فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

هدايت، تنها عامل سعادت‏

 

   منابع : کتاب عرفان اسلامی جلد سه     نوشته: استاد حسین انصاریان 

 

مسئله هدايت انسان از جانب حضرت حق به وسيله انبيا و امامان عليهم السلام و قرآن مجيد از الطاف خاصه پروردگار به انسان است.

كمال، رشد، سعادت، فضيلت، بصيرت، حريت، اصالت، شرافت، معرفت، كسب مقام قرب و رضاى خداوند، ابدى شدن در بهشت و نعمت هاى آن و نجات از سخط حق و عذاب سخت قيامت، فقط و فقط از بركت هدايت است.

استعدادهاى بسيار پرمنفعتى كه در وجود انسان قرار داده شده، جز با حرارت هدايت قابل شكوفا شدن نيست.

انسان در سايه هدايت الهى تبديل به كلمه طيّبه و شجره طيّبه مى شود و به جايى مى رسد كه ملائكة اللّه از رسيدن به آنجا عاجز است.

فقيه عارف، معلم روحى، مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكى در كتاب پرارزش «لقاء اللّه» در زمينه توجه به مسئله هدايت و اين كه تنها راه سعادت انسان اتصال به اين عروة الوثقاى الهى است مى گويد:

بايد فكر فرزندان آدم در شناخت خودشان باشد، تا همه حجاب هاى ظلمانى حتى حجاب خيال و صورت را كنار زده و نفسشان و حقيقتشان بى ماده و صورت براى آنان تجلى كند؛ پس اگر به اين مرتبه جليل رسيدند و به اين مقام والا فائز شدند، باب شناخت رب و شناسايى حضرت دوست به روى آنان باز مى شود و حقايق عوالم خداوندى و مخصوصاً عوالم مبدأ براى آنان منكشف مى گردد وخود را از پرتو فيض الهى و نور پرقيمت هدايت بدون ماده و صورت مى بينند.

 

سه عالم انسان

 

و تفصيل اين اجمال آن است كه انسان داراى سه عالم است:

1- عالم حس و شهادت يا عالم طبيعت

2- عالم خيال و مثال

3- عالم عقل و حقيقت

انسان از آن جهت كه شخصيت مادى و جسمى اش از عالم طبيعت شروع شده و قرآن مجيد در آيات بسيارى بر اين مسئله دلالت دارد، فعليت وجودش و فعليت عالم طبيعى براى او با اهميت و ارزش خاصى جلوه كرد و در ابتدا خود را در رابطه با اين عالم مادى شناخت و آن چنان غرق در اوضاع اين خانه مادى شد كه اگر از عارفى يا عالمى بشنود كه او را دو عالم و دو جهان ديگر هست به انكار بر خيزد و آن چنان در انكارش پافشارى كند كه ممكن است خبر دهنده را به بى خبرى و خيال بافى متهم كند و اين انكار به خاطر اين است كه عالم طبيعت او فعليت پيدا كرده و هم اكنون عالم حس و شهادت براى او مشهود است و دو عالم ديگر براى او در مرحله قوه و استعداد باقى مانده و هنوز براى فعليت و كشف آن دو عالم جهاد ننموده است.

پس از مدتى كه در راه زندگى حركت كرد و مسائلى خواه و ناخواه به گوش او رسيد و به تدريج آثارى از عالم خيال و مثال براى او ظهور كرد، موجوديت عالم خيال را اقرار مى كند و مى فهمد كه عالم ديگرى غير از عالم حس و عالم ماده هم وجود دارد و تنها اين عالم ماده نيست كه تمام همت و نيروى خود را صرف آن كند و كارى جز خور و خواب و شهوت و سپس مردن نداشته باشد.

