فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

بستر تاريخي مفاهيم سياسي - اجتماعي حادثه کربلا

بستر تاريخي مفاهيم سياسي - اجتماعي حادثه کربلا

چکيده
 
در اين نوشتار با بررسي واژه هاي به کار رفته در حادثه ي عاشورا و پي گيري سابقه ي تاريخي آنها کوشش شده است بستر وقوع اين حادثه و زمينه هاي آن شناسايي شود . با ره گيري مفاهيم استفاده شده در اين حادثه و بيان پيشينه ي تاريخي آنها مشخص مي شود، که حادثه ي کربلا صرفا يک حادثه ي نظامي نبوده و يک باره به وقوع نپيوسته است، بلکه به نحوي امتداد اختلافات و درگيرهاي گذشته است . تمايز افکار و عقايد دو طرف از خلال بررسي معناي نهفته در واژه هاي به کار رفته و روشن ساختن مراد کاربران آنها مشخص گرديده است .
 
در اين مقال با بررسي واژه هاي شيعه ي علي، شيعه ي عثمان و دين علي و دين عثمان نشان داده ايم که حادثه ي عاشورا نقطه ي عطفي براي تمايز شيعيان اعتقادي از ديگر گروه ها بوده است و با بررسي واژه هاي سنت و بدعت، و امام، وصي و ذريه به پشتوانه ي اعتقادي اين دو جريان پرداخته و در ادامه با بررسي واژه هاي مربوط به فرمان برداري، همچون: سمع، طاعت، خروج، عصيان و فتنه، به انحرافي که به نفع قدرتمندان در برداشت از اين واژه ها راه يافته اشاره کرده ايم . در پايان با بررسي مفاهيمي هم چون: ذمه، ثار، نصر و صله ي رحم روشن کرده ايم که جامعه ي اسلامي پس از پيامبر به سوي ارزش هاي دوره ي جاهلي گام برداشته و اين کلمات را نه در معناي تغيير يافته ي دوره ي اسلامي، بلکه در همان معناي سابق به کار برده است .
 
واژه هاي کليدي: مفاهيم عاشورا، شيعه، بدعت، طاعت، خروج، فتنه، ذمه، ثار .
 
مقدمه
 
برخوردي که در روز عاشورا به وقوع پيوست، بيش از آن که يک برخورد نظامي باشد، يک رويارويي فکري و فرهنگي بود اين را از اصطلاحات و مفاهيم به کار رفته در دو جبهه مي توان دريافت . شناخت ريشه ها و زمينه هاي تاريخي اين اصطلاحات و مفاهيم در درک صحيح آنها بسيار مؤثر است .
 
برخي از اين مفاهيم بسيار تکرار شده و دامنه ي وسيعي يافته اند; برخي ديگر پس از مدتي حضور، عرصه را براي ديگر مفاهيم خالي کرده و به مرور به تاريخ پيوسته و پاره اي نيز همواره حضور فعال و مستمر داشته و در حوادث تاريخي خود را نشان داده اند .
 
گاهي با گذشت زمان، مفاهيم و الفاظ، بخشي از معاني قبلي خود را از دست مي دهند و در پرتو تجربه هاي جديد، حوزه ي معرفتي تازه اي به خود مي گيرند; بنابراين، براي پي بردن به معنا و کاربرد يک واژه در دوره اي خاص، بايد متون تاريخي مربوط به همان دوره مورد مداقه قرار گيرد، تا تحليل هايي که بر کاربرد الفاظ استوار است دقيق تر و به واقع نزديک تر باشد .
 
در اين نوشتار بر آنيم تا با استخراج مفاهيم از خلال بررسي پيمان هاي وفاداري و اشعار رزمي و سخناني که در حادثه ي کربلا رد و بدل شده است مشخص نماييم که غالب اين واژه ها سابقه ي تاريخي داشته و گويندگان با توجه به همان فضا اين سخنان را بيان کرده اند; و پس از حادثه نيز، اين واژه ها مجددا در منازعات دوره هاي بعد به کار گرفته شده و در مسير تاريخ نيز بازتاب هاي گوناگوني داشته است . در اين جست و جو به نصوصي هم چون خطبه ها، نامه ها، اشعار رزمي يا پيمان نامه ها استناد شده است . در ذيل نمونه هايي از اين واژه ها را بررسي مي کنيم:
 
1 . شيعه
 
شيعه در لغت به معناي پيرو است و به دسته يا گروه همدل نيز اطلاق مي شود; و در قرآن نيز به همين معنا به کار رفته است . (1) شيعه هم چنين در مقابل عدو به کار رفته و پيش از اين که معناي اصطلاحي فرقه را بپذيرد، بيش تر به معناي انصار و ياوران استعمال شده است .
 
کلمه ي شيعه در دوره ي علي (ع) و قبل از آن هنوز کاملا به يک فرقه ي مذهبي اطلاق نمي شد بلکه به صورت ترکيب اضافي هم چون شيعه ي عثمان و شيعه ي معاويه به کار مي رفت که به معناي طرف دار است . پس از شهادت علي (ع) کساني که به نحوي از موضع گيري ايشان حمايت و پيروي مي کردند و مواضع عثمان را زير سؤال مي بردند، «شيعه ي علي » به حساب مي آمدند، از جمله مردم عراق را معمولا شيعه ي علي (ع) و مردم شام را شيعه ي عثمان و يا شيعه ي معاويه مي ناميدند; هر چند شيعه ي علي (ع)، بدين معنا، در تقابل ميان علي (ع) و عثمان، آن حضرت را محق مي دانستند، ولي ابوبکر و عمر را نيز قبول داشتند و به اصولي هم چون نص و وصايت و امامت معتقد نبودند و تنها در برهه اي که ميان عراق و شام درگيري پديد آمده بود، بر اساس اختلافات قديم تر، جانب عراق را که علي (ع) مدافع آن بود گرفتند . شتم عثمان و عيب جويي از او از ويژگي هاي شيعه ي علي و در مقابل نيز بغض علي (ع) از علايم عثمانيه بوده است .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 430).
 
بنابراين واژه ي شيعه پس از قتل عثمان براي تقسيم بندي سياسي افراد به کار رفت و در اين تقسيم بندي اعتقادات و باورهاي ديني مورد توجه نبود . به همين جهت اين واژه در دوره ي علي (ع) هنوز در معناي اصطلاحي خود به کار نرفته بود و بيش تر در معناي لغوي به کار مي رفت . چنان که در پيمان نامه ي «حکميت » به همين معنا به کار رفته است .(ر . ک: منقري، ص 504)
 
معاويه نيز در مواجهه با علي (ع) در موارد قابل توجهي از حاميان خود تعبير به شيعه کرده است و در طول دوره ي حکومت وي اين واژه هنوز کاملا مختصات مذهبي نيافته و در معناي عمومي آن به کار مي رفت . امام حسين (ع) در اين دوره در مقابل شيعه ي علي، شيعه ي معاويه را به کار مي برد که حکايت از طرف داران سياسي دو طرف مي کرد:
 
ان معاويه قال للحسين: هل بلغک ما صنعنا بحجر بن عدي و اصحابه و شيعة ابيک . . . . فقال خصمک القوم يا معاويه و لکنا لو قتلنا شيعتک ما کفناهم و لا صلينا عليهم و لا قبرناهم (اربلي، ج 2، ص 240).
 
تقسيم بندي سياسي افراد در دوره ي حکومت معاويه که جنبه هاي ضعيف ديني نيز در آن ديده مي شد، تقسيم افراد به شيعه ي عثمان و شيعه ي علي بود . در اين نزاع هنوز پاي ابوبکر و عمر به ميان نيامده بود و هيچ طعني بر اينان وارد نمي شد . معاويه به مغيره که در سال 41 به امارت کوفه برگزيده شده بود سفارش کرد تا شيعيان عثمان تقويت گردند و ترحم و استغفار او پيوسته شامل حال عثمان شود و در مقابل به شتم و ذم علي (ع) بپردازد و ياوران وي را آسوده خاطر رها نکند .(طبري، ج 5، ص 253)
 
اما به مرور اين واژه، براي دسته بندي مذهبي نيز به کار رفت . واژه ي شيعه پس از علي (ع) در برخي موارد بر پيروان آن حضرت که در عقايد و آرا نيز از وي پيروي مي کردند اطلاق مي شد . از جمله ي اين باورها، اعتقاد به برتري مطلق علي (ع) بر ديگر خلفا و اعتقاد به نص و وصايت ايشان از سوي پيامبر (ص) بود . امام حسن (ع) از دو حضرمي که زياد، والي عراق، آنان را بر دار کرد، تعبير به شيعيان علي (ع) کرد . زياد درباره ي آنان به معاويه نوشت که بر دين علي و راي او هستند . معاويه در جواب نوشت: هرکس که بر دين و راي علي (ع) است کشته شود . امام حسن (ع) فرمود: دين علي همان دين محمد است که به خاطر آن با پدرت جنگيد (بغدادي، ص 479).
 
قديمي ترين سندي که واژه ي شيعه در آن به معناي اصطلاحي به کار رفته است، نامه ي شيعيان کوفه و در راس آنان سليمان بن صرد در تسليت شهادت امام حسن (ع) (51 ق) به برادرش حسين (ع) است . متن مورد نظر چنين است:
 
ما اعظم ما اصيب به هذه الامة عامة و انت و هذه الشيعة خاصة (يعقوبي، ج 2، ص 228).
 
واژه ي شيعه در اين عبارت به صورت مطلق براي يک گروه مشخص در مقابل عامه به کار رفته است، اما هنوز اين واژه کاملا قرار خود را نيافته بود و در موارد لغوي فراواني نيز به کار مي رفت; هم چنين در حوادث مربوط به حجر بن عدي نيز که شيعه گرد او جمع شده و از معاويه برائت مي جستند، واژه ي شيعه به صورت مطلق به کار مي رفت و به عده اي خاص اشاره داشت .
 
اين واژه در دوره ي امام حسين (ع) نيز هنوز کاملا و به صورت مطلق بر يک فرقه با اعتقادات خاص اطلاق نمي شد . عموما موضع گيري اهل عراق و کوفه موضع گيري شيعي تلقي مي شد که بيش تر بر جبهه بندي هاي سياسي دلالت مي کرد . به امام حسين (ع) خطاب مي شد که اهل کوفه شيعه ي تو و پدرت هستند .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 443) که حاکي از طرف داري از وي است; زيرا در هيچ يک از اين موارد باورهاي خاص شيعه، هم چون وصايت، ضميمه ي اين عبارات نشده است . در دو نامه اي که امام (ع) به اهل کوفه و بصره براي همراه کردن آنان با خود نوشته است، هر چند در برخي روايات خطاب نامه به «شيعه » است، اما به قرينه ي کلمه ي «اولياء» که پس از آن آمده، انصراف در معناي لغوي دارد; چنان که در برخي روايات پس از لفظ شيعه، کلمه ي «المسلمين و المؤمنين » آمده است که توضيح شيعه است و نشان مي دهد کلمه ي شيعه در معناي لغوي استعمال شده است; هم چنين در نامه اي که از کوفه براي يزيد نوشته شد با لفظ شيعه از حاميان و طرف داران وي ياد شده، چنان که يزيد در جواب همين نامه، با تعبير شيعه از ياران خود ياد کرده است .(ر . ک: ابن اعثم، ج 5، ص 36)
  
اضافه شدن اين واژه به افراد مختلفي از هر دو سو، هم چون مسلم بن عقيل، حکايت از استعمال لغوي اين واژه دارد .
 
گاه همين تعبير شيعه در معناي لغوي خود با توجه به جنبه هاي مذهبي به کار مي رفت . در حادثه ي کربلا دو طرف يکديگر را به شيعة الرحمن و شيعة الشيطان ملقب مي ساختند .(همان، ص 196) واضح است که در اين موارد، استعمال اين کلمه هنوز دلالت بر تميز مذهبي ندارد و اطلاق بر يک فرقه ي مذهبي نمي کند .
 
و گاهي نيز در دسته بندي سياسي مشهور عثماني و علوي به کار رفته است . هنگامي که در روز نهم محرم زهير بن قين به مجادله با عزره از اصحاب عمر سعد برخاست و از او طلب نمود که دست خود را به خون فرزند رسول خدا (ص) آغشته نکند، او در جواب گفت: يا زهير ما کنت عندنا من شيعة اهل هذا البيت، انما کنت عثمانيا (طبري، ج 5، ص 417) اين برخورد به خوبي تقابل شيعه را با عثماني که از زمان علي (ع) شدت گرفته بود، در اين دوره نشان مي دهد; اين استعمال نيز تقابل قديمي ميان دو واژه ي «شيعة علي » و «شيعة عثمان » را نشان مي دهد که البته اختلافات مذهبي نيز رفته رفته در آن تقويت مي شد .
 
