فارسی
سه شنبه 28 فروردين 1403 - الثلاثاء 6 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

خدمتگزارى حاجى سبزوارى در حوزه علميه كرمان‏

 

 حاجى، كشتى علم، حكمت و عرفان بود، به او مى گويد: اى خادم! من به تو راه شرعى نشان مى دهم كه مرا راه بدهى و آن اين است كه چند روزى كه اينجا مى مانم، براى كمك تو جارو مى كشم و لباس طلبه ها را مى شويم و دستشويى ها را تميز مى كنم. خادم قبول مى كند.

چنان تمايلات را محدود مى كردند، گويا اصلًا تمايلاتى نداشتند. او مى توانست نزد مرجع تقليد شهر برود، بگويد كه من چه كسى هستم، كسى كه در تمام ايران كتاب منظومه حكمت و منطق و حاشيه هاى او بر اسفار صدرالمتألهين را درس مى دهند، تا آن مرجع كرمانى، خاك كف پاى او را روى چشمش بگذارد؛ چون حاجى اهل كرامت بود و با خدا خوب زندگى و رفتار كرده بود.

حاجى از آنهايى بود كه راحت مى توانست به خدا بگويد: من شصت سال است كه حرف تو را گوش دادم، يك بار تو حرفم را گوش بده، خدا نيز قبول كند.

«عَبْدى اطِعْنى اجْعَلُكَ مِثْلى»

بنده من، با من باش، تا من تو را نمونه خودم قرار دهم. من به موجودى مى گويم، باش، مى شود، تو هم بگو باش، مى شود.

خادم قبول كرد. چند روز در مدرسه جارو مى كشد، لباس طلبه ها را مى شويد، مى بيند بايد بيشتر بماند تا اين نفس بيشتر ادب شده، محدودتر شود. سه سال در كرمان، خادم آن مدرسه بود. حياط و اتاق طلبه ها را جارو مى كرد، گاهى طلبه ها مى گفتند: برو نانى براى من بگير و بياور، لباس هاى ما را شستشو كن، مى گفت:

چشم.

روزى خادم به او گفت: اهل كجا هستى؟ گفت: آدرس ما را قرآن داده است:

«مِنْها خَلَقْناكُمْ»

اهل خاك هستيم. گفت: آيا زن دارى؟ گفت: همسرم مرده است. گفت:

نمى خواهى ازدواج كنى؟ گفت: فكر نمى كنم كسى با اين وضع به ما زن بدهد. گفت:

من دخترى دارم، دم بخت است، ولى چون زشت است، در خانه مانده است و كسى او را نمى برد. تو بيا با او ازدواج كن.

حاجى مى بيند اين شهوت «لله» است، قبول مى كند. حاجى بعدها از اين دختر، دو پسر و دو دختر پيدا كرد: نوريه و حوريه خانم، عبدالقيوم و يك پسر ديگر كه هر چهار نفر فيلسوف، عارف، حكيم و مفسر قرآن شدند.

پاسخ آيت الله كرمانى توسط حاجى سبزوارى

 

بعد از سه سال، روزى حياط را جارو مى كرد، ديد آيت الله سيد جواد كرمانى ، براى طلبه ها كتاب «منظومه حكمت» خود حاجى را مى گويد: چون كتابش، كتاب درسى بود. همان طور كه جارو مى كرد، به درس استاد گوش داد، ببيند استاد كتاب او را كه در سبزوار نوشته است، چگونه درس مى دهد.

اشكال درسيى به وجود آمد، حل نشد، درس تمام شد، آيت الله سيد جواد از مدرسه بيرون آمد كه به خانه برود. حاجى به دنبالش تا كوچه آمد، گفت: آيت الله! درست است كه من خادم مدرسه و جاروكش هستم، توالت ها را تميز مى كنم و لباس طلبه ها را مى شويم، اين اشكالى كه در درس، در اين كتابى كه درس مى دادى پديد آمد، من خادم هستم، ممكن است قبول نكنيد، اما فكر مى كنم جوابش اين باشد.

گفت: برو آقا، برو جارو بكش. خادم را به علم فلسفه و حكمت متعاليه چه كار؟

بعد به خانه مى رود و در مورد آن جواب فكر مى كند، مى بيند اين جواب، جواب ملاصدرا است. با خود مى گويد: آيا سواد اين خادم به اندازه ملاصدرا و حاج ملاهادى سبزوارى است؟

از آن طرف، حاجى آمد و به خادم گفت: من مى خواهم با همسر به شهر سبزوار بروم. بار را بست و رفت. آيت الله سيد جواد، خادم خود را فرستاد، گفت: سريع به مدرسه برو و اين خادم را بردار و بياور، ببينم او كجا درس خوانده است. خادم آيت الله سيد جواد آمد و به خادم مدرسه گفت: آن خادمى كه به تو كمك مى كرد كجاست؟ گفت: همسرش را برداشت و رفت.

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

گرفتارى گناه در لحظه مرگ
ارتباط انسان با وحى الهى و شيطانى‏
لشگركشى زيباى خدا
تبيين كلمه «غاسق» در قرآن‏
ناله‏هاى اميرالمؤمنين عليه السلام از خوف جهنم‏
مخلَصين، تاجران پرمنفعت‏
ديدگاه قرآن درباره زندگى پاك‏
نشانه دوم اهل تعقّل‏
نفس - جلسه نهم
خودشناسی - جلسه ششم

بیشترین بازدید این مجموعه

خودشناسی - جلسه ششم
نفس - جلسه نهم
ديدگاه قرآن درباره زندگى پاك‏
مخلَصين، تاجران پرمنفعت‏
ناله‏هاى اميرالمؤمنين عليه السلام از خوف جهنم‏
مرورى بر آيات 151 و 152 سوره انعام‏
ياد مرگ: راه نجات از پستى دنيا
بصيرت يوسف (ع)
فضل و رحمت الهی - جلسه هجدهم - (متن کامل + عناوین)
نماز، زیباترین صدا در عالم

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^