فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

زن در عرفان

 

 

منابع مقاله:

 

زن در آینه جلال و جمال، جوادی آملی، عبد الله؛

 

شاهدان سالک کوی، وسالکان شاهد غیب وشهود، مراحل سفر را به چهار مرحله تقسیم کرده اند که در تمام مراحل آن «حق » حضور دارد.

 

اول: سفر از خلق به حق واز کثرت به وحدت.

 

دوم: سیر از حق به حق وسفر در دریای وحدت وشهود اسماء واوصاف همان واحد یگانه ویکتا.

 

سوم: سفر از حق به خلق واز وحدت به کثرت آثار وافعال.

 

وچهارم: سیر از خلق به خلق با صحابت حق وسفر از کثیر به کثیر در صحبت واحد یگانه.

 

شرح این اسفار چهارگانه ومحصول هر مرحله ونتیجه نهایی مراحل چهارگانه در موطن مناسب خود آمده است. آنچه تذکر آن در اینجا لازم است آن است که مراحل یاد شده عهده دار ترسیم خطوط کلی ولایت وآثار ولایی آن می باشد وهمسفران این سفر اعم از زن ومردند. در این وفد به سوی حق هیچ فرقی بین مذکر ومؤنث نیست، وآنچه در سفر سوم وچهارم مطرح است همانا درجات گوناگون ولایت است که هرگز بین زن ومرد در آن تفاوتی راه نداشته، چه این که لازمه وصول به این درجات یا ملزوم آن، نبوت ورسالت تشریعی نیست. یعنی سفر سوم وچهارم بدون نبوت ورسالت هم تامین می شود، چون رجوع از حق به خلق وبرگشت از وحدت به کثرت، گرچه نبوت انبائی وتعریفی را به همراه دارد ولی مستلزم نبوت ورسالت تشریعی نمی باشد. بنابراین آنچه زن از آن محروم است یعنی نبوت ورسالت تشریعی، لازمه برگشت از حق به سوی خلق نیست وآنچه لازمه این برگشت است، یعنی نبوت انبائی وتعریفی بین زن ومرد فرقی نیست. وهمین عدم تمییز بین این دو مطلب عمیق مایه داوری محرومیت زن از سفر سوم وچهارم شده است.

 

غرض آن که پشتوانه نبوت ورسالت همانا ولایت است ودر ولایت هیچ امتیازی بین زن ومرد نیست گرچه در برخی از آثار اجرایی آن که همان نبوت ورسالت تشریعی است بین این دو صنف فرق است.

 

مطلب دیگری که ضمن تکرار می تواند به هرگونه نزاعی پایان بخشد، این است که گرچه بین مرد وزن در نبوت ورسالت تشریعی فرق است، یعنی وظیفه پیامبری وتشریع که یک کار اجرایی است از دوش زن برداشته شده وبر دوش مرد نهاده شده است، لیکن بعد از ختم نبوت تشریعی وپایان پذیرفتن رسالت تشریعی این راه برای همگان خواه زن وخواه مرد بسته شده است، لذا امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از ارتحال پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و اله فرمود:

 

«لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت احد» (1)

 

با مرگ تو راهی بسته شد که با مرگ هیچ کس بسته نشده بود.

 

از این رهگذر هیچ ثمره ای بر این تفاوت مترتب نیست وآنان که قصد بیرون کردن زنان از صحنه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی واقتصادی را دارند هیچ بهانه ای در دست ندارند، زیرا اگر محرومیت از رسالت تشریعی نقص است، مرد نیز چون زن، بعد از ختم نبوت محروم است. واگر برخورداری از پشتوانه اصیل نبوت یعنی ولایت، ارزش است، که محصول سیر به سوی خداست، زن هم چون مرد از این کرامت برخوردار است. واگر توزیع کار وتقسیم سمت اجرایی بدون اختلاط زن ومرد وتماس نامحرمانه مطرح است، زن نیز چون مرد ذی حق است، واگر سخن از اختلاط وتماس ناصواب وبرخورد نامشروع است، مرد هم چون زن ممنوع است. چه این که اگر تقسیم عادلانه سمت اجرایی، با در نظر گرفتن استعدادها وارزیابی خصوصیت هریک از این دو صنف، مورد نظر است، هرکدام به نوبه خود توان تحمل مسؤولیت های مناسب را دارند والبته در کارهای اجرایی مرد وظایف بیشتری دارد.

 

خلافت الهی

 

خلافت، مربوط به مقام انسانیت است، نه مربوط به شخص، یا صنف خاص، یعنی آدم سلام الله علیه بشخصه خلیفة الله نبود، بلکه مقام انسانیت است که خلیفة الله است لذا انبیا واولیای الهی خصوصا عترت طاهره علیهم السلام مقام کامل خلیفة الهی را واجدند، واین مقام همانگونه که مخصوص به شخص نیست، منحصر در صنف هم نیست.

 

در آغاز این بحث لازم است توضیح بیشتری درباره معنای خلافت الهی ارائه شود.

 

خلیفه، از ماده «خلف » است وخلیفه کسی است که در غیبت «مستخلف عنه » ظهور کند، یعنی شخصی که در یک مکان یا زمان معین غایب است، دیگری آن خلاء را در آن مکان، یا در آن زمان، پر کند وکار مستخلف عنه را بطور موقت به عهده بگیرد واین امر در مورد موجود محدودی که در بعضی از اماکن هست، ودر بعضی از اماکن نیست، یا در بعضی از زمان ها هست، ودر بعضی از زمان های دیگر نیست، یا در برخی مراتب هستی یافت می شود ودر بعضی از مراتب وجودی یافت نمی شود، جایز است، چون درباره چنین موجودی، غیبت وشهادت، وحضور وغیاب، فرض دارد، وخلافت پذیری نیز رواست، ولی اگر موجودی در همه مکانها، حضور داشت ودر همه زمان ها، شاهد بود ودر همه مراتب وجودی با همه موجودات ودر همه حالات بود:

 

هو معکم این ما کنتم (2)

 

او با شماست هر جا که شما باشید.

 

این چنین موجودی، چون دائما حاضر است، لذا غیبتی ندارد، و وقتی غیبت نداشت، نیازی نیز به خلافت ندارد. بنابراین، باید درباره خلافت چنین موجودی معنای دقیق تری بالاتر از معنای لغوی را در نظر گرفت.

 

بیان مطلب آن است که همانطوری که مستخلف عنه، حضور وغیبات ندارد، ودائما حاضر است، وغیبت وشهادت ندارد، بلکه:

 

علی کل شی ء شهید (3)

 

بر هر چیزی گواه و شاهد است.

 

است، کسی نیز می تواند، خلیفه او باشد که آیت کبرای او باشد، یعنی او هم به نوبه خود، غیبت وشهادت، یا حضور وغیاب، نداشته باشد، ودر همه شرایط وبا همه انسانها همراه باشد، وهیچ کسی به این مقام نمی رسد مگر انسان کامل.

 

انسان کامل، آیت کبرای حق

 

انسان کامل، آن موجودی است که آیت کبرای حق است وچون آیت کبرای حق است، هم مظهر هو الظاهر (4) است در مظاهر عالم، وهم مظهر هو الباطن (5) است در غیر عالم ظاهر، هم با ارواح حضور دارد وهم با ابدان حاضر است.

 

امیرالمؤمنین سلام الله علیه درباره اصل خلافت سخن بلندی دارد که همان معنا را خلیفة اللهی باید واجد باشد. آن حضرت در یکی از دعاهای سفرکه شایسته است انسان مسافر آن را در آغاز سفر خود بخواند می فرماید:

 

«اللهم انت الصاحب فی السفر و الخلیفة فی الاهل و لا یجمعهما غیرک لان المستخلف لا یکون مستصحبا و المستصحب لا یکون مستخلفا» (6)

 

یعنی، خدایا! تو هم همراه وهمسفر من در سفر هستی، وهم جانشین من در کنار اهل وعیال، یعنی هم با من هستی که مرا در سفر حفظ کنی، وهم کار مرا در غیبت ودر خانه من، به عهده من گیری، هم خلفی وهم حاضر، هم مستصحب ومصاحبی هستی که من در صحبت اویم، وهم مستخلف وجانشین من هستی، وغیر تو جامع این دو وصف نخواهد بود. «لایجمعها غیرک » ، هیچ موجودی غیر تو، جامع این دو وصف نیست که هم رفیق مسافر باشد، وهم خلیفه او، هم با حاضر باشد، وهم با مسافر، زیرا آن که مستصحب ومصاحب مسافر است، دیگر خلیفه او در خانه اش نیست، وآن که خلیفه وجانشین او است، دیگر همسفر او نیست «لان المستخلف لایکون مستصحبا والمستصحب لا یکون مستخلفا.» موجودی این چنین، خلیفه ای آنچنان می طلبد، یعنی اگر موجودی در کمال قرب اله، بار یافت، آیت کبرای حق می شود، مثل آنچه که از امیر المؤمنین سلام الله علیه رسیده است که فرمود:

 

«ما لله آیة اکبر منی » (7)

 

هیچ موجودی بهتر از من، خدا را نشان نمی دهد.

