فارسی
شنبه 01 ارديبهشت 1403 - السبت 10 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

وسائل هدايت - جلسه سیزدهم (2) - (متن کامل + عناوین)

 

 

اهميت رعايت سكوت و سخن به حق

صمت يعنى اضافه حرف نزدن. من روايات آن را ديده ام، البته براى ما كه خيلى سنگين است، من خودم مقدارى در اين زمينه تمرين داشتم، چه منافع عجيبى هم دارد؛ كم حرف زدن و همان كم را هم به حق و خوب گفتن.(1)  

   صمت و جوع و سحر و عزلت و ذكر به دوام          ناتمامان جهان را بكند كار تمام(2)

 

 ـ غرر الحكم: 212، حديث 4096؛ «من قل كلامه قلت آثامه

غرر الحكم: 212، حديث 4097؛ «من قل كلامه بطل عيبه

 2 ـ قاسم انوار.

 

آيت الله حسن زاده آملى(1) و برخورد با خانواده

ايشان بى واسطه و با واسطه با پشت پرده در ارتباط است، پشت پرده اى ها هم شنيديد كه به ايشان نظر دارند.

ايشان فرمود: آمل آمدم بخوابم، بچه ها بازى مى كردند، بلند شدم و يك نهيب به بچه ها زدم، يك نهيب هم به مادرشان زدم، بعد هم پشيمان شدم كه چرا با همسر و بچه هايم دعوا كردم. آنها الان وقت بازيشان است، من مسجد يا يك جاى ديگر بروم بخوابم، من چرا مزاحم اين ها شدم؟

حالت قبض براى من پيش آمد. لباسم را پوشيدم و به همسرم گفتم: خداحافظ،


1 ـ آيت اللّه حسن بن عبداللّه طبرى آملى مشهور به حسن زاده، در اواخر سال 1307 شمسى در روستاى ايراى لاريجان آمل متولد و در تحت مراقبت پدر و مادرى بزرگوار پرورش يافتند. در شش سالگى، به مكتب خانه سپس وارد دوره ابتدايى شدند.

در سال 1323 شمسى به حوزه علميه عزيمت نمودند. دروس ابتدائى را در آمل از محضر حجج اسلام: محمد آقا غروى و آقا عزيزاللّه طبرسى و آقا شيخ احمد اعتمادى و آقا عبداللّه اشراقى و آقا ابوالقاسم رجائى و... فرا گرفتند و نيز اصول خط و خوشنويسى را از محضر آيت اللّه طبرسى فرا گرفتند تا اينكه در آمل چند كتاب مقدماتى را تدريس مى كردند.

در سال 1329 شمسى به تهران آمدند و چند سالى در مدرسه حاج ابوالفتح رحمه الله در محضر مرحوم آقا سيد احمد لواسانى درس خواندند و سپس در مدرسه مروى در علوم منقول و معقول و عرفان و قرائت و تجويد و رياضى و نجوم و طبّ و حديث و روايت از محضر آيت اللّه حاج ميرزا ابوالحسن رفيعى قزوينى رحمه الله و آيت اللّه حكيم الهى قمشه اى رحمه الله مستفيض شدند. در مدت سيزده سال اقامت در تهران همراه با اشتغال به تحصيل علوم به تدريس در مدارس حوزه علميه نيز اشتغال داشتند.

در سال 1342 شمسى به قم عزيمت نموده و تدريس معارف الهى و فنون رياضى را شروع كردند. در فنون علوم غريبه از محضر حاج سيد محمد حسن الهى طباطبائى تبريزى برادر علامه سيد محمد حسين طباطبائى بهره مند گرديدند.

 

بليط گرفتم رفتم تهران، و بعد به تبريز رفتم، خدمت علامه طباطبائى، معروف به استاد الهى.

گفت: در زدم و ايشان در را باز كردند و فرمودند: بفرماييد، به داخل رفتم، ولى چهره او غمناك بود.

