فارسی
چهارشنبه 05 ارديبهشت 1403 - الاربعاء 14 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

صبر از ديدگاه اسلام - جلسه شانزدهم (متن کامل +عناوین)

على عليه السلام عبد مصلح شخصيت و تواضع ابن فهد حلى

 

تهران، مسجد امير

رمضان 1385

الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين

و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

از دانشمندان كم نظير شيعه كه علاوه بر علم و دانش، در عمل نيز انسان كم نظيرى بوده است، وجود مبارك ابن فهد حلى است. از نظر دانش، عمل، عرفان، حال و عبادت چهره برجسته اى است كه نزد رجال علمى شيعه و فقهاى بزرگ و رده اول مكتب اهل بيت عليهم السلام مقام والا و شايسته اى دارد.

ايشان در زمان خود، در حل مشكلات، سختى ها و گره گشايى از كار مردم، حرف اول را مى زد. نيازمند، گرفتار، دردمند و محتاجى به او مراجعه نمى كرد، مگر اين كه به او پاسخ مثبت مى داد. اگر خود او با مال، قدرت حل مشكل مردم را نداشت، از آبروى خودش مايه مى گذاشت و اين فكر را نمى كرد كه من با اين مقام، شخصيت و عظمت، شايسته نيست كه به كسى بگويم اين مقدار پول به من بدهيد كه من مشكل اين مؤمن را حل كنم.

در حالى كه در مقام با عظمتِ مرجعيت، علم، عمل و عرفان بود، آبروى خود را براى حل مشكل مردم مايه مى گذاشت و براى او سخت و سنگين نبود كه براى كمك به ديگران، به افراد پولدار بگويد: پولى به من بده. و يا كارى از دستش بربيايد و انجام ندهد و بگويد: به شخصيت من لطمه مى خورد. يعنى شخصيت و آبروى خود را لحاظ نمى كرد.

اين مرد الهى، ملكوتى، والا، اين مرجع عالى قدر و اين وجود مباركى كه عامل به علم بود و تا آخر عمر آبروى خود را براى مردم مايه گذاشت، كتابى به نام «التحصيل» دارد، اين روايت بسيار مهم را در اين كتاب نقل مى كند كه گفتار وجود مبارك پروردگار مهربان عالم است.

 

خصوصيات بندگان خاص خدا

از حضرت باقر عليه السلام نقل مى كند كه پروردگار مهربان عالم چهره اى را معرفى مى كند كه اين چهره ها در دنيا و آخرت در رده اول بندگان پاك، خالص، با منفعت و با كرامت او هستند و خداوند متعال به اينان نظر خاص دارد. اگر به همه اهل ايمان نظر عام دارد، ولى به اين بزرگواران نگاه خاص دارد.

البته فرمايش هاى پروردگار را با اين مجال نمى توان توضيح داد. اما كل مطلب را، بسيار بسيار مختصر ملاحظه كنيد كه متناسب با زمان و مكان لحاظ شده است.

شرح مفصل و تفسير آن را «انشاء الله» در كتابهايى كه اين روايت عنوان شده، خواهيد ديد.

«انَّ مِنْ أَغْبَطِ اوْلِيائِى عِنْدِى، عَبْداً مُؤمِناً ذا حَظٍّ مِنْ صَلاحٍ» «1»

صلاح همراه با مشتقاتش در كتاب خدا در موارد متعدد و مختلف ذكر شده

______________________________
(1)- وسائل الشيعه: 1/ 77، باب 17، حديث 173.

 

است؛ «مصلح، مصلحون، اصلح، اصلحوا و اصلاحاً» كه البته در اينجا پروردگار عالم، خود ريشه «صلاح» را ذكر مى كند و مشتقاتش را نياورده است.

وقتى پاى ريشه لغت در ميان باشد، تمام جوانب اين حقيقت در ريشه نمود و تجلى دارد. ديگر نيازى نيست كه دنبال مشتقات آن بگرديم. شما كلمات و الفاظ اين حديث قدسى را ببينيد كه چقدر پربار است.

كلمه «أغبط» و كلمه «عندى» عجيب و مورد توجه است كه مى فرمايد: نزد خود من، كارى به كار جهانيان ندارم كه در حق او چه نظر و نگاهى دارند، هر نظر و نگاهى مى خواهند داشته باشند، مثبت يا منفى.