 

وچون عترت طاهره علیهم السلام یک نورند، وحرف همه آنها این است که «ما لله آیة اکبر منی » قهرا اینها، از دیگر موجودات به خدای سبحان نزدیکتر هستند، و وقتی به خدا نزدیکتر بودند، اوصاف الهی آنها نیز بیش از دیگران ظهور می کند، و آن جامعیت را که اینها دارند دیگران فاقدند. و چون اینها جامع حضور وغیاب، و ظاهر و باطن هستند، می توانند خلیفة الله باشند. هم در زمان غیبت ما، و هم در مکان غیبت ما، و هم در زمان حضور و ظهور ما، خلیفة الله باشند. آنجا که ما هستیم ، آنها نیز با ما هستند، و مصاحب و حاضرند، و آنجا که ما نیستیم ، باز آنها خلیفه ما هستند، چون خلیفه خدایی هستند که «هو الباطن » است . اگر کسی به این مقام رسید، هم جز خیر چیزی انجام نمی دهد، و هم بینش او محیط است ، و هم گرایش او و کوشش او نامحدود، و چنین موجودی، می تواند خلیفة الله باشد. این معنا وقتی تحلیل شد، روشن می شود که ذکورت و انوثت در این مقام اصلا نقشی ندارد، زیرا آنکه با حفظ حال حضور غایب است و با حفط حال غیبت حاضر، یعنی هم ظاهر است و هم باطن، جان آدمی است، نه بدن. بدن اگر در جایی حاضر باشد، در جایی دیگر حاضر نیست، و اگر در زمانی حضور داشت ممکن است در زمان دیگر حضور نداشته باشد.

 

ذات اقدس اله وقتی از انسانها خبر می دهد، می فرماید: همه اینها مجاری فیض من هستند. کاری که دست اینها انجام می دهد، در حقیقت من انجام می دهم، منتها اینها مجرای فیض و نماینده و جانشین من هستند و رسالت مرا به عهده گرفته اند، با این فرق که من دیده نمی شوم، ولی مظاهر من مرئی هستند.

 

پیک خداوند سبحان

 

سخنی در همین زمینه از امیر المؤمنین علیه السلام طبق نقل مرحوم رضی (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف نهج البلاغه آمده است، که می فرماید:

 

«ان المسکین رسول الله » (8)

 

سائل درمانده پیام رسان خداست.

 

این سخن نهج البلاغه ما را به یک اصل کلی آشنا می کند. حضرت علی علیه السلام طبق این نقل می فرماید: سائل مستمندی که اهل مسکنت ونیازمندی است، وقتی به سراغ شما می آید، او پیک خدا است وخدا او را فرستاده است. منتها یک انسان عادی که بینش توحیدی ندارد، واز شهود توحید افعالی محروم وغافل است، خیال می کند سائل آمده است که چیزی طلب کند تا نیاز مادی خود را برطرف نماید. غافل از این که این سائل از راه دور آمده است، وپیام خدا را به همراه دارد، وخدای سبحان او را ماموریت داده است که از شما که متمکن وتوانمند هستید، حق مسلم خود را بگیرد، ونیامده است که شما، از حق خودتان، چیزی به او بدهید.

 

از یک سو خدای سبحان به ما فرمود:

 

وفی اموالهم حق للسائل و المحروم (9)

 

در اموالشان حقی برای نیازمند وتهیدست قرار داده اند.

 

برای کسی که قدرت سؤال دارد، ویا قدرت سؤال ندارد، یک حق معلوم ومسلمی است، وحق مسلم او در مال توانگران است، واگر کسی این حق را ندهد غاصبانه زندگی می کند. این مطلب در دو بخش از آیات مطرح شده است، در یک آیه می فرماید:

 

و فی اموالهم حق معلوم (10)

 

و همانا در اموالشان حقی معلوم است.

 

از سوی دیگر به صاحب حق می فرماید: برو از طرف من بگو که: حق مرا بدهید.

 

لذا براساس سخن بلند نهج البلاغه، کسی که سائل است پیک خدا محسوب می شود. وباید انسان با این بینش توحیدی با سائلین برخورد کند وچیزی که به سائل می دهد، سعی کند از پاک ترین اموالش باشد.

 

انفقوا من طیبات ما کسبتم (11)

 

از چیزهای پاکیزه ای که به دست آورده انفاق کنید.

 

ونیز سعی کند مال را با اخلاص واحترام بدهد، نه با منت وترحم.

 

لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی (12)

 

صدقه های خود را با منت وآزار باطل نکنید.

 

هم بدون منت وآزار عطا کند، وهم با ادب واحترام بدهد، نه از روی ترحم. وهم خدا را شاکر باشد که حق الهی را تادیه کرده وسپاسگزار باشد که پیک خدا به سراغ او آمده است. لذا بزرگان دین وائمه علیهم السلام، هم دستور کمک به مستمند را دادند، وهم عملا شیوه برخورد وکمک به او را نشان می دادند. - در روایات آمده است که ائمه معصومین علیهم السلام بعد از اعطاء مال به مستمند گاهی دستشان را بر بالای سر می گذاشتند، گاهی دستشان را می بوییدند (13) ومی فرمودند: دست ما به دست پیک خدا رسیده است. - این یک بینش توحیدی است که موحد، کل عالم را این چنین می بیند که اینها خلفای الهی ونماینده های حقند که کارگردانی جهان را به عهده دارند.

 

تنها فرشتگان نیستند که «مدبرات امر» (14) هستند، بلکه انسانها هم به نوبه خود در هر گوشه ای خلافت الهی را به عهده دارند. منتها آن انسانی که کاملتر است، خلافت کاملتر، از آن اوست، وآن که متوسط است، خلافت وسطی، وآن که انسان نازلی است، مرحله نازله خلافت بهره اوست.

 

و مساله خلافت در هر سه بخش عالی ومتوسط ودانی منزه از ذکورت وانوثت است.

 

مراتب عدالت

 

همان گونه که مراتب عدالت نیز متعدد است، مرتبه نازله آن به نام «عدالت صغری » که در فقه مطرح است ومرتبه متوسط آن «عدالت وسطی’» در فلسفه ذکر شده است و «عدالت کبری » مرتبه والای عدالت است که در عرفان مطرح می شود.

 

اگر انسان به عدالت کبری برسد، همه نیروهای ادراکی وتحریکی وهمه نیروهای جذب ودفعش را تعدیل می کند وبه جایی می رسد که مظهر تام اسماء حسنی ودر هسته مرکزی عدل قرار می گیرد.

 

در عدالت صغری، همین که انسان کارهای واجب را انجام می دهد واز حرام می پرهیزد، عادل است. کسی که ترسو هست وسخی الطبع وشجاع نیست در فقه اوسط وعدالت وسطی، عادل نیست، چون بعضی از قوا را هنوز تعدیل نکرده است. واگر کسی این قوا را تعدیل نمود ودر عدالت وسطی عادل ومتعادل شد ولی مظهریتش نسبت به همه اسماء همتا وهمسان نبود، این چنین شخصی در فقه اکبر، یعنی عرفان، عادل نیست. عادل باید مظهر همه اسمای حسنا باشد وهر اسمی را در جای خود اجرا کند. انسان کامل - چه مرد وچه زن کسی است که همچون علی بن ابی طالب سلام الله علیه وفاطمه زهراسلام الله علیها به چنین مرتبه ای از عدالت کبری رسیده باشد.

 

زنان، ورسیدن به مقام خلیفة اللهی نکته ای در اینجا مطرح است که: اگر انسان خلیفة الله است، واین مقام انسانیت منزه از ذکورت وانوثت است چرا در بین مردان مردان افراد فراوانی به این مقام راه یافته اند، ولی در بین زنان فقط چهار نفر به این مقام رسیده اند؟ در توضیح این نکته باید گفت:

 

اولا، بسیاری از زنان هستند که فضائلشان در تاریخ ثبت نشده است وثانیا، این چهار نفر بیانگر انحصار نیست.

 

ثالثا، اگر جامعه رشد بیشتری داشته باشد، سعی می کند امکانات ترقی وسعادت را در اختیار هر دو صنف قرار بدهد، واگر جامعه ای عقب افتاده است نباید این تحجر فکری جامعه را به پای مذهب نوشت، چرا که مذهب راه را برای هر دو صنف باز کرده است، وهیچ کمالی را مشروط به ذکورت، یا ممنوع به انوثت، نکرده است، شرط ذکورت وانوثت فقط در وظائف وکارهای اجرایی نقش دارد.

 

در پایان بحث اشاره به این نکته لازم است که قرآن همانطور که در بدو پیدایش انسان، سخن را در محور خلافت شروع کرده است، وخلافت، زن ومرد ندارد، در پایان پیدایش، ودر انجام عالم هم، وقتی مساله معاد، مساله مواقف قیامت، مساله برزخ وحشر، مساله سؤال وجواب، وکتاب وتوزین اعمال، وعبور در صراط، وکوثر، ومانند آن را مطرح می کند، هیچگاه بین زن ومرد فرقی نمی گذارد، ودر همه این موارد زن ومرد باهم هستند.