و چون سر تواضع در برابر حقايق به پيش آرد و در مقابل واقعيت ها خضوع كند، به درك عالمى ما فوق عالم خيال كه عالم عقل و حقيقت محض است و به تعبير ديگر عالم نور و روشنايى است نايل آيد و به اين حقيقت برسد كه لذت عالم عقل كه عالم آگاهى و بصيرت و عالم ارتباط با حقيقت نبوت و ولايت و ارتباط با حضرت حق و آيات او و ارتباط با حساب و كتاب و قيامت و در عاقبت ارتباط با بهشت ولقاى حق است، قابل مقايسه با لذت عالم خيال و عالم حس نيست؛ در اينجاست كه مى گوييم: انسان هدايت يافته و تمام اعضا و جوارح و موجوديت را فرمانبر عالم نور كرده و به معناى واقعى بنده مولا شده است.

در هر صورت، انسانيّت انسان بستگى كامل به عالم عقلى او دارد و گرنه در دو عالم ديگرش با ساير افراد هم جنس خود كه حيوانات اند شريك است.

انسان واقعى آن انسانى است كه دو عالم حس و خيال را فانى در عالم عقل و عالم الهى خود كند و با تمام هستى اش در برابر حضرت دوست به سجده آيد، چنانچه در دعايى كه در شب نيمه شعبان رسول عزيز اسلام صلى الله عليه و آله داشت، عرضه مى كرد:

اللَّهُمَّ لَكَ سَجَدَ سَوادى وَخِيالى وَبَياضى «1».

الها! ملكا! داورا! حبيبا! سياهى من و خيال من و سپيدى من بر تو سجده آورده است.

منظور از سياهى، همان عالم بدن و عالم حس و عالم مادى است و به تعبير ديگر عالمى كه در آخرين نقطه از امكان قرار گرفته و جز ظلمت و تاريكى و يا عناصر و اجزاى خاكى به هم پيوسته چيز ديگر نيست و منظور از عالم، خيال، عالم دور از ماده و مرتبه بين عقل و حس است و در حقيقت، برزخ وجودى انسان نه مادى صرف و نه عقلى محض است و منظور از سپيدى عالم عقل و جهان نور است كه وديعه الهى در وجود انسان و محبوب ترين خلق حق در ظرف هستى عالم و آدم است.

سپيدى همان عالمى است كه حضرت دوست در وجود انسان فقط به آن عالم نظر دارد و بس و اوامر و نواهى و اجر و عقاب پروردگار به خاطر آن عالم نصيب انسان مى شود، همان عالمى كه واسطه درك و فهم واقعيت ها است و تمام ترقى و تكامل و رشد انسان در راه خدا بستگى به آن دارد.

بنده واقعى كسى است كه چراغ عقلش به نور هدايت روشن شده باشد و در

______________________________
(1)- وسائل الشيعة: 8/ 108، باب 8، حديث 10188؛ مصباح المتهجد: 839.

تمام امور زندگى ادب در برابر حق را رعايت كند، و چون به سجده درآيد همه هستى و وجودش سجده كند.

اين فقير در مقام مناجات با حضرت دوست در طلب جهان بندگى چنين سروده:

ز شهد عشق خود پر كن خداوندا تو كام ما

 

قبول درگه لطفت نما يا رب قيام ما

به جاى خانه دنيا كه آن را ارزشى نبود

 

نما در كوى خود اى جان تو از رحمت مقام ما

در آن وقتى كه عشاق درت اندر مناجاتند

 

تو بشنو از ره رحمت خداوندا پيام ما

به جز يادت به عالم مايه و سرمايه اى نبود

 

در اين محور در انداز اين دل و قلب و كلام ما

به هر جرم و به هر عصيان همه آلوده دامانيم

 

ببخش از راه لطف و رأفتت يا رب تمام ما

     

 

بود واجب جواب هر سلامى اندر آيينت

 

كرامت كن عنايت كن جوابى بر سلام ما

دل مسكين ندارد جز سر كوى تو اميدى

 

ز شهد عشق خود پر كن خداوندا تو كام ما

     

 

در هر صورت، عالم حسى انسان عبارت است از بدنش كه داراى ماده و صورت است و عالم خيال و مثالش عبارت از عالمى است كه حقايق آن عالم داراى صورت عارى از ماده هستند و عالم عقلى و نورى اش عبارت از عالمى است كه حقيقت و نفس و شخصيت او نه ماده دارد نه صورت.

