به گزارش فارس، آنچه پیش روی شماست مصاحبه با استاد حسین انصاریان است که ایشان خاطرات آن روزهای دفاع مقدس را این گونه بیان می کند:
سوال: جناب استاد انصاریان از هم لباسیهای شما بودند کسانی که شما را از حضور در جبهه منع کنند؟
جواب: چرا منع کنند؟
*سوال: مثلا بگویند شما از همین تهران هم می توانید کار تبلیغ را انجام بدهید و نیازی به حضورتان در جبهه نیست.
*جواب: من بر نخوردم به کسی که منعام کند از حضور در جبهه. بر عکس خودم امام جماعتها یا وعاظ را تشویق میکردم و می بردم شان به میدان. حالا ممکن بود بعضیهاشان به دلیل کهولت سن یا ملاحظات دیگر جلو نیایند ولی حداقل تا پشت جبهه می بردمشان. از طرفی دیگر خود من وقتی دوران مرخصی ام یک مقدار طول می کشید بچه ها پیک می فرستادند که حاجی! دلمان برایت تنگ شده، بیا اینجا. به خصوص زمان عملیات ... (بغض میکند) ... همین الان نامه هایشان هست. من اینها را با هیچ چیز عوض نمی کنم.
یک عملیاتی بود در غرب کشور. فکر می کنم نیرو در چزابه مستقر بود ... چزابه که مال جنوب است!
*سوال: قلاجه!
*جواب: آفرین، قلاجه. ده شب مانده بود به عملیات. من آن ده شب را در یک محوطه بیابانی، همه گردانها میآمدند، سخنرانی میکردم. انصافا هم سنگ تمام میگذاشتم. یک خاطره عجیبی که از آنجا دارم یکی از شب ها در حالی که داشتم سخنرانی میکردم و بچهها هم آرام آرام گریه میکردند یک مرتبه پرده از جلوی چشمهایم کنار رفت و شب عاشورا را دیدم آنجا که ۷۲ تن نشستهاند و حضرت سیدالشهدا با آنها دارد حرف می زند. در یک لحظه من در قلاجه چنین کشفی برایم شد. آخر سخنرانی هم هم همین را برای بچهها گفتم. جالب است! خیلی از بچهها که آن شب پای سخنرانی من بودند شهید شدند. این کشف را شک ندارم آنها هم دیده بودند و اصلا به خاطر پاکی همانها بود که یک لحظه پرده کنار رفت.
*سوال: در مدت حضورتان در جبهه چند بار احتمال می رفت که شما اسیر یا شهید بشوید؟
*جواب: خیلی اتفاق افتاد. مثلا یک بار در جنوب یادم نیست کدام منطقه بودیم. فرمانده گردانی، شهید حیدری بود که با برادرش دوتایی شهید شدند. من خیلی از ایشان درخواست کردم که مرا جلو ببرد. می گفت نمیگذارند. گفتم: لازم نیست که خبر بدهی نگذارند. پنهان میآیم. خلاصه من با ایشان رفتم. وقتی که درگیری با عراقی ها در حال شروع شدن بود ما یک تعدادی بودیم که دچار بمباران خوشه ای شدیم. از این بمب ها که قبل از رسیدن به زمین باز می شد و گلولههایش در سطح وسیعی پخش میشد. ما آنجا دل کنده بودیم از جانمان و فکر می کردیم این دو تا طیاره که بمب ها را خالی کرد برای قطعه قطعه کردن همه ما زیاد هم هست! منتهای مراتب در حالی که این بمب ها داشت به زمین می رسید یک باد شدیدی وزید و همه بمب ها رابه طور مایل پخش کرد و در بیابان و از آن همه بمب به یک نفر اصابت نکرد من تا به الان چنین بادی به عمرم ندیدم یعنی مردیم و زنده شدیم! در فاو هم رفته بودیم سایت. ایستگاه چهارم. فکر میکنم نزدیک دریا چه نمک یا ایستگاه نمک. یک همچین چیزی آنجا من بودم و یک تعدادی از بچهها از آشنایی که الان یادم هست حاج محسن طاهری بود. ما دچار حمله کاتیوشای عراقی ها شده بودیم که وقتی افتادیم روی زمین من کاملا حرارت آتش را حس میکردم که از بغل گوش و صورتمان میگذشت من آنجا شهادتین را گفتم. فکر میکنم یک نیم ساعتی هم زیر آتش بودیم چند نفر زخمی شدند ولی چرایش را نمیدانم؛ به من چیزی نخورد.