ديگرى لغت «اولياء» است. تمام اين ها مربوط به انسان است. حال معناى اين كلمات زيبا كه البته به قدرى بار اين كلمات از نظر معنوى سنگين است كه اگر با اجمال معنى شود، آن چيزى كه انسان مى خواهد، نصيبش نمى شود.

نيكوترين مسأله در اينجا مسأله حال است، كه البته اين حال، حال فرشتگان است، چون آن موجودى كه زمينى است، اصلًا در اين فضا قرار نمى گيرد.

نيكوحال ترين عاشقان، دوستان و محبانم؛ پروردگار در اينجا كلمه «اولياء» را به «ياى نسبت» وصل كرده است. معلوم مى شود اين ها نسبت به پروردگار عالم از معرفت جامع و شناخت لازم برخوردار هستند.

اگر كسى او را نشناسد و نسبت به او معرفت نداشته باشد، عاشق نمى شود.

عشق به امر مجهول، محال است. فشار شديدى به من بياورند كه آن كسى كه نمى شناسى و او را نديده اى، حتما عاشق او شو. اصلًا دل در اين زمينه قدمى برنمى دارد، عاشق چه كسى بشود؟

انسان چيزى را كه مى خواهد عاشق شود، يا بايد با چشم سر ببيند، يا با چشم عقل درك كند و يا با قلب احساس كند. در زمينه خدا، چشم كاره اى نيست، آنچه در عاشقان خدا حرف اول را مى زند، عقل و قلب است. عقل به دنبال «علم بالله» رفته، خدا را يافته وشكى ندارد، قلب نيز او را احساس كرده، لذا از اوليا شده است.

 

بنده مؤمن واقعى

«انَّ مِنْ أَغْبَطِ اوْلِيائِى عِنْدِى، عَبْداً»

اولًا اين عاشق من، عبد و بنده واقعى من است. بنده واقعى كيست؟ قرآن مجيد بنده واقعى را، انسان صد در صد تسليم خدا مى داند كه تا آخر عمر، با خدا چون و چرا ندارد.

نمى گويد: نماز را مى خوانم، ولى كارى به خمس و زكات ندارم. روزه را مى گيرم، ولى حج واجب را نمى روم. به زيارت مى روم، اما به آيات صله رحم كار ندارم. كسانى كه اين گونه هستند، داراى دين پوك وپوچ هستند، بلكه بايد:

«إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبّ الْعَلَمِينَ » «1» اگر محبوب، از عبادت حرف بزند، عاشق مى گويد: روى چشم، حال آن عبادت مى خواهد، عملى، حالى، پولى و يا جانى باشد، عاشق مى گويد: آن چه كه پروردگار بخواهد. او عبد پروردگار است و فرمان خدا را تكه پاره نمى كند؛ نمى گويد: من اين مقدار را قبول دارم و اين مقدار را قبول ندارم. اين عبد خدا نيست، بلكه عبدِ هواى نفس خويش است و خيال مى كند كه عبد است.

«عبداً مؤمناً» كدام ايمان؟ آن ايمانى كه در سوره حجرات مى فرمايد:

«ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا» «2» اين عاشق من كه عبد مؤمن است و داراى نيكوترين حال است، در هيچ يك از حقايق الهيه شك ندارد.

______________________________
(1)- بقره 131: 2؛ « [و ياد كنيد] هنگامى كه پروردگارش به او فرمود: تسليم باش. گفت: به پروردگار جهانيان تسليم شدم.»

(2)- حجرات 15: 49؛ «آن گاه [در حقّانيّت آنچه به آن ايمان آورده اند] شك ننموده.»

 

صلاح ويژگى بنده مؤمن

اما احوالات بنده مؤمن چگونه است؟

اول: «ذا حَظٍّ مِنْ صَلاحٍ» كلمه «صلاح» ريشه لغت است كه به اين معناست كه او از همه شايستگى ها برخوردار است؛ شايستگى عقلى، معرفتى، اخلاقى، روحى، ايمانى و عملى.