و هريك از اين عوالم را لوازم و آثار خاصى است كه تا به فعليت نرسد آن لوازم و آثار ظهور پيدا نمى كند.

پس هركس غرق در عالم طبيعت و حس گردد و آثار عالم طبع در او تحقق يابد و تمام حركاتش محكوم عالم حس شود، بدون شك به خاطر اين كه تمام همتش مصرف عالم طبع شده آثار عالم عقلى در او ضعيف شود و به بيان قرآن: [أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ ] «1» گردد؛ يعنى يك موجود به تمام معنى زمينى و مادى شود كه آثارى كه از او ظهور و بروز مى كند، فقط آثار مادى يا به فرموده قرآن كريم حيوانى است؛ اين چنين انسان قدرت پروازش از زمين به سوى عالم ملكوت خاموش مى شود و موجودى مى گردد كه فقط داراى جنبه حيوانى است و در عمل و حركت از حيوانات بدتر و به فرموده صريح قرآن:

[إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا] «2».

آنان جز مانند چهارپايان نيستند بلكه آنان گمراه ترند!

ولى كسى كه با كمك هدايت انبيا و اوليا و ائمه و قرآن به عالم عقلى راه پيدا كند و آن چنان بكوشد كه آثار عالم عقلى به عالم مثال و حس غلبه پيدا كند و حاكم بر مملكت وجودش عقل هدايت شده باشد، موجودى روحانى مى شود و در طريق تكامل به آنجا مى رسد كه حقيقت وجود و نفسش و روحش براى او منكشف مى شود و اين وقت است كه همه حجاب هاى ظلمانى و بلكه همه حجاب هاى نورانى- كه ميان او و شناخت خداى تعالى است- برداشته مى شود و فرمايش رسول الهى صلى الله عليه و آله درباره او تحقق پيدا مى كند كه فرمود:

______________________________
(1)- اعراف (7): 176.

(2)- فرقان (25): 44.

مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ «1».

بدان كه اگر بى هدايت بمانى و به خاطر عدم هدايت اسير عالم حس باشى، در حقيقت گرفتار مرگ و فنا و فقدان و تاريكى و جهالت شده اى.

اين نشئه جايى است ظلمانى و گرچه داراى وجود است، ولى وجودش بسيار ضعيف است و به خاطر ضعف و ناتوانى اش نياز به گهواره مكان و دايه زمان دارد و در خارج از زمان و مكان قدرت اظهار وجود ندارد.

كسانى كه گرفتار اين عالمند و خود را مخصوص به عالم حس و ماده كرده اند عبارت اند از اشقياى جن و انس و حيوانات و نباتات و جمادات.

در يك حديث قدسى بسيار جالب و آموزنده و عبرت آور از كلام حضرت اقدس احديّت جلّ و علا آمده:

ما نَظَرْتُ إِلَى الْأَجْسامِ مُنْذُ خَلَقْتُها «2».

از زمانى كه عالم اجسام را آفريده ام، براى يك بار به آن نظر نكرده ام.

