فارسی
جمعه 07 ارديبهشت 1403 - الجمعة 16 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

وسائل هدايت - جلسه دوازدهم (2) - (متن کامل + عناوین)

 

احترام على بن جعفر به امامت و ولايت

بعد امام هشتم عليه السلام شهيد شد، على بن جعفر ديگر نود ساله بود و داشت در مسجد پيغمبر درس مى داد، سيصد چهار صد نفر شاگرد عالم، يك مرتبه شاگردها ديدند، استاد با اين كمر خميده از جا بلند شد، لرزان، شاگردها را شكافت و نزديك در آمد، با ادب ايستاد، يك بچه هفت ساله وارد شد، دست بچه را گرفت و بوسيد، به چشمهايش ماليد.

گفتند: آقا جان! او چه كسى بود؟ گفت: ايشان وجود مبارك حضرت جواد الائمه عليه السلام امام من است، بعد گفت: مردم! اگر خدا لياقت امامت را در ريش سفيد من مى ديد، آن را به من مى داد، معلوم مى شود من لايق اين مقام نبودم. اين تقوا است.

ما با كسى لجبازى، جنگ و برخوردى نداريم. بياييد با خدا، پيغمبر و ائمه طاهرين عليهم السلام بسازيم.

« و لزوم أمره » حسن جان! با همه وجودت به امر خدا بچسب و كسى تو را از امر الهى جدا نكند.

 

آبادانى قلب به وسيله ذكر خدا

« و عمارة قلبك بذكره » عزيز دلم، قلبت را با ذكر خدا آباد كند، ذكر خدا چيست؟

اين مطلب را مفصل در چهار بخش از طريق قرآن و روايات توضيح خواهيم داد كه ذكر چيست؟ و چگونه قلب را آباد مى كند؟

 

هدايت قلب

« قلب المؤمن حرم اللّه، حرام على اللّه ان يلج فيه غيره »(1)

قلب، دل، حرم خدا در روى زمين است، پس غير خدا را به دل خود راه ندهيد.

اين هايى كه كار بد مى كنند و بعد به آنها مى گويى: چرا اين كار را كردى؟ مى گويد: دلم مى خواست. به خدا قسم دروغ مى گويند. دل مال اين دنيا نيست، از عرش در سينه تو آمده است. دل فرشى نيست، عرشى است.

به جاى اين كه بگويد: شهوتم مى خواهد، تهمت به قلب مى زند. حجاب ها را پس بزن، اگر چهره دخترهايى در قلبت هست و عاشقشان هستى، اين رفاقت ها را كنار بزن، تا تمام اين لجن ها از جلوى دل تو كنار برود. حالا بنشين صداى دل را


1 ـ أطيب البيان في تفسير القرآن: 2/108 [سوره البقرة (2): آيه 93 ]؛ «قلب الموءمن حرم اللَّه و حرام على حرم اللَّه ان يلج فيه غيره.»

 

گوش بده، ببين دل مى گويد: خدا، قرآن، قيامت، ملكوت، حسين، على، دين، انبيا، مهر، عاطفه، محبت و عشق به حضرت حق را مى خواهم. اين صداى دل است.

آنهايى كه مى گويند: دلم مى خواست، صداى هواى نفس است، ولى آن را به دل مى بندند، دل مال زمين نيست، مال اينجا نيست.

 

حكايت موسى و درخواست يك مؤمن

با يك دنيا ادب به موسى عليه السلام گفت: به كوه طور مى روى؟ گفت: بله. گفت: يك پيغام از من به خدا مى دهى؟ گفت: حتما.

گفت: به پروردگار عالم بگو: من راست مى گويم و تو مى دانى، در اين دنيا هيچ چيزى از تو نمى خواهم، مگر يك پيراهن، چون ديگر لباسهايم قابل پوشيدن نيست، هيچ چيز ديگرى هم نمى خواهم، براى اين كه تمام درهاى اقتصادى به رويم بسته شده و باز نمى شود، نه زن مى توانم بگيرم و نه مى توانم بچه دار بشوم، نه مغازه مى توانم بگيرم، ما همين هستيم، به خدا بگو.