 

چهره خلافت

 

لازم به ذکر است که خلافت دو چهره دارد: یکی چهره راستین آن که نه قابل نصب است ونه قابل غصب، نه مردم می توانند کسی را به عنوان خلیفه نصب کنند ونه قهاری می تواند با توسل به زور، این مقام را غصب کند. ودیگر همان مقام اجرایی ومسؤولیت وخلافت ظاهری است که حضرت امیرصلوات الله وسلامه علیه در خطبه شقشقیه از غصب آن گله می کند.

 

در خطبه شقشقیه نظر حضرت امیر علیه السلام غصب آن خلافتی نیست که محتوای انی جاعل فی الارض خلیفة است، زیرا چنین خلافتی اساسا قابل غصب نیست، همانطور که قابل نصب هم نیست. بلکه این مقام وخلافت را ذات اقدس اله باید بدهد ودیگر هیچ.

 

اما چهره دیگر خلافت، خلافت ظاهری (یعنی حکومت وکار اجرایی) است. این کار در بین کارهای اجرایی در صدر کارهاست چون مقامی از نظر اجرا بالاتر از این نیست، اما موقعیت وارزش این را نیز امیرالمؤمنین سلام الله علیه به خوبی تبیین کرد وفرمود: خود این مقام منهای مساله احقاق حق وابطال باطل، از دنیا محسوب می شود ودنیا چیزی جز:

 

«عراق خنزیر فی ید مجذوم » (15)

 

- دنیااستخوان خوکی که در دست جذامی باشد.

 

نیست. وهمچنین درباره همین مقام فرمود:

 

«کعفطة عنز» (16)

 

- دنیا همانند عطسه بز است.

 

پس لازم است این مطلب روشن شود که کارهای اجرایی بهشت آور نیست، تاگفته شود چرا در این بخش زن سهم ندارد ومرد سهم بیشتری دارد.

 

موفق ترین راه ترقی انسان راه های ترقی وتعالی انسان متفاوت است، یکی راه فکر ودیگری راه ذکر است، وزنان در راه ذکر ومناجات که راه دل وراه عاطفه وشور وعلاقه ومحبت است اگر موفق تر از مردها نباشند یقینا همتای مردها هستند. وان راه، راه اساسی است. اما راه فکر راه فرعی است زیرا که راه فکر، راه سترده فراگیر نیست. بسیاری از افراد جامعه هستند که گرچه شهر نشینند اما توفیق فراگیری درس وبحث را نداشته وندارند، اما راه موعظه وراه دل ومناجات برای همه باز است. «علم الدراسة » برای همه میسور نیست، ولی «علم الوراثة » برای همه مقدور و «علم الفراسة » برای همه میسور.

 

علم الدراسة همین است که انسان در مجامع علمی شرکت کند، درسی بخواند وفاضل وعالم بشود، اصطلاحاتی را فرا بگیرد وبعد از مدتی هم دوران پیری او فرا می رسد وهرچه در مدرسه ها خوانده است همه آنها یکی پس از دیگری از یاد او می رود. در دوران نوجوانی کم کم یاد می گیرد ودر جوانی این معلومات را چند صباحی حفظ می کند وآنگاه که دوران کهولت فرا می رسد ورو به شیخوخیت می نهد به تدریج همه را از یاد می برد. این سه مرحله همان سه مقطعی است که در قران کریم همه را تنظیم گردیده است. خدای سبحان می فرماید:

 

«الله الذی خلقکم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوة » (17)

 

خداوند شما را اول از ضعف آفرید، آنگاه بعد از دوران ضعف شما را قوت وقدرت بخشید.

 

«ثم جعل من بعد قوة ضعفا و شیبة » (18)

 

وپس از توانایی ناتوانی وپیری داد.

 

انسان گاهی در دامنه کوه است، گاهی بالا می رود وبر فراز قله کوه می ایستد وگاهی هم از قله کوه به دامنه دیگری بر می گردد، این سه مقطع در قرآن برای هر زن ومرد تنظیم شده است اول دوران فراگیری، بعد مرحله حفظ ونگهداری، سپس دوران از دست دادن تمام فراگرفته ها است.

 

«من هرچه خوانده ام همه از یاد من برفت » این عبارت حقیقت علم الدراسه است ولی آیا علم الوراثه وعلم الفراسه هم اینچنین است؟ این که می فرماید:

 

«اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور الله عز و جل » (19)

 

از تیز بینی مؤمن پروا نمایید، زیرا که با نور الهی می نگرد.

 

آیا فراست مؤمن نیز در دوران پیری از یاد انسان می رود؟ یا باید گفت این گونه علوم ایام پیری شکوفاتر می شود؟

 

سخن دیگر این است که آیا حدیث شریف:

 

«العلماء ورثة الانبیاء» (20)

 

بدین معنا است که علما وارثین انبیاء (ع) در علم الدراسه هستند که در دوران پیری از یادشان برود یا دارای علم الوراثه اند که در دوران پیری شکوفاتر وزنده تر بشود؟

 

در علم الفراسه وعلم الوراثه بین زن ومرد فرق نیست، زیرا در آنجا سخن از بدن قوی ومتصلب نیست بلکه سخن از قلب سلیم است. انسان باید از صلابت به سلامت بدن برسد واز سلامت بدن به سلامت دل راه یابد تا نتیجه بگیرد. در قران کریم می فرماید:

 

«یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم » (21)

 

روزی که هیچ مال وفرزند سود نمی دهد مگر کسی که دلی پاک به سوی خدا بیاورد.

 

در اینجا نمی فرماید: «ببدن سلیم » تا چه رسد به این که بفرماید «ببدن صلیب » ، سخن از صلابت را باید از ذهنها دور کرد.

 

در رسیدن به کمال روح صلابت بدن کارایی ندارد بلکه قول سدید مؤثر است نه قول شدید. خداوند در قران می فرماید:

 

«و قولوا قولا سدیدا یصلح لکم اعمالکم » (22)

 

سخنی استوار گویید، تا اعمال شما را اصلاح گرداند.

 

وقتی روشن شد که از صلابت بدن نباید توقع اندیشه متین داشت بلکه منشا باروری اندیشه سلامت بدن است، به تدریج معلوم می شود تنها اندیشه نیست که مشکل را حل می کند بلکه دل است که راهگشاست وسلامت دل مهم است.خدای سبحان بعضی از مردها را مریض القلب معرفی می کند در صورتی که در آن مقام نامی از مرض قلب زن نیست.

 

ذات اقدس اله به زنان پیغمبر علیه الاف التحیة و الثناء خطاب می فرماید:

 

«لاتخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض و قلن قولا معروفا» (23)

 

به ناز سخن مگویید، تا مبادا کسی که در دلش مرض است طمع ورزد، وگفتاری شایسته گویید.

 

به زنان دستور می دهد که هم خوب حرف بزنید وهم حرف خوب بزنید تا مردانی که قلبشان مریض است طمع نکنند. این مرض در قلب مرد است، زیرا زن آنچنان نیست که وقتی صدای مرد را بشنود، طمع کند. او از سلامت دل برخوردار است، مگر ان که بیماری تبرج در او پدید آید.

 

صغرای قیاس این است که زنان نوعا از سلامت دل برخوردارند. کبرای قیاس این است که: در قیامت صاحب دلان وسالم دلان سالمند

 

الا من اتی الله بقلب سلیم

 

نتیجه، آن است که زنان موفق ترند. اگر قرآن می فرماید: این کتاب شفای درد دل است

 

«شفاء لما فی الصدور» (24)

 

و بعد می فرماید: طمع در نامحرم مرض است وبعد می فرماید این مرض در مرد است ودر تمامی موارد سخنی از مرض زن به میان نیامده است معلوم می شود زنان از این بیماری مخصوص سالم دلند.

 

فرشتگان رحمت وغضب

 

باتوجه به این که ذات اقدس اله خود را، هم به اوصاف قوی معرفی کرده وهم به اوصاف نرم وملایم ورافت ورحمت، فرشتگانی راهم که آفریده دو گروهند، گروهی مظهر صفات شدید حقند، چنانکه در این آیه شریفه می فرماید:

 

«خدوه فغلوه ثم الجحیم صلوه ثم فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه » (25)

 

بگیرید او را به زنجیر کشید آنگاه در میان آتشش اندازید، پس در زنجیری که در ازای آن هفتاد گز است وی را در بند کشید.

 

ونیز در جایی دیگر می فرماید:

 

«علیها ملائکة غلاظ شداد» (26)

 

بر آن (آتش) فرشتگانی خشن وسختگیر گمارده شده.

