فارسی
چهارشنبه 05 ارديبهشت 1403 - الاربعاء 14 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ترس پيامبر و اصحاب از دوزخ‏


منابع مقاله:

کتاب :  تفسير حكيم جلد دو       

نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

زمانى كه اين دو آيه شريفه نازل شد:

وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ، لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ: «1»

و مسلماً دوزخ وعدهگاه همه متابعان شيطان است برآن هفت دراست، براى هر درى گروهى از پيروان شيطان تقسيم شدهاند.

چنان رسول خدا گريان شد كه اصحاب هم از گريه ايشان گريستند، هيچ يك نمى دانستند جبرئيل با خود چه آيهاى يا چه آياتى نازل كرده؟ از طرفى عظمت پيامبر و حال گريهاش اجازه نميداد كه از سبب آن بپرسند.

اصحاب اين حقيقت را ميدانستند كه هرگاه رسول خدا حضرت زهرا را ببيند شاد ميشود، يكى از اصحاب به درخانه آن بانو رفت، شنيد با آسيابى دستى مقدارى جو آرد ميكند و با خود ميگويد:

ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى : «2»

آنچه نزد خداست بهتر و ماندگارتر است.

داستان نزول وحى و گريه پيامبر را خبر داد، حضرت زهرا از جاى حركت كرد، چادر كهنهاى كه دوازده جاى آن وصله داشت بر سر انداخت و از منزل بيرون آمد، وقتى چشم سلمان فارسى به آن چادر افتاد در حالى كه به شدت ميگريست با خود ميگفت: وه كه پاداشان روم و ايران لباس هاى ابريشمن و ديباى زربفت ميپوشند ولى دختر پيامبراسلام چادرى پشمين به سر دارد كه دوازده جاى آن با برگ خرما دوخته شده!!

هنگامى كه حضرت فاطمه خدمت رسول خدا رسيد و عرض كرد پدرجان سلمان از لباس من در تعجب است و حال آن كه مدت پنج سال است من و على را به خدا سوگند جز پوست تختى بيش نيست كه روزها شترمان را روى آن علف ميدهيم، و شبانگاه همان را فرش خود مينمائيم، بالش زير سر ما از چرم است و داخل آن با پوست درخت خرماست!!

پيامبر فرمود: سلمان دخترم از آن گروهى است كه در بندگى حق بسيار پيشى و سبقت گرفتهاند، آنگاه فاطمه عرض كرد: پدر شما را چه محزون و اندوهگين نموده، پيامبر آيهاى را كه جبرئيل آورده بود براى فاطمه قرائت كرد آن بانوى دنيا و آخرت از شنيدن خبر دوزخ و آتش عذاب چنان ناراحت شد كه زانويش قدرت ايستادن را از دست داد و به زمين نشست و گفت: واى بر كسى كه وارد آتش شود!

سلمان گفت: اى كاش گوسپند آفريده شده بودم و مرا ميخوردند و پوستم را ميدريدند تا اسم آتش را نمى شنيدم، ابوذر گفت: اى كاش مادر مرا نزائيده بود كه نام آتش دوزخ را بشنوم، مقداد گفت: كاش پرندهاى در بيابان بودم و مرا حسابى و عقابى نبود و نام آتش را نمى شنيدم، اميرالمؤمنين (ع) گفت: كاش حيوانات درنده پاره پارهام ميكردند و مادر مرا نزائيده بود و نام آتش را نميشنيدم، آنگاه دست خود را به سر گذاشته شروع به گريه كرد و ميگفت:

«وابعد سفراه واقلة زاداه فى سفر القيامة يذهبون و فى النار يترددون و يتخطفون مرضى لايعاد سقيمهم وجرحى لايداوى جريحهم واسرى لايفك اسرهم من النار يأكلون و منها يشربون و بين اطباقها يتقلبون:»

آه چه دور است سفر قيامت، واى از كمى زاد و توشه در اين سفر، آنان به سوى آتش ميروند در آن تردد ميكنند و با چنگ و قلاب آنان را ميربايند بيمارانى هستند كه عيادت نمى شوند، مجروحانى هستند ولى جراحاتشان مداوا نميگردد، اسيرانى هستند كه از اسارت نجات نمى يابند از غذا وآب جهنم ميخورند و ميآشامند، در بخشهاى گوناگون دوزخ و طبقاتش زير و رو ميگردند. «3»

حزن مثبت

اولياء الهى و صاحبدلان با كرامت نسبت به پارهاى از امور چه درباره خودشان و چه در رابطه با ديگران اندوهگين ميشدند و اندوهشان بسياربسيار به جا بود و گاهى حالت و كيفيت اندوهشان در پرونده آنان عبادت محسوب ميشد.