عالم اجسام كه مجموع عالم مادى است و هنوز طول و عرض و عمق آن بر كسى حتى ملائكه كشف نشده از نظر حضرت او دور است، تو اى انسان! از اين مجموعه چه اندازه در دست دارى؟ جز بدن ضعيف و محدود و پر از رنج و مقدارى زمين براى زندگى در آن و اندكى غذا چيز ديگرى از عالم حس نزد تو موجود است؟

واى به حال تو! به اين مقدار اندك كه در برابر عظمت جهان حس اصلا به نظر نمى آيد، چنان خيره شده اى كه همه حقايق و عوالم و واقعيت ها و توحيد و نبوت و امامت و معاد و بهشت و رضوان را در برابر آن فروخته و به كلى فراموش كرده اى

______________________________
(1)- عوالى اللآلى: 4/ 102، حديث 149؛ بحار الأنوار: 2/ 32، باب 9، حديث 22.

(2)- مجموعة ورام: 1/ 143، با كمى اختلاف.

و آن چنان زيست مى كنى كه گويى جز بدن و خانه و خوراك و پوشاكى پاره، چيز ديگرى در اين عالم هستى وجود ندارد!!

بيچاره آنان كه دانش آنان مخصوص همين عالم حس است و چيزى غير از اين عالم نمى دانند.

[يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ ] «1».

[تنها] ظاهرى [محسوس ] از زندگى دنيا را مى شناسند و آنان از آخرت [كه سراى ابدى و داراى نعمت هاى جاودانى و حيات سرمدى است ] بى خبرند.

خوشا به حال آنان كه در خود انديشه كنند و خويش را بشناسند و از طريق خودشناسى به خداشناسى نايل شوند.

خوشا به حال آن انسان هايى كه خداى مهربان خود را شناختند و به دنبال امر و نهى او رفتند و به پيشگاه مقدس او سر بندگى فرود آوردند.

خوشا به حال آن هايى كه سفيران حق را شناختند و دست به دامان انبيا و اوليا و ائمه و عاشقان حق زدند و راه نجات را يافتند و با كمال شوق و ذوق در آن راه به حركت آمدند و به ميوه و ثمر درخت با عظمت انسانيّت رسيدند و از گلستان عالم الهى گل ها چيدند.

خوشا به حال آنان كه موفق شدند كه حقايق و معارف را درك كنند و وجود خويش را به آن حقايق آراستند و از اين راه به مقام قرب حضرت دوست رسيدند.

بياييد به مقام با عظمت فكر بنشينيم و دامن انديشه در حقايق را گرفته و خود را به عالم ديگر برسانيم، از تكرار خوراك و پوشاك و جمع مال كسى به جايى نرسيد كه ما برسيم.

بياييد مانند عاشق سوخته دل مرحوم حاج ميرزا حبيب اللّه شهيدى خراسانى

______________________________
(1)- روم (30): 7.

لحظاتى چند وجود خود را از تمام اوهام و خيالات و امور مادى و دنيايى و غوغاى جهان حس و شهادت، خالى كرده و از مردم نامردى كه جز اخلاق ديو و ددى چيزى ندارند كناره گيرى كرده و به اين گفتار كه گفتار خود حاجى است مترنّم شويم:

بسته دام رنج و عنايم

 

خسته درد و فقر و فنايم

سفته دشت كرب و بلايم

 

خشك شاخى نه بر نى نوايم

     

 

چيستم كيستم از كجايم؟

رانده از خلد مانند آدم

 

چون سليمان ز كف داده خاتم

نزد اصحاب كهف از سگى كم

 

چيستم كيستم ننگ عالم

     

 

چند پرسى ز چون و چرايم

بنده را پادشاهى نيايد

 

از عدم كبريايى نيايد

بندگى را خدايى نيايد

 

از گدا جز گدايى نيايد

     

 

من گدا من گدا من گدايم

گر بخواند به خويشم فقيرم

 

ور براند ز پيشم حقيرم

گر بگويد اميرم اميرم

 

ور بگويد بميرم بميرم

     

 

بنده حكم و تسخير رايم

از عدم حرف هستى نشايد

 

دعوى كبر و مستى نشايد

خاك را جز كه پستى نشايد

 

از فنا خود پرستى نشايد

     

 

من فنا من فنا من فنايم بيچاره آنان كه جز عالم حس عالمى نيافته اند و بدبخت آنان كه به نور هدايت منور نشدند، تا بدانند كه غير از اين عالم، عوالم ديگر هم هست و اصل لذت و شادى در عرصه آن عوالم است.