موسى عليه السلام مناجاتش تمام شد، گفت: الهى! جوابش را چگونه بدهم؟ فرمود: برگشتى، او منتظر تو است، به او بگو: خيلى آدم پرتوقعى هستى. موسى پيش خود گفت: آخر يك پيراهن، اين چه پر توقعى است؟

موسى! به او بگو: خيلى پرتوقع هستى، روزى كه تمام چهره هاى انسان ها را در علمم تماشا مى كردم، هنوز يك نفر را خلق نكرده بودم، در تماشاى چهره ها نوبت تقسيم بندى عشقم كه رسيد، دل تو را خانه عشق خودم قرار دادم، تو هيچ چيز كم ندارى، تو فضولى كردى امروز. موسى گفت: چشم.

وقتى آمد، آن مرد به موسى گفت: پيغام من را دادى؟ گفت: بله. گفت: محبوبم جواب داد؟ موسى گفت: بله، جوابت را اين گونه داد.

آن مرد روى زمين نشست، زانوهايش را بغل گرفت، مثل مادر بچه مرده اشك ريخت، گفت: موسى! ديگر چه زمانى به كوه طور مى روى؟ گفت: فردا.

گفت: به مولايم بگو: به خودت قسم، اگر از فردا به بعد، هر روز با قيچى من را تكه تكه كنند، پخشم كنند، دوباره زنده ام كنند، ديگر هيچ توقعى از تو ندارم.

 ما از تو نداريم به غير از تو تمنا

 حلوا به كسى ده كه محبت نچشيده

خدايا! شكلاتى ها را شكلات، پيراهنى ها را پيراهن، زنى ها را زن، شوهرى ها را شوهر، خانه اى ها را خانه، طلا بازها را طلا بده، اما در اين شب ماه رمضان، خودت را به ما بده، تو اگر بيايى كه ما ديگر چيزى كم نداريم:

« يا حىُ يا قيوم، يا أرحَم الراحمين، يا أكرم الأكرمين، يا حبيب قلوب الصادقين »

خيلى براى امشب اهميت قائل شده اند.

 

برات آزادى از جهنم

پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: شب پانزده ماه رمضان كه مى شود، به اندازه تمام پانزده شب گذشته، خدا برات آزادى از عذاب جهنم را به بندگان روزه دارش مى دهد. از شب اول تا حالا، چند نفر را برات داده است؟ نمى دانيم. از زمانى كه روزه ماه رمضان را واجب كرده است، از زمان آدم يا نوح بوده است؟ نمى دانم، از آن زمان تا حالا، چقدر برات آزادى داده است؟

حسن جان! دلت را به ياد خدا آباد كن. خدايا! تو را كم ياد كرديم، هر روز عاشق يكى شديم و ياد او بوديم، چرا كه دل خراب است.

هدايت قلب سليم در قيامت

« و لزوم امره و عمارة قلبك بذكره »

با اين دل خراب چه كنيم؟ اگر قيامت وارد بشويم كه در قرآن گفتى:

« يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ »(1)

من در بازار قيامت، فقط قلب سالم را مى خرم، و با قلبهاى خراب كارى ندارم.

 

هدايت در مقابله با هواى نفس

جوانى در نماز بود، شب در زدند، حضرت آمد و سرش را از پنجره بيرون آورد، تاريك بود، فرمود: كيست؟

گفت: يك زن تنها هستم، بيرون ماندم، من را راه بده، صبح مى روم.

گفت: خانم! من در اين خانه تنها زندگى مى كنم، نمى شود شما را راه بدهم، من هم جوان هستم، برو در يك خانه ديگر را بزن.

