خلاصه سخنرانی حضرت استاد انصاریان در دهه اول محرم سال 1389/ مسجد سید عزیز الله
«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیم»
«اَلحَمدُِللهِ رَبِّ العالَمِین اَلصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلی سَیِّدِ الاَنبِیاءِ وَالمُرسَلِین حَبِیبِ اِلهِنا وَ طَبِیبِ نُفُوسِنا اَبِالقاسِمِ مُحَمَد صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ عَلی اَهلِ بَیتِهِ الطَّیِبِینَّ الطّاهِرینَ المَعصُومِینَ المُّکَرَمِین.»
دو ملاک و دو معیار از جانب پروردگار عالم برای ساختن زندگی مستقیم، صادقانه، غرق تقوا، امید، آگاهی و رشد قرار داده شده؛ یک ملاک و معیار قرآن مجید است: «اِن هُوَ اِلّا ذِکرٌ لِلعالَمِین»1 قرآن من سرمایهای برای همهی جهانیان است «لِمَن شاءَ مِنکُم اَن یَستَقِیم»2 اگر بخواهید یک زندگی مسقتیمی پیدا بکنید. اما اگر از این مدار خارج شوید، یقیناً دچار بیراهه و کجراهه و انحراف خواهید شد. در این زمینه قرآن مجید امر سومی را در عالم مطرح نکرده، با یک تعبیر بسیار روشن میگوید «فَماذا بَعدَ الحَقِّ اِلّا الضَّلال»3 مقصد یا خداست یا ابلیس، سومی ندارد؛ یا نور است یا ظلمت، سومی ندارد؛ یا حق است یا باطل، سومی ندارد؛ یا دنیا است یا آخرت، سومی ندارد؛ یا دینداری است یا بیدینی، سومی ندارد. امر شريكي را هم خدا قبول نکرده ابداً! كه من نمازم را به امیرالمؤمنین اقتدا بکنم؛ پلویم را سر سفره معاویه بخورم.
اگر بنا باشد قرآن در زندگی شما نباشد، محور، کارگردان و شکلدهنده زندگیتان گمراهی خواهد بود. شاید بعضیها تصور بکنند گمراهی یعنی انکار خدا یا انکار قیامت، نه؛ خیلیها خدا را قبول دارند، قیامت را هم قبول دارند، ولی از نظر عمل و اخلاق گمراه هستند یا گمراه میشوند؛ مانند زبير كه واقعاً مؤمن به خدا و مؤمن به قیامت بود و اميرالمومنين(ع) تعبيري مانند تعبير پيغمبر(ص) درباره سلمان را براي او به كار برد و فرمود: «الزُبَیرُ مِنّا»4 اما در اخلاق و در عمل به محوریت حُبّ جاه، گمراه شد، دچار انحراف شد، دچار ضلالت شد.
خطر چقدر سنگین است که اولیای خاص پروردگار دائم دعا میکردند: «رَبُّنا لاتُزِع قُلُوبَنا بَعدَ اِذ هَدَیتَنا وَ هَب لَنا مِن لَدُنکَ رَحمَةً اِنَّکَ اَنتَ الوَّهاب»5 خدایا! ما زورمان نمیرسد ولی تو که قدرت داری دل ما را از دچار شدن به انحراف و کجروی حفظ کن تا این ظرف باعظمت، جای بُخل، حسد، کبر، غرور، ریا، خودخواهی، دنیاخواهی و صندلیخواهی نشود؛ چون امام صادق(ع) میفرماید: شما هر کاری میکنید خرج کردن همانی است که در قلب شما است. و الّا اعضاء و جوارح شما ظرف نیستند چشم شما، گوش شما، زبان شما، شهوت شما، شکم شما تابع وضع دلتان است.
اما ملاک دوم؛ اهلبیت من هستند، باید این ملاک هم پشتوانهی قرآنی داشته باشد كه دارد؛ در سورهی مبارکهی احزاب، این بزرگواران را با همين عنوان اهلبيت نام برده و به عنوان معیار کامل و جامع معرفی میکند: «انما یُرِیدُ اللهَ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَالبَیتِ وَ یُطَّهِرَکُم تَطهِیراً»6. اذهاب رجس یعنی اینها فاقد هر نوع عیب ظاهر و باطن هستند، و جامع هر نوع کمال ظاهر و باطن هستند، اینها شایسته هستند امام شما باشند، ملاک شما باشند، معیار شما باشند برای ساختن یک زندگی مستقیم.
نكته مهم درباره این معیار اين است كه باید با هم بهکار گرفته شوند: «اِنِّی تارِکٌ فِیکُم الثَّقَلَین کِتابَ اللهَ وَ عِترَتِی»7 لبهی تیز این روایت هم اینجاست «لَن یَفتَرِقاً» اینها جدایی ندارند، مگر اينكه شما خودتان با رأی خودتان جدایی بیندازید و بگویید: «حَسبُنَا کِتابَ الله»8 قرآن برای ما کافی است. و يا در مقابل بگویید: ما که وابستهی به اهلبیت و شیعه هستیم، هر گناهی دلمان خواست انجام ميدهيم، نگران هم نيستيم؛ چون اهلبيت(ع) نجاتمان ميدهند! اتفاقاً تمام ائمه بیاستثنا گفتهاند: اگر اینکاره هستی نگران باش. به فرموده قرآن: «وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لاَ الَّذينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَليماً»9 توبه دو طایفه پذيرفته شدني نيست؛ هم کافران، و هم مجرمان حرفهای که جرم را تا لحظهی مرگ ادامه دادند.