 

این گروه از فرشته ها مشعل خشم حق ومظهر غضب الهی می باشند. در بیان امیرالمؤمنین سلام الله علیه آمده است هنگامی که این فرشته ها عصبانی می شوند، شعله جهنم افروخته می شود. (27) گرچه خدا فرمود:

 

«کلما خبت زدناهم سعیرا» (28)

 

هرگاه آتش جهنم افسرده شود ما افروخته اش می کنیم، در کیفیت افروخته شدن آتش جهنم، عصبانیت فرشته یک نحوه از افزایش شعله جهنم است. عده ای دیگر از فرشتگان مظهر رافت حقند، اینها رؤوفند، مهربانند، دربانان بهشتند واین قدر خاضع ومتواضعند که نه تنها در آخرت مثل اعلای رحمت حقند بلکه در دنیا نیز پرها را می گسترند تا طالبان علم روی پر اینها بنشینند.

 

«و ان الملائکة لتضع اجنحتها لطالب العلم » (29)

 

این پر همان است که قرآن کریم از آن یاد کرده ومی فرماید:

 

«الحمد لله فاطر السموات و الارض جاعل الملائکة رسلا اولی اجنحة مثنی و ثلاث و رباع » (30)

 

سپاس خدای را که پدید آورنده آسمان وزمین است وفرشتگانی را که دارای بالهای دوگانه وسه گانه وچهارگانه اند، پیام آوران قرار داد.

 

یعنی بعضی از این ملائکه دو بال دارند بعضی سه بال وبرخی دیگر چهار بال دارند. زیر پای طالبان علوم الهی می گسترند، یعنی اگر دو نفر کنار هم بنشینند یکی منافق ودیگری مؤمن، فرشتگان می دانند که بال را زیر پای که پهن کنند. بالی است که نظیر بال کبوتران نیست.

 

وقتی بال ملائکه را در نهج البلاغه می ستاید می فرماید:

 

«اولی اجنحة تسبح جلال عزته » (31)

 

بال دارانی که تسبیح گوی مقام عزیز جلال حق است.

 

بالهای فرشتگان این خصوصیت را دارد که اهل تسبیحند، البته نه آن تسبیح عمومی که بال هر مرغی دارد، کدام مرغ حرام گوشت است که بالش تسبیح گوی حق نیست؟

 

«وان من شی ء الا یسبح بحمده » (32)

 

هیچ چیز نیست مگر این که در حال تسبیح وسپاس اوست.

 

ویا کدام حیوان نجس العین است که سراپایش تسبیح گوی حق نیست؟

 

«کل قد علم صلوته و تسبیحه » (33)

 

همه، ستایش ونیایش خود را می دانند.پس چه فرشته ها دارای مراتبند اما هیچگاه نمی توان گفت فرشته هایی که مظهر خشونت وصلابتند از فرشته هایی که مظهر رافت ورحمتند بالاترند، زیرا اینها در عین حال که در جهنمند وسرپرستی جهنم وجهنمیان را به عهده دارند خودشان

 

«فی روضة من ریاض الجنة »

 

در بهشت غرقند، همان گونه که آن گروه دیگر از فرشتگان مثل رحمت ورافت حقند، وخود نیز در بهشتند.

 

انسانها نیز اینچنین هستند بعضی مظهر خشونت حقند، در میدان کارزار مشغول جنگ وستیز با کفارند، وبعضی دیگر مظهر رافت حقند، پشت جبهه را اداره می کنند همان گونه که در هشت سال جهاد ودفاع مقدس، زنها در ستادهای کمک رسانی به جبهه نقش مهمی داشتند. پرستارهای زن در بیمارستانها سهم بیشتری داشتند، یعنی هر صنفی کار مخصوص خود را انجام می دهد. چون آن که سلاح تیز می کند، یک وظیفه دارد وآن که پرستاری زخم خورده جنگ را به عهده می گیرد مسؤولیتی دیگر دارد.

 

نقش دعا در رسیدن به تکامل کمالات انسانی در سایه عبادت واطاعت حق است واطاعت وعبادت، بین زن ومرد مشترک است، قهرا راه تکامل نیز مشترک خواهد بود.

 

به عنوان نمونه، دعاها ونیایش ها یکی از بهترین راههای تکامل انسانی است، زیرا، کمال یک انسان در این است که به خداوند که علم محض وهستی صرف وقدرت صرف است نزدیک بشود وبه اخلاق آن کامل محض، متخلق بشود، وراه تخلق به اخلاق الهی وتقرب به آن کمال را، عبادت ها ونیایش ها به عهده دارند.

 

در این نیایش ها، هیچ فرقی بین زن ومرد نیست، مهم ترین مناجات ودعا را برای زن ها ومردها یکسان تجویز وتعلیم کرده اند، نگفته اند شما مردها دعای کمیل یا مناجات شعبانیه بخوانید و زن ها توفیق این گونه نیایش ها را ندارند. بنابراین، در آنچه به نام کمال حقیقی است که مناجات ها، ودعاها، ثناها، نیایش ها، عبادت ها واطاعت ها ظهور کرده است سهم زن ومرد یکسان است. اگر زنی در خواندن مناجات شعبانیه یاجوشن کبیر، موفق تر از مرد باشد توفیقش در تکامل نیز بیش از مرد خواهد بود، نصیب زنها در مساله مناجات وپند واندرزگیری، اگر بیش از مردها نباشد کمتر نیست، زیرا یک موجود عاطفی، رقیق القلب تر است ودر راه ذات اقدس اله رقت دل وعاطفه واحساس نقش مؤثرتری دارد، بنابراین او می تواند در این راه، از مردها موفق تر باشد.

 

تقوا، معیار کمال وسپر مؤمن

 

در قرآن کریم، یک اصل معیار کمال است وهمواره سایر کمالات در پرتو آن اصل سنجیده می شود وآن، تقرب به خدا است که از آن به عنوان تقوا یاد شده است.

 

انسان متقی وقایه دارد - وقایه یعنی سپر، تقوا به انسان بینش عارفانه می دهد، انسان متقی نه تنها گناه نمی کند، بلکه این سپر را کاملا به موقع در جهت خاص خود نگه می دارد، به این صورت که اگر صلاح وخیری در جهان دید فورا سپر را به طرف خود نگه می دارد تا خیر، ناشی از او ومستند به او نشود ومستقیما به خدا ارتباط پیدا کند، تا معلوم شود که منشا هر چیزی خداست، واگر شری وآسیب وآفتی در جهان مشاهده کرد مستقیما این سپر را به طرف خدا نگه می دارد که مبادا شر وبدی، وقبح وزشتی، وآسیب وآفت به خدا اسناد یابد.

 

فرق خیر وشر در انتساب به خدا

 

در سوره مبارکه نساء دستور سپرداری پرهیزکاران را این گونه بیان می کند:

 

اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیدة و ان تصبهم حسنة یقولوا هذه من عند الله و ان تصبهم سیئة یقولوا هذه من عندک قل کل من عند الله فمال هؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا، ما اصابک من حسنة فمن الله و ما اصابک من سیئة فمن نفسک و ارسلناک للناس رسولا و کفی بالله شهیدا (34)

 

هرکجا که باشید شما را مرگ در می یابد هرچند در برجهای استوار باشید. اگر پیشامد خوبی به آنان برسد می گویند این از جانب خداست وچون صدمه ای به ایشان برسد، می گوید: این از طرف تو است، بگو: همه از جانب خداست. آخر این قوم را چه شده است که نمی خواهند سخنی را درست دریابند؟ هرچه از خوبیها به تو می رسد از جانب خداست; وآنچه از بدی به تو می رسد از خود توست; وتو را به پیامبری، برای مردم فرستادیم، وگواه بودن خدا بس است.

 

یعنی: گرچه خیرات وشرور همه من «عند الله » هستند وریشه تکوینی شان از خداست، اما فرق خیر وشر این است که خیر، هم «من عند الله » است وهم «من الله » ، اما مصیبت وشر، «من عند الله » است ولی «من الله » نیست.

 

اگر کسی با تقوا باشد این وقایه و سپر، جهان بینی خوبی به دست او می دهد. نظیر یک باغبان ماهری که برای پرورش گلها، تلاش و کوشش می کند ویک دیواره آهنین در دست اوست که هر وقت آب شیرین وملایم بیاید نمی گذارد هرز برود وراه را می بندد تا این آب شیرین وشفاف وزلال به پای گلها بریزد، وهر وقت آب شور وتلخ وزیان بار بیاید، سپر را به سمت گلها نگه می دارد و نمی گذارد آب شور، تلخ، یا آب الوده وگل آلود به بوستان او برسد. انسان های باتقوا همین کار را که یک باغبان ماهر در پرورش گلهای معطر دارد، در پرورش بوستان دل دارند، یعنی یک باغبان پرهیزکار، آب بندی را در دست دارد، وهر وقت آب حلال که سهمیه اوست برسد، جلوی هرز رفتن وهدر رفتن را می گیرد ونمی گذارد آب حلال ومباح، بیهوده مصرف شود. واگر آبی که سهمیه دیگران است وبرای او مباح وحلال نیست برسد، این آب بند را سپر قرار می دهد ونمی گذارد به باغ او بریزد وسعی می کند این آب که سهمیه دیگران است به مزرعه ومرتع دیگران برود.

