«يا مَشْكُورَ الشَّاكِرينَ يَا جَلِيسَ الذّاكِرينَ يا مَوْصُوفَ مَنْ وَحَّدَهُ يا مَحْبُوبَ مَنْ أَحَبَّهُ يا غَوْثَ مَنْ أَرادَه» «1» اين عشق چقدر زيبا است. عشق به او، عشقى است كه ارزش مطلق دارد؛ چون معشوقش مطلق است. عشقش نيز ماندنى است؛ چون معشوق ماندنى است.
معشوق تغيير نمى كند كه عشق تغيير كند و سرد شود.
شاهد اين مدعا خواهى اگر بر حسين و حالت او كن نظر
روبناها، كشته شدن ها، آتش گرفتن ها، اسارت ها، مضيقه ها، تشنگى ها، گرسنگى ها و بلاها هيچ اثرى در عشق و عاشق و معشوق نگذاشت.
در روايت دارد: در گودال قتلگاه، لحظه به لحظه رنگ رخساره حضرت برافروخته تر شده بود؛ يعنى چنان لذّتى به او دست داده بود كه رنگ او در عالى ترين حالت بود و وقتى تيزى خنجر شمر به گلو كشيده شد، زيباترين لبخند را زد.
اى كاش دوربين و فيلم بود و آن لبخند را مى گرفت تا معنى لبخند را در عالم بدانند چيست و بفهمند كه ريشه اين لبخند از كجا بود؟
خدايا! از اين عشق دست ما خالى است، اگر اين عشق با ما بود كه ما در همه امور در اوج پاكى بوديم. مگر خود در قرآن فرمان ندادى كه:
«ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»
از من بخواه تا اجابت كنم؟ خدايا! اميرالمؤمنين عليه السلام تو را به ما اين گونه معرفى كرد:
«يا باسِطَ اليَدَيْنِ بِالعَطِيَةِ»دست تو براى عطا كردن باز است. به درگاه تو نمى آيند كه عطا كنى. پشت كرده اند و رفته اند. تو به دنبال آنان فرياد زدى:
«فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ»
بندگان من! هيچ جا خبرى نيست، كجا مى رويد؟
بود درد مو و درمونم از دوست بود وصل مو و هجرونم از دوست
اگر قصّابم از تن واكنه پوست جدا هرگز نگرده جونم از دوست «4»
درد داشتم و نمى فهميدم چه دردى است؟ اكنون فهميده ام كه همه دردم تويى.
منبع : پایگاه عرفان