به قدرى برخوردارى او از شايستگى عقلى قوى است كه اصلًا خود عقل شده است. ديگر نمى شود گفت: اين عاقل است، بايد گفت: اين خود عقل است. عقل نور است. هيچ گاه در هجوم و حملاتى كه به نور مى شود، او از بين نمى رود و قطعه قطعه نمى شود.

«يُرِيدُونَ لِيُطْفِواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَ هِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ » «1» تمام دكتران مى گويند: بى حس شدن يك طرف يا كل بدن عوارض سنگينى مانند كور شدن چشم، لال شدن زبان، كر شدن گوش، نابود شدن هوش، فراموش كردن آنچه را كه در دوره عمر در ذهن ثبت بوده است را به همراه دارد، اما عاشق من، از صلاح نصيب دارد وصلاح با او وحدت كامل دارد.

 

كمال صلاح اميرالمؤمنين عليه السلام

اگر صلاحيت عقلى دارد، خود عقل شده و اگر صلاحيت ايمانى دارد، خود ايمان شده است. اين تعبيرات را در روايات ملاحظه مى كنيم. خيلى واضح و روشن است كه اين عقل يا قلب است، يعنى كل وجود او عقل و قلب است. عقل نور است، شمشير به نور نمى تواند ضربه بزند، لذا وقتى فرق حضرت عليه السلام تا روى بينى شكافته مى شود، و تمام روابط مغز با اين شمشير زهرآلود بريده و رگها پاره

______________________________
(1)- صف 8: 61؛ «مى خواهند نور خدا را با دهان هايشان خاموش كنند در حالى كه خدا كامل كننده نور خود است.»

 

مى شود، خون تمام جمجمه را فرا مى گيرد، حضرت با قبل از ضربه خوردنش فرقى نمى كند؛ نه كور مى شود، نه كر، نه لال، نه حافظه را از دست مى دهد و نه بدن را، چون عقل محض شده است.

خيلى فوق العاده است كه مغز قطعه قطعه، رگها بريده، روابط بين مغز قطع شود و خون كل مغز را بگيرد، ولى فرياد بزند: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَهِ» «1» اين جمله از كسى نيست كه ضربه مغزى خورده است. اين صداى عقل محض است. بعد هم فلج نشود، بچه ها او را روى گليم بخوابانند، تا جلوى درب خانه او را ببرند، آنجا بفرمايد: مرا زمين بگذاريد، مى خواهم با پاى خودم بيايم كه دخترانم مرا به اين حال نبينند.

اين حرف آدمى كه ضربه مغزى خورده است، نيست. دو شب بعد، نزديك به شهادتش بفرمايد: حسن جان! حسين جان!

«اوصِيكُما وَ جَميعَ وُلِدى وَ اهْلى وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتابى بِتَقْوَى اللّهِ وَ نَظْمِ امْرِكُم، اللّه اللّه فِى القُرْآنِ لايَسْبِقُكُم بِالعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُم وَ اللّه اللّه فِى الصّلاهِ فَانَّها عَمُودُ دِينِكُم وَ اللّه اللّه فِى الجَهادِ بِأَمْوالِكُم وَ أَنْفُسِكُم وَ السَنَتْكُم فِى سبيل اللّه» «2»

اين حرف ها براى كسى كه ضربه مغزى خورده باشد، نيست، چون كسى كه ضربه مغزى خورده باشد، لال مى شود، اما اين انسان، در كمال صلاح است.

شايد در اين روايت، خدا به اهل عالم مى خواهد حضرت على عليه السلام را معرفى كند كه ايشان در نيكوترين حال عشق من: «عبداً مؤمناً ذا صلاح» است.

 

بندگى و عبادت على عليه السلام

«أحسن عباده ربّه» حضرت على عليه السلام تمام عمر، بندگى مرا نيكو به جا آورد؛ نماز

______________________________
(1)- بحار الأنوار: 41/ 2، باب 99، حديث 4.

(2)- نهج البلاغه: نامه 47.

 

شبى بى حال و قدمى با كسالت نداشت. در عبادت من هرگز نگفت: من خسته هستم و مى خواهم بخوابم. بعد از پيغمبر صلى الله عليه وآله كه «أحسن عباده ربّه» بود، نيكوتر از بندگى او، بندگيى نبود.

