فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

شكستن منيّت‏ها

 

 

اجازه فكر در منيّت را نيز به ما نمى دهند. من يك بار فكر نكرده، چنان چوبش را خوردم كه هر وقت يادم مى آيد، از آن كتكى كه خوردم، شاد مى شوم و مى خندم.

خنده معنى دار، كه شكر خدا، اين چوب زدن را به قيامت نكشاند.

در اوج تابستان، در يكى از شهرهاى بزرگ ايران، شب آخر منبرم بود. محلى كه در آنجا منبر مى رفتم، وسعت داشت. شب آخر، شايد نزديك به پنجاه هزار نفر پاى منبر بودند. خدا مى داند اين فكر نيمه كاره به ذهن من آمد كه اين سواد، بيان و منبر من است كه اين جمعيت را به اينجا آورده است. اين تمام آن فكر بود، اما به جايى نكشيد. فقط در حالى سخنرانى به صورت نسيم بسيار مختصرى به ذهن من آمد و اصلًا ادامه پيدا نكرد.

بعد از شب آخر اين مجلس، بايد از آن شهر حدود چهارصد كيلومتر به شهر ديگرى كه از شهرهاى معروف ايران و بسيار ثروتمند است، مى رفتم؛ يعنى فردا شب، شب اول منبر در آن شهر ثروتمند بود. هر شب كه آن منبر تمام مى شد و به خانه مى آمديم، پسر من كه آن وقت پنج شش ساله بود، مى گفت: امشب بيست و دو نفر پاى منبر بودند، فردا شب! بيست و يك نفر بودند. كار من منبر رفتن بود، كار فرزندم شمردن مستمع بود. هيچ كس نيامد.

اين هايى كه مى آمدند نيز افراد جالبى بودند. اين چند نفر گروه گروه كنار هم مى نشستند و وقتى من بر منبر بودم، مى شنيدم كه به همديگر مى گفتند: امسال محصول باغ را چقدر فروختى؟ مى گفت: خيلى نشد، اين قدر شد. ديگرى مى گفت:اين قدر فروختم. تمام منبر من به فروش آنها گذشت.

بعد از ده شب كه منبر من تمام شد، از مداح معمولى نيز به من كمتر پول دادند و گفتند: به سلامت. يعنى خدا به من گفت: دل ها در دست من است، من در آنجا پنجاه هزار نفر را پاى منبر آوردم. تو مى توانى، بفرما. مگر تو همان شخص منبرى آن شهر نبودى؟ پس چه شد؟

اى كسى كه دل ها به دست تو است:

«يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْابْصَارِ»  تو مى گويى برو، اگر انسان در باطن خود از مسير صحيح منحرف شود، تو مى گويى نرو.

در زندگى خيلى تواضع كنيد و دائم بگوييد: اى خدا! تو همه چيز هستى. اين را قبول كنيد تا شما را بالا ببرند. بزرگ ترين انسان بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله، به ما ياد داده است كه چه كسى هستيم:

«و أنا عَبْدُكَ الضَّعيفُ الذَليلُ الحَقيرُ المِسْكِينُ المُسْتَكِينُ» «2» حال كه زنده هستيم، اين است كه حقير، ذليل، مسكين و مستكين هستيم، واى به حال آن زمانى كه جنازه ما را روى سنگ مرده شورخانه بياندازند، آنجا چه كسى هستيم؟ آنجا جايى هست كه همه از زن و فرزند، داماد، برادران، اقوام، دوستان، شريك و همسايه ها همه جمع شده اند، تا ما را دور بياندازند. جمع نشده اند كه ما را نگهدارند.

رقص آنجا كن كه خود را بشكنى پنبه را از ريش شهوت بركنى

 

رقص و جولان بر سر ميدان كنند      رقص اندر خون خود، مردان كنند

چون رهند از هست خود دستى زنند    چون جهند از نقص خود، رقصى كنند «1»

 

نه در اين مجالس بيهوده و پوچ دنيايى، آنجا كه رقص و جولان ملكوتى واقعى نيست، اين رقص و جولان كه عين حماقت است: زن و مرد با هم برقصند و خدا و ملائكه نيز ببينند و پرونده را عصر جمعه به خدمت امام زمان عليه السلام ببرند و جگر ايشان زخم بخورد.

 


منبع : پايگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه پانزدهم
کلام ارزشمند حضرت زهرا(س) در بیان دین
دهه دوم محرم 94 خوی آرامگاه شیخ نوایی سخنرانی هفتم
خودشناسی - جلسه اول
ارزش عمر و راه هزينه آن-جلسه بیست وچهارم (متن ...
شیطان و اهل تقوا - جلسه پانزدهم – (متن کامل + ...
رفع حجاب‏ها با ايمان و تقواى مستمر
صله با قاطع رحم
اهميت واجبات از ديدگاه اسلام
ردّ ادعاى كهنگى دين اسلام‏

بیشترین بازدید این مجموعه

تفاوت «ضرر» و «خسران»
ارزش عمر و راه هزينه آن-جلسه بیست وچهارم (متن ...
صله با قاطع رحم
درخواست همسر از خدا روش بزرگان است‏
د. آموزگار زينب‏
درسى آموزنده‏
شب قدر
ایمان و آثار آن - جلسه بیست و یکم - (متن کامل + ...
داستان صبر رشید هجری
شکیبایی در برابر مشکلات - جلسه نوزدهم - (متن کامل + ...

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^