظم رهبرى به صراحت مواردى را که باید اصلاح شود، مشخص کرده، فرمود: «امروز براى ما اصلاحات باید در زمینه فقر، تبعیض، رشوه خوارى و فساد صورت گیرد». آیا کسى با چنین کلامى که به صراحت و شفافیت بیان شده است، مخالفت مى کند؟ آیا کسى به سبب این سخنان گمراه مى شود؟ این موارد خواسته فطرى همه انسانها و خواسته همه انبیا و اولیاست. همه مى خواهند با فقر، تبعیض، ظلم، نابرابرى، سوءاستفاده و رشوه خوارى مبارزه شود و کارهایى که مستلزم این امور است اصلاح گردد. البته این اصلاحات مطلوب است، اما عده اى مقصود خود را به روشنى بیان نمى کنند؛ چون قصد دارند حق و باطل را در هم آمیزند تا بتوانند از آن سوء استفاده کنند. اگر کسانى واقعا در پى دین و اصلاح جامعه اند، باید شفاف سخن بگویند و بکوشند ابهامها را برطرف سازند تا مشخص شود حق چیست و باطل کدام است، و مردم بتوانند به درستى حق را انتخاب کنند. هر کس که سعى مى کند. تعبیرات همراه با ابهام مطرح سازد، سوء نیت دارد. در مقابل، هر کس مى کوشد تا مطالب آشکار، شفاف و بى پرده مطرح شود، به گونه اى که مصادیق آن به روشنى قابل شناخت باشد، فردى بى غرض است؛ چون مقصود خود را به صراحت بیان مى کند و ابهامى در کلام خود باقى نمى گذارد.
۷-إ نما سمیت الشبهه شبهه لا نها تشبه الحق فاءما اءولیاء الله فضیاؤ هم فیها الیقین و دلیلهم سمت الهدى و اءما اءعداء الله فدعاء هم فیها الضلال و دلیلهم العمى (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۲۹۸).
۸-و آخر قد تسمى عالما و لیس به قد حمل الکتاب على آرائه و عطف الحق على اهوائه فالصوره صوره انسان و القلب قلب حیوان لا یعرف الحق لا یعرف الهدى فیتبع و لا باب العمى و فیصد عنه و ذلک میت الاحیاء (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۲۹۸).
۹-ابن اثیر، اسد الغابه فى معرفه الصحابه، ج ۲، ص ۲۹۰ - ۲۹۲.
۱۰-ابى مخنف، وقعه الطف، تحقیق استاد محمد هادى یوسفى غروى، ص ۱۹۳.
۱۱-ر. ک: سیدمحمد قطب، عدالت اجتماعى در اسلام، ترجمه محمد على گرامى، سیدهادى خسروشاهى، ص ۳۶۷.
۱۲-یک مسئله، تا زمانى ضد ارزش شناخته مى شود که قبح آن در جامعه از بین نرفته باشد؛ براى مثال، زمانى که حکومت پهلوى قصد داشت بى حجابى را در ایران رایج کند، ابتدا کسى باور نمى کرد خانمى - که کسى صدایش را نشنیده و گوشه صورتش ‍ را ندیده است - بدون حجاب بین مردم ظاهر شود، اما وقتى ابتدا، جشنى گرفته شد و چند نفر از اشخاص معروف و سرشناس ‍ شهر که به حکومت دلبستگى داشتند یا مى ترسیدند خطرى تهدیدشان کند، زنان خود را بى حجاب به این مجلس جشن آوردند، و پس از برگزارى این مجلس عکسهاى آنان منتشر شد، به تدریج، قبح بى حجابى از بین رفت؛ به گونه اى که بسیارى از زنان داوطلبانه چادرهاى خود را کنار گذاشتند.
۱۳-محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج ۳۳، ص ۵۸۹، باب ۳۰.
۱۴-خوارزمى، مقتل الحسین، ج ۱، ص ۱۴۱.
۱۵-مسعودى، مروج الذهب، ج ۳، ص ۴۱ و ۴۲.
۱۶-مسعودى، مروج الذهب، ج ۳، ص ۴۱ و ۴۲.
۱۷-مسعودى، مروج الذهب، ج ۳، ص ۴۱ و ۴۲.
۱۸-اسراء (۱۷)، ۸۲.
۱۹-شیخ مفید، الارشاد، ج ۲، ص ۹۲.
۲۰-ابن اثیر، اسد الغابه فى معرفه الصحابه، ج ۲، ص ۵۹.
۲۱-شیخ مصطفى ردانى پور که طلبه اى اصفهانى بود، چند سال در جبهه شرکت داشت تا به فرماندهى لشکر رسید. هنوز ازدواج نکرده بود. او گفت فقط آرزو دارم با دخترى سید ازدواج کنم. تا با فاطمه زهرا علیها السلام محرم شوم. او ده هزار تومان قرض کرد و با یک دختر سید ازدواج کرد. شیخ مصطفى بعد از چندین سال جنگ، روز سوم عروسى به جبهه برگشت و به شهادت رسید. او از خدا خواسته بود که جنازه اش پیدا نشود و در نهایت نیز به آرزویش رسید.
۲۲-ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۱۸۶.
۲۳-مسلمانان، به خصوص ایرانیها قبل از انقلاب دچار وضع ذلت بارى بودند. این جانب وقتى به بعضى از کشورهاى مسلمان مى رفتم وقتى مسلمانان مى فهمیدند من ایرانى هستم به من مى گفتند: «اخو الیهود»، و به ما بى اعتنا بودند و حتى جواب سلاممان را نمى دادند. اما بعد از انقلاب اسلامى، ایرانیان نه تنها در میان کشورهاى اسلامى بلکه در خود امریکا نیز احترام و عزتى باور نکردنى به دست آوردند. افسران امریکایى در کنار کاخ سفید، به خاطر اینکه من لباس امام خمینى را به تن داشتم، به من احترام مى گذاشتند!
۲۴-بقره (۲)، ۴۷ و ۱۲۲.
۲۵-مائده (۵)، ۲۰.
۲۶-کسانى که بدعت مى گذارند، قوانین ضد اسلامى را در قوه مقننه وضع مى کنند و در قوه مجریه به اجرا مى گذارند. در این چند سال، بدعتهاى بسیارى گذاشته شده است. رفتارهاى ضد اسلامى از مسئولان بلندپایه سر زده است. حیا را از دختران و پسران گرفته اند. سنتهایى چون چهارشنبه سورى را رواج داده اند. اختلاط دختر و پسر را مطرح کردند. پشتیبان این کارها نخبگان بودند که طمع در مال، ثروت و مقام داشتند و توده ناآگاه نیز دنباله رو بودند، و به چنین کسانى راءى دادند.
۲۷-محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج ۷۱، ص ۲۰۴.
۲۸-نساء (۴)، ۸۵.
۲۹-پیام هاجر، ش ۲۹۶، ۳/۹/۷۸.
۳۰-وسیله الدارین فى انصار الحسین علیه السلام، ص ۲۵۳.
۳۱-جمعه (۶۲)، ۶.
۳۲-در یکى از شهرها، پس از سخنرانى به منزل صاحب خانه برگشتم. پسر دوازده - سیزده ساله صاحب خانه گفت: من صحبتى خصوصى با شما دارم. شاید جلو چشم پدر و مادرش خجالت مى کشید. زمانى که مى خواستم از آن شهر برگردم، آن نوجوان گفت: صحبت خصوصى ام را نتوانستم بگویم. کنارى رفتم و گفتم: فرمایشتان را بفرمایید. گفت: دعا کنید خدا شهادت را نصیب من کند.


