فارسی
جمعه 31 فروردين 1403 - الجمعة 9 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

چهره ملكوتى يوسف عليه السلام-جلسه چهاردھم (متن کامل +عناوین)

صدق يوسف، كيد زليخا

مقام معنوى يوسف عليه السلام

تهران، حسينيه همدانى ها

رمضان 1385

الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين

و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

خدا در قرآن در ارتباط با وجود مبارك حضرت يوسف عليه السلام كلمه اى استعمال مى كند كه با همين كلمه، تمام هويت ظاهر و باطن يوسف عليه السلام را نشان مى دهد. البته كلمه اى نيز درباره زليخا، طرف مقابل او هم به كار مى گيرد كه با آن كلمه هويت ظاهر و باطن اين زن را نشان مى دهد.

مطلبى كه درباره حضرت يوسف عليه السلام دارد، به سبب رفعت، م نزلت و مقام او بود و اين حقيقتى كه در آن حضرت بود، او را به مقام قرب حضرت حقّ رساند، اما آنچه در زليخا بود، سبب حركت او به پست ترين مرحله شد كه در آيات ديگر قرآن مجيد از اين نقطه تاريك و پرخطر به «أَسْفَلَ سافِلِينَ» تعبير مى كند.

دو نكته بسيار مهم و مخالف هم كه يكى باعث رفعت بى نهايت بود و ديگرى سبب پستى بى نهايت. البته من عاقبت اين زن را خبر ندارم و نمى دانم كه آيا بعداً خود را نجات داد يا نه. براى اين كه در پيشگاه پروردگار شرعاً مسئول نباشم، دوران درگيرى او را با حضرت يوسف عليه السلام، مورد بحث قرار دادم و كارى به عاقبتش نداشتم.

براى من معلوم نيست و در ضمن مطالعاتم نيز به نقطه اتكاء و اعتمادى نسبت به عاقبت او برنخوردم. البته خارج از قرآن، داستان سرايان مسائلى را درباره اين زن ذكر مى كنند كه اين مسائل نشان مى دهد كه او عاقبت به خير شد، ولى چون سند ندارد و از امامان معصوم نقل نشده است، بر آن تكيه نمى توان كرد.

درباره بعد از قطع رابطه او با يوسف عليه السلام سكوت دارم؛ چون نمى دانم آخر و پايان كار او به كجا كشيد. بحث ما متوجه اوج هيجانات شهوات اين زن است كه غير از لذت جنسى، هيچ محورى را در زندگى نداشت و جز به بدن و عوارض مربوط به آن نظرى نداشت، كه پروردگار عالم با همين مقدار، درس هاى عظيمى به بندگانش داده است، البته اگر بندگانش اهل درس گرفتن باشند:

«لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ» «1»

يوسف صديق

 

اما خدا كلمه اى كه درباره حضرت يوسف عليه السلام دارد، كلمه «صدق» است.

«صديق» يعنى دوست و رفيق، وقتى كه در عربى تشديد دار مى شود؛ «صدّيق» يعنى آن انسانى كه باطنش- البته بعد از معرفت به تمام حقايق هستى و باور كردن- اين باور را در اعمال، منش، رفتار و ظاهرش نيز ظهور دهد. يعنى هم ظاهر حضرت مؤمن واقعى بود و هم باطن او. روح و بدن او در ايمان يكى و واحد شده بود. ظاهر و باطن او افق تجلى نور خدا بود و «نُورٌ عَلى نُورٍ» شده بود. اين معناى صدّيق است. «2»

______________________________
(1)- تكوير (81): 28؛ «براى هركس از شما كه بخواهد [در همه شؤون زندگى مادى و معنوى ] راه مستقيم بپيمايد.»

(2)- لسان العرب: 10/ 193، لغت صدق؛ «الصِّدِّيقُ ، مثال الفِسَّيق: الدائمُ التَّصْدِيقِ، و يكون الذي يُصَدِّقُ قولَه بالعمل.»

و هم چنين در كتاب العين: 5/ 56؛ «و الصديق من يصدق بكل أمر الله و النبي صلى الله عليه و آله لا يتخالجه شك في شي ء.»

 

راه دست يابى به مقام صديقين

 

آيا مى توان صدّيق شد؟ خدا در سوره نساء گروهى را به عنوان صدّيقين نام مى برد؛ يعنى اين مقام، ويژه يك نفر نيست، بلكه اين در باز و اين فضا آماده است.