گفتم: آقا جان! چرا نگران هستيد؟ فرمود: آن طرف از دست شما ناراحت هستند، شما چرا با زن و بچه ات تلخى كردى؟

من هنوز اصلاً ننشستم، هنوز حرف نزدم، هنوز نگفتم از آمل براى چه آمده ام؟

استاد گفتند: آقاى حسن زاده! آن طرف از شما نگران و ناراحت هستند.

چه كسى ناراحت است؟ فرمودند: پيغمبر، ائمه و ملائكه اى كه نامه شما را مى نوشتند.

تو خوابت مى آيد، بچه وقت بازيش است، بايد مى رفتى جاى ديگرى مى خوابيدى، حالا هم تا رضايت آنها را جلب نكنى، آن طرفى ها راضى نمى شوند. تو بايد بروى و از آنها عذرخواهى كنى. حالا چرا مانده اى؟

گفتم: چشم، بلند شدم، بليط گرفتم و دوباره به تهران برگشتم، بعد بليط گرفتم، به آمل رفتم، داخل قنادى آمدم، شيرينى خيلى عالى اى گرفتم، بعد به درب خانه رفتم. در زدم، به همسرم گفتم: من را ببخشيد، اشتباه كردم. بچه ها را صدا زدم، بوسيدم و دست به سر و صورتشان كشيدم و گفتم: پدرتان را ببخشيد، پيغمبر و على از من ناراحت هستند.

اگر قلب اشتباه كار كند، عصبانى بشويد، بى تربيتى كنيد، آن طرف منعكس مى شود، حالا ما كسى را نداريم كه به ما بگويد، ايشان داشت، رفت و پرسيد تا حالت قبض از او برطرف شد.

ايشان در كتاب «هزار و يك نكته»اش نوشته اند:

حالت مكاشفه براى من ايجاد شد ـ مكاشفه يك حالتى است بين خواب و بيدارى كه در آن هم اين طرفى ها را مى بيند، و هم آن طرفى ها را، حد وسط است. كشف يعنى پرده كنار برود.

رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم، سلام كردم، جوابم را دادند، عرض كردم: يا رسول الله! يك نصيحتى به من بكنيد كه من در قيامت گير نباشم.

پيغمبر صلى الله عليه و آله اصلاً حرف نزد، فقط دست مباركش را روى دو لبش گذاشت؛ كه اگر در قيامت نجات مى خواهى، اينجا ـ زبان ـ را مواظب باش. غيبت ها، تهمت ها، حرفهاى بى ربط، فرياد كشيدن سر زن و بچه، سر مردم، سر همسايه، سر راننده، سوزاندن دل مردم، همه اش منعكس مى شود.

اين مطلب را هم نوشته اند: كه من يك روز يك كلمه نبايد مى گفتم؛ آن هم نه غيبت بود و نه تهمت، نه فحش. اصلاً يك كلمه بى خودى بود، كه گناه هم نداشت، ولى بى فايده بود.

شب در خواب ديدم كه با جوال دوز دارند لبم را مى دوزند، از درد فرو كردن جوال دوز به لبهايم بيدار شدم؛ كه شيخ، تو در اين دوازده ساعت بيدارى امروزت، چرا يك كلمه بى معنى گفته اى؟

 صمت و جوع و سحر و عزلت و ذكر به دوام

 ناتمامان جهان را كند اين پنج تمام

 

ادامه حكايت ميرزا ابوالفضل ساوجى و گذر به بوستان

ايستادم به عبادت كردن و گفتم: در اين جنگل و اين منطقه سرسبز، يك مدت عشقى با خدا برقرار كنم. يك رودخانه بود. گفتم: روزه مى گيرم، نماز هم مى خوانم، سحر هم مناجات مى كنم، صورت هم روى خاك مى گذارم. تركه هاى اضافى اين جنگل را هم جمع مى كنم، هنر هم كه دارم، سبد مى بافم.

روز اول يك سبد قشنگ دسته دار بافتم و هر چه نگاه كردم، ديدم آدميزادى پيدا نمى شود كه بگويم: اين سبد را ببر.