«أحسن عباده» به خاطر معرفت و خلوص است. ما نيز در حد خودمان آن معرفت و خلوص را داريم، اما واقعا معرفت و خلوص ما همسنگ معرفت و خلوص حضرت على عليه السلام است؟

از زمانى كه دست در دست پيغمبر صلى الله عليه وآله گذاشت، تا شب بيست و سوم كه به شهادت رسيد، طبق آيات و روايات، لحظه اى در عباداتش بهشت و جهنم را لحاظ نكرد، بلكه از اول طوق بندگى را بر گردن خود انداخته بود و با تمام وجودش فقط خدا را مى خواست. بهشت در وجود على عليه السلام جايى پيدا نكرد تا خود را جا بدهد.

على عليه السلام حتى يك كارش را به خاطر بهشت انجام نداد.

بيست و سه ساله بود كه در ميدان كارزار، بزرگ ترين عباد را كرد؛ پيغمبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه وآله در حالى كه از شوق اشك مى ريخت، فرياد زد:

«لَضَرْبَهُ عَلىٍّ يَوْمَ الخَنْدَقِ افْضَلُ مِنْ عِبادَهِ الثَقَلَيْنِ» «1»

اگر عبادت روز جنگ خندق على عليه السلام را در كفه ترازو بگذارند و عبادت كل جنّ و انس، از زمان حضرت آدم عليه السلام تا قيامت، ثقلين يعنى پرونده همه انبيا غير از پيغمبر صلى الله عليه وآله را نيز در آن كفه ترازو بگذارند، عبادت على عليه السلام از كل عبادات آنان سنگين تر است.

اين روايت را تنها ما شيعيان نمى گوييم، بلكه روايتى است كه بزرگان علماى اهل سنت نيز نقل كرده اند. «2» كسانى كه با على عليه السلام سر و كار ندارند، آنها نيز اين حرفها را نوشته اند. البته ما نيز خيلى با على عليه السلام سر و كار نداريم. چون اگر ما با

______________________________
(1)- اقبال الأعمال: 467.

(2)- شرح المقاصد فى علم الكلام، التفتازانى: 2/ 301؛ «و قال صلى الله عليه وآله يوم الأحزاب لضربه على خير من عباده الثقلين.»

 

على عليه السلام سر و كار داشتيم، اين وضع ما و اين همه فتنه و فساد نبود، اين ها نشان مى دهد كه ما با على عليه السلام خيلى سر و كار نداريم.

 

تأسى ائمه به امير المؤمنين در عبادت

امام باقر عليه السلام مى فرمايند: نيمه شب و سحر بود، مى خواستم به محضر پدر بزرگوارم، سيد ساجدين، امام زين العابدين عليه السلام برسم، جوان بودم، درب اتاق را باز كردم، ايشان در حال عبادت بود. من گوشه اتاق نشستم و ايشان را نگاه كردم و گريه كردم.

سالى دو بار پينه پيشانى حضرت را بايد قيچى كنند، زانوهايش پينه بسته، اشك از چشم ايشان نمى ايستد، دلم سوخت. وقتى عبادت او تمام شد، به من فرمود: عزيز دلم! چرا گريه مى كنى؟ گفتم: دلم براى شما مى سوزد، فرمود: چرا؟

عرض كردم: چقدر عبادت، سجده و گريه مى كنيد؟

فرمود: كتابى روى اين طاقچه است، برو اين كتاب را بردار و بياور. رفتم آن كتاب را آوردم. فرمود: عزيز دلم! بنشين و مقدارى از آن را بخوان، در اين كتاب كيفيت عبادت جدم على عليه السلام نوشته شده است، اين ها را بخوان و ببين آيا به عبادت من زيادتر است يا عبادت اميرالمؤمنين؟ «1»

افتخار آفرينى اميرالمؤمنين در ليله المبيت

از چهل قبيله، چهل نفر انتخاب شدند كه در خانه پيامبر صلى الله عليه وآله بريزند ايشان را قطعه قطعه كنند. پيامبر صلى الله عليه وآله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: خداوند به من امر كرده است كه بايد به مدينه مهاجرت كنى، ولى كسى بايد در رختخواب من بخوابد كه

آنها خيال كنند من بيرون نرفته ام تا مرا دنبال كنند. «عبدا مؤمناً» وقتى پاى جان در