آنان كه به جز اين عالم محسوس، چراگاه و جاى انس و وطنى ندارند و همه پناهگاه و مقصدشان آن اشيايى است كه در اين عالم با آن ها الفت و انس گرفته اند و اگر قايل به لذتى باشند آن را در خوردن و آشاميدن و امور جنسى و رياست اين عالم مى دانند و ذكر و فكر و خيال و آمال و علومشان همه و همه به همين محسوسات تعلق دارد و اگر انسى دارند با همين اشياى ظاهرى است، به فرموده قرآن، حزب شيطانند و مصداق واقعى ضلالت و گمراهى اند.

اين طايفه به گفته صريح آيات قرآن و حكم عقل در روز قيامت جايى جز آتش جهنم ندارند و روز قيامت كه روز تمييز حقايق است و هر فرعى به اصل خويش ملحق خواهد شد و آنچه در اين عالم ماده از سنخ هدايت و نور بوده در آن عالم به نور رضايت حق و بهشت ملحق خواهد شد و آنچه در اين عالم از سنخ ماديت محض و ظلمت بوده در آن عالم به تاريكى عذاب و ظلمت جهنم ملحق خواهد شد؛ اين بيچارگان بر طبق اين اصل به خاطر اين كه در دنيا از نظر عقيده و عمل در تاريكى ضلالت بوده اند، در قيامت به جهنم وارد شده و در سموم و حميم براى ابد باقى خواهند ماند و صورت قيامتى اعمالشان به صورت عذاب سخت الهى بر آنان مسلط خواهد شد.

قرآن كريم درباره اين دنياپرستان بدبخت و اين گم شدگان وادى ضلالت و اين بى خبران سرگردان و اين حيوانات انسان نما مى فرمايد:

[مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ* أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ] «1».

كسانى كه زندگى دنيا و زيور و زينتش را بخواهند، ثمره تلاششان را به طور

______________________________
(1)- هود (11): 15- 16.

كامل در [همين ] دنيا به آنان مى دهيم و در آن چيزى از آنان كاسته نخواهد شد.* اينان كسانى هستند كه در آخرت، سهمى جز آتش براى آنان نيست و آنچه [در دنيا از كار خير] كرده اند، در آخرت تباه و بى اثر مى شود، و آنچه همواره [رياكارانه ] انجام مى دادند، باطل است.

در هر صورت چون انسان در ابتداى خلقت از مواد همين زمين آفريده شده و سپس به عنايت و لطف دوست داراى روح الهى و عقل نورانى گشته، اگر بى توجه به روح و عقل بماند و فقط همت بر مسائل زمينى وجود خود بگمارد و در همين حال زمينى باقى بماند و با آن انس برقرار كند و به لذات فانى آن دل ببندد، مصداق اخلد فى الارض شده و در روز قيامت به اسفل الدركات ملحق خواهد گرديد.

ولى اگر به هدايت متصل گردد و دست به دامن انبيا و امامان عليهم السلام زند و از نفس اوليا و عاشقان بهره بگيرد و در ظهور دادن آثار عقل و روح بكوشد، در قيامت به اعلى عليّين خواهد رسيد.