صرف نظر از موارد ياد شده، واژه ي «شيعه » در حادثه ي کربلا، گاه همراه صفات ويژه اي که شيعيان براي امامان خود قايل اند و با ياد از معتقدات شيعه به کار رفته است که حکايت از يک دسته بندي مذهبي مي کند . در اين موارد، کاربران اين واژه فراتر رفته و خصوصيات رهبري را از ديدگاه شيعيان بر شمرده و از آن رو خود را شيعه دانسته اند . جابر بن کعب که به ميدان مبارزه ي برير آمد به او ياد آوري کرد که او عثمان را مسرف بر نفس خود مي دانسته و معاويه را ضال و مضل خطاب مي کرده و امام علي (ع) را امام هدايت و حق مي دانسته است; برير تمام اين موارد را تصديق مي کند و براي مبارزه آماده مي شود .(همان، ص 433)
 
مواردي که واژه ي شيعه بر اهل بيت اضافه شده و با تعبير «شيعة اهل هذا البيت » آمده و در گزارش هاي مربوط به واقعه ي کربلا نيز تکرار شده است مي تواند نشان از خطي باشد که در آن علي و حسن و حسين - عليهم السلام - محور پيروي و معيار حق معرفي مي شوند که از اعتقادات شيعيان است . در اين گونه تعابير بار ديني بيش تري به چشم مي خورد . مسلم بن عوسجه مي گفت: فاني رجل من شيعة اهل هذا البيت .(دينوري، ص 226)
 
هم چنين در اين حادثه واژه ي «شيعه » از زبان مخالفان نيز بر عده اي که مواضع سياسي و ديني مشخصي داشتند اطلاق شده است . عبيد الله بن زياد به هاني مي گويد: يا هاني ء اما تعلم ان ابي قدم هذا البلد فلم يترک احدا من الشيعة الا قتله غير ابيک و حجر . . . (طبري، همان، ص 361) هم چنان که شيعيان در همين برهه با صفاتي هم چون کثرت نماز شناخته مي شوند .(دينوري، ص 235) که مي تواند نشان از دسته اي خاص با عقايد و رفتارهاي مخصوص باشد .
 
در هر حال بررسي موارد استعمال کلمه ي «شيعه » نشان مي دهد که اين لفظ پس از علي (ع)، حتي در معناي لغوي و سياسي اش، بيش تر براي ياران و پيروان وي به کار رفته و همين امر موجب شده است تا به مرور استعمال اين واژه به آنان اختصاص يابد و کاربرد مطلق آن تنها اشاره به پيروان علي (ع) و خاندان وي داشته باشد .
 
حادثه ي کربلا گام مهم ديگري در مرزبندي اعتقادي شيعيان محسوب شد; لذا پس از حادثه ي کربلا بار فرقه اي اين واژه قوت يافت و به مرور بر يک فرقه ي مذهبي با ويژگي هاي خاص خود اطلاق شد، به گونه اي که کاربرد مطلق اين واژه به صورت «الشيعة » انصراف به اين گروه داشت . در قيام توابين (64ه) از رهبر اين قيام به صورت مطلق به «شيخ شيعه » تعبير شده (تاريخ الطبري، ج 5، ص 560، 580) و در خطبه ها و نامه هاي وي همين واژه به صورت مطلق براي افراد خاصي به کار رفته است .(ر . ک: همان، ص 554 و 556)
 
و در قيام مختار (66ه) نيز اين لفظ بارها به صورت مطلق و براي اشاره بر دسته اي خاص که تشخص يافته اند به کار رفته است . از جمله ي اين موارد نمونه هايي در خطبه ها و سخنان مختار به چشم مي خورد:
 
فقال: يا معشر الشيعة ان نفرا منکم احبوا ان يعلموا مصداق ما جئت به . . .(طبري، ج 6، ص 14).
 
در دوره ي امام باقر (ع) و امام صادق (ع) که شيعيان به عنوان دسته اي خاص کاملا شکل گرفتند، واژه ي شيعه عموما در معناي اصطلاحي خود به کار رفته است; حتي صفاتي نيز براي شيعيان ذکر شده و توصيفاتي هم چون «قراح الشيعه، فقيه الشيعة و شيخ الشيعه » براي پيروان اعتقادي اين خاندان به کار رفته است . در اين برهه شيعيان از جهت اعتقادي کاملا صف خود را از ديگران جدا کردند که از جمله اعتقادات آنان باور به امامت علي (ع) و فرزندان ايشان بود . در اين عصر شيعيان کاملا شناخته شده و متمايز از ديگران بودند; حتي نام آنان نزد ائمه مکتوب بود .(طوسي، الف، ص 455)
 
مي توان چنين نتيجه گرفت که حضور پيروان اعتقادي علي (ع) که به صورت کم رنگ پس از سقيفه و در انتخاب عثمان به چشم مي خورد، در دوره ي خلافت خود آن حضرت تقويت شد و به مرور پس از آن حضرت، خصوصا در وقايع مربوط به کربلا و قيام توابين و مختار، کاملا شکل ديني به خود گرفت . واژه ي شيعه نيز به تناسب اين ادوار در معناي سياسي و يا ديني خود به کار رفته است .
 
در پايان اين بخش لازم است به واژه ي «ترابيه » نيز اشاره اي بشود . ابو تراب، کنيه ي علي (ع) بود که مخالفان آن حضرت دوست داشتند براي تحقير، وي را با اين کنيه و طرف دارانش را نيز ترابيه خطاب نمايند . اين واژه خاص تر از کلمه ي «شيعه » بود و کاملا مي توانست در مقابل تعبير «عثمانيه » قرار گيرد; اما در متون تاريخي اين تقابل کم تر به چشم مي خورد . در مدت حکومت معاويه در دو مورد با اين واژه از شيعيان ياد شده است .(ر . ک: طبري، ج 5، ص 272; ابن اثير، ج 3، ص 360)
 
2 . دين علي، دين عثمان
 
جزاء، طاعت و سيره از جمله معاني دين شمرده شده است .(فراهيدي، ريشه ي «دين ») دين در کاربرد رايج، مجموعه اي از باورها و روش زندگي است، چنان که «دين عبد المطلب » به معناي مجموعه اي از باورها و روش هاي وي بود .
 
کاربرد دين بيش تر در امور اعتقادي است; هم چون دين نصرانيت، دين يهوديت، دين عرب که همان پرستش بتان است; حنيفيت نيز دين ابراهيم دانسته شده است .
 
البته بيش تر آداب و سنن رايج در جزيرة العرب رنگ ديني داشت و با دين مردم آن پيوند خورده بود; از اين رو از آنها به دين تعبير مي شد . ابو سفيان از کعب بن اشرف سؤال مي کند که آيا دين ما بهتر است يا دين محمد؟ ابوسفيان مي گويد: ما اطعام مي کنيم و به مردم شير مي نوشانيم; کعب مي گويد: دين شما بهتر و راه شما مسير هدايت است .(ر . ک: ابن شبه، ج 2، ص 455)
 
ملت نيز غالبا مرادف با دين و شريعت به کار رفته است . از پيامبر (ص) سؤال شد بر چه ديني هستي؟ فرمود: بر ملت و دين ابراهيم .(ابن هشام، ج 2، ص 394)
 
قتل عثمان موجب ظهور و بروز اختلافاتي شد که هر چند سابقه داشت، اما مکتوم مانده بود و گاه تنها نشانه هايي از آن ديده مي شد . موضوع قتل عثمان يکي از محوري ترين اختلافات پس از وقوع اين حادثه است . با رسيدن علي (ع) به خلافت و آغاز جنگ هاي داخلي جمل و صفين، طرف داران علي (ع) و عثمان کاملا در مقابل يکديگر قرار گرفتند . سؤال «نظرت در باره ي عثمان چيست؟» از مؤلفه هاي اين دوران بود که تمايلات سياسي و موضع افراد را مشخص مي کرد . اگر کسي در باره ي يکي از اين دو اظهار نظر مي کرد، نظرش در باره ي ديگري کاملا معلوم بود .
 
تقابل ميان اين دو جريان از جمله موجب پديد آمدن دو واژه ي دين عثمان و دين علي شد . دين عثمان و دين علي (ع)، به مثابه سنت و سيره ي آنان، به مجموعه ي مواضع، قضاوت ها، فتاوا و اعتقادات آنان اطلاق مي شده است; چنان که امام باقر (ع) عدم توجه به قياس را از دين علي (ع) دانسته است .(تميمي، ج 2، ص 536)
 
واژه ي دين، گاه همراه با راي به کار مي رفت، همان گونه که زياد در نامه اي به معاويه در باره ي عده اي از دستگير شدگان نوشت که بر «دين و راي علي » هستند; معاويه در جواب نوشت «کساني را که بر دين و راي علي هستند بکش .» امام حسن (ع) نيز فرمود: دين علي همان دين محمد است که به خاطر آن با پدرت جنگيد .(بغدادي، ص 479) در اين موارد دين در کنار راي عبارت از مجموعه ي عقايد و شيوه ها و عملکردهاست .
 
دين علي (ع) عبارتي خاص تر از شيعه ي علي (ع) بود و احتمالا قبل از اين که واژه ي «شيعه » در معناي اصطلاحي خود به کار رود، عبارت «دين علي » مي توانست بر يک دسته بندي که سمت و سوي مذهبي در آن بيش تر بود دلالت بنمايد . البته چون درگيري هاي اين دوره بيش تر رنگ سياسي دارد، کاربرد اين واژه به معناي قبول داشتن آرمان ها و حمايت از اقدامات رهبر دسته و تاييد وي است و هيچ دلالتي بر التزام به آرا و عقايد آنان نمي کند، هر چند به نحو کم رنگي اختلافات مذهبي را نيز نشان مي دهد .
 
معمولا کساني که اين واژه ها را به کار مي بردند، حتي کساني که در صف ياران حضرت علي (ع) بودند، به روش هاي ابوبکر و عمر معتقد بودند و تنها به عثمان اعتراض داشتند; بدين جهت، اين واژه براي جدا شدن و دسته بندي ياران علي (ع) از عثمانياني بود که عثمان را خليفه ي مظلوم قلمداد مي کردند و به عنوان يک فرقه ي سياسي عمل مي نمودند; اما به مرور در سايه ي همين واژه ها نوعي تفکر، که حرکت خود را به صورت آرام از مدت ها پيش شروع کرده بود، شکل گرفت که در آن اميرالمؤمنين (ع) و خاندانش محور امور تلقي مي شدند و در پرتو همين دگرگوني، اين واژه ها بار معنايي ديني خاصي يافتند .
 
پس از شهادت علي (ع)، ياران او را با اعتقاد و التزام به دين علي (ع) مي آزمودند . معاويه پس از پيروزي به والي خود دستور قتل کساني را که بر دين علي (ع) بودند داد (بلاذري، ج 5، ص 129) و از اشخاصي که نزد وي مي آمدند مي خواست از دين علي (ع) برائت جويند و کريم بن عفيف خثعمي از دين علي (ع) برائت جست .(همان، ص 267)
 
دين عثمان نيز در برابر دين علي (ع) به کار مي رفت . معمولا دين اهل شام دين عثمان قلمداد مي شد . ايمن خريم در شعري چنين اهل شام را توصيف کرد:
 
ثمانين الفا دين عثمان دينهم
 
کتائب فيها جبرئيل يقودها
 
(منقري، ص 556)
 
هشتاد هزار سپاهي هستند که آيين عثمان دين ايشان است و فوج هايي هستند که جبرئيل بر آنها فرمان دهي مي کند (منقري، ترجمه، ص 771).
 
دو واژه ي دين علي و دين عثمان که در دوره ي حضرت علي (ع) به کار رفت در حادثه ي کربلا نيز به کار گرفته شد . در واقع حادثه ي کربلا ادامه ي همان تقابل ها و درگيري هاي سابق بود که اينک کاملا هويدا شده بود و رنگ ديني در اين تقابل به طور محسوس به چشم مي خورد . در رجزهايي که اصحاب امام حسين (ع) مي خواندند، اعتقاد و التزام آنان علاوه بر دين علي به دين حسين نيز بيان مي شد .(طبري، ج 5، ص 435) و گاه تعبير به دين حسن و حسين مي شد، (بلاذري، ج 3، ص 404; ابن اعثم، ج 5، ص 194) که خط سير مشخصي از خاندان علي (ع) از نسل دختر رسول خدا (ص) را نشان مي دهد . در اين حادثه با اظهار نظر پيروان حسين (ع) به اين که پيرو دين علي (ع) هستند، اين مطلب تداعي مي شود که منظور آنان از اين اصطلاح دقيقا ابراز مفهوم مذهبي بوده است . اين تمايلات در طول زمان به شکل مستحکم تري به معتقدات مذهبي تشيع تبديل شد و کلام و فقه تشيع را در برابر ساير جماعت هاي اسلامي بسط و توسعه داد .
 