اين آیه علناً این شعاری را که ما علیه آنها عَلَم کردیم رد میکند؛ میگویند: هم شعار آنها شیطانی است و هم شعار شما.
چهارده انسانی که جامع همهی کمالات هستند و فاقد همهی نواقص، در واقع نور محض هستند؛ چنانكه امام هادی(ع) خطاب به اهلبيت(ع) میفرماید: «خَلَقَکُمُ اللهَ اَنوارَاً»10 اصلاً خداوند شما را نور آفریده؛ یعنی جسم شما هم نور است، عمل شما هم نور است، اخلاق شما هم نور است.
سُدیر صیرفی از اصحاب امام صادق(ع) است. میگوید: یک روز امام صادق(ع) برای من صحبت میکرد آنقدر تحت تأثیر زیبایی کلام امام قرار گرفتم که به حضرت عرض کردم: «کَلامُکَ کَالجُوهَر»11 آقا این کلماتی که از دهان شما بیرون میآید این کلمات مثل یاقوت است، مثل لولوء و مرجان است. امام به من فرمودند: سدیر! «هل الجُوهَر اِلّا الحَجَر؟!» الماس یک خرده سنگ است، عقیق که یک خرده سنگ است، فیروزه که یک خرده سنگ است، طلا که سنگ است؛ چرا سخن ما را به این چیزهای پیش پا افتاده مثل زدی گفتم: آقا کلام شما چیست؟ فرمود: «کلامنا نورٌ» سخن ما چراغ راه شماست، سخن ما خورشید روز شماست، سخن ما ماه شب شماست، سخن ما روشنایی قلب و فکر شماست.
«کَلامُکُم نُور وَ اَمرُکُم رُشد وَ فِعلُکُمُ الخَیر وَ وَصیَتَکُمُِ التَّقوا وَ سَجِّیَتِکُمُ الکَرَم وَ عادَتِکُمُ الاِحسان»12 این معیارها برای یک روز و دو روز نیست (عادَتُکُم) یعنی اخلاق دائم شما احسان است؛ چه زنده باشید در میان مردم، و چه زندهی برزخی باشید فرقی نمیکند «عادَتِکُمُ الاِحسان». امیرالمؤمنین(ع) در اوج حکومت خود به سه - چهار تا از آن خوبان اصحابش، آن کسانیکه با این دو معیار- يعني قرآن و اهلبيت(ع)- تربیت شده بودند؛ مثل ابوالهیثمبنتیحان و عمارياسر علاقه داشت. علی مجذوب اینها بود، آنها هم مجذوب علی بودند و همدیگر را تا ابد هم رها نکردند. (دایرهی جذب، دایرهی عظیمی است. اینها میگفتند: علی جان! تو را میخواهیم. علی هم میگفت: من هم شما را میخواهم. و اين رابطه پس از مرگشان نيز ادامه داشت؛ مثلاً امیرالمؤمنین(ع) شهید شده بود، بیست سال بعد ابنزیاد میخواست میثم را بکشد میگفت: از علی دست بردار تا تو را نکشم! میگفت: من علی را میخواهم، بکش.) حضرت به چند نفر از اینها فرمود: هر کاری دارید بگذارید زمین و بروید بیرون کوفه. گفتند:علی جان! ما هیچ کاری نداریم. مجذوب بودند. با هم آمدند بیرون کوفه، امیرالمؤمنین یک جایی از بیابان و بیرون شهر را انتخاب کرد و گفت: بنشینید. خودش هم نشست، فرمود: میدانید چرا شما را آوردهام اینجا؟ یکی از دوستان ما که مثل خودتان است در یَمن مُرده است (یمن دو هزار کیلومتر با عراق فاصله دارد) پیش از مردنش به بچههایش گفت: به محض اینکه بدن من سرد شد، من را بپیچانید ببرید کوفه آنجایی که علی(ع) در آن راه میرود، من را آنجا دفن کنید. اینها نزدیک است که برسند، من آمدهام به استقبال جنازهی محبوبم.
پی نوشت ها:
1- تکویر 27
2- تکویر 28
3- یونس 32
4- بحارالانوار 32 باب 1 حدیث 80
5- آل عمران 8
6- احزاب 33
7- بحارالانوار 133 باب 7 حدیث 69
8- بحارالانوار 474 باب 1 حدیث 22
9- نساء 18
10- عیون اخبارالرضا ع 2/275 ( زیارت جامعه)
11- الانوار البهیه: 153 بحارالنوار: 42/29 باب 4 ذیل حدیث 28
12- بحارالانوار: 99/131 باب 8 حدیث 4
منبع : پايگاه عرفان