هر مرد و زنى از بندگان من بخواهد، مى تواند به اين مقام راه بيابد:

«وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ» «1»

صدّيقين، اسم جمع است و شامل سه نفر به بالا مى شود. ما عدد صدّيقين عالم را نمى دانيم. از اكنون تا قيامت در عباد خدا، صدّيق پيدا مى شود. يعنى اين فضا براى همه آماده است و همه مى توانند بعد از معرفت به حقايق دينى، بكوشند، آن حقايق دينى را در زندگى فردى و اجتماعى خود اجرا كنند كه هم بدن و هم باطن مظهر ايمان شود.

هنگامى كه وجود مبارك اميرمؤمنان در جوانى به طرف «عمرو بن عبدود» قهرمان بى نظير عرب كه در سنّ بالا و در اوج قدرت بود، حركت و جهاد و مبارزه كرد، وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله نگاهى به اميرمؤمنان انداختند و فرمودند:

«بَرَزَ الْإِيمانُ كُلُّه إلى الكُفر كُلِّه» «2» نفرمود: «برز المؤمن» انسان مؤمن، بلكه خود ايمان؛ يعنى اميرالمؤمنين در

______________________________
(1)- نساء (4): 69؛ «و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره كسانى از پيامبران و صدّيقان و شهيدان و شايستگان خواهند بود كه خدا به آنان نعمت [ايمان، اخلاق و عمل صالح ] داده.»

(2)- بحار الأنوار: 1/ 39، باب 70، حديث 1.

جوانى بدن و باطنش مظهر ايمان شده بود. يعنى دو مرحله نبود كه اول مؤمن شود، بعد على بن ابى طالب عليه السلام بلكه در اينجا دو حيثيت نيست، يكى على و يكى صفت ايمان. پيغمبر صلى الله عليه و آله نفرمود: «برز على بن ابى طالب مؤمناً» به جاى اين كه اسم انسان را ببرد، فرمود: «برز الايمان» يعنى گوشت، پوست، خون، رگ، پى، استخوان، مو و باطن على عليه السلام خود ايمان است.

لذا هر كس معرفت به اميرالمؤمنين عليه السلام دارد و وجود نورى حضرت در باطنش هست، مؤمن است؛ يعنى بدون آن نور هر كس خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله و قرآن را قبول دارد و همه عبادات را انجام مى دهد، مسلم است، نه مؤمن. اگر وجود نورى حضرت در كسى باشد، مؤمن است. آن وقت اين مؤمن مى تواند مظهر ايمان شود؛ يعنى تمام بدن و باطن او مظهر ايمان شود.

يوسف عليه السلام در اوج عزت

 

حضرت يوسف عليه السلام در اوج جوانى طبق قرآن مجيد صدّيق بود، يعنى باطن او همه حقايق را باور كرده، ظاهر را نيز با آن حقايق يكى كرده بود. اين حيثيت صدّيقى براى هر كسى به وجود بيايد، شخص ميل به رفعت دارد. در ذات اين حيثيت، ميل به رفعت هست. تا بى نهايت بالا مى برد. اين مطلب هيچ ارتباطى به حكمت، فلسفه و عرفان ندارد. حقيقت مطلب در سوره فاطر است كه مى فرمايد:

«مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ»

كسى كه مى خواهد عزيز شود، يعنى موجود شكست ناپذير شود، اگر تك بماند، تمام دختران زيباى جهان، با همه عشوه گرى ها، ده ها سال در برابر او عشوه گرى كنند، نمى توانند آسيبى به او بزنند چون او شكست ناپذير شده است.

اگر كسى بخواهد مى تواند در برابر تمام ثروت هاى جهان و همه وسوسه ها و هر حادثه تلخ و شيرينى شكست ناپذير باشد و براى خدا بماند؛ چون نقطه شكست تمام شكست خورده ها، پول و مقام و شهوت است و هر چيز ديگرى كه افراد را شكست داده، از عوارض اين سه مسأله بوده است. چهارمى ندارد.

انسان بايد بداند:

«مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً» «1»

همه عزت براى خدا است. مؤمن واقعى به او وابسته است، پس عزيز است.

«وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ» «2»

«إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ» «3»

ذات پاكى ها، ميل رفتن به سوى خدا را دارد و آرام نمى شود تا اين كه خود را به خدا برساند. «4»

______________________________
(1)- فاطر (35): 10؛ «كسى كه عزت مى خواهد، پس [بايد آن را از خدا بخواهد، زيرا] همه عزت ويژه خداست.»