به همين موازات در کربلا در صف مقابل از تعابيري هم چون «دين عثمان » ياد شده است . نافع بن هلال جملي، از اردوي حسين (ع) جلو آمد و مبارز طلبيد و اعلام کرد: «من از قبيله ي بنو جمل هستم . من پيرو دين علي (ع) هستم .» از طرف مقابل مزاحم بن حريث جلو آمد و گفت: «من با تو خواهم جنگيد، من از دين عثمان هستم .» نافع در مقابل پاسخ داد: «نه، تو دين شيطان داري .» (طبري، همان، ص 435)
 
پس از حادثه ي کربلا اين دو تعبير در ساير درگيري هاي شيعه و عثمانيان به کار رفت . در قيام مختار اين تعارض کاملا پيداست . رجز يکي از ياران مختار در درگيري با اشراف کوفه بر همين مطلب دلالت مي کند:
   
انا ابن شداد علي دين علي
 
لست لعثمان بن اروي بولي
 
(همان، ص 50)
 
چنان که شاميان در همين درگيري از دين علي (ع) برائت مي جستند . ابن ضبعان چنين رجز مي خواند:
  
انا بن ضبعان الکريم المفضل
 
من عصبة يبرون من دين علي
 
(مجلسي، ج 45، ص 19)
 
به مرور اعتقاد و التزام و ايمان به دين و سنت علي، در کنار اعتقاد به دين محمد و سنت آن حضرت، جزو عقايد شيعه قرار گرفت; به گونه اي که اين مضامين در ادعيه نيز راه يافته و در تعقيبات نماز صبح و مغرب التزام به دين علي (ع) تاکيد شده است .(طوسي، ب، ص 206، 655) به همين منوال، در کنار دين محمد و دين علي، گاه دين فاطمه و سنت وي نيز اضافه (مستدرک الوسائل، ج 5، ص 100) و در کنار مفاهيمي هم چون اعتقاد به سر و علن و شاهد و غائب ائمه ذکر شده است که نشان مي دهد اين واژه مفهومي کاملا ديني يافته است .
 
3 . سنت، بدعت
 
سنت به معناي سيره و راه و روش است که اصطلاحا مراد از آن، گفتار و عمل رسول خدا (ص) و عملي است که از ديگري ديده و آن را تاييد نموده و يا انکار ننموده است . سنت پس از قرآن مصدر قانون گذاري اسلامي است . بعد از پيامبر (ص) نيز، اقدامات خلفاي نخست به علت نزديکي آنان با آن حضرت، صفت شرعي به خود گرفت و تا سطح سنت فرا رفت .
 
مقصود از سنت و سيره ي خلفا، مجموعه ي اقدامات، رفتارها و آراي آنان، اعم از شخصي و اجتماعي، است; مثلا از تشکيل شورا و تقسيم نکردن اراضي مفتوح عنوه بين رزمندگان، به عنوان «سيره ي عمر» در اين زمينه ياد مي شود .(طبري، همان، ص 530) هم چنين از شيوه ي عثمان در پرداخت زکات، اتمام نماز در مني، ندا براي نماز جمعه و ابطال قرائات با عنوان «سنت عثمان » ياد مي شود از شيوه ي برخورد علي (ع) با بغات نيز به عنوان سيره و سنت آن حضرت نام برده مي شود .
 
پس از درگذشت ابو بکر و عمر، سنت اين دو در کنار سنت پيامبر (ص) به عنوان عقايد رسمي جامعه ي اسلامي پذيرفته شد . سنت شيخين به اندازه اي از نفوذ برخوردار بود که التزام به آن پيش شرط انتخاب خليفه در شوراي شش نفره ي برگزيده ي عمر شد که عثمان به آن اعلام وفاداري کرد اما علي (ع) آن را نپذيرفت .
 
اقدامات عمر و سيره ي او همواره پس از وي به عنوان يک الگوي موفق زبانزد مردم بود و سياست مداران و فرهيختگان اجراي آن را سفارش مي کردند، هر چند در برخي موارد، مانند حج تمتع و متعه ي نساء، خلاف سنت پيامبر بود .
 
عبدالرحمن بن عوف بر عثمان ايراد گرفت که سنت عمر را ترک کرده است; عثمان در جواب گفت:
 
نه من و نه تو، هيچ کدام توان عمل بر سنت عمر را نداريم (ابن حنبل، ج 1، ص 68; ابن شبة، ج 3، ص 1033).
 
علي (ع) نيز از عثمان خواست که دست کم همانند دو سلف پيشين خود رفتار نمايد . عبدالملک، خليفه ي اموي، با نگاهي ديگر و با توجه و آگاهي از ماهيت سيره ي عثمان و عمر، تفاوتي ميان سيره ي آن دو نمي ديد و معتقد بود که عثمان پيرو سيره ي عمر بوده است و تنها تفاوت اين دو در نرمي و شدت است و نرمي عثمان موجب جري شدن مردم بر او شده است .(ابن سعد، ج 5، ص 180) هرچند اين سخن در بيش تر سياست هاي کلي عثمان، خصوصا نسبت به شش سال اول خلافت وي صحيح است، اما واضح است که در سيره ي شخصي اين دو، خصوصا با توجه به زندگي زاهدانه عمر تفاوت هاي بسياري به چشم مي خورد; همان گونه که خود عثمان اعتراف مي کرد، توانايي عمل به سنت عمر را نداشت و در پي بهره مندي از خوردني ها و آشاميدني هاي خوش گوار بود . درک مردم از تفاوت آشکار ميان اين دو سيره موجب شورش آنان شد . به هر حال، عثمان در ميان صحابه به سنت شکني شهره شد، هر چند خود او التزام به سنت پيامبر و دو خليفه ي پس از آن حضرت را اعلام مي کرد .(طبري، ج 4، ص 410)
 
هرچند اهل سنت سيره ي ابوبکر و عمر را متفاوت نمي دانند، اما سيره اي که همواره در تاريخ و فقه اهل سنت مطرح بوده و بر آن تاکيد شده، سيره ي عمر است و از سيره ي ابوبکر و عثمان کم تر ياد مي شود . سيره و سنت عمر براي جا افتادن در ميان مردم نياز به گذر زمان نداشت; اقتدار وي در دوره ي حيات سياسي اش به قدري بود که سنت و سيره اش پس از وي به راحتي مقبول عموم واقع شد و به آن عمل مي شد . وحتي علي (ع) و ائمه ي پس از وي نيز صريحا نمي توانستند آن را مردود اعلام نمايند و به ندرت آن را مورد سؤال و انکار قرار مي دادند . چنان که امام باقر (ع) رفتار علي (ع) را در مورد سهم خاندان پيامبر از اموال، پيروي از سنت ابوبکر و عمر مي دانست; زيرا او خوش نداشت که مردم او را به مخالفت با اين دو خليفه متهم کنند .(ابن شبه، ص 217) هم چنين علي (ع) نماز مستحبي تراويح را (2) که از يادگارهاي عمر بود نتوانست الغا کند و مورد اعتراض صحابه قرار گرفت .(الکافي، ج 8، ص 63) چنان که از او درخواست شد در تقسيم اموال همان روش عمر را در پيش گيرد و سابقه و قرابت را در پرداخت عطا منظور دارد که علي (ع) با آن مخالفت کرد .(مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 378) در جريان تحکيم در نبرد صفين نيز اين سخن مطرح شد که براي احياي سنت عمر، فرزند او عبدالله به خلافت برگزيده شود که عمرو عاص به مخالفت با اين نظر برخاست .(منقري، ص 534; دينوري، ص 199; يعقوبي، ج 2، ص 190)
 
با توجه به موارد ياد شده واضح است که سنت شيخين حتي در ميان اصحاب علي (ع) نيز معياري پذيرفته شده بود; هم چنان که بيعت در نظر خوارج چنگ زدن به کتاب خدا، سنت صالحان، پيامبر اکرم، ابوبکر و عمر بود . آنان به وفاداري خود به سنت ابوبکر و عمر پاي مي فشردند .
 
البته ياران خاص علي (ع) و کساني که کاملا در خط فکري او و فرزندانش بودند - که تعدادشان بسيار نبود - سيره ي عمر را قبول نداشتند، هر چند با آن مخالفت نيز نمي کردند، اما موردي سراغ نداريم که عمل به سيره و سنت شيخين به عنوان شرطي از سوي آنان مطرح شده باشد; تنها سيره ي رسول خدا مورد تاکيد اينان بود . علي (ع) به ربيعة بن شداد که اصرار داشت بنابر سيره ي شيخين با او بيعت نمايد، ياد آور شد که سيره ي اين دو اگر غير از سيره ي رسول خدا (ص) و مغاير آن باشد، هيچ مشروعيت و ارزشي ندارد و به آن عمل نمي شود .(طبري، ج 5، ص 76) چنان که در وثيقه ي تحکيم - با توجه به همين ملاحظات - هيچ يادي از سنت شيخين نشد و تنها بر محوريت کتاب خدا و سنت پيامبر تاکيد شد .
 
اين تقابل همواره به چشم مي خورد و به مرور که اصحاب علي (ع) صف خود را از ديگر گروه ها جدا مي کردند سنت شيخين را نيز طرد و بر سنت پيامبر (ص)، براي نفي سنت شيخين، تاکيد مي کردند . البته در صلح نامه ي امام حسن (ع) قيد عمل به سنت رسول خدا و «خلفاي صالح » آمده است که انصراف آن (خلفاي صالح) بر سيره ي شيخين مشکل است، اما به طريق اولي شامل سيره ي علي (ع) به عنوان خليفه ي صالح مي شود هر چند ملتزم کردن معاويه به سيره ي شيخين در آن برهه را مي توان مغتنم دانست .(بلاذري، ج 3، ص 287)
 
در حادثه ي کربلا نيز امام حسين (ع) تاکيد زيادي بر کتاب خدا و سنت رسول خدا (ص) ابراز مي داشت . تاکيد بر سنت پيامبر و مهمل نهادن سنت شيخين، در زماني که عموم جامعه اين سنت را پذيرفته بود، به معناي عدم مشروعيت سنت خلفاي نخست بود .
 
به هر حال احياي سنت پيامبر از جمله دلايل امام حسين (ع) براي دعوت و قيام بود .(طبري، همان، ص 403) او در نامه اي به اهل بصره به کتاب خدا و سنت پيامبرش دعوت نمود و از اين که سنت پيامبر مرده و بدعت جاي آن نشسته است اظهار نگراني کرد . امام در نامه اي به رؤساي بصره نوشت:
 
. . . انا ادعوکم الي کتاب الله و سنة نبيه فان السنة قد اميتت و ان البدعة قد احييت . . . (ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 469; دينوري، ص 231; بلاذري، ج 2، ص 78; طبري، همان، ص 357)
 
امام هنگامي که عزم خروج از مدينه را داشت در وصيتي به محمد بن حنفيه هدف خود را چنين بيان داشت:
 
اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنکر و اسير بسيرة جدي محمد و سيرة ابي علي بن ابي طالب . . .(ابن اعثم، ج 5، ص 21) (3).
 
البته گاه تعابير ديگري نيز به کار مي رفت که همين معنا را داشت . عابس هنگامي که عازم نبرد بود، خطاب به مولاي خود اظهار ارادت کرد و گفت من بر راه راست تو و پدرت هستم (علي هديک و هدي ابيک) (طبري، ج 5، ص 444)
 
پس از حادثه ي عاشورا سنت عمر هم چنان جزو اعتقادات بدنه ي امت اسلامي بود و اعلام وفاداري به آن، معياري براي سنجش مواضع افراد بود . در واقعه ي حره که مسلم بن عقبه به اجبار از مردم مدينه بيعت مي ستاند، يزيد بن زمعه از او خواست که بر سنت عمر با او بيعت کند، مسلم بن عقبه اين تقاضا را نپذيرفت و او را به قتل رساند .(طبري، ج 4، ص 493) در دوره ي عمر بن عبدالعزيز نيز خوارج از او مي خواستند که با آنها بر اساس سيره ي عمر بن خطاب رفتار نمايد .(بلاذري، ج 8، ص 212) خلاف اين جريان، در قيام هايي که رنگ و بوي شيعي داشت، هم چون قيام مختار، تنها بر کتاب خدا و سنت پيامبر (ص) دعوت مي شد و سنت شيخين اگر چه انکار نمي شد، اما به عنوان محتواي دعوت قرار نمي گرفت .(طبري، ج 5، ص 606)
 
بدعت در برابر سنت، رسم و آيين و باوري بود که ريشه در قرآن و سنت پيامبر نداشت . خلفاي پس از پيامبر، از جمله ابوبکر و حتي عثمان و بعدها عمر بن عبدالعزيز، اعلام کردند که متبع هستند نه مبتدع; (ابن سعد، ج 3، ص 136; ج 5، ص 262، 286; طبري، ج 3، ص 224; ج 4، ص 422; مسعودي، ج 3، ص 185) بدين معنا که از سنت پيامبر تبعيت مي کنند و چيزي را از خود به آن اضافه نمي نمايند . بدعت و مبتدع بار منفي داشت و بيش تر در حوزه ي دين، از جمله اعتقادات و احکام شرعي مطرح بود (4) و از آن به گمراهي، که سرانجامش آتش است، ياد مي شد; اما در سياست و امور اجتماعي نيز مخالفت با سلطان و اقدامات او بدعت قلمداد شده است; زيرا کساني که از جماعت جدا شده و آهنگ ديگري در زمينه ي سياست و يا مذهب داشتند با جدايي از جماعت و ترک آن، سنت را کنار نهاده و بدعت را آغاز کرده اند; از همين رو، اين افراد بدعت گذار و «صاحب بدعت » و يا «اهل الاهواء» خوانده مي شدند . از سوي ديگر، رفتارهاي ناپسند خلفا نيز بدعت نام مي گرفت; مثلا شمع گرفتن و حرکت کردن مردم به همراه عثمان از سوي صحابه بدعت خوانده شد .(يعقوبي، ج 2، ص 163) همان گونه که اعمال يزيد بدعت شمرده مي شد .
 