*سوال: شاید تقدیر بر این بود که بمانید و جور دیگری به اسلام خدمت کنید.
*جواب: خب دیگر مزه نریز! سوالت را بپرس!
*سوال: در حین پاسخ یکی از سوالات ما به امدادهای غیبی اشارهای شد. به اعتقاد حضرتعالی مهمترین امداد غیبی زمان جنگ چه بود؟
*جواب: مهمترین امداد غیبی به نظر من همین ثبات و پایداری بود که خداوند در بچهها می ریخت که نترسند. به قول خودشان بچههای جنگ به مقامی رسیده بودند که تحت هیچ شرایطی کپ نمیکردند. خداوند با دل این بچهها کاری کرده بود که نه فقط ترس نداشتند بلکه دشمن به شدت ازشان می ترسید و حساب می برد همان که در دعای ندبه آمده: نصرته بالرعب. من خودم یک بار دیدم در حالی که ما چند تا بیشتر نبودیم حدود ۲۰۰ ، ۲۵۰ تا از عراقیها دستها را برده بودند بالا و چنان دخیل دخیل خمینی میکردند که انگار ما ۱۰ برابر آنها هستیم. یکبار هم یک بچه سیزده چهارده ساله ما، 30 تا از عراقی ها را می آورد این طرف. این را داخل پرانتز بگویم که اگر همین الان این خوک پنجاه کیلویی ...
*سوال: چه کسی را میگویید؟
*جواب: مردک رئیس جمهور آمریکا را میگویم. اگر همین الان این خوک پنجاه کیلویی جرأت حمله به ما را ندارد به خاطر رعبی است که خداوند از ما در دل او انداخته. این به برکت مجاهده آن زمان رزمندگان ماست.
*سوال: برخی از افرادی که مطلع شدند ما به قصد صحبت درباره جنگ میخواهیم به سراغ شما بیاییم با تعجب میپرسیدند که شیخ حسین چه ربطی به جبهه دارد؟ فکر نمیکنید جای این گلایه از شما هست که در منابرتان به ویژه در این سالها کمتر به موضوعات مرتبط به آن دوران سراسر شکوه و ایثار اشاره کردید؟
*جواب: اینکه خاطرات خودم را بگویم؟
*سوال: هم این و هم...
*جواب: کل خاطرات من را مرکز اسناد چاپ کرده.
*سوال: من آن کتاب را خوانده ام به مباحث زمان جنگ چندان اشاره ای نداشته.
*جواب: خیلی از مسائل را همان زمان جنگ و چند سال بعدش در منابر گفتهام.
*سوال: بنده الان را میگویم.
*جواب: الان فصل بیان آن مسائل نیست.
*سوال: جامعه آمادگی شنیدن را ندارد؟
*جواب: نه! میدانید؛ اسناد مربوط به جنگ مال یک زمان هشت ساله است من که تمام آنها در یادم نیست که الان بخواهم بگویم.
*سوال: فکر نمیکنید نسل امروز هم حق دارد که از آن زمان چیزهایی بداند؟
*جواب: خبرنگاران زیادی زمان جنگ با من مصاحبه کردهاند. آن نوارها الان کجاست و پیش کیست نمیدانم. چاپ همان ها خیلی میتواند مفید باشد. الان هم هرچه بخواهم بگویم تکرار همانهاست. شما خیلی دغدغه دارید میتوانید آن نوارها را پیدا کنید کلی مطلب از لابهلای آنها در بیاورید.
*سوال: خودتان نمی دانید آن نوارها کجاست؟
*جواب: جان شما نمیدانم. یکی از همان مصاحبهها را خیلی وقت پیش رادیو پخش کرد. سال ۶۴، ۶۵ مصاحبههایی بود که در خود جبهه میکردم و بعضا یک ساعت یک ساعت و نیم طول میکشید. با این حال من فضای الان را فضای جنگ نظامی نمیدانم. مبارزه ما باید رنگ و بوی دیگری پیدا کند. ولی این را میگویم که اگر آمریکا بخواهد غلط زیادی بکند و به ایران حمله بکند من همان شیخ حسین زمان جنگ هستم.
*سوال: یعنی دوباره در جبهه حضور پیدا میکنید؟
*جواب: در جبهه حضور پیدا نمیکنم، بلکه میروم خط مقدم!!
*سوال: فکر نمیکنید برای خط مقدم کمی پیر شده باشید، حاج آقا!