 

 


منبع : کتاب آذرخش کربلا
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

حسين‌ مظهر عزت‌ الهي‌ و نهضت‌ او قيامي‌ براي‌ ...
ازدياد محبوبيت سيد الشهداء (ع) و خاندان وحى‏
ورود به کربلا و اتفاقات(5)
چهره حسينى
عاشورا از نگاه قرآن، سوره ی مبارکه البقره: آيه 124
کرامت انسانی در نهضت حسینی
بعد از شهادت حضرت امام حسین (ع)
مرگ سرخ به از زندگي ننگين است
پژوهش در اسناد و نسخه هاي زيارت عاشورا
خداوند از پيامبر در مصائب اهل البيت پيمان گرفته ...

بیشترین بازدید این مجموعه

بعد از شهادت حضرت امام حسین (ع)
پژوهش در اسناد و نسخه هاي زيارت عاشورا
ورود به کربلا و اتفاقات(5)
ازدياد محبوبيت سيد الشهداء (ع) و خاندان وحى‏
حسين‌ مظهر عزت‌ الهي‌ و نهضت‌ او قيامي‌ براي‌ ...
چهره حسينى
کرامت انسانی در نهضت حسینی
عاشورا از نگاه قرآن، سوره ی مبارکه البقره: آيه 124
مرگ سرخ به از زندگي ننگين است
قیام امام حسین علیه السلام از دیدگاه طبری

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^