فارسی
جمعه 31 فروردين 1403 - الجمعة 9 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

توبه مشروب فروش‏


قبل از انقلاب در شهرى منبر مى رفتم جوان هاى آن شهر به من گفتند اينجا يك سالن دويست مترى است كه صاحبش به مردم اين شهر روزى دو الى سه كاميون

مشروب مى فروشد وازطريق اين كاباره گمراه شدند، گفتم: آدرس اين كاباره را به من

بدهيد، گفتند: با قدرت ساواك شاه مى خواهيد چه كاركنيد؟ گفتم شما محبت كنيد آدرسش رابدهيد، روى كاغذ آدرسش رانوشتند.

فردا ساعت ده صبح سوار تاكسى شدم وبه راننده تاكسى گفتم: مى خواهم به اين آدرس بروم، راننده تاكسى خيلى تعجب كرد و گفت: اشتباه نمى رويد؟ گفتم: نه، راهى كه دارم مى روم يقين دارم صراط مستقيم الهى است.

به راننده تاكسى گفتم: من يقين دارم كه راه را درست مى روم و راه، راه خداست، مى رويم، مى گوييم، قبول كردند، خوش به حال او، قبول نكردند، خدا به ما نمى گويد: چرا مال مرا خوردى اما براى من كارى نكردى.

آمد روبروى كاباره گفت: آقا اينجاست. گفتم: خداحافظ. كاباره كنار رودخانه بود، جاى باصفايى بود، دفتر روبه روى پله هاى ورودى بود، از پله ها كه پايين رفتم، مدير كاباره از دفترش بيرون آمد و گفت: آقا اشتباه آمديد. گفتم: نه من براى زيارت حضرت عالى آمدم. گفت: با اين لباس، شما هم مى خوريد؟ گفتم: بله، اما خداوند فرموده از سفره خودم بخوريد. از سفره ام كم نمى آيد.

اگر شراب اينجا را نمى خوريم، يقين داريم در قرآن به ما وعده داده:

«وَ سَقَيهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا»  چرا شراب نجس؟ مگر ما خوك هستيم كه نجس بخوريم؟ ما نجاست خوار نيستيم.

گفتم: نه اشتباه نيامدم. گردنش را كج كرد و گفت: بفرماييد. آمدم داخل دفتر و كنار دست او نشستم. گفت: شما؟ گفتم: از بهترين دوستان شما هستم.

بنده خدا هر چه فكر كرد كه در عمرش دوست روحانى نداشته گفت: حالا فرمايشى داريد؟ من وقتى رفتم نمى دانستم به او چه بگويم؟ و از كجا شروع كنم؟

ولى وقتى او را ديدم، خود وجود او و قيافه او مرا راهنمايى كرد چه بگويم. ديدم موهاى سر و صورتش سفيد است.

گفتم: من اول بايد يك سؤال از شما بكنم بعد مطلبم را محضرتان عرض كنم.

گفتم: شما مسيحى هستيد؟ گفت: نه، براى چه؟ گفتم: اگر مسيحى باشيد، خداحافظى كنم بروم. يهودى هستيد؟ گفت: نه، يهودى هم نيستم. چون اين دو طايفه نجاست را پاك مى دانند، هم الكل نجس مى خورند، هم گوشت خوك مى خورند و هم ربامى خورند. مؤمن، نجس را نجس مى داند و پاك را هم پاك مى داند. نجس خور دين ندارد.

گفت: نه، من مسلمانم. ديگر راه كاملا براى من باز شد. گفتم: من يك جمله فقط از قول خدا اگر اجازه بدهى براى شما بگويم و بروم. با كمال ميل، بگوييد. همين روايت كار خودش را كرد، در يك شب مشروب فروشى تبديل به چلوكبابى اسلامى شد.

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

تهران مسجد حضرت رسول- دهه اول فاطمیه 94 سخنرانی اول
خاطره‌اي در لذت ياد خدا
اجابت دعوت بندگان معصيت‏كار
پاداش دنیوی و اخروی پروردگار برای مؤمنین
عناوين مسايل مربوط به اصلاح نفس‏
آیه‌ای عجیب درباره شیطان
اندیشه در اسلام - جلسه هفتم
اهميت ارتباط عقل اول و دوم‏
تهران هیئت محبان‌الزهرا دههٔ اوّل جمادی‌الاوّل ...
مقربین چه کسانی هستند؟

بیشترین بازدید این مجموعه

خواسته های پاکان- جلسه نهم
برخورد ائمه عليهم السلام با گروه‏هاى افراطى‏
متن سخنرانی استاد انصاریان در مورد قرآن
الفرائض الفرائض!
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
تقدير خدا بر روزى موجودات
توبه جوان گناهکار
تهران مسجد هدایت بازار دهه سوم محرم 94 سخنرانی ...
تهران مسجد حضرت رسول- دهه اول فاطمیه 94 سخنرانی اول
تهران هیئت محبان‌الزهرا دههٔ اوّل جمادی‌الاوّل ...

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^