 

یک انسان، خواه در پرورش گلهادر مسائل طبیعی وخواه در پرورش قلب وروح خدادر مسائل حلال وحرام یک آب بندی در دست دارد که این آب بند، همان وقایه است که سپر اوست. با این سپر توحیدی مسلح است وهرگاه خیر، فضیلت، برکت، رحمت، نعمت وتوفیقی دید فورا آن سپر را به طرف خود نگه می دارد که مبادا این خیرات وبرکات را ناشی از خود بداند ومغرور شود وبگوید که من منبع پیدایش این خیرات وبرکات شدم ومن بودم که در ماه مبارک رمضان روزه گرفتم وبه عبادتهای روز ودعاهای شب پرداختم، چرا که:

 

ما اصابک من حسنة فمن الله

 

واگر معصیت، آسیب، گزند، بی توفیقی، محرومیت ومانند آن دامنگیر او شود فورا این سپر را به طرف «الله » نگه می دارد که مبادا این مصیبت وآفت، به خدا اسناد پیدا کند، بلکه اینها را به خود نسبت می دهد ومی گوید: من بودم که شایستگی توفیق پیدا نکردم.

 

تقوا تنها در این نیست که انسان گناه نکند، دروغ نگوید، اینها مراتب مقدماتی دین است ونباید به کسی که سنش بالا آمده است وچندین سال با مسائل اسلامی آشنا شده است، بگویند دروغ نگو، غیبت نکن، نامحرم نگاه نکن و...، اینها برای کسی که اهل راه است، کوچک است، او باید بدان حد برسد که اهل وقایت باشد وسپر در دست داشته باشد ودر این سپرگیری که یک جهان بینی عارفانه است بین زن ومرد هیچ فرقی نیست.

 

آه وآهن

 

اگر کسی با دشمن بیرونی می جنگد باید از آهن وآتش استفاده کند، ولی اگر بادشمن درونی می جنگد باید از «آه » استفاده کند نه از «آهن » . در مبارزه یا هوی وهوس باید از «آه » استفاده کرد، زیرا در آن جا از آهن کاری ساخته نیست. انسانی که باهوس بجنگد، بلکه آن کس که در کنار نیایش ودعا وراز ونیاز به سر می برد، در مقابل هوس مسلح است. در دعای کمیل می فرماید:

 

«و سلاحه البکاء» (35)

 

یعنی در جنگ بادشمن درونی ودر جبهه جهاد اکبر، اسلحه انسان، آه است نه آهن، گریه است نه شمشیر، واسلحه تیز وکارآمد جهاد اکبر، تهذیب نفس وناله است واین اسلحه را زنها بیشتر از مردها دارند.

 

خدای سبحان در راه تهذیب نفس، زنها را مسلح تر از مردها آفریده است، چون ناله و لابه، هنر هر کسی نیست، چه بسا افرادی که در مجالس سوگ سالار شهیدان حسین بن علی صلوات الله وسلامه علیه می نشینند اما آن هنر ودرک را ندارند که اشک بریزند، بر فرض هم که درک داشته باشند، نرمش دل در آنها نیست، چه این که تحصیل نرمش دل، کار هر کسی نیست وفضیلتی نیست که نصیب هر کسی بشود. بنابراین، سرمایه جهاد اکبر، گریه است.

 

در دعای ابو حمزه ثمالی که از مبسوطترین دعاهای ماه مبارک رمضان است، امام سجاد علیه السلام به ذات اقدس اله عرض می کند: مرا کمک کن تا سلاح را فراهم کنم، مرا در گریه اعانت کن.

 

«و اعنی بالبکاء علی نفسی » (36)

 

ویاری کن مرا در گریه برای خودم.

 

معین من باش که من بهتر بفهمم وبهتر بنالم، کمک کن که اگر اشکم تمام شد دوباره اشک بجوشد. اگر زن در بخش های مختلف کارهای اجرایی یا مسائل جبهه وجهاد وبخش های نظامی حضور نداشت، دلیل آن نمی شود که در تقرب الی الله سهمش کمتر از مرد باشد.

 

خدا اسلحه جهاد اکبر را به زنها بیش از مردها داده، منتها این را باید به جا مصرف بکنند.

 

کسی که شمشیری در دست دارد وآن را به سنگ می زند به کاری بیهوده روی آورده است، کسی هم که برای دنیا گریه می کند، گرچه رقیق القلب واهل ناله ولابه است، اما بی جا می نالد. تعلیمات دین برای آن است که انسان این سلاح را به جا بکار ببرد، به مردها می گوید اسلحه فراهم بکن واسلحه را به جا به کار ببر، وبه زنها می گوید اسلحه را خدا به شما داده است منتها به جا به کار ببرید، مرد باید دو زحمت بکشد وزن یک زحمت، مثل یک کشوری که در جنگ مسلح نیست وبه او می گویند خودکفا شو واسلحه فراهم کن، بعد هم به جا ومناسب به کار ببر، اما به کشورهایی که در تولید سلاح به خودکفایی رسیده اند نمی گویند مسلح شو، بلکه می گویند سلاح داری ولی به جا بکار ببند.

 

گریه سلاح انسان است، واین سلاح را ذات اقدس اله به زنها بیش از مردها داده وبه آنان گفته است که این سلاح را به جا بکار ببرید.

 

این درست است که جمال برای زنان سرمایه است وباید، هم به جا مصرف کنند وهم زکات آن که عفاف است:

 

«زکاة الجمال العفاف » (37)

 

مراعات کنند، لیکن جمال حقیقی آنان همان انجذاب به سوی جمال مطلق است وباید در تحصیل آن دقت کنند. ذات اقدس اله سرمایه رقت قلب واحساس را برای آن نداده تا انسان در اثر چشم وهم چشمی برای مظاهر دنیا ولباس وزیور گریه کند، بلکه اینها سلاح مبارزه با کفو ولجاج وعناد واسباب تحصیل قرب وکمال است.

 

تقرب به خدا، اصل سایر کمالات

 

هر کمالی را که ذات اقدس اله در قرآن نقل می کند، فرع تقرب به خدا می داند حتی علومی چون فقه واصول، تفسیر، فلسفه وعرفان را که جزو بالاترین علوم اسلامی اند، فرع تقرب الی الله می داند.

 

سؤال این است که آیا خود علم، کمال است وآیا قرآن کریم که عالم را بالاتر از جاهل می داند ومی فرماید:

 

قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعملون (38)

 

بگو آیا کسانی که می دانند وکسانی که نمی دانند مساوی هستند؟

 

اصلی از اصول قانون اساسی دین را بیان می کند یا تبصره ای است بر اصل دیگر؟ در پاسخ باید گفت که این یک اصل نیست، بلکه یک تبصره است. فرق اصل وتبصره آن است که اصل، مستقل است وتبصره را در ذیل یک اصل می نویسند.

 

آیه مبارکه سوره زمر یک اصلی دارد ویک تبصره اصل در این آیه همان ناله ولابه وضجه وتقوا وپرهیزکاری و وارستگی در پیشگاه ذات اقدس اله است ودر ذیل این اصل، اشاره به مقام علم وعالم می نماید. قرآن می فرماید:

 

ا من هو قانت اناء اللیل ساجدا و قائما یحذر الاخرة و یرجو رحمة ربه قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون انما یتذکر اولوا الالباب (39)

 

آیا آن کسی که در طول شب در سجده وقیام، اطاعت خدا می کند واز آخرت می ترسد ورحمت پروردگارش را امید دارد؟ بگو آیا کسانی که می دانند وکسانی که نمی دانند یکسانند؟ تنها خردمندانند که پند پذیرند.

 

اول اصل را مطرح می کند ومی فرماید: آیا آنها که شب زنده دارند با دیگران یکسانند؟

 

آیا آنها که اهل رکوع وسجودند، آنها که اهل قنوت وخضوع وتواضع وبندگی وبردگی در ساحت قدس اله هستند با دیگران همتایند؟ آیا آنها که به رحمت خدا امیدوار واز آینده خودشان نگرانند، با دیگران همسانند؟ آنگاه در ذیل این اصل به عنوان تبصره می فرماید: آیا عالم وغیر عالم برابرند؟

 

معلوم می شود منظور علمی است که تبصره آن اصل باشد، یعنی ملاک اول قنوت، خضوع، بندگی در ساحت قدس اله، ناله شبانه کردن، به رحمت خدا امیدوار بودن واز آینده خود ترسیدن وبعد علم به این مراتب ومقامات داشتن است، که اگر آن اصل نباشد این علم، وبالی بیش نیست.

 

در بیانات نورانی امیرالمؤمنین علیه افضل صلوات المصلین آمده است:

 

«رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لا ینفعه » (40)

 

چه بسا افراد عالمی که کشته جهلشان هستند، عالمند ولی عاقل نیستند وچون عاقل نیستند، جاهلند یعنی جهل در برابر عقل نه جهل در برابر علم زیرا که جهل در برابر علم را برطرف کردند، اما جهل در برابر عقل را سرکوب نکردند. با این که عالمند، اما در جبهه جهاد درون شکست خورده وبه هلاکت رسیده اند. کاری که از عقل ساخته است از علم ساخته نیست، وآن عقل، با ناله پیدا می شود. پس اگر قرآن، علم را مزیت وفضیلت می داند، آن را به عنوان تبصره الحاقی اصل تقرب به خدا می شمارد.