سبد را آوردم و روى آب رودخانه گذاشتم، به سبد گفتم: بسم الله الرحمن الرحيم، جايى كه بايد بروى برو. به سلامت. سبد هم از ما خداحافظى كرد و گفت: باشد، آنجايى كه بايد بروم مى روم، رفت.

ديگر ما سبد را نديديم. فردا يك سبد ديگر، پس فردا يك دانه ديگر، چهل پنجاه روز آنجا بوديم، هر روز يك سبد قشنگ درست مى كرديم و روى آب و مى گفتيم: يادت نرود، آنجايى كه بايد بروى، برو.

 

كرامات حاج ملاهادى سبزوارى

وجود مبارك مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى،(1) اين عارف بزرگ، اين عاشق دلباخته، كه نبيره ايشان براى من گفت: نماز مغرب و عشا و تسبيحات و عبادتش هر شب چهار ساعت طول مى كشيد.

سحر هم بيدار بود. من دو بار سبزوار ده شب منبر رفتم، هر روز سر قبرش مى رفتم. گاهى مى ديدم اين زنها از روستاها مى آيند، بچه آنها مريض است، به كنار قبر حاجى مى آورند، با انگشت خود گرد و خاك هاى روى سنگ را برمى دارند و روى بچه خود مى مالند.

من به يك كسى گفتم: اين ها چرا اين كار را مى كنند؟ گفت: اين ها پول دكتر ندارند، اما آن قدر اعتقاد به حاجى دارند كه بچه هايشان مريض بشود، مى آيند و مقدارى گرد و خاك قبر را مى مالند، بچه ها هم خوب مى شوند.

قبر و خاك و مرده و زنده اولياى الهى كار مى كند.


1 ـ شرح حال ايشان در كتاب حلال حرام مالى، جلسه 28 آمده است.

 

 

ماليات دادن مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى

زمانهاى قديم به شكل هاى مختلف از مردم براى گرداندن شهر پول مى گرفتند. مأمور فرمانده، حاج ملا هادى را نمى شناخت، نمى دانست كه اين حكيم و عارف كم نظير قرن سيزدهم است، چون لباس حاجى هم آخوندى نبود، عين لباس هاى روستايى هاى سبزوار بود، حتى عمامه اش هم عين كشاورزها مى بست، اگر نمى شناختند، نمى فهميدند اين كسى است كه كتابهايش را در تمام دنيا درس مى دهند.

حواله دو گونى جو را به دست حاجى داد و گفت: اين مال تو است. اين طور كه آدرس داده اند، حاجى نگاه كرد و ديد، اين حواله همسايه او است و همسايه اش هم آدم فقيرى است. اشتباهى به اين بيچاره حواله داده اند.

گفت: بله، مال بنده است، بيا خانه ما دو گونى جو ببر. دو گونى جو را برداشت و بار كرد و برد.

فرماندار هم شب بود و خواب بود. صبح مأمورش آمد و گفت: اين اسب ها و قاطرها ديشب گرسنه ماندند، چرا؟ مگر حواله نبردى؟

گفت: بردم، دو گونى جو هم آوردم، اصلاً نخوردند. گفت: از چه كسى گرفته اى؟ نكند اين جوها را چيزى ماليده اند كه اين اسب ها و قاطرها نخورند.

گفت: نمى دانم، من كه هر چه بو كردم، چيزى در آن نبود، سالم بود.

گفت: برو صاحبش را بردار و بياور. آمد و صاحبش را پيدا كرد و گفت: آقا! حاكم شما را مى خواهد. آمد. فرماندار گفت: جوها مال شما است؟ گفت: بله. گفت: پس چرا اين اسب ها و قاطرها نخوردند؟ گفت: من به جوها گفتم: داريد به آنجا مى رويد، در دهان اسب ها و قاطرها نرويد، جايتان آنجا نيست، صد روز هم اين جوها را جلوى اسب هايت بريزى، نمى خورند. آن حواله اى كه دادى، ظالمانه و تحقيق نكرده دادى، آن دو گونى جو را اگر از او مى گرفتى، زن و بچه اش گرسنه مى ماندند، اين دو گونى خرج تمام سال من است، اگر اسب هاى تو مى خوردند، به اندازه دو گونى جو كم مى آوردم، اين است كه به جوها گفتم: برويد و شب را در طويله باشيد، صبح برگرديد.