در شورش ها و قيام هاي ديني - سياسي قرن اول هجري انگيزه ي احياي سنت و ميراندن بدعت وجود داشت و رهبران اين حرکت ها بر اين موارد تاکيد مي کردند . شورش عليه عثمان به خاطر اقدامات ناصواب او، که بدعت ناميده مي شد، انجام گرفت . هنگامي که اين اعتراضات شدت گرفت، امام علي (ع) او را به احياي سنت و ميراندن بدعت فراخواند:
 
ان افضل عباد الله عندالله امام عادل هدي و هدي فاقام سنة معلومة و امات بدعة متروکة . . . (طبري، ج 4، ص 337).
 
آن حضرت اقدامات معاويه را بدعت قلمداد مي کرد و در صفين به ياران خود مي فرمود که اهل شام براي از بين بردن سنت و احياي بدعت با شما به نبرد برخاسته اند .(طبري، ج 5، ص 23) به گفته ي ابن عباس، معاويه آگاهانه براي ميراندن سنت ها و احياي بدعت ها اقدام کرد .(يعقوبي، ج 2، ص 248) و حرکت هايي همانند اقدامات حجر بن عدي نيز در مقابله با بدعت هاي معاويه بود . (بلاذري، ج 5، ص 129)
 
پس از معاويه، يزيد همان روند را با شتاب بيش تري پي گيري کرد و قيام امام حسين (ع) به وضوح براي جلوگيري از انحرافات و بدعت هاي پديده آمده در جامعه ي مسلمانان بود . همين شعار در قيام زيد نيز وجود داشت . فراخواني به احياي سنت و خاموش کردن بدعت از جمله اهداف اعلام شده ي وي بود .(طبري، ج 7، ص 181).
 
قيام به انگيزه ي احياي سنت و ميراندن بدعت، که در عاشورا مطرح شد، حتي کساني را از ميان خود امويان واداشت که حرکت هايي را با همان شعارها به انجام برسانند . در ميان خلفاي اموي تلاشي از سوي عمر بن عبد العزيز انجام گرفت که احياي سنت و اماته ي بدعت دانسته شد (ابن سعد، ج 5، ص 264، 293) ; حتي او به واليان خود در اين خصوص نامه نوشت .(بلاذري، ج 8، ص 156) نمونه ي ديگر، اقدامات وليد بن يزيد در سال 126 است; خطبه اي که وي اهدافش را در آن بيان کرد، شبيه سخنان و مواضع اعلام شده ي امام حسين (ع) بود:
 
ايها الناس اني والله ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا حرصا علي الدنيا و لا رغبة في الملک . . . ولکني خرجت غضبا لله و لدينه و داعيا الي کتاب الله و سنته حين درست معالم الهدي و طفي نور اهل التقوي و ظهر الجبار العنيد، الراکب البدعة و المغير السنة . . . (ابن خياط، ص 238; طبري، ج 7، ص 268) ; اي مردم به خدا من به سرکشي و گردن فرازي و حرص دنيا و رغبت پادشاهي قيام نکرده ام . . . قيام من از روي خشم به خاطر خدا و دين وي است و براي دعوت به سوي خدا و کتاب وي و سنت رسول خدا (ص) به هنگامي که نشانه هاي هدايت ويراني گرفته بود و نور مردم پرهيزگار به خاموشي رفته بود و جبار عنود تسلط داشت که هر حرامي را حلال مي شمرد و همه گونه بدعت مي نهاد . . . (طبري، ترجمه، ج 10، ص 4396).
 
4 . امام، وصي
 
امام به معناي پيشوا در حوادث سياسي و مذهبي دوره ي اسلامي واژه ي پر تکراري است . اين واژه، گاه به عنوان منصبي فرهنگي هم چون امام جماعت و گاه براي مناصب سياسي و حکم رانان به کار رفته است . کاربرد رايج اين واژه در عصر رسول خدا (ص) بيش تر براي امام نماز جماعت بود، اما پس از آن تعبير امام المسلمين اشاره به بالاترين منصب رسمي مسلمانان داشت و بار سياسي در آن تقويت شده بود . اين واژه در دوره ي رسول خدا و خلفاي نخست و قبل از استحکام حکومت امويان، بيش تر از واژه ي خليفه به کار مي رفت و علاوه بر استعمال در حوزه هاي مختلف، بار معنايي بيش تري در آن نهفته بود . در حوادثي هم چون سقيفه، انتخاب عثمان و هنگام بيعت با علي (ع) از واژه ي امام و نياز مردم به آن سخن مي رود .(دينوري، ص 157; يعقوبي، ج 2، ص 163; طبري، ج 4، ص 427) در اين کلمه، به تناسب معناي آن، بايد ماموماني نيز تصور شوند که به امام اقتدا نمايند; از اين رو بار معنوي آن بيش تر از واژه ي خليفه است که جنبه هاي سياسي آن قوي تر مي نمايد .
 
البته در نگاه کساني که هنوز فاصله ي چنداني با دوره ي جاهليت نداشتند، امام چيزي نبود جز همان احياي اشرافيت سابق . زني که تازه جاهليت را پشت سر گذاشته بود و هنوز دل در گرو آيين هاي آن دوره داشت، از ابو بکر پرسيد: اين نظام جديد تاکي پا بر جا مي ماند؟ ابو بکر گفت: تا هنگامي که ائمه و پيشوايان شما در راه صلاح گام نهند . زن سؤال مي کند: ائمه چه کساني هستند؟ ابوبکر مي گويد: ائمه همان اشراف هر قوم هستند که در ميانشان اطاعت مي شوند .(ابن سعد، ج 8، ص 343)
 
اين کلمه نزد اهل بيت (ع) و ياوران ايشان علاوه بر بار سياسي، بار ديني نيز داشت و هر کس نمي توانست امام مسلمين باشد و امام مي بايست از ويژگي هاي برجسته اي برخوردار باشد . در گزارش هاي مربوط به حادثه ي کربلا اين واژه در همين سياق به کار رفته است . مردم کوفه در نامه اي که به امام حسين (ع) نوشتند اظهار کردند که بدون امام هستند و تنها به آن حضرت رضايت دارند . امام حسين (ع) نيز در پاسخ نامه ي شيعيان کوفه ترکيبي از شرايط و صفات ديني - سياسي را براي امام بر شمرد; صفاتي هم چون: عمل به کتاب خدا، اخذ به قسط، پي گيري حق و حبس خود در راه خدا .(طبري، ج 5، ص 352) امام حسين (ع) با برشمردن اين شرايط براي امام به آنان ياد آور شد که امام فقط به امور سياسي آنان توجه و اهتمام ندارد، بلکه امور ديني در دستور کار اصلي وي قرار دارد .
 
در حقيقت امام در باور شيعيان اعتقادي، جايگاه خاصي از لحاظ معنوي و فکري دارد . او نماد دين است و رسالتش علاوه بر اداره ي جامعه، تفسير و تبيين دين هم هست و اين کار به دليل ارتباط خاصي است که او با رسول خدا (ص) دارد . پيروان اين گرايش عمدتا با تعابير وصايت و ولايت و امامت - نه خلافت - با امام برخورد دارند .
 
واژه ي امام در اين دوره و در صف مقابل بيش تر در کاربرد سياسي که مرادف با خليفه و عهده دار امور مسلمين است به کار رفته، هر چند آشنايي چنداني با دين نداشته باشد و در اين راه نيز اقدامي نکند . در اين نگاه، که همان نگاه اشرافيت دوره ي جاهلي است، هر کس و به هر وسيله اين منصب را به چنگ آورد امام مسلمانان تلقي مي گردد و اطاعت محض از او لازم است، به گونه اي که طعن و خروج بر او عواقب ناخوشايندي در پي دارد . چنين تبليغ مي شد که امام، چه امام ضلالت باشد و چه امام عدالت، بايد بدو اقتدا کرد . اين سخن ابوموسي اشعري که در بحبوحه ي اعتراضات عليه عثمان در کوفه خطاب به مردم مي گفت: ايها الناس فاني سمعت رسول الله يقول: من خرج و علي الناس امام - والله ما قال: عادل - ليشق عصاهم و يفرق جماعتهم فاقتلوه کائنا من کان (طبري، ج 4، ص 336) بيان گر همين نوع طرز فکر است که امتداد آن در کربلا به نحو خشونت باري به وقوع پيوست . کساني که عليه امام حسين (ع) در اين صحنه وارد عمل شدند همگي کار خود را چنين توجيه مي کردند که فرمان از امام دارند و در پرتو همين فرمان هر اقدامي را براي خاموش کردن اين خروج مجاز مي دانستند .(دينوري، ص 284)
 
ابوسعيد خدري از امام حسين (ع) خواست تا عليه امامش خروج نکند .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 445) نعمان بن بشير در خطبه اي در کوفه خطاب به مردم مي گويد: اگر به مخالفت با امام برخيزند، به مبارزه ي آنان خواهد آمد .(طبري، ج 5، ص 356) و کسي که نامه ي ابن زياد را مبني بر توقف کاروان امام حسين (ع) براي حر آورده بود، ادعا مي کرد که در اين کار از امامش پيروي کرده و به بيعتش وفادار مانده است; مخالفان در جواب او آيه ي «ائمة يدعون الي النار» را قرائت کردند .(طبري، ج 5، ص 408)
 
وصي و وصايت مفهومي فراتر از امام است که منحصرا شيعيان آن را به کار مي برند و از اهميت آييني ويژه اي در نزد ايشان برخوردار است . شيعيان اعتقادي - نه سياسي - بر اين باورند که علي (ع) وصي پيامبر (ص) بوده و با نص وي تعيين شده است . اين واژه هر چند به صورت اندک پس از پيامبر (ص) در حق علي (ع) به کار رفته است، اما در دوره ي حکومت آن حضرت و پس از آن کاربرد بيش تري يافت . ياران نزديک علي (ع) هنگام انتخاب آن حضرت براي خلافت از سوي مردم، با واژه هايي هم چون: «وصي » «امين » و «وارث » به ايشان تهنيت و سلام مي گفتند . از اين پس، از جمله مؤلفه هايي که طرف داران ديني علي (ع) را از ديگران جدا مي کرد، اعتقاد آنان به وصايت و برتري او بر خلفاي قبل بود . در جنگ جمل اين تعبير براي علي (ع) به کار رفت و در نبرد صفين نيز کاربرد بسياري يافت . (5) قنبر علي (ع) را با کلماتي هم چون وارث النبيين، خير الوصيين، وصية نبيه و . . . مي ستود .(طوسي، ج 1، ص 289)
 
در واقعه ي عاشورا چندين بار از اين واژه استفاده شده و امام حسين (ع) نيز آن را به کار برده است . استناد اصحاب حسين (ع) به وصايت علي (ع) در حادثه ي عاشورا براي اثبات حقانيت خود بود .(ابن اعثم، ج 5، ص 199) امام حسين (ع) خود در نامه اي به اهل بصره تصريح مي کند که خاندان او اوصياي رسول خدا (ص) هستند (طبري، ج 5، ص 357) ; و اين معنا را با ورثه بودن پيامبر و اين که سزاوارترين جانشينان او هستند، تاکيد مي کند . عبيدة بن عمرو کندي که دوست دار علي (ع) بود و از او به «اشد حبا لعلي » تعبير شده است (همان، ص 261) در رثاي امام حسين (ع) چنين سرود:
 
و مقتل خير الآدميين والدا
 
و جدا اذا عدت مساعي المعاشر
 
حسين ابن علي و ابن بنت محمد
 
نبي الهدي و ابن الوصي المهاجر
 
(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 516)
 
در اين مرثيه حسين (ع) فرزند بهترين فردي معرفي شده که وصي پيامبر (ص) است . اين قبيل باورها از عقايد شيعيان اعتقادي است .
 