(2)- منافقوق (63): 8؛ «عزت و اقتدار براى خدا و پيامبر او و مؤمنان است.»

(3)- فاطر (35): 10؛ «حقايق پاك [چون عقايد و انديشه هاى صحيح ] به سوى او بالا مى رود.»

(4)- نهج البلاغة: حكمت 371؛ «اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايد: لَاعِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى وَ لَامَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَع.»

در جاى ديگر مى فرمايد:

بحار الانوار: 91/ 94، باب 32، حديث 10؛ روضة الواعظين: 1/ 109؛ «إِلَهِي كَفَى بِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفَى بِي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِي رَبّاً إِلَهِي أَنْتَ لِي كَمَا أُحِبُّ فَوَفِّقْنِي لِمَا تُحِبُّ.»

و همچنين امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

الكافى: 8/ 243، حديث 337؛ «لَا عِزَّ لِمَنْ لَايَتَذَلَّلُ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ لَارِفْعَةَ لِمَنْ لَمْ يَتَوَاضَعْ لِلَّهِ عز و جل.»

«وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ» «1»

خود اين صدّيق بودن، ميل به صعود در ذاتش هست. يوسف عليه السلام كه تمام ظاهر و باطنش صدق است، صدق نيز سفره جمع شدن ارزش هاست، او را در مسير رفعت قرار داد. هنوز هم دارد مى رود تا قيامت اين حركت معنوى براى او ادامه دارد.

باز بودن پرونده خواص بعد از مرگ «2»

 

خيال نكنيد با مردن، پرونده آنها بسته مى شود. افراد معمولى وقتى مى ميرند، پرونده آنان را مى بندند و ديگر راهى براى سير ندارند. آن كسانى كه محدود، اسير و مقيّد هستند، پرونده آنها با مرگ بسته مى شود:

«كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ* إِلَّا أَصْحابَ الْيَمِينِ» «3»

در اسارت خود مى روند، مگر اصحاب يمين كه پرونده آنها بسته نمى شود و آنها در حال سير و صعودند و هنوز هم در حال گيرندگى فيوضات الهى هستند. اين حرف حكما نيست، بلكه آيه اش در سوره احزاب است. آيه مربوط به رسول خدا صلى الله عليه و آله:

«إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ» «4»

______________________________
(1)- فاطر (35): 10؛ «و عمل شايسته آن را بالا مى برد.»

(2)- من لايحضره الفقيه: 1/ 185، حديث 555؛ وسائل الشيعة: 2/ 447، باب 30، حديث 2612؛ «سِتَّةٌ يَلْحَقْنَ الْمُؤْمِنَ بَعْدَ وَفَاتِهِ وَلَدٌ يَسْتَغْفِرُ لَهُ وَ مُصْحَفٌ يُخَلِّفُهُ وَ غَرْسٌ يَغْرِسُهُ وَ صَدَقَةُ مَاءٍ يُجْرِيهِ وَ قَلِيبٌ يَحْفِرُهُ وَ سُنَّةٌ يُؤْخَذُ بِهَا مِنْ بَعْدِه.»

(3)- مدثر (74): 38- 39؛ «هر كسى در گروه دست آورده هاى خويش است* مگر سعادتمندان.»

(4)- احزاب (33): 56؛ «همانا خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود و رحمت مى فرستند.»

يعنى به پيامبر صلى الله عليه و آله دائم درود مى فرستند. به دليل «يُصَلُّونَ» كه فعل مضارع است و دليل بر استمرار آن دارد، يعنى دائم و تا قيامت در حال فيض گرفتن است، وقتى وارد قيامت شود، باز هم فيض مى گيرد، در بهشت نيز فيض مى گيرد، اصلًا پرونده اين ها قابل بستن نيست.

فضاى الهى، فضاى بى نهايت است. محدود نيست. آنهايى كه اسير شكم و شهوت هستند، پرونده اى محدود دارند و به محض اين كه روى سنگ مرده شور خانه بيفتند، خدا مى گويد: همه درها را به روى آنها ببنديد، ديگر جا ندارد.