گفت: از حيوانات مى ترسم، راه بده، وگر نه مسئول هستى.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: آمد و در را باز كرد و گفت: پايين كه جاى زندگى نيست، بيا بالا. در را بست، زن بالا آمد، يك اتاق هم بيشتر نداشت، گفت: برو و گوشه اى بخواب.

جوان چشمش به اين زن تنها افتاد، هوسش دارد گُل مى كند، بلند شد به داخل آشپزخانه آمد، چون آتش شهوت دارد داغ مى شود، آتش را با آتش بايد جواب داد.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: انگشت كوچكش را روى شعله چراغ گرفت، به نفسش مى گفت: اين كه يك ذره آتش است، مى خواهى كنار اين زن بروى، با جهنم مى خواهى چكار كنى؟(2)

 


1 ـ شعرا (26) : 88 ـ 89؛ «روزى كه هيچ مال و اولادى سود نمى دهد ، * مگر كسى كه دلى سالم [ از رذايل وخبايث] به پيشگاه خدا بياورد.»

2 ـ قصص الأنبياء، راوندى: 183، حديث 222؛ بحار الأنوار: 14/492، باب 32، حديث 11؛ «عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ خَرَجَتِ امْرَأَةٌ بَغِىٌ عَلَى شَبَابٍ مِنْ بَنِى إِسْرَائِيلَ فَأَفْتَنَتْهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لَوْ كَانَ الْعَابِدُ فِلاَناً لَو رَآهَا أَفْتَنَتْهُ وَ سَمِعَتْ مَقَالَتَهُمْ فَقَالَتْ وَ اللَّهِ لاَ أَنْصَرِفْ إِلَى مَنْزِلِي حَتَّى أَفْتِنَهُ فَمَضَتْ نَحْوَهُ فِي اللَّيْلِ فَدَقَّتْ عَلَيْهِ فَقَالَتْ آوِى عِنْدَكَ فَأَبَى عَلَيْهَا فَقَالَتْ إِنَّ بَعْضَ شَبَابِ بَنِي إِسْرَائِيلَ رَاوَدُونِى عَنْ نَفْسِي فَإِنْ أَدْخَلْتَنِي وَ إِلاَّ لَحِقُونِي وَ فَضَحُونِي فَلَمَّا سَمِعَ مَقَالَتَهَا فَتَحَ لَهَا فَلَمَّا دَخَلَتْ عَلَيْهِ رَمَتْ بِثِيَابِهَا فَلَمَّا رَأَى جَمَالَهَا وَ هَيْئَتَهَا وَقَعَتْ فِي نَفْسِهِ فَضَرَبَ يَدَهُ عَلَيْهَا ثُمَّ رَجَعَتْ إِلَيْهِ نَفْسُهُ وَ قَدْ كَانَ يُوقِدُ تَحْتَ قِدْرٍ لَهُ فَأَقْبَلَ حَتَّى وَضَعَ يَدَهُ عَلَى النَّارِ فَقَالَتْ أَيَ شَيءٍ تَصْنَعُ فَقَالَ أُحْرِقُهَا لاِءَنَّها عَمِلَتِ الْعَمَلَ فَخَرَجَتْ حَتَّى أَتَتْ جَمَاعَةَ بَنِي إِسْرائِيلَ فَقَالَتِ الْحَقُوا فُلاَناً فَقَدْ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى النَّارِ فَأَقْبَلُوا فَلَحِقُوهُ وَ قَدِ احْتَرَقَتْ يَدُهُ.»