5 . ذرية
 
قرابت اهل بيت (ع) با رسول خدا (ص) پيوسته از امتيازاتي بود که موجب برتري ايشان بر ديگران مي شد و خود اين خاندان بر اين قرابت تاکيد کرده، همواره يادآوري مي نمودند که نسب آنان به پيامبر مي رسد . اين قرابت نيز پيوسته - تا جايي که ياست بالاتري لحاظ نمي شد - مورد توجه و احترام مردم و حتي حکام مخالف آنان قرار مي گرفت .
 
معرفي امام حسين (ع) با تکيه ي ويژه بر خويشاوندي پيامبر در موارد بسياري در حادثه ي عاشورا به چشم مي آيد و آن حضرت ميراث دار پيامبر و ماموريت وي هم چون ماموريت جدش معرفي مي شد . در همين راستا، دو تعبير «ابن فاطمه » و «ابن مرجانه » ، علاوه بر نشان دادن موقعيت و امتياز خانوادگي امام حسين (ع) بر عبيدالله، از لحاظ ديني نيز اهميت بسياري داشت .
 
افتخار اين خاندان به مادر همواره از سوي اينان تکرار مي شد و از سوي ديگر مخالفان نيز، که به صراحت نمي توانستند اين افتخار را انکار کنند، با کنايه و تعريض آن را زير سؤال مي بردند . يزيد در نامه اي به فخر فروشي ايشان به مادرشان اشاره کرده، آنان را به باد انتقاد مي گيرد و براي ديگر زنان نيز فضلي بر مي شمرد .(عنيتم قومکم فخرا بامکم) (همان، ص 449; طبري، ج 8، ص 202) به همين گونه، مروان - کسي که مانند پدرش همواره در آزار و اذيت خاندان پيامبر مي کوشيد - به حسن (ع) طعنه مي زد که تو هم چون مادياني هستي که تا از پدرت سؤال مي شود، به اسب بودن مادرت افتخار مي کني .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 400; ابن عساکر، ج 57، ص 244) چنان که بعدها منصور، در برابر نفس زکيه، افتخار وي در انتساب به فاطمه را زير سؤال برده و زنان را فروتر از مردان و عموها دانسته است .(طبري، ج 7، ص 570)
 
در حادثه ي عاشورا تعارض ميان اين دو خاندان، که از جاهليت تا کنون استمرار داشت، به نحو ديگري خود را نشان داد; اما اين بار فضل و برتري اين خاندان به علت انتسابشان به پيامبر انکارناپذير بود . در اخبار مربوط به حادثه ي کربلا انتساب خاندان حسين (ع) معمولا به صورت انتساب به پيامبر ذکر مي شود . از امام حسين (ع) بارها به صورت «ابن بنت رسول الله (ص)» و از زينب با عنوان «ابنة فاطمة بنت رسول الله (ص)» ياد مي شد که در اين موارد مقصود نشان دادن اتصال و پيوند اينان با رسول خداست . (طبري، ج 5، ص 456) حسين (ع) از خود نيز چنين تعبير مي کرد:
 
اللهم اني اشکو اليک ما يفعل بابن بنت نبيک (همان، ص 450).
 
و در کارزار کربلا از لشگريان کوفي پرسيد: آيا من فرزند دختر پيامبرتان نيستم؟ (ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 469) حتي در سپاه مخالف نيز از حسين (ع) به همين عنوان تعبير مي شد، چنانچه تعبير شمر چنين بود .(همان، 473) گاه نيز امام (ع) مستقيما به پيامبر منتسب مي شد و با تعبير «ابن رسول الله » از ايشان ياد مي شد .(طبري، همان، ص 455)
 
به هر صورت امام (ع)، با عنايت، بارها در اين حادثه پيوستگي و قرابت خود را با پيامبر ياد آورد شد و از اين طريق سعي در اثبات حقانيت خود مي کرد و برخورد با خود را برخورد با پيامبر به شمار مي آورد . آن حضرت با شهادت علي اکبر به دشمن خطاب کرد که حرمت رسول خدا را زير پا نهاده ايد .(طبري، همان، ص 446) علي اکبر نيز خاندان خود را سزاوارتر به پيامبر مي دانست، به گونه اي که «ابن دعي » حق ندارد در باره ي آنان حکمي بکند .(طبري، همان، ص 446) او قرابت رسول خدا (ص) را به مراعات سزاوارتر مي ديد تاقرابت ابو سفيان را .
 
انا علي بن حسين بن علي
 
نحن و بيت الله اولي بالنبي
 
من شمر و عمر وابن الدعي
 
(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 471)
 
با استقصاي تعابيري که مردم از امام حسين (ع) داشتند، چنين برداشت مي شود که صف بندي جديد همان صف بندي پيامبر و ابوسفيان است . امام حسين (ع) در واقعه ي کربلا همواره يادآور رسول خدا (ص) بود . حتي آن هنگام که يزيد سر مبارک آن حضرت را مورد بي حرمتي قرار مي داد، حاضران حرمت اين سر نزد پيامبر (ص) را يادآور شدند .(همان، ص 487) امام زين العابدين (ع) به يزيد مي گفت:
 
ما ظنک برسول الله لو رآنا مقرنين في الحبال (همان، ص 488).
 
پس از واقعه ي کربلا نيز هر که خبر شهادت وي را مي شنيد، از عکس العمل پيامبر (ص) يا فاطمه - عليهاالسلام - در صورت زنده بودن، سخن مي گفت . نظر ربيع بن خثيم را در باره ي اين واقعه جويا شدند، او گفت: ببينيد اگر امروز پيامبر (ص) زنده بود و وارد کوفه مي شد بر منزل چه کسي وارد مي شد . هم چنان که در مجلس عمرو بن سعيد کسي برخاست و گفت اگر فاطمه (س) زنده بود بسيار ناراحت مي شد .(همان، ص 492)
 
از تمامي موارد ياد شده به دست مي آيد که مردم، حسين (ع) را بازمانده ي پيامبر مي دانستند; با اين حال، چندان عجيب نيست که اقدامي عليه باز مانده ي ابوسفيان نمي کردند، چه اين که حدود 60 سال قبل نيز شبيه همين رويارويي به وقوع پيوسته بود .
 
6 . سمع و طاعة، عصيان و خروج
  
حکومت هايي که در پي تشکيل قدرت مرکزي بودند پيوسته بر اطاعت مردم تاکيد مي کردند و بقاي حکومت را در سمع و طاعت رعايا و آرامش مردم مي ديدند . مردم نيز که به مرور از تفرقه و عدم تمرکز قدرت در دوره ي جاهلي فاصله گرفته بودند، بر ضرورت جماعت و عدم تفرقه وقوف يافته و از اين خواسته استقبال مي کردند . از سوي ديگر همواره اين سؤال مطرح بود که آيا مردم حق دارند عليه خليفه دست به شورش بزنند؟ و در چه شرايطي چنين حقي براي آنان ثابت است؟ گروه هاي مذهبي و سياسي در دوره ي اسلامي به اين سؤال جواب هاي مختلفي داده اند . بر اساس اصول شناخته شده ي مذهبي، اطاعت از فرمان حاکم، اگر فرمان به معصيت الهي باشد، نارواست; زيرا بر اساس سخن رسول خدا (ص) که فرمودند: لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق، در اين موارد پيروي و اطاعت از حاکم جايز نبود . خلفاي پس از پيامبر نيز بر همين مبنا رفتار مي کردند; بنابراين طاعت به صورت مشروط در عصر نبوي مورد تاکيد بود و در دوره ي خلفاي نخست نيز اتباع موظف بودند بي چون و چرا از خليفه و والي اطاعت کنند . با اين حال، اگر امام دستوري مي داد که مخالف قانون خدا بود، وظيفه ي طاعت ساقط مي شد و مردم حق داشتند از چنين دستوري سرپيچي و در برابر آن مقاوت کنند . ابوبکر مي گفت: تنها زماني از من اطاعت کنيد که بر راه راست مي روم، چون منصرف شدم به راهم آوريد .(يعقوبي، ج 2، ص 127) عمر نيز مي گفت:
 
مراقب من باشيد، اگر اشتباه کردم تذکر دهيد .
 
عربي برخاست و گفت:
 
اگر کج بروي تو را با شمشير راست خواهم کرد .
 
شورش عليه عثمان نشان داد که طاعت از خليفه در نزد صحابه به صورت مطلق نبوده است . اصولا خلافت در اين دوره شان ديني نداشت .
 
اما به مرور با تبديل شدن خلافت به ملوکيت، پادشاهان اين انديشه را که خلافت منصبي ديني و نيابتي از جانب پيامبر است به نفع خود رواج دادند، تا بدين وسيله مشروعيتي براي خود بسازند . علاوه بر اين، طاعت نيز يک سويه از مردم خواسته مي شد و به ندرت در متن هاي مربوط به بيعت موارد فسخ و شرايط سقوط طاعت مورد توجه قرار مي گرفت . بيش تر اين بيعت ها عملا يک سويه بود و بدون اين که براي مردم حقي در نظر گرفته شود از آنان طاعت مطلق طلب مي شد و اين طاعت محدود به عدم معصيت الهي نبود .
 
در همين راستا خلفاي اموي به منظور تمکين بيش تر مردم احاديثي از زبان رسول خدا (ص) در طاعت مطلق و بدون شرط از خلفا ساختند که در مجامع حديثي نيز راه يافته است . چنان که صنعاني در المصنف بابي با عنوان «باب لزوم الجماعة » آورده است (صنعاني، ج 11، ص 339) و مواردي از احاديث رسول خدا (ص)، که امر و سفارش به طاعت است، در آن جمع آوري شده است .
 
در دهه ي 60 ه . که قيام امام حسين به وقوع پيوست، سمع و طاعت يک سويه و مطلق از مردم طلب مي شد، و در مقابل از خروج و عصيان نهي مي شد . چنان که در خطبه ي ابن زياد اين مفاهيم در مقابل هم به کار رفته اند .(طبري، ج 5، ص 358) طاعت خليفه با طاعت خدا قرين شده و پيوند مي خورد و در واقع طاعت خليفه همان طاعت خدا و در يک راستا و امتداد قلمداد مي شد .(همان، ص 368) اما هنوز به هيچ سخني از پيامبر (ص) استناد نمي شد که طاعت مطلق را از مردم خواسته باشد، تنها از عواقب ناامني و تفرق بيم داده مي شد . عبيدالله بن زياد در کوفه مي گفت:
 
اعتصموا بطاعة الله و طاعة ائمتکم و لا تختلفوا و لا تفرقوا فتهلکوا و تذلوا و تقتلوا (همان، ص 368).
 
در نامه ها، خطبه ها و سخناني که طرف داران حکومت رسمي، در حوادث مربوط به کربلا صادر مي کردند، اقدام امام حسين (ع) اقدام به ناامني، شورش و عصيان، و اصحاب وي، عاصي و خارجي معرفي مي شدند . از سوي ديگر، از مردم طلب طاعت مي شد و آنان را موظف به آن مي کرد . عبيدالله به اهل کوفه مي گفت:
 
من براي کساني که حرف شنو و مطيع باشند همانند پدري مهربان خواهم بود .(همان، ص 359).
 
و کوفياني که سر طاعت به حکومت سپرده بودند، اهل طاعت و جماعت معرفي مي شدند .(همان، ص 435)
 
در مقابل، عمل امام حسين (ع) شقاق و تفريق جماعت و حرکت وي خروج معرفي مي شد . هنگامي که حسين (ع) از مکه خارج شد عمرو بن سعيد او را از شقاق پرهيز داد و اقدامش را خروج از جماعت و جدايي افکندن ميان امت دانست .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 448; طبري، همان، ص 385) امام حسين (ع) جواب داد: کسي که به خدا و رسولش دعوت کند به شقاق برنخاسته است .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 448; طبري، همان، ص 388) عمره دختر عبدالرحمن نيز امام حسين (ع) را به طاعت و لزوم جماعت سفارش مي کند .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 446)
 
در اين برهه علاوه بر اين که حکومت يک منصب ديني و الهي و در نتيجه، اقدام عليه آن حرکتي عليه دين تلقي مي شد، به مسئله ي امنيت و آرامش تاکيد بسيار مي کردند . براي مردمي که پس از جنگ هاي عراق و شام امنيت را در دوره ي معاويه تجربه کرده بودند، بازگشت به حالت سابق چندان خوشايند نبود و براي آنان حاکمي که امنيت برقرار نمايد، هر چند از عدالت به دور باشد و با قهر و غلبه قدرت را کسب کرده باشد، کاملا پذيرفته و طاعتش واجب بود . در نزد آنان عدالت مي توانست فداي امنيت شود; از اين رو حکومت، کسي را که عليه نظم قيام مي کرد محترم نمي دانست و هر اقدام ناپسندي عليه قيام کننده را روا مي داشت و مردم را بر آن ترغيب مي کرد . کعب بن جابر، که برير بن حضير را کشته بود، در شعري علت اين اقدام را اطاعت و سمع خليفه دانست . (طبري، همان، ص 433)
 
به کوفيان سفارش مي شد که پيوسته طاعت و جماعت خود را حفظ کنند و براي مبارزه با کسي که عليه امام قيام کرده به خود ترديدي راه ندهند .(همان، ص 435) حتي به عده اي از مخالفان که اقدام عليه حسين (ع) را به خاطر طاعت از خليفه توجيه مي کردند گفته شد که خليفه بدون قتل حسين (ع) نيز از شما خشنود خواهد بود .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 486; طبري، همان، ص 426)
 
عبيدالله نيز قتل حسين (ع) را براي جلوگيري از تفرق امت ذکر مي کرد . از عبيدالله بن زياد که در حال تفکر بود سؤال شد: آيا در باره ي قتل حسين (ع) به فکر فرو رفته اي؟ او پاسخ داد: قتل حسين بدين دليل بود که جماعتي بر امام و امت شوريدند و امام نيز از من قتل او را خواست; پس اگر خطايي باشد بر يزيد است نه بر من .(دينوري، ص 284)
 
حکومت که در اين زمان نياز به پشتيباني و حمايت عامه ي مردم داشت، به کساني که در طاعتش بودند وعده هايي مي داد . ابن زياد به اطرافيانش دستور داد به مردمي که اهل طاعت اند وعده ي ازدياد عطا دهند و به آنان که اهل معصيت اند وعده ي حرمان و عقوبت داده شود .(طبري، همان، ص 370)
 
اما در نظر امام حسين (ع) و ياران، سمع و طاعت مشروط به شرايطي بود که اينک آن شرايط در خليفه ي مسلمين يافت نمي شد . امام (ع) فرمودند:
 
من راي سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناکثا عهده مخالفا لسنة رسول الله يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول کان حقا علي الله ان يدخله مدخله (همان، ص 403).
 