خطاب خدا به سالكان راه زليخا

 

اما زليخا. آيه با داشتن «انّ» كه جزء ادات تأكيدى ادبيات عرب است و نون تأكيد ثقيله كه باز از ادات تأكيدى زبان عرب است، ببينيد زليخا را در اوج چه برنامه اى نشان مى دهد؟ و با «انّ» و با نون تشديد دار، كه اى كاش فقط همين «انّ» بود و آن نون تشديد دار، پروردگار لغت عظيمى هم به آن اضافه كرده است كه امثال اين زنان توجه داشته باشند.

«إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ» «1»

اين آيه را در حق هر زنى نمى شود خواند. اين بى انصافى است كه فضاى اين آيه را نسبت به تمام زنان باز بگذاريم، ما در سوره احزاب داريم:

«إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقِينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرِينَ وَ الصَّابِراتِ

______________________________
(1)- يوسف (12): 28؛ «بى ترديد نيرنگ شما بزرگ است.»

وَ الْخاشِعِينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمِينَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَ الذَّاكِراتِ» «1»

يعنى زنان را همدوش پاك ترين پاكان عالم در جنس مردان، در اسلام، ايمان، يقين، ذكر، تصدّق، انفاق، قرار داده است. زن بودن كه عيب و نقص نيست و مرد بودن نسبت به زن امتياز و برترى نيست. آيه:

«الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» «2»

كلمه «قوّام» در لغت عرب يعنى كارگردان زندگى، يعنى زن مادر باشد امثال حسنين عليهما السلام، بروجردى ها، شيخ انصارى ها، علامه حلى ها را تربيت كند، مرد نيز زندگى را از نظر معيشت بگرداند. اين معناى قوّام است. نه اين كه مردان اعلى حضرت و مالك زنان هستند. بلكه يعنى معيشت به آنها قوام دارد. «3»

نمونه اى از زنان پاك

 

در كشور مصر، بيرون شهر تمام مملكت مصر به خانمى با همه وجود ارادت دارند به نام «سيّده نفيسه» براى زيارت او از كل كشور زائر مى آيد. او از نبيره هاى وجود مبارك حضرت امام حسن عليه السلام و عروس امام صادق عليه السلام است.

در مصر معلّم دين و قرآن بود. دست او براى انجام مسائل عالى و ملكوتى باز

______________________________
(1)- احزاب (33): 35؛ «مسلماً خدا براى مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان با ايمان، و مردان و زنان عبادت پيشه، و مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شكيبا، و مردان و زنان فروتن، و مردان و زنان صدقه دهنده، و مردان و زنان روزه دار، و مردان و زنان حفظ كننده خود از پليدى هاى جنسى، و مردان و زنانى كه بسيار ياد خدا مى كنند.»

(2)- نساء (4): 34؛ «مردان، كارگزاران و تدبيركنندگانِ [زندگى ] زنانند.»

(3)- ورق هاى پيوست (زندگى نامه علماء)

بود. كنار حوض خانه اش نشست كه وضو بگيرد، خانم يهوديه اى دخترش را آورد كه بر اثر آبله چشمش كور شده بود و زيبايى او را به كمال زشتى كشيده بود.

او مشغول وضو گرفتن بود، زن يهوديه گريه كرد و گفت: نظرى به اين دختر من بكن. ايشان آب وضو را به صورت دختر پاشيد، چشم و زيبايى او برگشت.

بعد از رحلتش، در همان خانه دفنش كردند. خودش در آن خانه قبرى كند، شش هزار ختم قرآن بر سر قبر خود كرد. روز رحلتش، آن كسى كه بالاى سرش بود، گفت:

عمّه جان! دوا و غذا بياورم؟ گفت: نه. دوا ديگر در من كارگر نيست و غذا براى من دردى دوا نمى كند. من روزه هستم و مى خواهم با زبان روزه خدا را ملاقات كنم.

خالى از لقمه دنيا مى خواهد خدا را ملاقات كند و بعد اين آيه را خواند:

«لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ» «1»

ربّهم را كه گفت، جان داد: قاهره تعطيل شد، مرد و زن با گريه به تشييع جنازه آمدند. شوهرش، پسر امام صادق عليه السلام بود، فرمود: برويد، من اين جنازه را مى خواهم به مدينه ببرم و كنار پدرش امام حسن عليه السلام دفن كنم.