 

آیه کریمه فوق، تقوا را نیز مشخص می کند وسپر به دست انسان عارف می دهد، این آیه امید را به خدا وترس را به پایان کار شخص نسبت می دهد نمی فرماید:

 

«یحذر ربه و یرجو رحمة ربه »

 

از خدا می ترسد وبه خدا امیدوار است، چون خدا، کمال محض است وکمال محض، ترس ندارد. سخن این آیه همان است که در دعای سحر می فرماید:

 

«اللهم انی اسالک من جمالک باجمله » (41)

 

بار الها! به حق نیکوترین مراتب زیبائیت، از تو مسئلت دارم.

 

واگر ذات اقدس اله سراسر، جمال وزیبایی است، دیگر جا برای ترس نیست تا کسی از خدا بترسد. لذا آیه، سپر به دست انسان می دهد ومی گوید انسان از پایان کار وعمل خود می ترسد وگرنه خدا جمال محض است همان طوری که - از باب تشبیه معقول به محسوس انسان از خار می ترسد نه از گل، آن ذاتی هم که لیس کمثله شی ء این گل هستی است، جمال محض ونور صرف است واو ترس ندارد.

 

خوف عقلی و نفسی

 

اگر سخن از:

 

و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنة هی الماوی (42)

 

واما کسی که از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید، ونفس خود را از هوس بازداشت پس جایگاه او همان بهشت است.

 

می باشد، منظور خوف عقلی است نه خوف نفسی. خوف عقلی آن است که انسان وقتی در جایگاه ارجمندی قرار گرفت حریم می گیرد، همچنانکه وقتی وارد حرم معصومین علیهم السلام می شود احساس ترس می کند، این ترس، ترس عقلی است یعنی حریم می گیرد، احساس حقارت وکوچکی می کند. یک وقت انسان در بیابانی به تنهایی سفر می کند واز راهزن ودزد ودرنده می ترسد این ترس، ترس نفسی است ولی یک وقت وارد حرم مطهر ثامن الحجج صلوات الله علیهم اجمعین می شود وحریم می گیرد، یعنی احساس کوچکی می کند. خوف عقلی عین محبت است.

 

در دعای ابو حمزه ثمالی می خوانیم که خدایا قلب مرا پر از محبت بکن، بعد دارد که پر از ترس بکن:

 

«اللهم انی اسالک ان تملا قلبی حبا لک و خشیة منک » (43)

 

اگر قلبی پر از محبت است، پر از ترس نیز هست، همان طوری که صفات ذات اقدس اله عین هم وعین ذات اوست، صفات عبد کامل هم که مظهر اوست عین هم وعین ذات اوست، منتها با این فرق که صفات در وجود عبد کامل، ممکن وعینیت آنها، امکانی است ودر ذات اقدس واجب، صفاتش واجب، وعینیت آنها نیز وجوبی است، عینیت صفات با ذات، یا عینیت صفات با یکدیگر، مخصوص خداوند نیست، بلکه ضرورت و وجوب، مخصوص حق است وامکان وفقر، خاص بندگان است اما عینیت صفات وذات مشترک است، لذا در این دعا آمده است که: خدایا تمام قلب مرا پر از محبت بکن، وبعد می گوید تمام دلم را پر از ترس بکن، که این خشیت محبانه است نه خشیت خصمانه، گاهی انسان از دشمن وگاهی از دوست می ترسد، در این جا محبت، عین خشیت وخشیت، عین محبت است.

 

علم نافع

 

پس اگر چنانچه علم به عنوان یک فضیلت مطرح است علمی است که تبصره اصل تقوا است واز این جا معلوم می شود آن علم که ذات اقدس اله طلب افزایش آن را به رسولش صلی الله علیه و اله دستور می دهد ومی فرماید:

 

و قل رب زدنی علما (44)

 

منظور علم نافع است ونفع علم در پرتو همان تقوا است.

 

بعضی از علوم نه تنها در دنیا سودمند است، بلکه در برزخ وقیامت هم شکوفا می شود وبعضی از علوم فقط جنبه عملی ودنیایی دارد، که اگر انسان در دنیا از آنها بهره صحیح برد سودمند است.

 

علومی همچون علم کشاورزی، دامداری، راه وساختمان سازی ومانند آن بعد از مرگ خت بر می بندد، چون در بهشت جا برای کشاورزی نیست زیرا که هر جا مؤمن اراده کند درخت می روید وهرجا بخواهد چشمه می جوشد.

 

عینا یشرب بها عباد الله یفجرونها تفجیرا (45)

 

چشمه ای که بندگان خدا از آن می نوشند وبه دلخواه خویش جاریش می کنند.

 

اما معرفت حق واسماء الهی، معرفت مواقف قیامت ومانند آن، در قیامت شکوفاتر می شود. گرچه تحصیل علوم سودمند از نظر شریعت اسلام یا واجب عینی ویا واجب کفایی است، اما مهم تر از همه همان معارف الهی است که به ذات مبارک رسول اکرم صلی الله علیه و اله می فرماید:

 

رب زدنی علما

 

ودر معرفی خود علم نیز می فرماید:

 

فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات و الله یعلم متقلبکم و مثواکم (46)

 

پس بدان که هیچ معبودی جز خدا نیست، وبرای گناه خویش آمرزش جوی وبرای مردان وزنان با ایمان (طلب مغفرت کن) وخداست که فرجام ومال هریک از شما را می داند.

 

علمی بالاتر از علم توحید نیست، زیرا که:

 

«التوحید، ثمن الجنة » (47)

 

توحید، بهای بهشت است.

 

اما این علم، در کنار طلب مغفرت ودر کنار آن، نیایش است واین نشانه آن است که علم، هدف اصیل نیست، بلکه اعتقاد توحیدی اصل است، چون خودش عمل است وزمینه استغفار را فراهم کند فاعلم انه لا اله الا الله واستغفر لذنبک وللمؤمنین والمؤمنات والله یعلم متقلبکم ومثواکم در بیان همین آیه کریمه رسول اکرم صلی الله علیه و اله می فرماید:

 

«خیر العلم، التوحید و خیر العبادة، الاستغفار» (48)

 

بهترین دانش ها توحید وبهترین نیایش ها استغفار است.

 

حاصل سخن این که اگر معیار کمال انسان تقوا واگر تقرب الهی وعبادت ومناجات اصل در کمالات وعلم نیز تبصره این اهل است، در تمامی این میزان وملاک ها بین زن ومرد امتیازی نیست بلکه می توان گفت در مقام نیایش وتقوا زنها موفق ترند.

 

مهم ترین سرمایه زن انعطاف پذیری ومناجات با خداست. اگر این معارف عرضه بشود وزنها بفهمند وبه آن عمل کنند، می بینید که ذات اقدس اله معیار را در چیزی می داند که در آن معیار، زن ومرد سهیمند. اینچنین نیست که میلیونها نفر تحصیل کرده وغیر تحصیل کرده ای که کارهای اجرایی ومقامی وپستی ندارد، به مقصد نرسیده باشند. در دعاها ومناجات ها نیز شرط نشده است که فلان دعا ومناجات مخصوص مرد است وزن سهمی ندارد.

 

بسیاری از علما ومحققین هستند که می گویند چون شاغلان در امور اجرایی به اندازه کفایت هستند، نیازی به دخالت ما در امور اجرایی نیست، اینها اگر در معارف دینی ودر خدمت به اسلام ومسلمین موفق تر نباشند، کم ندارند. پس معلوم می شود راه کمال وسلوک در چیز دیگری است وما تفاوت را در چیز دیگر جستجو می کنیم. این قضیه منطقی را باز هم تکرار می کنیم که در آنچه معیار کمال است بین زن ومرد فرقی نیست وآنچه بین زن ومرد فرق است، معیار کمال نیست.

 

عنایت ویژه

 

نکته ای که باید به آن توجه نمود این است که دین برای زن یک حساب خاصی قائل است. مرحوم ابن بابویه قمی رضوان الله تعالی علیه در کتاب قیم خود، من لایحضره الفقیه، بابی در ابواب نماز دارد به عنوان «ادب المراة فی الصلاة » که آداب نماز زن چگونه است: چگونه بایستد، به رکوع برود، تشهد انجام دهد، برخیزد که با عفاف او سازگارتر باشد. در پایان باب روایتی از امام ششم صلوات الله علیه نقل می کند که، زن اگر خواست تسبیح بگوید با انگشتهای خود تسبیح بگوید:

 

«فانهن مسؤولات » (49)

 

شاید چنین دستوری درباره مرد نباشد که با انگشت تسبیح بگوید، ولی در این روایت می فرماید زن با انگشت خود تسبیح بگوید. البته بهترین تسبیح وشمارش تسبیح چه برای زن وچه برای مرد همان تربت حسینی صلوات الله وسلامه علیه است، وچنین هم نیست که اگر مردی با سرانگشتش تسبیح بگوید مقبول نباشد ولی دستوری به آن وارد نشده است اما درباره زن، گذشته از این که تسبیح گفتن وشمارش تسبیح با تربت حسینی صلوات الله وسلامه علیه فضیلت فراوانی دارد، دستور آمده است که اینها با سرانگشتانشان تسبیح بگویند زیرا این سرانگشتان در قیامت مسؤول واقع خواهند شد، این یک عنایتی از سوی خدا نسبت به زن است که با انگشت خود عدد تسبیح را بشمارد تا انگشت او نیز عبادت کند، چون خداوند بدن را باهمه خصوصیات در قیامت محشور می کند:

 

بلی قادرین علی ان نسوی بنانه (50)

 

آری، قادریم بر این که منظم کنیم انگشتانش را.