هر که حاکم ستمگري را ببيند که محرمات خدا را حلال شمارد و پيمان خدا را بشکند و به خلاف سنت رسول خدا (ص) رود و ميان بندگان خدا با گناه و تعدي عمل کند و به کردار يا به گفتار عيب او نکند، بر خدا فرض باشد که او را به جايي که بايد ببرد (طبري، ترجمه، ج 7، ص 2993).
 
البته واضح است در جايي که حاکم مسلمين ادعاي خليفة اللهي داشت و به عنوان يکي از ارکان و حافظ دين محسوب مي شد، خروج عليه حکومت، خروج از دين نيز قلمداد مي شد . يزيد در مقابل زينب که مي گفت: اگر ما را به عنوان اسيران جنگي، ميان فاتحان تقسيم کني، از دين و ملت ما خارج شده اي، پاسخ داد:
 
پدر و برادرت از دين خارج شده اند . زينب نيز پاسخ داد:
 
تو و پدرت و جدت با دين خدا و دين پدرم و دين برادر و جدم هدايت يافته ايد (طبري، ج 5، ص 462).
 
چنان که تمسک عبيدالله و يزيد به آياتي از قرآن در برابر امام سجاد (ع) براي نشان دادن اين مطلب بود که آنان داراي منصبي الهي هستند و هر کس عليه آنان برخيزد خدا سزايش را مي دهد .
 
شق عصا، تشتيت کلمه و تفريق جماعت نيز از واژه هايي است که براي اقداماتي که موجب برهم خوردن آرامش و نظم مي شود به کار رفته است; مثلا اقدام مسلم در کوفه به شق عصاي مسلمين تعبير شده است .(طبري، همان، ص 357) و مخالفان، اهل ريبي که سخن و رايشان خلاف و شقاق است معرفي مي شوند . معاويه در دوره ي خلافت خود به حسين (ع) نوشت: خبر يافته ام عده اي از اهل کوفه تو را به شقاق دعوت کرده اند; و ياد آور مي شود که به ميثاق خود و بيعتش وفادار باشد .(ابن سعد، همان، ص 440)
 
تشتيت و تفرقه ي کلمه را نيز ابن زياد به مسلم نسبت داده است .(طبري، همان، ص 377) چنان که امام حسين (ع) متهم به خروج از جماعت و تفرقه ي بين امت مي شد .(همان، ص 385) يزيد در نامه اي به ابن عباس از او مي خواهد که حسين (ع) را از کوشش در راه فرقه و اختلاف باز دارد . ابن عباس نيز جواب داد: تلاش خود را براي جمع الفت به کار خواهد بست .(ابن سعد، همان، ص 448، 450)
 
از سوي ديگر، کساني که متهم به عصيان و خروج مي شدند اين عمل خود را نصيحت و خيرخواهي براي مسلمين قلمداد مي کردند . نصح از واژه هايي است که معمولا در بيعت ها از مردم خواسته مي شد; بدين معنا که به خيرخواهي خليفه همت گماشته از غش و فريب نسبت به او بپرهيزند . اين واژه از مفاهيم مشترکي است که در حادثه ي عاشورا هر دو طرف براي خود به کار برده اند . هنگامي که مسلم دست گير شد، مسلم بن عمرو باهلي به او آب نداد و هنگام معرفي خود گفت:
 
من کسي هستم که به نصيحت امامم برخاسته، در مقابل غشي که تو انجام داده اي، به سمع و طاعت گراييده ام; آن هنگام که تو به معصيت و مخالفت اقدام کردي (طبري، همان، ص 376).
 
اين واژه ها، که مربوط به اعمال قدرت حاکمان بود، پس از عاشورا نيز رواج داشت و حکومت ها به طور روزافزون در طلب طاعت مطلق مردم بودند . در پس همين تاکيدات و اقتدار روز افزون حکومت ها با توجه به شرايط جديد، فقها و نظريه پردازان به مرور قيودي براي تمرد از خليفه گذاردند که همه به نفع سلطان بود; از جمله، نافرماني سلطان را تنها در مواردي هم چون منع احکامي مانند نماز و روزه و حج تجويز مي کرد و الا در تصميم گيري هاي ديگر حاکم، که بر اساس مصلحت انجام مي گرفت، حق سرپيچي وجود نداشت .(ابن مقفع) جوهر سخن آنان اين بود که حاکم به خاطر تصدي اين منصب و بدون در نظر گرفتن اين که کيست و چگونه قدرت را به دست گرفته است و چگونه عمل مي کند، مشروعيت دارد و واجب الاطاعه است; چرا که حضور و قدرتش به خواست الهي است که به صورت يک واقعيت متجلي شده است . چنان که ابن عربي در العواصم من القواصم معتقد است چون حجر بن عدي را امام بر حق کشته است، پس حجر بر باطل بوده است . او مي گويد: هر کس معتقد است حجر بر حق کشته شده بايد دليل بياورد .(ص 29) بر اين اساس ابن عربي در مقابله ي ميان امام حسين (ع) و يزيد حق را به يزيد داده است!
 
از همين روست که بيعت از سوي اهل سنت به طور نا مشروط دوام يافته و شروطي هم چون بقاي عدالت در حاکم کم تر مورد توجه قرار گرفته است .
 
7 . فتنه
 
واژه ي فتنه در موارد اخلاقي، ديني و سياسي به کار رفته است . در تمام اين کاربردها معناي اصلي فتنه، که وسوسه يا امتحان ايمان است، در آن اشراب شده است .
 
در کاربرد اخلاقي اين واژه از مواردي هم چون دنيا، مال و فرزند تعبير به فتنه شده است; زيرا اين موارد موجب وسوسه ي اشخاص مي شود; چنان که در جنگ تبوک عده اي از صحابه ي رسول خدا (ص) به بهانه ي اين که به فتنه ي بني الاصفر (زنان زيباي رومي) گرفتار نشوند، خواهان عدم حضور در اين نبرد شدند .
 
کاربرد ديني اين واژه نيز در آزمايش و امتحان ايمان است . کاربرد مهم اين واژه در سيره ي نبوي مربوط به آزار و شکنجه ي تازه مسلمانان براي دست کشيدن از دين جديد است و از فشاري که بر اينان وارد مي شد تعبير به فتنه شده است; چنان که هجرت به حبشه براي در امان ماندن از اين فتنه بود .
 
در کاربرد سياسي، واژه ي فتنه از جمله اصطلاحاتي است که براي شورش ها و خلع طاعت و معمولا براي جنبشي که موجب اختلال در نظم ديني، اجتماعي و سياسي مي شود، به کار مي رود . اختلافات، زماني تبديل به فتنه، خطرناک و سزاوار کيفر مي شود که گسيختن از قيود اجتماعي و سياسي را ايجاب کند; يعني جدايي از جامعه و امتناع از تبعيت خليفه . از آن جا که ناآرامي منجر به تفرقه و گسيختن جماعت مي شود در موارد بسياري واژه ي فتنه به همراه کلمه ي فرقه به کار رفته است .
 
کاربرد اين واژه در دوره ي نبوي بيش تر در امور ديني است، چنان که بعد از پيامبر (ص) اين کارکرد بيش تر در امور سياسي است .
 
برگزيده شدن ابو بکر به خلافت در سقيفه، بسته شدن باب فتنه; و سعد بن عباده که مخالف اين جريان بود «صاحب فتنه » اعلام شده اند .(بلاذري، ج 2، ص 261، 263) ابوبکر خود اقدام سريع در اين مورد را به بهانه ي بيم از وقوع فتنه توجيه مي کرد (همان، ص 263; مسعودي، ج 2، ص 301) و برگزيدن عمر به خلافت را نيز از همين باب مي دانست . دوره ي خلافت عمر، دوره ي مرگ و خاموشي فتنه ها معرفي شده است، اما بعد از عمر باب فتنه ها گشوده شد و از نيمه ي دوم حکومت عثمان فتنه ها آغاز شد و با قتل عثمان فتنه ي بزرگ به وقوع پيوست که حاصل آن جنگ هاي داخلي متعاقب آن بود .
  
بيش ترين و مهم ترين فتنه ها در دوره ي کوتاه زمام داري علي (ع) رخ داد .(بلاذري، ج 9، ص 116) اقدام طلحه و زبير فتنه انگيزي قلمداد شد و از جنگ جمل که به علت حضور صحابه ي بزرگ در دو طرف درگيري، براي مردم عادي تشخيص حق در آن مشکل بود تعبير به فتنه مي شد . همان گونه که نبرد صفين، توطئه ي افراشتن قرآنها بر نيزه (منقري، ص 490) و تحکيم، فتنه معرفي مي شد . حادثه ي نهروان نيز از جمله ي اين فتنه ها بود که علي (ع) چشم آن را کند و خاموشش کرد .
 
از جمله ويژگي هاي دوره ي فتنه که بنابر سخن حجاج بن يوسف با نجوا آغاز و با خطبه ها به نتيجه مي رسيد، (مسعودي، ج 3، ص 119) تحير و سردرگمي مردم بود . به همين سبب در اين مقطع که ميان صحابه موجه درگيري رخ داده بود، تشخيص حق از باطل مشکل مي نمود; لذا عده اي خانه نشيني را ترجيح مي دادند که از جمله ي آنها عبدالله بن عمر بود . رفتار وي در زمان فتنه به عنوان الگو چنان مورد پسند عده اي قرار گرفته بود که از او با تعبير «امام ما در فتنه » ياد مي شد .(بلاذري، ج 10، ص 325، 360) برخي نيز هم چون محمد بن مسلمه خانه و کاشانه ي خود را در فتنه رها کرده و به جايي رفتند که فارغ از درگيري ها بتوانند زندگي آرامي داشته باشند . او از علي (ع) شمشيري طلب مي کرد که بتواند مسلم را از غير مسلم تشخيص دهد . همان گونه که ربيع بن خثيم از علي (ع) خواست که او را به سرحدات بفرستد، تا آن جا با خيال آسوده به نبرد با کافران بپردازد . ابوموسي اشعري نيز با استناد به سخني از پيامبر (ص) قعود در اين زمينه را سفارش مي کرد . قاعدين و معتزلين در فتنه، به هر اميري که غلبه مي يافت اقتدا مي کردند .
 