*جواب: نخیر، قوی تر هم شدهام. وانگهی پیر خودتی!... (می خندد) اگر بدانی چقدر که آرزوی شهادت دارم!
*سوال: ممکن است کمی درباره مقام شهید و شهادت صحبت کنید.
*جواب: یک نوار کامل درباره مقام شهید صحبت کردهام. همان را پیاده کنید. لزومی به دوباره تکرار کردن آن حرفها نیست.
*سوال: در عکسهای زمان جنگ شما بیشتر در کنار حاج همت دیده میشوید. کمی از حاج همت بگویید و اینکه چرا سردار خیبر را محبوبترین فرمانده دوران جنگ می خوانند.
*جواب: محبوبیت حاج همت اتفاقی نبوده و نیست. همت فوقالعاده اخلاق نرمی داشت. خیلی خاکسار بود. من هرجا می رفتم سخنرانی، می دیدم که همت، اورکتش را روی سرش می کشید که بچهها نبینندش. خلوص عجیبی داشت. می گفت: من حاضرم در پوتین بچه بسیجی ها آب بخورم. فرمانده بود اما لباسش از همه بچهها مندرس تر بود. یک آن نمی توانست ببینید که حق بسیجیها ضایع شود. یک بار زودتر از نیروهایش غذا نخورد...(بغض می کند)... فقط خدا می داند که همت کی بود؛ لنگهاش را نیافریده!
*سوال: تلخ ترین خاطره جنگ برای شما کدام بود؟
*جواب: سقوط خرمشهر.
*سوال: تلخی جام زهر را چگونه تفسیر میکنید؟
*جواب: کار امام در آن برهه و فشاری که به ایشان آمد مثل فشاری بود که در جریان صلح با بنی امیه به امام حسن مجتبی(ع) آمد. علتش هم این بود که تمام دنیا علیه ما متحد شد، آمریکا آن هواپیمای مسافربری را زد و امام توان مقابله گسترده را در جبهه خودی نمی دید یا هر چه بود مصلحت را در پذیرفتن قطعنامه میدانست. من در همان زمان دیداری با آقای هاشمی داشتم ایشان می گفت ما به امام گفتیم که شما خودتان را داخل ماجرا نکنید و اجازه بدهید قطعنامه را دولت و مجلس بپذیرد که در ابهت شما خللی وارد نگردد. امام قبول نکرد و همچنان که شجاعت ادامه جنگ را حتی اگر ۲۰ سال هم طول می کشید داشت شجاعت قبول قطعنامه را هم داشت. به نظر من این شجاعانه ترین کار امام بود چرا که از خمینی بودن خود گذشت و فقط خواست خدا را در نظر بگیرد.
*سوال: شما چند بار بعد از جنگ به مناطق جنوب رفتهاید و اصولا نظرتان درباره اعزام کاروانهای راهیان نور به مناطق چیست؟
*جواب: چند باری به مناطق جنگی رفتهام. به مصداق شریفه شرف المکان المکین فکه و شلمچه و طلاییه و دوکوهه مناطق مقدمی است که برای زیارت آنها باید وقت گذاشت و اگر شهدا دعوت کردند به آنجا مشرف شد. البته من با کاروانها نرفته ام دوستانی دارم به نام باقر شیبانی و حاج علی بیدادی که از رفقای نزدیک حاج همت بودند اغلب با آنها می روم. در مورد کاروانهای راهیان نور هم باید اهتمام داشت که فقط بچه بسیجیها و حزب اللهی ها نروند. همه جوانان بروند من حتم دارم که دیدن این سرزمینها در منقلب کردن جوانان و مؤمن کردن آنان نقش مؤثری دارد خاک شلمچه با آدم حرف می زند. نکته دیگر اینکه در این مناطق برخی نوئاحی باید به صورت بکر و دست نخورده باقی بمانند تا منعکس کننده اتفاقات زمان جنگ باشند برخی نواحی هم باید شکل امروزی به خود بگیرد. یعنی می توان با صرف کمی پول و اندکی امکانات برخی نواحی را بازسازی کرد و در آن با احداث چیزهایی از قبیل سالن نمایش فیلم، کتابخانه و... جنگ را با استفاده از زبان هنر به جوانان نشان داد. این راه م بگویم که خود من هر بار بعد از جنگ به دیدن این مناطق رفتم به نکات جدید تر دست پیدا کردم که زمان جنگ متوجه آن نکات نبودم. گفت تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی...
منبع : البرز نیوز