هنگامى كه برادران حسود يوسف خواستند او را به مكر و حيله و نقشه ظالمانه از دامن پر مهر پدر جدا كنند و يعقوب با بصيرتى كه داشت ميدانست رفتن يوسف همان و دچار شدنش به فراق سخت همان، اعلام حزن و اندوه كرد و اين حزن و اندوه كه قلب پدر را در فراق عزيزترين سرمايه معنوياش اشغال ميكرد امرى طبيعى و از جهتى معنوى بود.

قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ: «4»

يعقوب گفت بردن او مرا سخت اندوهگين ميكند.

يعقوب پس از دچار شدن به فراق يوسف به شدت اندوهگين بود ولى شكايت اندوه و غصهاش را به پيشگاه حضرت حق ميبرد:

قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ

يعقوب گفت: شكايت اندوه شديد و غم و غصهام را فقط به درگاه خدا ميبرم و از خدا ميدانم آنچه را شما نميدانيد.

پيامبر عزيز اسلام كه دريائى بى نهايت از رحمت و محبت و مهر و عطوفت بود از اين كه مردم به سوى انكار حقايق ميشتافتند و در حقيقت از بهشت و سعادت ابدى روى گردانده با عجله به طرف دوزخ ميرفتند سخت اندوهگين ميشد و اندوهش تا جائى بود كه خدا او را تسليت ميداد:

وَ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ ... «5»

و مبادا آنان كه به سوى كفر ميشتابند تو را اندوهگين سازد.

بندگان واقعى حق از اين كه گاهى استطاعت خدمت به دين و عباد الهى را نداشتند در غم و اندوه فرو ميرفتند:

وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ: «6»

و نيز هيچ مؤاخذه و سرزنشى نيست بر كسانى كه وقتى نزد تو آمدند تا آنان را براى رفتن به سوى جهاد تجهيز كنى، گفتى به سبب نبود امكانات بر تجهيز شما دسترسى ندارم تا شما را در اين خير عظيم شركت دهم، آنان از نزد تو بازگشتند درحالى كه به خاطر غصه و اندوه از ديدگانشان اشك ميريخت كه چرا چيزى نمى يابند تا در نبرد با دشمنان هزينه كنند.

البته حال عاشقان خدا اين است كه اگر چيزى از دست برود يا خاطر بر چيزى تعلق پيدا كند كه دست از آن كوتاه باشد، شخص متأثر و محزون ميگردد، شدت حزن و تأثير با شيئى مورد علاقه نسبت مستقيم دارد، هر اندازه علاقه بيشتر حزن بيشتر و هر قدر كمتر باشد حزن كمتر است.

از جمله چيزهائى كه از دست ميرود و شخص متأثر و محزون ميشود عمر عزيز است، شخص وقتى متنبه و بيدار ميگردد تأثرش نسبت به گذشت عمر شديد است چرا؟ چون كمتر ميسّر است كه گذشته را به آينده جبران كرد و شايد به تعبيرى اين كار غيرممكن باشد، وظيفه ديروز مربوط به ديروز است وظيفه امروز مربوط به امروز.

سالك در اوّل متأسف است از اين كه عمر عزيزش تلف شده، وقت از دست رفته را غنيمت نشمرده است ميگويد: چرا من نفهميدم و خود را به گناه مبتلا كردم چرا كارى نكردم كه موجب رضاى خدا باشد، چرا من در طاعت و عبادت خدمت قابل توجهى ندارم، چرا من زودتر در مقام اصلاح خود برنيامدم؟ اينها افكارى است كه يك سالك در سر دارد، همينها موجب ميشوند كه او متأثر و محزون شود.

در مراحل سلوك موجبات حزن نسبت به درجات سالكين مختلف ميشود، در ابتداى سلوك اين افكار علت حزن سالك هستند، تمايل او به حق سبب ميشود كه اين افكار در او پديد آيد.

چون ميل او به ارادت تبديل شود نوع فكر سالك عوض ميشود، پيش از اين محزون بود چرا عمر او تلف شده است اكنون اندوهگين است چرا قلب به غيرحق توجه دارد، قبلًا محزون بود چرا به معصيت مبتلا شده، اكنون ميگويد: چرا اشتغالات بى فايده مرا از مشاهده حق محروم نموده، قبلًا ميگفت: چرا من طاعت و عبادت به سزائى ندارم اكنون ميگويد: چرا من بايد به عمل خود دلبند باشم.