معاويه در دوره ي حکومت خود توانست فتنه ها را خاموش نمايد و آرامش را به جامعه بازگرداند . او هر حرکتي را به بهانه ي خاموش کردن فتنه و جلوگيري از ريختن خون هاي بيش تر در نطفه خاموش مي کرد; از جمله ي اين اقدامات، حرکت حجر بن عدي بود که با بهانه ي فتنه انگيزي سرکوب شد .(بلاذري، ج 5، ص 273) احتمالا در همين دوره احاديثي از زبان پيامبر ساخته مي شد و مردم را از فتنه پرهيز، و سلطان ظلوم غشوم را بر فتنه ي پايدار ترجيح مي داد .(يعقوبي، ج 2، ص 222)
 
آرامش ظاهري دوره ي معاويه با مرگ وي فرو ريخت و مجددا حرکت هاي مخالف آغاز شد، که مهم ترين آن، حادثه ي کربلا بود . در حوادث مربوط به کربلا اين واژه در موارد اندکي براي بيان مخالفت آشوب انگيز يا معارضه ي خشونت بار با قدرت مستقر، به کار رفته و از اقدام امام حسين (ع) به عنوان فتنه ياد شده است . مروان پيش از حوادث کربلا در نامه اي به معاويه خبر داد که حسين (ع) در پي فتنه انگيزي است . امام نيز در جواب، حکومت و ولايت معاويه را بزرگ ترين فتنه برشمرد .(ابن سعد، همان، ص 440) هم چنين نعمان بن بشير، فرمان دار کوفه، با آگاه شدن از تحرکات و مخالفت هاي مردم و حمايت آنان از حسين (ع) و نماينده اش مسلم بن عقيل مردم را از اين که به سوي فتنه پيش بروند بر حذر داشت .(طبري، همان، ص 355)
 
فتنه که از آن با عنوان «ضرب الناس بعضهم ببعض » نيز تعبير مي شد .(ابن سعد، همان، 445) به مرور ، به اصطلاحي عادي تبديل شد . اين اصطلاح براي گروه هاي مذهبي اي به کار رفت که جدايي آنها از سنت از حدود مجاز فراتر مي رفت، به خصوص براي گروه هاي مبارز مسلحي چون خوارج . فتنه در اين معنا غالبا با مفهوم بدعت که جدايي از سنت يا نقض سنت است، همراه است . (لوئيس، ص 94) در قرن اول هجري فتنه ها به اندازه اي زياد بود که عالماني هم چون حسن بصري متخصص در احکام دماء و فتن معرفي مي شدند .(ابن سعد، ج 7، ص 120) و کتاب هاي فتن نيز براي رفع همين نياز تدوين شد .
 
8 . ذمه و برائت ذمه
 
ذمه هر حرمتي است که زير پاگذاشتن آن موجب مذمت و سرزنش است . اين واژه در معنايي مترادف با عهد، امان، ميثاق و جوار در متون تاريخي به کار رفته است .
 
جوار و ذمه اهميت خاصي نزد عرب داشت . کسي که در جوار شخصي قرار مي گرفت، آن شخص ذمه ي خود را متعهد به حمايت از وي مي ديد; لذا دو واژه ي ذمه و «منعة » ، به معناي دفاع، با هم به کار مي رفت . اخفار ذمه که همان زير پا نهادن آن بود در نزد عرب بسيار نکوهيده بود و وفاي به ذمه در اشعار، صفتي نيکو براي افراد به شمار مي آمد .(يعقوبي، ج 2، ص 253) به همين سبب پيامبر (ص) در بين قريش به عنوان وفادارترين افراد به ذمه، معرفي و ستايش مي شد .(ابن هشام، ج 2، ص 272; ج 4، ص 879)
 
ذمه به همراه حلف و محالفه در دوره ي جاهلي مرسوم بود و پس از برقراي پيمان، دو طرف خود را ملتزم به رعايت آن و حمايت از يکديگر مي ديدند . در دوره ي اسلامي نيز تعبير «ذمم آبائي » ، که در معاهدات ذکر مي شد، مي تواند يادآور پيمان هاي پدران دوره ي جاهلي باشد . در سيره ي نبوي نيز اين واژه به کار رفت و بر آن از سوي پيامبر تاکيد شد . «ذمة الله » از واژه هايي بود که مسلمانان به کار گرفتند . آنان حمايت خدا را بر جوار افراد مشرک ترجيح مي دادند . پيامبر (ص) نيز در صلح نامه ها و معاهداتي که براي قبايل مي نوشت براي تاکيد بر وفاداري، ذمه ي خود را ضميمه ي ذمه ي خدا مي نمود و چنين مي نوشت:
 
. . . فانه آمن بذمة الله و ذمة رسوله محمد و من رجع عن دينه فان ذمة الله و ذمة رسوله منه بريئة . . .
 
(ابن سعد، ج 1، ص 204)
  
اين واژه پس از پيامبراکرم نيز به همين معنا گاه به صورت مطلق و گاه با اضافه به خدا و رسول استفاده شده است . هر چند عمر به فرماندهان خود سفارش مي کرد که به دشمن بر حکم خدا و رسولش امان ندهند; زيرا حکم خدا و رسولش را نمي دانند; هم چنين سفارش کرد ذمه ي خدا و ذمه ي رسولش را نيز به آنان وعده ندهند، بلکه ذمه ي خود را به تعهد آنان بدهند .(طبري، ج 4، ص 187) اين سفارش عمر احتمالا در پي پيمان شکني هايي صورت مي گرفت که در فتوحات پيش آمده بود . مسلمين در اين صورت مي توانستند در صورت لزوم به آساني موارد متعهده را زير پا بگذارند . البته حديثي نيز از پيامبر (ص) در تاييد همين موضوع نقل مي شد که با سيره ي خود پيامبر منافات داشت .(ر . ک: شيباني، ج 1، ص 29)
 
به مرور ذمه ي افراد ديگري که در جامعه از اهميتي برخوردار شدند براي تاکيد بر وفاداري به وعده هاي داده شده اضافه شد، از جمله خليفه ي وقت و يا فرمانده لشکر .
 
در صفين ذوالکلاع از ياران معاويه براي تامين جان ابو نوح، از ياران علي، و تاکيد بر اين که به آنچه مي گويد وفادار است چنين گفت:
 
فلک ذمة الله و ذمة رسوله و ذمة ذي الکلاع حتي ترجع الي خيلک (منقري، ص 333).
 
در دوره ي عباسيان «ذمه ي عباس » بر اين موارد افزوده گشت .(بلاذري، ج 4، ص 186; طبري، ج 7، ص 427)
 
در بيعت نامه ها، خليفه وفادار به ذمه معرفي مي شد و اين وفاداري تا هنگامي بود که از بيعت کنندگان تغيير و تبديل و ناديده گرفتن و بي توجهي به پيمان و شروط مشاهده نشود . برائت ذمه در مواردي هم چون: سرپيچي از دستورهاي خليفه، غش، پناه دادن به دشمن خليفه و غدر صورت مي گرفت . در صورت رخ دادن چنين مواردي عهد و پيمان و ذمه ي خليفه لغو مي شد و امنيت جاني و مالي آن شخص از بين مي رفت .
 
در حادثه ي کربلا نيز اين کلمه به کار رفت . حاکم رسمي در پي اقدام شورشيان که آنان را اهل ريب خطاب مي کند، ذمه و پيمان خود را از آنان بر مي دارد . ابن زياد در حادثه ي کربلا، عرفاء را که مسئول تنظيم امور قبايل بودند تهديد کرد اگر مخالفين و اهل ريب را معرفي نکنند ذمه از آنان برداشته مي شود، که در اين صورت، مالشان حلال و خونشان هدر است .(طبري، ج 5، ص 359) هم چنين براي جمع کردن مردم در مسجد گفت: اگر کسي در مسجد حاضر نشود ذمه از او برداشته مي شود .(دينوري، ص 240) اين به معناي هدر بودن خون وي بود .
 
در اين حادثه عدم بيعت امام حسين (ع) و خروج او و يارانش، از اسباب برائت ذمه محسوب مي شد و يزيد در شعري امام حسين (ع) را به خاطر زير پا گذاشتن ذمه سرزنش مي کند .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 449)
 
اين نمونه رفتار با کساني که به مخالفت با حاکم بر مي خواستند ادامه يافت; چنان که در قيام زيد براي جلوگيري از همکاري مردم با وي همه را در مسجد جمع کرده، اعلام نمودند که هر کس به مسجد نيايد، ذمه ي خليفه از او بري ء خواهد بود .(بلاذري، ج 3، ص 437)
 
علاوه بر به کار رفتن اين واژه در کشمکش ميان دو طرف درگيري، در جبهه ي اصحاب حسين نيز مسئله ي ذمه جداي از حکومت مطرح بود، کساني که با وي بيعت کرده بودند، ذمه ي خود را متعهد به حمايت از وي مي ديدند، حتي هنگامي که امام اعلام کرد آنان بري ء الذمه اند و بيعت خود را از آنان برداشته است، اصحاب مخلص راضي به ترک وي نشدند .(طبري، همان، ص 418) همان گونه که حمايت هاني بن عروه از مسلم بن عقيل بدان سبب بود که با پناه دادن به وي او را در ذمه ي خود گرفته بود; لذا خود را متعهد به حمايت وي مي ديد .(همان، ص 366)
 
9 . ثار
 
ثار و خون خواهي از عادات و رسوم عرب جاهلي بود و در فرهنگ قومي و قبيله اي جايگاه ويژه اي داشت، به گونه اي که عرب به آن شناخته مي شد .(مسعودي، ج 2، ص 98، 325) قبيله اي که خوني از آن ريخته شده بود، اگر اقدام به خون خواهي نمي کرد، تحقير مي شد .(همان، ص 71) پيامبر با وضع احکام قصاص سعي کرد آن را قانونمند کند و از حالت انتقام دسته جمعي و قبيله اي به حالت انفرادي تبديل نمايد . پيامبر با زير پا نهادن خون هاي ريخته شده ي دوره ي جاهلي و ابطال آنها تلاش نمود اين خصيصه ي عرب را بي رمق کند; اما ريشه کن کردن آن بسيار مشکل بود، به گونه اي که هر از گاهي همين مسئله مشکلاتي را براي آن حضرت پديد مي آورد که نمونه ي آن قتل دسته جمعي بني جذيمه به وسيله ي خالد بن وليد است که به خون خواهي عموي خود به چنين اقدامي دست زد .(بلاذري، ج 11، ص 136) پيامبر خود در مقابل، هيچ عملي که بوي انتقام از آن استشمام شود انجام نداد، حتي در فتح مکه که مي توانست دستاويز خون هاي بسياري باشد با بزرگواري، دشمنان و مخالفان ديرينه را عفو نمود . پس از پيامبر در حوادثي هم چون قتل عثمان همان روحيات جاهلي مجددا بيدار و خون وي دستاويز بسياري از اقدامات ناصواب و قتل هاي بي مورد گشت . پس از روي کار آمدن علي (ع)، خون عثمان بهانه ي خوبي براي نافرماني مخالفان بود; به گونه اي که دو جنگ داخلي جمل و صفين با همين بهانه توجيه مي شد و حکومت امويان مشروعيت خود را با ادعاي خون خواهي عثمان پي ريزي کرد .
 
خون عثمان شعاري براي عثمانيان شد . ياران معاويه در پيکار صفين شعار يا لثارات عثمان سر مي دادند (منقري، ص 332) و بعدها مخالفان ظاهري قتل عثمان، هر جا که ياران علي (ع) را به چنگ مي انداختند، به ياد عثمان و براي انتقام، همان اقدامات را بر مخالف خود روا مي داشتند . در نبرد صفين يکي از ياران معاويه از او خواست اجازه دهد جسد يکي از بستگانش را که در سپاه علي (ع) به شهادت رسيده بود دفن کند . معاويه او را از اين کار منع کرد و گفت:
 
ما عثمان را نتوانستيم آشکارا دفن کنيم (همان، ص 259).
 
آب را از محمد بن ابي بکر، به بهانه ي اين که عثمان تشنه کشته شد، منع کردند . مروان نيز براي جلوگيري از دفن امام حسن (ع) در کنار پيامبر مي گفت:
 
آيا عثمان در حش کوکب (6) دفن شود و حسن در حجره ي پيامبر به خاک سپرده شود؟ (ابن ابي الحديد، ج 16، ص 13)
 
حادثه ي کربلا از همين ديدگاه انتقام خون عثمان تلقي مي شد . در کربلا هنگامي که آب بر حسين (ع) و يارانش بسته شد، چنين استدلال کردند که عثمان تشنه کشته شده است .(دينوري، ص 255; بلاذري، ج 4، ص 180) عبيدالله در نامه اي به عمر سعد نوشت: آب از حسين (ع) منع شود، هم چنان که از عثمان منع شد .(طبري، همان، ص 412) و چون خبر شهادت امام حسين (ع) به والي مدينه عمرو بن سعيد رسيد، گفت:
 
واعية بمثل واعية عثمان اين خبر ناگواري است در برابر حادثه ي ناگوار مربوط به قتل عثمان (همان، ص 466). تمثل يزيد پس از شهادت حسين (ع) به شعر عبدالله بن زبعري، که به مناسبت انتقام کشته شدگان مشرک روز بدر سروده بود، کاملا بيانگر اين مطلب است که در اين درگيري عقده از کينه هاي قديم باز شده و خون هاي کهنه تر از خون عثمان مطرح است .(ر . ک: طبري، ج 10، ص 60; مقاتل الطالبيين، ص 80).
 
