به گفتار أبى عبدالله در گودال توجه نماييد، ايشان اين گونه ترجمه كرده است.
بالله اگر تشنه ام آبم تويى |
بحر من و موج و حبابم تويى |
|
تشنه به معراج شهود آمده ام |
بر لب درياى وجود آمده ام |
|
تشنه را آب مى دهند كه سيراب شود، ولى هفت دريا و اقيانوس، نمى توانند اين تشنگى را برطرف كنند، اگر اين آبى كه تشنگى را برطرف مى كند، كنار گودال به أبى عبدالله مى دادند، در آن حال تشنه تر مى شد، ديگر از دست آب كارى بر نمى آمد.
آينه بشكست و رخ يار ماند |
اى عجب اين دل شد و دلدار ماند |
|
آينه يعنى بدن، كه در معرض چشم تو است، مى بينى شمشير، چوب و سنگ تمام بدن را از بين مى برد. دو چيز وجود ندارد، خود دل هم در دلدار ذوب شده، يك چيز مانده است.
نقش بشد جلوه نقاش شد |
سرّ هوالله ز من فاش شد |
|
هر كس مى خواهد خدا را ببيند، كنار گودال بيايد، در آنجا ديگر بدن، نقش، قيافه، صورت، خون، پوست و گوشت، ديده نمى شود، به چشم عرفان، فقط تجلّى حق در گودال ديده مى شود.
«واذا عشقنى عشقته»
هنگامى كه او عاشق من شد، اين عشق يك طرفه نمى ماند، من هم عاشق او مى شوم.
چه خوش بى مهربانى هر دو سر بى |
كه يك سر مهربانى دردسر بى |
|
منبع : پایگاه عرفان