 

تسخير ذرات عالم به دست اوليا

اولياى خدا شوخى نمى كردند، لقمه را كه از سر سفره برمى داشتند، به لقمه مى گفتند: برو، بعد به صورت نماز به صورت گريه نيمه شب در بيا. اجازه نمى دادند كه برود و زنا و نگاه به نامحرم بشود. اصلاً خدا اختيار دارشان كرده بود. نوكر هوا و شهوت نبودند. به لقمه مى گفتند: از دهان ما دارى پايين مى روى، به صورت نور، عبادت، اطاعت، محبت، كرامت، عشق، گريه سحر، بيرون بيا.

 

ادامه حكايت ميرزا ابوالفضل ساوجى

ابراهيم خواص گفت: درسمان در اين جنگل تمام شد، ديگر سراغ شهرمان برويم. از كنار اين رودخانه برويم، ببينيم اين سبدهايى كه چهل پنجاه روز است به آنها گفتم: برو سر جايت، كجا رفته اند؟ تخلفى نكرده باشند.

آمد، تا ديد يك خانمى چهل پنجاه ساله، كنار رودخانه نشسته و گريه مى كند.

پرسيد: خانم! چه شده است؟ گفت: چهل پنجاه روز قبل، شوهرم مرد، سه تا بچه يتيم دارم، هيچ چيزى هم از شوهرم نمانده است، بچه هايم به من گفتند: مادر! گرسنه هستيم، نان نداشتيم، اميد به آنها دادم كه مى روم و برايتان نان مى آورم، آشنا نداشتم، نمى شد كه گدايى كنم.

آمدم كنار اين رودخانه نشستم، ديدم يك سبد نو دارد مى آيد، رسيد، برداشتم و بردم آن را دو درهم فروختم. آن شب را خيلى لذت برديم، فردا هم آمدم ديدم يك سبد ديگر آمد، تا چند روز، اما امروز هر چه صبح تا حالا نشستم، سبد نيامده، بچه هايم گرسنه هستند.

گفتم: خانم! گريه نكن، اين دو درهم را بگير و براى بچه هايت نان بخر.

چند روزى هم آنجا بوديم، هر روز سبد مى بافتم و مى فروختم و پولش را به اين خانم يتيم دار مى دادم، و بعد پول خودم هم تمام شد، حالا خودم بى پول شده بودم. فكر خودم هم نبودم.

به خودم گفتم: چند روز واسطه روزى اين زن و اين يتيم ها بودى، فردا به بعد يكى ديگر واسطه است.

 

عمارت دل با ذكر خدا

پسرم، حسن جانم! يك سفر باطنى سراغ دلت برو، خانه خراب است.

« عمارة قلبِك بذكره »

برو در اين سفر دلت را از همه شرها نجات بده وآن را به دست پروردگار بده و بگو: خدايا! اين خانه تو بوده كه خراب شده، لانه ديو و اهريمن شده، خدايا! من همه اين ها را راه دادم، اما حالا نمى توانم بيرونشان كنم، يك طرفش را ما كار كرديم، دشمن را راه داديم، طرف ديگرش را ما نمى توانيم، اين كار تو است.

 يك نظر در كار اين ويرانه كن

 دشمن خود را برون زين خانه كن(1)

بيرون كردن دشمنان قلب با نهيب خدا

كار كيست كه اين دشمنان را بيرون كند؟ كار او است.


 1 ـ مثنوى طاقديس، ملا احمد نراقى.