 

نه تنها دست ونه تنها انگشتان بلکه تمام خطوط سرانگشتان را نیز در قیامت بر می گرداند، تا شهادت بدهند. این یک عنایتی است که دین به زن دارد تا متوجه باشد که با این انگشتان تسبیح گفته است، آنگاه دیگری با این دست معصیت نمی کند. درست است که اگر با تسبیح ذکر نمود ثواب می برد، اما همه سرانگشتان در آنجا نقشی ندارند، لیکن وقتی که خود سرانگشت عامل شمارش تسبیح بود خود این انگشت وسرانگشت است که عبادت می کند. واگر چنانچه این موضوع به عنوان نمونه وتمثیل باشد نه به عنوان تخصیص وتعیین برای این که تعلیل عمومیت دارد می توان ادعا نمود که ذات اقدس اله بر اساس این روایت اصرار بر این دارد که زن با تمام اعضای بدنش بنده حق باشد وبه همین دلیل او را6 سال قبل از مرد مورد عنایت خود قرار داده است. شما بارگاهی را تصور کنید که بدون اذن ورود، نمی توان وارد شد، اگر در آن بارگاه رفیع، کسی زن را شش سال زودتر از مرد راه بدهد معلوم می شود که این زن پیش از مرد مورد عنایت صاحب بارگاه قرار گرفته است.

 

اگر ما از این شواهد، عظمت زن وبرتری زن را نسبت به مرد احساس واستنباط نکنیم لااقل معلوم می شود دین یک عنایت خاصی نسبت به زن دارد منتها زن باید موقعیت خود را درک بکند که دین صریحا به مرد می گوید تو برو وشش سال بازی کن، ولی زن را به حضور می پذیرد مثل این که در یک مجمع علمی به بچه ها می گویند شما بروید بازی کنید اینجا جای شما نیست اما بزرگترها را راه می دهند این نه برای آن است که زن ناقص است بلکه برای آن است که زن ریحانه است واین گل فقط باید به دست باغبان باشد وباغبان این گل، فقط قران وعترت وذات اقدس اله است.

 

باغبان هر انسانی خداست که می فرماید:

 

و الله انبتکم من الارض نباتا (51)

 

وخداست که شما را مانند گیاهی از زمین رویانید.

 

وآن باغبان بهتر می داند کدام گل را بهتر از دیگری وزودتر از دیگری باید حفظ کند، کدام نهال را باید بیشتر پذیرایی کند. اصل کلی را قرآن بیان می کند که در جهان امکان باغبان خداست، واین نهالها مرد وزن را خدا آفریده واو می داند که بعضی از نهالها را باید زودتر زیر پوشش ونظر قرار داد تا مبادا خدای ناکرده آلوده شود وپژمرده گردد. زودتر باید او را زیر پوشش دین آورد واین نشانه عظمت اوست، وقتی زن عظمت خود را می یابد که بداند خدا او را شش سال زودتر از مرد می پذیرد، وبرای او حساب دیگری باز می کند.

 

مهر و قهر

 

همه کمالات به اندیشه های نظری وابسته نیست، زیرا که گاهی انسان خوب می فهمد اما فهمش همراه با خشونت است. اگر انسان دو صنف است: بخشی محکم کارند به نام مرد، وبعضی ظریف کارند به نام زن، اسماء الهی نیز دو صنف است وکمالات نیز از دو راه نصیب انسان می شود. بعضی از کمالات بر اساس جنگ وقوام وقیام ومبارزه وستم ستیزی ومظهر قهر وجلال حق بودن است، وبعضی مظهر مهر ورافت وعاطفه ومحبت وجمال ولطف حق بودن است واگر یکی از این دو صنف در خشونت واندیشه قوی ترند، دلیلی بر آن نیست که در بخشهای مهر، عاطفه، لطف، رافت، صفا، صمیمیت ورقت نیز قوی تر باشند.

 

قهر، در فرمان مهر

 

گاهی راه عاطفه، مهر ورحم، بیش از راه قهر کارساز است. ذات اقدس اله، عالم را بر محور محبت اداره می کند وبسیاری از آیات قرآن درس محبت می دهد. اگرچه راه قهر را ممکن است مرد بهتر از زن طی کند، اما راه محبت را زن بهتر از مرد درک می کند. احادیث واشعار عرفانی ونثر ونظم وادب عرفانی در زن اثر بیشتری دارد تا مرد همان گونه که تاثیر آیات وسخنان حماسی، واحادیث ونثر وادب حماسی، در مرد مؤثرتر است واین یک نوع تقسیم کار است.

 

البته اگر زن به کمال نهایی راه یافت توان تعدیل قوا را نیز خواهد یافت، همچنانکه مرد اگر به کمال نهایی بار یابد، قدرت تعدیل قوا را دارد. اما متوسطین از باب تقسیم کمالات هریک از زن ومرد، از رشته های خاص، مدد می گیرند. رشته محبت کمتر از رشته قهر نیست وبلکه محبت را باید فرمانروای قهر معرفی کرد، وزمانی قهر مطلوب است که در تحت رهبری مهر اداره شود.

 

اصولا ذات اقدس اله وقتی ابراهیم سلام الله علیه را پدر همه ما می داند، او را به عنوان خلیل یاد می کند ومی فرماید:

 

و اتخذ الله ابراهیم خلیلا (52)

 

خدا ابراهیم را دوست گرفت.

 

یعنی او درس «خلت » به فرزندان می دهد ونیز می فرماید:

 

ملة ابیکم ابراهیم (53)

 

یعنی پدر شما خلیل الرحمان است وشما فرزند خلیلید، فرزند خلیل، درس خلت، محبت، صداقت وصمیمیت می آموزد.

 

نمی توان گفت که مردها بیشتر از زنها، فرزندان خلیلند، بلکه پیشرفت زنان در مکتب خلت، محبت وصفا بیشتر از مردها است. بنابراین اگرچه ممکن است مناجات ودعای مرزداران را مردها بهتر بفهمند، اما مناجات محبین امام سجاد علیه السلام را زنانی که اهل سیر وسلوک هستند بهتر درک می کنند. زیرا روح عاطفه وگرایش وعلاقه ومحبت در این صنف بیشتر از مردان است. یعنی زن متوسط مناجات عارفین ومناجات محبین را بهتر از یک مرد متوسط درک می کند. چه این که ممکن است بیشتر مردان دعای مرزداران ومناجات جهاد وشهادت طلبی را بهتر از زنان درک کنند.

 

امت حبیب

 

ذات اقدس اله وجود مبارک رسول اکرم صلی الله علیه واله و سلم را به عنوان حبیب الله معرفی کرد وسپس او را معلم جوامع بشری قرار داد وفرمود:

 

و یعلمهم الکتاب و الحکمة (54)

 

معلم یک لقب عام است. اما وصفی که به آن معلم داده می شود، آن وصف، تعلیم او، ورشته تدریس او را مشخص می کند. یعنی کسی که درس ریاضی می گوید، معلم است. کسی که هندسه تدریس می کند، معلم است. کسی که طب وطبیعیات تدریس می کند معلم است. کسی که ادبیات درس می گوید، معلم است وکسی که فقه وفلسفه وعرفان تدریس می کند نیز معلم است، ولی اگر گفتند مهندس، تدریس می کند یعنی، درس هندسه می دهد. واگر گفتند ادیب تدریس می کند یعنی، درس ادبیات می دهد.

 

وجود مبارک رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم گرچه معلم کتاب وحکمت است، اما این تعلیم لقب عام است که همه رهبران الهی دارای آن لقب می باشند، لقب اختصاصی آن حضرت که نمایانگر رشته تخصصی اوست، همانا محبت است. او حبیب الله وامتش امت حبیب الله است. واگر گفته شد حبیب الله تدریس می کند، یعنی درس محبت می دهد. او معلم محبت وپیام آور محبت است.

