فارسی
شنبه 01 ارديبهشت 1403 - السبت 10 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه یازدهم

جلوه اى از حيات اميرمؤمنان عليه السلام

 

حضرت مجتبى عليه السلام مطلب بسيار مهمى را نقل كرده اند كه نشان دهنده عظمت حقايق الهى و پستى امور وابسته به شيطان و هواى نفس است. حضرت مى فرمايد : پدرم امير المؤمنين عليه السلام ، در آخرين لحظات زندگى بود و نفس هاى آخر را مى كشيد. لحظه جدايى از دنيا براى ايشان نزديك شده بود. من چهره مبارك ايشان را تماشا مى كردم و بى تاب مى شدم. ايشان نگاه خود را متوجه من كرد و فرمود : حسن جان! تو و بى تابى! يعنى وجود مقدسى كه از سوى خداوند، به عنوان صاحب ولايت كبرى انتخاب شده است، چرا بى تابى مى كند؟ تو بايد آرام باشى.

به ايشان گفتم: چرا بى تابى نكنم؟ شخصى مانند من كه شما را مى شناسد و مى داند كه شما گنج خدا در هستى هستيد و خدا اين گنج را در دنيا ظاهر كرده است تا كه انسان ها سرمايه دار شوند ، اما تا لحظاتى ديگر، ما شما را از دست مى دهيم، آيا نبايد بى تابى كنم؟

امام جوابى نفرمود. شگفتى مطلب اين جا است كه امير المؤمنين عليه السلام ضربت ديده و زهر خورده، اين لحظات را به كلاس موعظه تبديل كرد. اين چه درس خوبى است كه حتى نفس هاى آخر را بايد درست خرج كرد! حساب نكن كه من چند لحظه ديگر، به جدايى مى رسم. در همان چند لحظه اى كه باقى مانده بود، فرمود:

«ألا أُعَلِّمُكَ بِخِصالٍ أَربَع؟» ؛

آيا چهار واقعيت ملكوتى را به تو نگويم؟

اين چهار حقيقت را به تو مى گويم و بعد مى ميرم:

«اِن أنتَ حَفَظتَهُنَّ نِلتَ بِهِنَّ النَجاة» ؛

اگر اين چهار حقيقت را حفظ كنى و از دست ندهى، خود را به نجات رسانده اى .

«واِن ضَيَّعْتَهُنَّ» ؛

اگر شما كه امام هستى، اين ها را ضايع كنى،

«فاتَكَ الدُنيا وَالآخرةِ» ؛

نه دنيا براى تو مى ماند و نه آخرت :

«لا غِنى أكبرُ مِنَ العَقلِ»1 ؛
سرمايه اى بزرگ تر از عقل، در اين دنيا نيست.

وقتى مى فرمايد: أكبر، يعنى با هيچ ميزانى نمى توان آن را ارزيابى كرد.

«العَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَحمان على عبد اللّه »2.

به وسيله عقل ، خدا پرستش مى شود به خاطر شعور و عقل خود، على عليه السلام حاكم شد و كشور به دست على افتاد. كشور او هم پهناور بود و مدير شايسته هم كم داشت. استاندار صالح و كارگردان كم داشت ، اما كوچك ترين كليد و سِمَتى را به برادرها وبرادرزاده هاى خود نداد. چون مى دانست بايد درباره حكومت، به خداوند پاسخ بدهد.

 

حكايت تكان دهنده على عليه السلام و بيت المال

 

وقتى عقيل، برادر پير و قد خميده امير المؤمنين عليه السلام نزد او آمد و گفت: به زحمت زندگى ام را اداره مى كنم، على عليه السلام فرمود : آيا در خوراك خود، كمبود دارى يا پوشاك فرزندانت را ندارى؟ گفت: نه ، ولى در مضيقه ام ؛ يعنى مى خواهم هفته اى هفت روز كه با اين بچه ها آب دوغ مى خورم، يك وعده هم كباب بخورم و يك وعده هم مى خواهم دوستانم را دعوت كنم. امام فرمود: بعد از نماز مغرب و عشا بيا. مهم اين است كه اين بخش را اهل تسنّن نقل كرده اند. دست عقيل، پدر حضرت مسلم را گرفت و به پشت بام برد و گفت: عقيل جان! مغازه ها باز هستند يا نه؟ گفت: نه. فرمود: آيا كسى هست كه از آن ها مراقبت كند؟ گفت: نه. فرمود: من اين جا مى نشينم و تو برو و قفل يكى از اين مغازه ها را بشكن، هر چه مى خواهى، خواربار و پارچه از آن مغازه بردار.

عقيل به حاكم مملكت گفت: «أتأمرُنى بالسرقة» ؛ آيا تو، على، شوهر فاطمه و صاحب ولايت كبرى، مرا به دزدى امر مى كنى؟ حضرت فرمود : من به تو مى گويم از يك مغازه بدزدى ؛ ولى تو به من مى گويى از يك مملكت بدزدم و به تو بدهم، آيا من براى تو به جهنم بروم3؟

على، به خاطر عقلش عبد اللّه است. اين عقل مسموع است. گوش خود را كنار قرآن و اوليا برده است و حقايق را شنيده است. عقل او پخته شده است. اين عقل نبايد محورى جز خدا داشته باشد. حلقه غلامى خدا را بر گوش آويزان مى كند. زين العابدين عليه السلام يك شب در اين مجلس ها شركت نمى كند و زار زار مى گريد كه خدايا! آيا مرا از چشم خود انداختى كه نتوانستم در مجلس اوليائت شركت كنم؟ مطالعه و گوش دادن به يك دور « شرح نهج البلاغة » و قرآن كريم، مطالعه يك دور شرح زندگى پيامبران و امامان و عالمان واقعى شيعه، عقل را پخته مى كند.