 

ديديد كه در دعاى كميل، اميرالمؤمنين عليه السلام براى قلبش چه التماس هايى مى كند:

« و قلبى بحُبِك مُتيما »(1)

خدايا! كار من نيست كه سراغ دلم بروم، من كه خودم رفتم اما اين خانه را خراب كردم، حالا در شب ماه رمضان، با گريه، پشيمانى، گردن كج، ذلت، انكسار، ناراحتى و تأسف مى آيم.

مى آيم و مى گويم: مولا جان! اگر تو نهيب نزنى اين دشمنان از اين خانه نمى روند.

در دعاى ابوحمزه مى گويد:(2)

من را چه شده است؟ نكند من را از چشمت انداخته اى؟ نكند ديگر نمى خواهى جواب من را بدهى؟ نكند آنقدر باطن من زشت شده است كه خوشت نمى آيد من را راه بدهى؟ البته مى پرسد، نه اين كه بگويد: اين طورى شده است.خودت گفتى كه تمام درها را شب مى بندند فقط در رحمت من است كه بسته نيست، خودت گفتى كه همه دربان دارند، من دربان ندارم، آخر اگر بخواهى اين عمارت خراب شده را آباد نكنى، با اين قلب خراب، جنازه من را بياورند و در قبر


1 ـ مصباح المتهجد: 849، معروف به دعاى كميل؛ «. . . و اجعل لساني بذكرك لهجا و قلبي بحبك متيما و من علي بحسن إجابتك و أقلني عثرتي و اغفر زلتي فإنك قضيت على عبادك بعبادتك و أمرتهم بدعائك و ضمنت لهم الإجابة . . . .»

2 ـ مصباح المتهجد: 582، دعاء السحر في شهر رمضان؛ «روى أبو حمزة الثمالي قال كان علي بن الحسين سيد العابدين صلى الله عليه و آله يصلي عامة الليل في شهر رمضان فإذا كان السحر دعا بهذا الدعاء إلهي لا توءدبني بعقوبتك و لا تمكر بي في حيلتك من أين لي الخير يا رب و لا يوجد إلا من عندك و من أين لي النجاة و لا تستطاع إلا بك لا الذي أحسن استغنى عن عونك و رحمتك و لا الذي أساء و اجترأ عليك و لم يرضك خرج عن قدرتك يا رب يا رب يا رب حتى ينقطع النفس عرفتك و أنت دللتني عليك و دعوتني إليك و لو لا أنت لم أدر ما أنت . . . .»

 

بگذارند، در را ببندند و برگردند، تو از من بپرسى: بنده من! با خود چه آورده اى؟ چه بگويم؟

امام زين العابدين عليه السلام مى گويد:

كارى بكن كه من در آن طرف راحت بتوانم جوابت را بدهم.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

قرارداد همسر عمران با خداوند
انواع هدايت الهي
تبيين ظالم و درجات ظلم
گرفتار شدن لنين در دست هگل
ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه هیجدهم
پیوند با ابی‌عبدالله(ع)، تنها راه پیروزی در سلوک ...
هدايت تكوينى و تشريعى - جلسه پنجم (2) – (متن کامل + ...
جهاد و انفاق از جان و مال
مرگ و عالم آخرت - جلسه پنجم (2) - (متن کامل + عناوین)
ارزش دادن دين به مؤمنان حلال خور

بیشترین بازدید این مجموعه

ارزش دادن دين به مؤمنان حلال خور
زنان اهل بهشت‏
حلال و حرام مالی - جلسه سی و یکم (متن کامل +عناوین)
مرگ و عالم آخرت - جلسه پنجم (2) - (متن کامل + عناوین)
جهاد و انفاق از جان و مال
هدايت تكوينى و تشريعى - جلسه پنجم (2) – (متن کامل + ...
مقربین چه کسانی هستند؟
آیه‌ای عجیب درباره شیطان
تهران مسجد حضرت رسول- دهه اول فاطمیه 94 سخنرانی اول
تهران هیئت محبان‌الزهرا دههٔ اوّل جمادی‌الاوّل ...

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^