 

تلنگرى به نفس خود

 تا بى خبرى ز ترانه دل

 هرگز نرسى به نشانه دل

 تا چهره نگردد سرخ از خون

 كى سبزه دمد ز دانه دل

 روزانه نيك نمى بينى

 بى ناله و آه شبانه دل

 از موج بلا ايمن گردى

 آنگه كه رسى به خانه دل

* * *

 به طواف كعبه رفتم

 به حرم رهم ندادند

 كه برون در چه كردى

 كه درون خانه آيى(1)

* * *

 از خانه كعبه چه مى طلبى

 از تو خرابى خانه دل

 اندر صدف دو جهان نبود

 چون گوهر قدس يگانه دل

 در مملكت سلطان وجود

 گنجى نبود چو خزانه دل

 جانا نظرى سوى مفتقرت

 كآسوده شود زبهانه دل(2)


 1 ـ فخرالدين عراقى

 

 2 ـ محمد حسين غروى اصفهانى.

 

ميرزا حبيب الله و حالت افتقار به درگاه خدا

براى دل، روح، برزخ و قيامت چه كرديم؟ بالاترين روحانى باتقواى بعد از شيخ انصارى، حاج ميرزا حبيب الله رشتى(1) است كه اصلش قوچانى بود، پدرش از قوچان به رشت رفته بود، آنجا هم به حاج ميرزا حبيب الله رشتى معروف شده بود.

نفس هاى آخرش بود، گريه مى كرد، گفتند: حاج آقا! شما كه يك لحظه عمرت را حرام نكردى، يك عبادت را از دست ندادى، چرا گريه مى كنى؟

گفت: ملك الموت قرار است كه بيايد، مأمور است كه من را ببرد، وقتى من را ببرد، به عنوان يك مرجع و فقيه روح من را مى خواهد ارائه به ائمه بدهد، ائمه اگر به من بگويند: تو خيلى بيشتر از اين ها با آبرو و علمت مى توانستى كار كنى، چرا كار نكردى؟ من چه بگويم؟

دلم نمى خواهد بميرم، من خجالت مى كشم، آن طرف ائمه عليهم السلام با من حرف بزنند، من خجالت مى كشم، نمى دانم جوابشان را چه بدهم؟

اين حال اولياى خدا بود، ما هنوز كه نمرديم، چه كرديم؟

 

ادامه حكايت مبارزه با نفس

انگشت ها را يك به يك روى آتش گذاشت. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: ديگر هوا روشن شد، تمام دست سوخته بود، آمد ديد زن بيدار شده است، گفت: خانم! هوا روشن شده، بلند شو و برو.

مهمان بدى براى من بودى، ديشب به من بد گذشت، من ديشب نتوانستم با


1 ـ شرح حال ايشان در كتاب مرگ و فرصت ها، جلسه 12 آمده است.

 

رفيقم كنار بيايم، يك صورتى روى خاك بگذارم، ديشب خانه من تاريك بود، بين من و محبوبم فاصله افتاده بود.

 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

ده صفت قول احسن
زكريا بن آدم، وكيل امام رضا عليه السلام
متن سخنرانی استاد انصاریان در مورد توبه
حكايت قصاب بت‏پرست هندى‏
تهران/ حسینیهٔ بنی‌الزهرا/ دههٔ سوم صفر/ پاییز ...
توحيد امام زين العابدين (علیه السلام)
آيات قرآن در تفاوت بين دو گروه‏
تهران حسینیهٔ همدانی‌ها - رمضان 1396 – سخنرانی ...
فضل و رحمت الهی - جلسه چهاردهم (1) - (متن کامل + ...
گناه و سبب آن - جلسه سیزدهم – (متن کامل + عناوین)

بیشترین بازدید این مجموعه

حكايت محاسبه نفس مرحوم حاج ملاهادى‏
وسائل هدايت - جلسه چهارم (1) - (متن کامل + عناوین)
تفكر و بيدارى قلب
ادب لقمان از بى‏ادبان
نظام خانواده در اسلام - جلسه هجدهم – (متن کامل + ...
ثواب مجاهدت فى سبيل الله بر طالب رزق حلال
علامت روبرگرداندن خدا از بنده
حقیقت جویی کمیل
تهران حسینیهٔ همدانی‌ها - رمضان 1396 – سخنرانی ...
دلیل وجود داشتن و استجابت دعا و نفرین

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^