 

حكايت ميرزا تقى خان اميركبير

 

قائم مقام فراهانى كه روس و انگليس نگذاشتند بيش از هشت ماه نخست وزير باشد، يك استاد دانا گرفته است تا به دو فرزند قائم مقام درس بدهد. يك روز قائم مقام فراهانى كنار معلم مى نشيند و از بچه هاى خود سؤال درسى مى پرسد. وقتى بچه ها نمى توانند جواب پدر را بدهند، سرآشپز قائم مقام مى گويد: اگر اجازه مى دهيد، من جواب مى دهم و همه سؤال ها را پاسخ داد. قائم مقام به او گفت: آيا كلاس مى روى؟ گفت : نه. من زودتر مى آيم و پشت در مى ايستم و گوش مى كنم. وقتى معلم درس مى دهد، من ياد مى گيرم. گفت: از فردا او نيز به كلاس درس بيايد. بعد دستش را روى سر بچه هايش گذاشت و گفت:

«يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِى ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ»4 . « نزديك است روشنى بدهد گر چه آتش به آن نرسيده باشد » .

اين كودك، آينده بسيار روشنى دارد و با عنوان ميرزا تقى خان اميركبير، مملكت را از دست بيگانه درمى آورد. آن گاه شروع به فرهنگ سازى مى كند. دار الفنون، كارخانه هاى اسلحه سازى، قند و شكر، مس و آهن و پارچه بافى درست مى كند. در سه سال و هفت ماه، كشور را تا نزديك روس و آلمان و انگليس بالا مى آورد ؛ اما يك شب ناصرالدين شاه را مست مى كنند و او حكم قتل او را مى دهد. او را در حمام مى كشند و در حرم ابى عبداللّه عليه السلام به خاك مى سپارند. خود من سندى را از بايگانى وزارت انگليس ديدم كه در آن، به سفير خود نوشته بود: اگر ميرزا تقى خان اميركبير، اين عقل پخته را از ايران نمى گرفتيم، ايران اكنون از ژاپن صد سال جلوتر بود.

نگذاريد عقل شما ضايع شود. بگذاريد بيست سال ديگر، عالمان اين كشور، شما باشيد:

«كُلُّكُم راعٌ و كُلُّكُم مَسئولٌ عَن رَعيَّتِهِ»5.
همه مراعات كننده و پاسخگو بايد باشيد .

اگر همه كليدهاى اين كشور، در دست انسان هاى متدين و پخته بود، هيچ مشكلى نداشتيم و فقيرى هم وجود نداشت .

 

ادامه سفارش اميرالموءمنين به امام حسن عليهما السلام

 

حسن جان!

«وَ لا فَقرَ أوحش مِنَ الجَهلِ».

انسان احمق و بى شعور نمى فهمد. اين نفهمى را بايد در مجالس الهى از بين برد. حسن جان! واى از جهل و نفهمى! شما مردم ما را در كَف و سينه اسير مى كنيد.

«وَ لا وَحشَةَ أَشَدُّ مِنَ العُجبِ» .

هيچ امر وحشتناكى بدتر از عجب نيست .

اين است كه در «من» حبس بشوى باد «من» چشم را كور و گوش را كر مى كند. هيچ گاه از خودت راضى نباش. اگر از همه عالم به خدا نزديك تر هستى، از خودت راضى نباش. جدت پيامبر صلي الله عليه و آله مى فرمود :

«ما عَبدناكَ حَقَ عِبادَتِك وَما عَرفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتكِ».

چهارم اين كه :

«وَ لا عيشَ أَلَذُّ مِن حُسنِ الخُلقِ»6 .
هيچ زندگى اى لذيذتر از حسن خلق نيست .

به همه مهر بورزى و خوش خلق و خوش برخورد باشى و همه در كنار تو خوش باشند.


1 . بحار الأنوار: 78/111 ، حديث 6.
2 . نهج السعادة: 8/190.
3 . بحار الأنوار: 41/114 ، حديث 23.
4 . نور (24) : 35.
5 . بحار الأنوار: 75/38 ، حديث 36.
6 . بحار الأنوار: 78/111 ، حديث 6.

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

آثار ایمان- جلسۀ سوم
تجارت معنوی - جلسه اول
زنان اهل بهشت‏
قرارداد همسر عمران با خداوند
انواع هدايت الهي
تبيين ظالم و درجات ظلم
گرفتار شدن لنين در دست هگل
ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه هیجدهم
پیوند با ابی‌عبدالله(ع)، تنها راه پیروزی در سلوک ...
هدايت تكوينى و تشريعى - جلسه پنجم (2) – (متن کامل + ...

بیشترین بازدید این مجموعه

ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه هیجدهم
تبيين ظالم و درجات ظلم
اجابت دعوت بندگان معصيت‏كار
تقدير روزى حلال
توبه جوان گناهکار
انواع هدايت الهي
خاطره‌اي در لذت ياد خدا
پیوند با ابی‌عبدالله(ع)، تنها راه پیروزی در سلوک ...
قرارداد همسر عمران با خداوند
پاداش دنیوی و اخروی پروردگار برای مؤمنین

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^