 

محبت حق و محبت باطل

 

همانطوری که قرائت دو قسم است: غلط وصحیح، وتنها ادیب ماهر می تواند خواندن غلط را از خواندن صحیح تشخیص بدهد. وهمانطوری که درمان دو قسم است: غلط وباطل وصحیح وحق، وطبیب راستین کسی است که غلط را از صحیح جدا کند، محبت هم دو نوع است: محبت باطل ومحبت حق. واگر حبیب، معلم کتاب وحکمت باشد درس محبت می دهد وکار او این است که محبت باطل را از محبت حق، جدا کند وبه شاگردانش بیاموزد که علاقه به همسر وفرزند ومال دنیا ابزار کارند، نه معیار کمال. ذات اقدس اله می فرماید:

 

کلا بل تحبون العاجلة (55)

 

نه چنین است بلکه دنیای زودگذر را دوست دارید.

 

و تحبون المال حبا جما (56)

 

ومال را دوست دارید دوست داشتنی بسیار.

 

این محبتها در دل شما راه پیدا نکند واین نوع محبتها را به گل بزنید نه به دل. چرا که اینها ابزار کارند و اگر به دل راه پیدا کردند، دل را تصاحب می کنند.

 

ده بود آن، نه دل که اندر وی اسب وخر باشد وضیاع وعقار

 

آن کسی که در دل علاقه به دام وکشاورزی را جای داده است، او دهدار است نه دلدار.

 

انسان وقتی با مکتب حق آشنا شد، می فهمد که مال ودام خیر ونعمت است اما تنها برای بدن خوب است وشایستگی برای دلبستگی ندارد وهرگز کسی خود را دهدار نمی کند بلکه دلدار وصاحبدل می شود. وآنگاه نسبت به بسیاری از محبت های راستین محرم می شود. شما کمتر دعایی را می بینید که در آن درس محبت ندهند. منتها محبت از بس نمکین ولطیف ورقیق است آن را به همه وهمه جا نمی گویند، ودر گوش همه نمی خوانند چون تشخیص محبت راستین، از محبت دروغین، کار انسانهای فرزانه است.

 

در دعای شریف کمیل وقتی گذشته وآینده تصفیه شد، وانسان خود را تطهیر کرد وطلب مغفرت وبخشایش نمود، وهمه گناهان خود را بخشیده یافت، آنگاه به خدا عرض می کند:

 

«و اجعل... قلبی بحبک متیما» (57)

 

قلبم را گرفتار وشیفته محبتت گردان.

 

این جمله «واسطة العقد» دعای کمیل است واز غرر جمله های ان دعای شریف به شمار می آید. یا هنگامی که دعای مبارک ابو حمزه ثمالی در سحرهای ماه رمضان خوانده می شود وزمینه روحی مناسب حاصل می شود، آنگاه عرضه می دارد:

 

«اللهم املا قلبی حبا لک و خشیة منک و... شوقا الیک » (58)

 

خدایا دلم را لبریز از محبت خودت قرار بده. به همین جهت امام سجادسلام الله علیه در آغاز مناجات المحبین، عرض می کند: خدایا کیست که لذت مناجات تو، لذت دوستی تو، لذت یاد تو را و حلاوت محبت تو را چشیده باشد وبه فکر چیز دیگری باشد.

 

«من ذا الذی ذاق حلاوة محبتک فرام منک بدلا و من ذا الذی آنس بقربک فابتغی عنک حولا» (59)

 

این درس محبت، برای افراد خشن وزورمند وزورآزما، کار آمد نیست. این جا دل شکسته وتن خسته می خرند، واگر کسی توانست، رقت قلب بیشتری تحصیل کند، سخن دوست در او بیشتر اثر می گذارد. در این مقام نمی توان گفت چون وزن مغز زن، یا حجم مغز زن کمتر است، او در راه سیر وسلوک یا در راه کمال انسانی ودیگر طرق الهی عقب افتاده تر از مرد است. راه دل اگر قوی تر از راه عقل نباشد، همتای اوست واین راه انکسار، رقت، محبت، عاطفه، گرایش می طلبد. آن کسی که اهل گریه است رقیق القلب تر است. واگر کسی بتواند «عاطفه حیوانی » را از محبت انسانی جدا کند وبه مرز محبت راه پیدا کند واز شر ضعف نفس برهد وضعف نفس را اشتباها به جای رافت ننهد، آنگاه راه برای او در کلاس محبت باز است.

 

مردها نیز ناچارند که سرانجام در کلاس محبت بنشینند ودرس محبت را بیش از درسهای دیگر ترویج کند. چون خدای سبحان به ما فرمود:

 

قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله (60)

 

بگو اگر دوست دارید خدا را، پس پیروی کنید مرا تا خدا شما را دوست بدارد.

 

یعنی این پیامبر که حبیب است حلقه ارتباطی بین محب ومحبوب می باشد واگر شما پیرو حبیب الله باشید، از مرحله محب خدا بودن به مرحله محبوب حق شدن می رسید.به طور طبیعی اگر محب ومحبوب شدن خلق وحق برای صنف زنان بهتر از مردها میسر نباشد کمتر از آنها نیست.

 

بنابراین همان گونه که جامعه به قهر نیازمند است، به مهر نیز محتاج است وآن طوری که جامعه، با محبت ونرمش پیشرفت می کند، با تندی وخشونت پیشرفت نمی کند. چه این که وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم به این وصف، موصوف بود. وموفقیتش هم در این جهت بود.

 

فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک (61)

 

پس به برکت رحمت الهی با آنان نرم خو ومهربان شدی، واگر تندخو وسخت دل بودی قطعا از پیرامون تو پراکنده می شدند.

 

می فرماید: اینها که اطراف تو جمعند در اثر مهربانی ورافت ومحبت توست. چون تو حبیب خدایی وپیام دوستی آوردی و درس محبت می دهی، به دور تو پروانه وار جمع شده اند.

 

پی نوشت ها:

 

1. نهج البلاغه.

 

2. حدید، 4.

 

3. حج، 17.

 

4. حدید، 3.

 

5. همان.

 

6. نهج البلاغه، خطبه 46، ص 86.

 

7. بحار الانوار، ج 36، ص 1.

 

8. نهج البلاغه، فیض، حکمت 296.

 

9. ذاریات، 19.

 

10. معارج، 24.

 

11. بقره، 267.

 

12. بقره، 264.

 

13. وسائل الشیعه، ج 6 ص 303

 

14. (فالمدبرات امرا)، نازعات، 5

 

15. نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت 228

 

16. نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 3

 

17. روم، 45.

 

18. همان.

 

19. اصول کافی، ج 1، ص 812.

 

20. اصول کافی، ج 1، ص 23.

 

21. شعراء، 88 و 98.

 

22. احزاب، 07 و 17.

 

23. احزاب، 23.

 

24. یونس، 75.

 

25. حاقه، 31-30.

 

26. تحریم، 6.

 

27. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 183.

 

28. اسراء، 79.

 

29. اصول کافی، ج 1، ص 43.

 

30. فاطر، 1.

 

31. نهج البلاغه فیض، خطبه 09.

 

32. اسراء، 44.

 

33. نور، 14.

 

34. نساء، 78 و79.

 

35. مفاتیح الجنان، دعای کمیل.

 

36. مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.

 

37. غرر الحکم، فصل 37، روایت 5.

 

38. زمر، 9

 

39. زمر، 9

 

40. نهج البلاغه فیض، حکمت 104

 

41. مفاتیح الجنان، دعای سحر.

 

42. نازعات، 40 و 41

 

43. مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.

 

44. طه، 114

 

45. انسان، 6

 

46. محمد، 9

 

47. بحارالانوار، ج 3، ص 3

 

48. اصول کافی، ج 2 ص 517، باب 36

 

49. من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 374، روایت 1089

 

50. قیامت، 4

 

51. نوح، 17

 

52. نساء، 125.

 

53. حج، 78.

 

54. بقره، 129.

 

55. قیامت، 20.

 

56. فجر، 20.

 

57. دعای کمیل، مفاتیح الجنان.

 

58. دعای ابو حمزه ثمالی، مفاتیح الجنان.

 

59. مناجات المحبین، مفاتیح الجنان.

 

60. آل عمران، 31

 

61. آل عمران، 159


منبع : پايگاه حوزه
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

فرهنگ عاشورا وامام حسین(ع) مرکز ثقل اصول دين
بخشنده ترین مردم در نگاه امام حسین علیه السلام
چهره امام حسين(ع)
تمام شب در عبادت
عظمت شب قدر
رعایت حقّ مجلس و هم صحبت
شَبيب بن جَراد
چگونه اثر لقمه حرام را از بین ببریم؟
امام باقر(ع) و تربیت فرزند
اسم اعظمی که خضر نبی به علی(ع) آموخت

بیشترین بازدید این مجموعه

فضایل و خصایص زینب کبرى (س )
حقیقت روزه‏ در ماه رمضان
امر به معروف و نهی از منکر در سیره، سخن و قیام ...
وداع با ماه مبارک رمضان
احادیث پیرامون صلوات
انصاف؛ بالاترین فضیلت اخلاقی
افزایش رزق و روزی با نسخه‌ امام جواد (ع)
متن کامل خطبه غدیر خم با ترجمه فارسی
کرامات و معجزات حضرت فاطمه زهرا (س) (2)
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^