______________________________
(1)- الخرائج و الجرائح: 2/ 890؛ «عَنِ الْبَاقِرِ عليه السلام كَانَ أَبِى يُصَلِّى فِى الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَهِ أَلْفَ رَكْعَهٍ وَ كَانَتِ الرِّيحُ تُمِيلُهُ بِمَنْزِلَهِ السُّنْبُلَهِ وَ قَدْ بَلَغَ مِنَ الْعِبَادَهِ مَا لَمْ يَبْلُغْهُ أَحَدٌ وَ قَدِ اصْفَرَّ لَوْنُهُ مِنَ السَّهَرِ وَ رَمِضَتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْبُكَاءِ وَ دَبِرَتْ جَبْهَتُهُ وَ انْخَرَمَ أَنْفُهُ مِنَ السُّجُودِ وَ وَرِمَتْ سَاقَاهُ وَ قَدَمَاهُ مِنَ الْقِيَامِ فِى الصَّلَاهِ فَبَكَيْتُ حِينَ رَأَيْتُهُ بِتِلْكَ الْحَالِ فَالْتَفَتَ إِلَىَّ وَ قَالَ يَا بُنَىَّ أَعْطِنِى بَعْضَ الصُّحُفِ الَّتِى فِيهَا عِبَادَهُ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ فَأَعْطَيْتُهُ فَقَرَأَ فِيهَا يَسِيراً ثُمَّ تَرَكَهَا وَ قَالَ مَنْ يَقْوَى عَلَى عِبَادَهِ أَمِيرِ الْمُومِنِينَ عليه السلام.»

 

ميان باشد، نبايد عقب نشينى كند.

گفت: يا رسول الله! اگر من در جاى شما بخوابم، شما به مدينه سالم مى رسيد؟ فرمود: بله، گفت: من يك جان دارم، آن را امشب فداى شما مى كنم، اى كاش هزار جان داشتم و با شما معامله مى كردم.

نگاه حضرت على عليه السلام به پيغمبر صلى الله عليه وآله، نگاه به معلم و استاد بود، نه اينكه براى جلب نظر پيغمبر صلى الله عليه وآله بخوابد. پيغمبر صلى الله عليه وآله از مكه خارج شدند. در آن تاريكى شب، اين آيه نازل شد: «1» «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ » «2» جان على عليه السلام را در مقابل مرضات خود خريدم، نه در مقابل بهشت، چون جان او با بهشت قابل مقايسه نيست. على عليه السلام و پيغمبر صلى الله عليه وآله با هدايت ما بهشت ساز شدند.

 

عبادت پنهان عاشقان خدا

ويژگى ديگر: «وَ عَبَدَ اللّه فِى السريره» «3» بايد عبادات پنهان عاشق مرا ببينيد.

اين ها كه عبادت آشكارش بود، بياييد خلوت على عليه السلام با من را ببينيد. چنان كه در «نهج البلاغه» مطرح است، در آن خلوت، ببينيد على عليه السلام با من چگونه مناجات مى كند. چنان على عليه السلام و خدا عشق بازى مى كنند كه پيغمبر صلى الله عليه وآله مى فرمايد:

______________________________
(1)- بحار الأنوار: 19/ 39، باب 6؛ «وَ أَوْرَدَ الْغَزَالِىُّ فِى كِتَابِ إِحْيَاءِ الْعُلُومِ أَنَّ لَيْلَهَ بَاتَ عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَلَى فِرَاشِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ أَنِّى آخَيْتُ بَيْنَكُمَا وَ جَعَلْتُ عُمُرَ أَحَدِكُمَا أَطْوَلَ مِنْ عُمُرِ الآْخَرِ فَأَيُّكُمَا يُوثِرُ صَاحِبَهُ بِحَيَاتِهِ فَاخْتَارَ كُلٌّ مِنْهُمَا الْحَيَاهَ وَ أَحْبَاهَا فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِمَا أَ فَلَا كُنْتُمَا مِثْلَ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ آخَيْتُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ فَبَاتَ عَلَى فِرَاشِهِ يَفْدِيهِ بِنَفْسِهِ وَ يُوثِرُهُ بِالْحَيَاهِ اهْبِطَا إِلَى الْأَرْضِ فَاحْفَظَاهُ مِنْ عَدُوِّهِ فَكَانَ جَبْرَئِيلُ عِنْدَ رَأْسِهِ وَ مِيكَائِيلُ عِنْدَ رِجْلَيْهِ وَ جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلَامُ يُنَادِى بَخْ بَخْ مَنْ مِثْلُكَ يَا ابْنَ أَبِى طَالِبٍ يُبَاهِى اللَّهُ بِكَ الْمَلَائِكَهَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عز و جل وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللَّهُ رَوفٌ بِالْعِباد.»