مردم التماس و گريه كردند. شب پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را در خواب ديد. فرمود: اين بدن را به مدينه نياور. بگذار آنجا بماند كه بركات خدا به خاطر اين زن بر مردم مصر نازل شود. «2»

______________________________
(1)- انعام (6): 127؛ «براى آنان نزد پروردگارشان خانه سلامت و امن است.»

(2)- نفيسة: دختر حسن بن زيد بن الحسن المجتبى عليه السلام و همسر اسحاق بن جعفر الصادق عليه السلام معروف به مؤتمن، زنى عالمه و عابده و مجتهده بوده، سيد شبلنجى ولادت او را به سال 145 در مكه ذكر كرده، وى در مدينه نشو و نما يافت، مال فراوانى داشت كه در راه كمك به مستمندان و محتاجان صرف مى نمود، سى بار به حج رفت كه اكثرش پياده بوده، در سالى به اتفاق همسر به زيارت ابراهيم خليل و از آنجا به مصر رفت و در آنجا اقامت گزيد. از برادر زاده اش زينب بنت يحيى نقل است كه گفت: من چهل سال عمه ام نفيسه را خدمت كردم هيچ شبى او را خفته و هيچ روزى او را مفطر نديدم. شافعى از او حديث نقل كرده. نقل است كه آن مخدره به دست خود در خانه اش قبرى كنده بود و پيوسته در آن قبر مى رفت و نماز مى خواند و به تلاوت قرآن مى پرداخت تا آنكه شش هزار بار در آن قرآن ختم كرد، در ماه رمضان سال 208 وفات نمود. مصريان در حياتش بسى به وى معتقد بودند و پس از وفات به قبرش تبرك مى جويند. گويند: وى به هنگام احتضار روزه بود او را امر به افطار نمودند، فرمود: واعجبا تا به حال سى سال است از خدا مى خواهم به حالت روزه از دنيا بروم اكنون كه روزه ام افطار كنم؟! پس شروع كرد به تلاوت سوره انعام و چون به آيه «لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ » رسيد جان سپرد.

معارف و معاريف: 10/ 187.

 

شدت و عظمت كيد و مكر زنان «1»

 

آيه سوره يوسف خطاب به زليخا و امثال او است كه در دنيا پر هستند. با «إِنَّ» با نون تشديد دار و لغت «عَظِيمٌ»:

«إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ» «2»

حيله، فريب كارى، نيرنگ و نقشه خائنانه كشيدن شما زنان براى فريب و نابود كردن دين مردان، بسيار سنگين است.

طبع مكّار ميل به پستى و تن دادن به هر كار پستى دارد. جوان است و شوهر

______________________________
(1)- تفسير الصافى: 3/ 15، ذيل آيه 28 يوسف؛ «قرآن، كيد شيطان را ضعيف مى داند: (نساء: 76) «إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً» ولى در اين آيه، كيد زنان بزرگ شمرده شده است چرا: لأنّه يعلق بالقلب و يؤثّر في النّفس لمواجهتهنّ به بخلاف كيد الشيطان فانّه يوسوس به مسارقة.

به خاطر آن است كه وسوسه شيطان لحظه اى و غيابى و سارقانه است، ولى وسوسه زن با لطف و محبّت و حضورى و دائمى است.»

(2)- يوسف (12): 28؛ «بى ترديد نيرنگ شما بزرگ است.»

دارد و مى گويد: من عاشق برقرار كردن رابطه با مرد نامحرم هستم. راه پستى و اسفل السافلين دارد و به هر كار پستى راحت تن مى دهد و هر هدف و وسيله اى را براى شهواتش به كار مى گيرد و هر وسيله اى را توجيه مى كند.

از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره اين گونه زنان در «نهج البلاغه» آمده است:

«انَّ النساء نواقِصُ الايمان و نواقص الحظوظ و نواقصُ العقل» «1» زنان از نظر ايمان و ارث و عقل ناقصند.

تخريب اركان هدايت

 

چه شب تلخى براى هستى بود، كه ظرف عالم را از چنين گوهرى خالى كردند.

چه محروميتى براى جهان ايجاد شد، درست بود كه بين زمين و آسمان، جبرئيل قسم خورد:

«تَهَدَّمَتْ وَ اللهِ ارْكانُ الهُدى » «2» به خدا ساختمان هاى هداى فرو ريخت.

چقدر دلم براى آنهايى كه يوسف عليه السلام را رها كردند و زليخايى شدند مى سوزد.

آنهايى كه على عليه السلام را رها كردند و كارل و ماركسى شدند. گرفتار ماهواره و دوستى با معاويه هاى زمان خود شدند.