به عبارت ديگر خداوند مهربان، انسان را در ابتداى خلقت از خلاصه اى گل آفريد و مدتى به صورت همان خلاصه يعنى نطفه و علقه و مضغه و استخوان و خون و گوشت باقى گذاشت، سپس به او حيات بخشيد، مدتى گذشت كه او فقط به صورت موجود زنده اى بود، تا آن كه به او قوه عقل و تمييز عنايت كرد، قوه اى كه بتواند حق و باطل، نور و ظلمت، سياهى و سپيدى، بد و خوب، سودمند و زيان بخش را تشخيص دهد؛ در اين حال اگر اين موجود زمينى كه داراى حيات، اراده، استعداد، عقل و روح الهى است، تمام خواسته هايش را با خواسته هاى حضرت حق هماهنگ كند و آنچه را او مى خواهد بخواهد و هرچه را او نمى پسندد نپسندد و خلاصه در وجود او اراده اى مخالف اراده خدا باقى نماند، از بركت هدايت و كوشش و جهادش در راه خداوند به مقام رضا رسيده و چنين شخصى در دنيا براى خود و ديگران منبع خير است و در آخرت بدون شك در بهشت الهى هميشگى خواهد بود. در حديث آمده:

فَمَنْ عَمِلَ بِرِضاىَ أَلزَمَهُ ثَلاثَ خِصالٍ أُعَرِّفُهُ شُكْراً لا يُخالِطُهُ جَهْلٌ وَذِكْرْاً لا يُخالِطُهُ النِّسْيانُ وَمَحَبَّةً لا يُؤْثِرُ عَلى مَحَبَّتى مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقينَ «1».

هركس هماهنگ با رضا و خشنودى من عمل كند، سه خصلت را ملازم او مى كنم: شكرى را به او مى شناسانم كه آميخته با هيچ جهلى نباشد، (به عبارت ديگر آن چنان توفيقى به او عنايت مى كنم كه هر نعمت مرا آن طورى كه شايسته آن است شكر كند) و ياد و ذكر خود را آن چنان در او قرار مى دهم كه نسيانى با آن نباشد و محبتى نسبت به خودم به او عطا مى كنم كه هيچ محبتى را مقدم بر آن ننمايد.

پس از رسيدن به مقام رضا، اگر توفيقى براى او حاصل نشد كه به درجه فناى قدرتش در قدرت خدا برسد و قدرتى جز قدرت حضرت او نبيند، اين مقام توكل است و اگر پس از رسيدن به مقام توكل موفق شود كه علمش را فانى در علم حق كند، به طورى كه از خود آگاهى خلاص گشته به خدا آگاهى برسد اين مقام وحدت و توحيد است كه خاص اولياى خداست.

مولوى در اين زمينه گويد:

غير معشوق ار تماشايى بود

 

عشق نبود هرزه سودايى بود

عشق آن شعله است كو چون برفروخت

 

هرچه جز معشوق باقى جمله سوخت

     

______________________________
(1)- بحار الأنوار: 74/ 28، باب 2، حديث 2.

 

تيغ لا در قتل غير حق براند

 

در نگر آخر كه بعد لا چه ماند

ماند الا اللّه و باقى جمله رفت

 

شاد باش اى عشق شركت سوز رفت

خود هم او بود اولين و آخرين

 

شرك جز از ديده احول مبين

     

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

رمضان، بهترین فرصت برای طهارت روح
فرهنگ عاشورا وامام حسین(ع) مرکز ثقل اصول دين
بخشنده ترین مردم در نگاه امام حسین علیه السلام
چهره امام حسين(ع)
تمام شب در عبادت
عظمت شب قدر
رعایت حقّ مجلس و هم صحبت
شَبيب بن جَراد
چگونه اثر لقمه حرام را از بین ببریم؟
امام باقر(ع) و تربیت فرزند

بیشترین بازدید این مجموعه

اخلاق در محیط خانه (2)
آثار تربیتی انفاق در راه خدا
حقيقت روزه‏
متن کامل خطبه غدیر خم با ترجمه فارسی
احادیث پیرامون صلوات
چهره ي بي زوال خورشيد عاشورا    
افزایش رزق و روزی با نسخه‌ امام جواد (ع)
متن کامل خطبه غدیر خم با ترجمه فارسی
کرامات و معجزات حضرت فاطمه زهرا (س) (2)
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^