(2)- بقره 207: 2؛ «و از مردم كسى است كه جانش را براى خشنودى خدا مى فروشد [مانند اميرالمؤمنين عليه السلام ].»

(3)- وسائل الشيعه: 1/ 77، باب 17، حديث 173.

 

«على مع الحق و الحق مع على يدور حيثما دار» «1»

خدا و على عليه السلام دور هم مى گردند.

ز بوى زُلف تو مفتونم اى گل           ز رنگ روى تو دلخونم اى گل

من عاشق ز عشقت بى قرارم           تو چون ليلى و من مجنونم اى گل «2»

 

چه خوش بى، مهربانى هر دو سر بى    كه يك سر مهربانى دردسر بي

اگر مجنون دل شوريده اى داشت        دل ليلى از او شوريده تر بى «3»

چنان خدا على عليه السلام را و على عليه السلام خدا را مى خواهد كه پاى هر عالم، حكيم و عارفى در فهم اين دو خواسته لنگ است.

 

عبادت خائفانه امير المؤمنين

بيست و سه ساله بود كه مسافرى به نام «ابودرداء» از بيرون مدينه وارد شهر مدينه شد. مدينه منطقه كشاورزى است و شب آن خيلى تاريك. آن زمان چراغى نبود. نزديك شهر، از ميان نخلستان هاى خرما صدايى كه جگر را آتش مى زد مى آمد. به طرف صدا رفت، نزديك شد، تاريك بود، جلوى پا ديده نمى شد.

مى گويد: ديدم شخصى در ميان نخلستان مى گويد: اگر در قيامت اين آيه را در حق من بخوانى و خطاب به فرشتگان كنى:

«خُذُوهُ فَغُلُّوهُ* ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ » «4»

______________________________
(1)- بحار الأنوار: 10/ 432، باب 26، حديث 1.

(2)- باباطاهر همدانى.

(3)- باباطاهر همدانى.

(4)- حاقه 30: 69- 31؛ « [فرمان آيد] او را بگيريد و در غل و زنجيرش كشيد،* آن گاه به دوزخش دراندازيد.»

 

برويد او را بگيريد و به زنجيرهاى قيامت ببنديد و در جهنم بياندازيد، كه نمى خواهم او را ببينم. چه كسى مرا نجات مى دهد؟ «1»

 والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

تقوا؛ عامل جذب کمک های پروردگار
تكبر ورزيدن شيطان‏
تفكّر، تمييز دهنده انسان از حيوان‏
تهران حسینیه شهدا دهه اول رجب 95 سخنرانی هشتم
چهره ملكوتى يوسف عليه السلام-جلسه بیستم (متن کامل ...
جايگاه بى‏ادبان در جهنم‏
شیطان و اهل تقوا - جلسه سى و دوم – (متن کامل + ...
نُه‌برنامۀ‌حيات‌اسلامى در قرآن(4)
روزى نفس، قلب و روح‏
رشد و نمو كشت زارع‏

بیشترین بازدید این مجموعه

انفاق و نماز، نشانه ايمان مؤمن‏
حلال و حرام مالی - جلسه پانزدهم (متن کامل +عناوین)
حلال و حرام مالی - جلسه سی و هفتم (متن کامل +عناوین)
تهديد حلال خورها در قرآن‏
ارزش عمر و راه هزینه آن -جلسه هفدهم(متن کامل ...
فرار از جهنم به سوى بهشت‏
ثروت خداداده و دانش فراوان‏
تقوا؛ احسن اعمال
امنيت قيامت در گرو محبت اهل بيت عليهم‏السلام
تهران/ حسینیۀ هدایت/ دهۀ اوّل محرّم/ پاییز 1395هـ.ش. ...

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^