اى كاش خدا به آنها نيز لطفى مى كرد كه برمى گشتند و هدايت مى شدند. اين كه هدايت نمى شوند؛ چون نمى خواهند. اما آن كسى كه بخواهد، چنان خدا او را زيبا هدايت مى كند كه براى تمام جهانيان نور مى شود.

لذا سيدالشهداء عليه السلام به حرّ فرمود:

______________________________
(1)- نهج البلاغه: خطبه 79.

(2)- بحار الأنوار: 42/ 286، باب 127.

«أَنْتَ حُرٌّ فِى الدنيا وَ الآخِرَةِ» «1» اما گر بخواهد كه از آغوش نجس دوزخى اين مكّاران و زليخاهاى زمان نجات پيدا كند و در كشور وجود، كنار عزيز مصرِ وجود بنشيند، مى تواند.

ذكر مناجات با پروردگار

 

يوسف به زليخا مى گفت:

آتش زدم آن خرقه پشمينه سالوس

 

بر سنگ زدم شيشه تقوا را و شكستم

رندى و نظر بازى و شيدايى و مستى

 

چندين هنر استاد غمت داد به دستم

از مسجد و محراب شدم سوى خرابات

 

تسبيح بيفكندم و زنّار ببستم

بودم به صلاح و ورع و زهد گرفتار

 

صد شكر كه عشق آمد و زين جمله برستم

چون فيض بريدم ز همه خلق به يكبار

 

برخاستم از خود به ره دوست نشستم «2»

     

 

اين بحث محبوبيت، فوق العاده مهم است كه چرا اين جوان در اوج جوانى محبوب خدا شد؟ محبت خدا كه نهايت ندارد. آن محبتى كه حضرت يوسف عليه السلام به آن وصل شد، محبت بى نهايتى است كه غوغا مى كند. تا كسى محبوب خدا نشود، اين محبت را نمى فهمد. كار بدن و عقل نيست. درك اين محبت، كار دل است؛ چون دل، خانه خداست.

نگاهى به دلهاى خود بياندازيم. چه كسى در اين دل نشسته و آن را كارگردانى مى كند؟ چه كسى ما را به اين طرف و آن طرف مى كشاند؟ او كيست؟ مقدارى در حق او يا آنها فكر كنيم.

در كاخ و در اوج جوانى، چنان محبتِ محبوبش را به طرف خود كشيد كه هر چه

______________________________
(1)- بحار الأنوار: 44/ 319، باب 37، حديث 1.

(2)- فيض كاشانى.

زليخا به هر شكلى جلوى او جلوه كرد، با دنيايى از حال معنوى به اين زن گفت:

«مَعاذَ اللَّهِ» «1»

محبوبم نمى خواهد. من فقط يك نفر در دلم نشسته است:

«القلب حرم الله فلا تسكن حرم الله غير الله» «2» مگر در دعاى كميل نمى فرمايد:

«عَظُمَ فِيما عِنْدَكَ رَغْبَتُه» «3» خدايا! شوقم به تو و آن چيزى كه نزد توست، عظيم است. پول، نان، رفيق، خانه، مردم، مقام و شهوات آرامم نمى كنند، اين در به درى كافى است، مرا نجات بده.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

تهران مسجد حضرت رسول- دهه اول فاطمیه 94 سخنرانی اول
خاطره‌اي در لذت ياد خدا
اجابت دعوت بندگان معصيت‏كار
پاداش دنیوی و اخروی پروردگار برای مؤمنین
عناوين مسايل مربوط به اصلاح نفس‏
آیه‌ای عجیب درباره شیطان
اندیشه در اسلام - جلسه هفتم
اهميت ارتباط عقل اول و دوم‏
تهران هیئت محبان‌الزهرا دههٔ اوّل جمادی‌الاوّل ...
مقربین چه کسانی هستند؟

بیشترین بازدید این مجموعه

اندیشه در اسلام - جلسه هفتم
ريشه‏هاى فساد دانه عمل‏
اهميت ارتباط عقل اول و دوم‏
درخواست همسر از خدا روش بزرگان است‏
تفاوت نظر و رؤيت
قدرت مردان خدا
در تحقق برنامه نكاح سخت‏گيرى نكنيد
رمز موفقيت ابن ‏سينا
مقربین چه کسانی هستند؟
داستان میرفندرسکی

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^