اينها نوع افكار زمان ارادت است، چون ارادت به محبت تبديل ميشود باز نوع فكر سالك عوض ميشود، سالك در مقام محبت ميگويد: چرا بايد من موجبات تشتّت خاطر براى خود فراهم كنم، چرا بايد من به زن و فرزند دلبستگى بيش از اندازه داشته باشم، چرا بايد من از حق محجوب باشم، چرا بايد من چشم و گوشم بسته باشد؟

اينها نوع افكار عالم محبت است، اگر محبت اوج بگيرد و به عشق تبديل گردد باز طرز فكر سالك عوض ميشود، در زمان عشق سالك وضع ديگرى دارد.

در مقام عشق عنوان سالك عوض ميشود به او عاشق گفته ميشود در اين مقام غم و غصه او و اندوه و حزنش غم عشق است.

در مقام عشق عاشق نه بفكر جاه است نه بفكر مقام نه به فكر علم نه بفكر كمال نه در بند بهشت نه در انديشه دوزخ بلكه شب و روز از غصه فراق اشك ميريزد تا به وصال معشوق برسد.

در مقام عشق شب و روز عاشق يكى است، سر و سامانى براى او نيست، آسايش از او سلب و عنان اختيار از كفش رفته است.

آتش عشق كدورت را از عاشق ميگيرد، او را از همه علايق و دلبستگيها آزاد ميكند، از چهار ديوارى ملك و عوالم طبيعت خارج ميسازد، يعنى عاشق را ميميراند پيش از آنكه او بميرد، پس از مرگ غم و اندوه نسبت به عوالم پشت سرگذشته دنيا معنا ومفهومى ندارد.

أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ. «7»

در عين حال بايد به اين نكته توجه داشت كه موحدين، اولياء خدا عرفاى كامل چون از شرّ نفس رستهاند و به حق پيوستهاند از جانب وجود خويش آسوده اند، حزن، تشويش، طلب، حالت انتظار ندارند، چيزى كه موجب حزن خود آنان باشد در وجودشان نيست، ولى چون با خلق در مراوده و تماس هستند ممكن است اعمال و گفتار ديگران آنان را محزون و متحزّن سازد.

مشى غلط، عمل خلاف، غصب حق، حكم باطل، حرف بيجا، گفتار ناصواب، تصور واهى، شخص را در هر مقامى كه باشد اگر قادر بر دفع نباشد محزون و متأثر خواهد كرد «8».

اميرالمؤمنين (ع) ميفرمايد:

«فاغضيت على القذى وجرعت ريقى على الشجى وصبرت من كظم الغيظ على امّر من العلقم والم للقلب من حرّ الشفار:» «9»

چشم خاشاك رفتهام را بر هم نهادم و با استخوان در گلو آب دهان فرو بردم، و براى فرو نشاندن خشم صبر كردم و به چيزى كه از حفظل تلخ تر و براى دل از كارد تيز بزرگ دردناك تر بود!

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- حجر، آيات 43- 44.

(2)- شورى، 36.

(3)- تفسير برهان، ج 2، ص 346.

(4)- يوسف، آيه 13.

(5)- آل عمران، آيه 176.

(6)- توبه، آيه 92.

(7)- يونس، آيه 62.

(8)- مقامات معنوى، ج 1، ص 95.

(9)- نهج البلاغه، خطبه 208.

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

نام سيدالشهداء بر درب بهشت و عرش نقشه بسته است
ايمان يهودى
صداق و مهريه‏  
كثرت صدقات امام سجاد(ع)
نماز در فرهنگ پيامبران و امت‏ها
کربلا در بقیع (شهادت امام سجاد علیه‏السلام)
امام سجاد ( عليه السلام ) و عبادت
احمد بن محمّد بن عقيل‏
زان فتنه خونین که به بار آمده بود از حسین اسرافیلی
حضرت رقیه (س) از محمدمهدی عبدالهی

بیشترین بازدید این مجموعه

جهاد ، مقابله با بى‏مهرى
حجاب از نگاه استاد انصاریان
جلوه هایی از فرهنگ شهادت در شعر انقلاب.
فرهنگ گریه
تسخیر قلب به محبت الهی
فلسفه عید سعید قربان چیست؟
جنایات وهابیت در طول تاریخ
افزایش رزق و روزی با نسخه‌ امام جواد (ع)
غبار زائر اهل بيت عليهم السلام‏
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^