اين تقابل هم چنان ادامه داشت و پس از عاشورا ثار حسين (ع) در مقابل ثار عثمان قرار گرفت . توابين اولين گروهي بودند که براي طلب خون حسين (ع) دست به اقدام نظامي زدند . البته اين خون خواهي براي اهداف متعالي و الهي بود و به هيچ عنوان شائبه ي خون خواهي قبيله اي نداشت . چنان که در قيام مختار، هنگام درگيري با اشراف، آنان شعار يالثارات عثمان سر مي دادند و اصحاب مختار نيز شعار يالثارات الحسين را براي خود برگزيدند .(طبري، ج 5، ص 50)
 
بنو عباس نيز در همان ابتداي به قدرت رسيدن، افراد بسياري از بني اميه را تحت عنوان ثار از دم تيغ گذراندند .(مسعودي، ج 3، ص 328)
 
10 . نصر، خذلان
 
رسم عرب جاهلي، بر اساس معيارهاي قبيله اي، طبق شعار «انصر اخاک ظالما او مظلوما» ياري مطلق هم تيره ي خود بود . عرب جاهلي بر اساس اين شعار مي گفت:
 
اگر من برادرم را به هنگام ظلم ياري نکنم، هنگامي که مظلوم واقع شود نيز کمک نخواهم کرد (ر . ک: ابن حجر، ج 5، ص 125).
 
ياري مظلوم چندان مورد توجه نبود تنها نمونه از اين دست که بر ياري مظلوم توجه شد معاهده ي «حلف الفضول » است که پيامبر در آن حضور داشت و در دوره ي اسلامي نيز مورد تاکيد قرار گرفت . پيمان هاي عرب بر پايه ي ياري و مواسات بود و عرب خود را ملزم به نصر و حمايت کسي که جوار مي داد، مي دانست .
 
در عصر نبوي در بيعت ها معمولا مسئله ي نصر طرح مي شد و از بيعت کننده مي خواستند، در صورت نياز، به کمک بيعت شونده بشتابد . در بيعت عقبه، انصار با پيامبر بر پايه ي ياري و دفاع پيمان بستند (ابن سعد، ج 4، ص 6) و اطلاق نام «انصار» بر اينان از همين روي بود . پيامبر (ص) در ديگر پيمان ها نيز ياري خود را جزو شرايط ذکر مي کرد; چنان که در پيمان با بني ضمره و بنو غفار و ديگر قبايل چنين شرطي را گنجاند .(همان، ج 1، ص 210) آن حضرت بر اساس آموزه هاي دين، نصر به صورت مطلق را که مربوط به دوره ي جاهلي بود تعديل کرد و حق را محدوده ي نصر دانست و ياري برادر ظالم را در بازداشتن او از ظلم دانست . (صنعاني، ج 11، ص 169; يعقوبي، ج 2، ص 103; ابن حجر، ج 5، ص 124) يکي از موارد مهم نصر و طلب ياري در سيره ي نبوي مربوط است به تيره اي از قبيله خزاعه که هم پيمان مسلمانان بودند و مورد تعدي قريش قرار گرفتند . طلب ياري اينان زمينه ي فتح مکه را فراهم کرد . نماينده ي اين تيره هنگامي که به مدينه آمد چنين سرود:
 
فانصر هداک الله نصر ايدا
  
وادع عباد الله ياتوک مددا
 
واژه هاي به کار رفته در اين شعر نصر را فراتر از انديشه ي قبيله اي و به عنوان ياري خدا طرح مي کند .
 
واژه ي نصر بعد از اين دوره در تعارض ها و درگيري هاي داخلي مطرح مي شد و اگر دشمن داخلي قوي و مشخصي وجود نداشت، از جمله هنگامي که جامعه ي اسلامي مشغول فتوحات خارجي بود، اين ماده در بيعت نامه ها گنجانده نمي شد .
 
پس از قتل عثمان «نصر عثمان » به معناي گرفتن انتقام خون و ثار وي، از شعارهاي مخالفان علي (ع) بود .
 
در حادثه ي کربلا نيز در کلمات امام حسين (ع) فراخواني به نصر و ياري وجود دارد و از سوي ياران نيز ياري نواده ي پيامبر (ص) تکرار شده است .(طبري، ج 5، ص 389، 395) امام در طي راه نيز، از بعضي هم چون زهير بن قين و عبيدالله بن حر جعفي طلب نصر کرد و از آنان خواست که به ياري وي بشتابند .(همان، ص 407) زهير مي گويد: با اين که وي نامه به امام ننوشته، اما چون وضعيت را چنين ديده، به نصرت و ياري امام شتافته است .(همان، ص 417) در اين ميان ياران امام حسين (ع) فرزندان فاطمه (س) را سزاوارتر به نصر و ياري از فرزندان سميه مي دانستند .(همان، ص 426) قيس بن مسهر نيز هنگامي که دست گير شد، خطاب به مردم گفت: «حسين يستنصرکم » .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 463)
  
ابو الشعثاء کندي در ميدان نبرد رجز مي خواند و مي گفت: من ياريگر حسينم و از عمر سعد روي گردانم:
  
يارب اني للحسين ناصر
 
و لابن سعد تارک و هاجر
 
(طبري، همان، ص 445)
 
خذلان در مقابل نصر بود . به امام حسين (ع) گفته مي شد کساني که وعده ي نصر به تو داده اند، تو را به خذلان خواهند کشاند . (ابن سعد، همان، ص 447) آن حضرت چون خبر قتل مسلم را شنيد، به همراهان گفت که آنان ما را تخذيل خواهند کرد، هر که مي خواهد بازگردد .(همان، ص 463) امام (ع) بعد از شهادت علي اکبر (ع) دست به دعا برداشت و به کساني که بعد از وعده ي ياري او را خوار کردند نفرين کرد .(همان، ص 471)
 
تعدادي از کساني که به نصر حسين (ع) نيامده بودند، گرفتار ناراحتي روحي و عذاب وجدان شدند; بشر بن غالب اين گونه بود . (همان، ص 501) عبيد الله بن حر جعفي که دعوت حسين براي نصرت را اجابت نکرده بود، بعدها از اين کار پشيمان شد و اشعاري در ندامت خود سرود .(همان، ص 513) توابين نيز از همين دسته بودند که قبول توبه ي خود را در شهادت يافتند .
  
ذب از حريم نيز هم چون نصر از واژه هايي بود که به همين معنا در اين حادثه و در موارد ديگر به کار رفته است . زهير اذعان مي کرد که حضورش در کربلا براي ذب از حريم حسين (ع) است .(طبري، همان، ص 427)
 
11 . صله ي رحم، قطع رحم
  
صله ي رحم و قطع آن از جمله اصطلاحاتي است که در حادثه ي عاشورا به کار رفته است . اين واژه علاوه بر معناي اخلاقي، که رعايت پيوند و آداب و شئون فاميلي در حوزه ي شخصي زندگي است، در امور اجتماعي بار سياسي نيز دارد . سفارش اسلام به صله ي رحم براي حفظ پيوند در محدوه ي جامعه ي اسلامي و جلوگيري از تفرق است . اهميت نسب و پيوند قبيله اي در ميان عرب نيز اقتضا مي کرد که چنين سفارشي صورت گيرد; اما آيين جديد معتقد به کارکرد نسب به مانند قبل نبود و ملاک هايي هم چون تقوا و اسلام را نيز در آن لحاظ کرد . با ظهور اسلام محدوده ي پيوند و حمايت، از قبيله فراتر رفت و شامل جامعه ي مسلمانان شد و «حق » محور حمايت و پشتيباني قرار گرفت; از اين رو اشراف قريش همواره پيامبر را متهم به قطع رحم مي کردند و با تعبير «قاطع » از آن حضرت ياد مي نمودند; زيرا آموزه هاي وي منجر به فروپاشي و به هم ريختن قبايل و اقتدار آنان مي شد .(يعقوبي، ج 2، ص 57; طبري، ج 2، ص 449)
  
پس از پيامبر و بازگشت تدريجي مسلمانان به شعارهاي دوره ي جاهلي، صله ي رحم و قطع آن در امور سياسي به همان معناي سابق بازگشت . عده اي که هنوز بر همان روش هاي قبل از اسلام تاکيد مي کردند، هر نوع اقدامي را که منجر به تضعيف قبيله مي شد، قطع رحم و هر آنچه را موجب استوار شدن پيوندهاي قبيله اي مي شد به صله ي رحم تعبير مي کردند . در دوره ي عثمان عنوان «صله رحم » دستاويز وي براي بخشش اموال و مناصب به اطرافيان و اقرباي خود بود; (ابن سعد، ج 3، ص 47 و ج 5، ص 27، 33; بلاذري، ج 5، ص 515; يعقوبي، ج 2، ص 173) و عمال وي نيز همين شيوه را پي مي گرفتند و اموال را به اقرباي خود به عنوان صله مي پرداختند . علاوه بر امور مالي، واگذاري مناصب نيز تحت همين عنوان انجام مي گرفت . معاويه از صله ي عثمان در حق خود و خاندانش و اين که آنان را بر گرده ي مردم سوار کرده است، قدرداني مي کرد .(ابن شبه، ج 3، ص 1096) مستند عثمان براي عزل ابو موسي اشعري از امارت کوفه و جانشين کردن عبد الله بن عامر همين مسئله بود .(ابن سعد، ج 5، ص 33 . م)
 
در حوادث پس از قتل عثمان و تيره تر شدن روابط بني اميه و بني هاشم اين دو واژه بارها به کار رفت . معاويه بارها علي (ع) را متهم به قطع رحم عثمان و شوراندن مردم عليه او کرد .(منقري، ص 38، 199، 222) وليد بن عقبه، در نبرد صفين به بنو عبدالمطلب ناسزا گفته و معتقد بود که اينان با قتل عثمان مرتکب قطع رحم شده اند .(دينوري، ص 175; طبري، ج 5، ص 13) در همين نبرد ذو الکلاع، از ياران معاويه، خويشاوندي خود را به ابو نوح، از ياران علي (ع)، يادآور مي شود و از او مي خواهد که از قتال دست بردارد، اما وي به او پاسخ منفي داد و متذکر شد که اسلام خويشاوندي هاي نزديکي را بريده و خويشاوندي هاي دوري را به هم پيوند داده است .(منقري، ص 333) در گفت وگوي ميان ابن عباس و معاويه کاملا مشخص مي شود که منظور از صله ي رحم چيزي فراتر از روابط شخصي است و منظور نگاه داشتن حرمت صاحبان قدرت است . ابن عباس، معاويه را متهم مي کند که با اعمال خود اسلام را از بين برده است . معاويه در جواب کشتن امام، قطع رحم و موارد ديگري را نابودي اسلام ذکر مي کند .(اخبار الدولة العباسية، ص 47)
 
البته گاه از سوي کساني که به هيچ وجه معتقد به ارزش هاي قبيله اي نبودند از صله ي رحم سخن به ميان آمده که مراد صله ي رحمي است که در مسير حق و ترويج آن بوده و يا اهداف بالاتري داشته باشد . پيامبر در صلح حديبيه چنين ياد کرد که امروز هر چه قريش از من طلب کند به خاطر صله ي رحم با آنان همراهي خواهم کرد .(طبري، ج 2، ص 624) همان گونه که علي (ع) قريش را به خاطر قطع رحم خود و غصب حقش سرزنش کرد .(ثقفي، ج 1، ص 204; ج 2، ص 297) و همو به فرزندان عثمان که در روز جمل به اسارت در آمدند پيشنهاد کرد که اگر پيش وي بمانند، بر اساس صله ي رحم حرمتشان را پاس خواهد داشت .(مفيد، ص 382)
 
پس از شهادت علي (ع) اين مفاهيم هم چنان کاربرد سياسي خود را داشت و در درگيري ها و حوادثي که به نحوي تقسيم بندي قبيله اي در آن لحاظ شده بود نمايان تر بود . مغيرة بن شعبه، والي معاويه بر کوفه، پس از آرامش اوضاع و دست يابي معاويه به قدرت فراگير، به او پيشنهاد مي کند که اکنون هيچ خطري از سوي بني هاشم متوجه او نيست، بهتر است به امور ايشان نيز عنايتي کرده و با آنان صله ي رحم نمايد . معاويه جواب منفي خود را با اين جمله که هنوز روزانه پنج بار صداي اشهد ان محمدا رسول الله براي اقامه ي نماز سر داده مي شود، ابراز مي نمايد .(مسعودي، ج 3، ص 454) به هر صورت، تمسک به صله ي رحم از جمله مسائلي بود که نشان از حمايت سياسي داشت . مروان هنگامي که متوجه شد مورد غضب معاويه قرار گرفته و او را از ولايت مدينه عزل خواهد کرد، به او گفت که تا به حال صله ي رحم را در حق او انجام داده و اين پيوند را قطع نکرده است .(بلاذري، ج 5، ص 65)
 
در حوادث عاشورا نيز همين واژه ها به کار رفت . مخالفين اقدام حسين (ع) را به قطع رحم تعبير کردند . امام حسين (ع) خود مي گفت که دعوت وي بر اساس صله و نيکي است .(طبري، ج 5، ص 388) اما يزيد با متهم کردن حسين (ع) به قطع رحم، خطاب به امام سجاد (ع) گفت:
 
ابوک قطع رحمي و نازعني سلطاني فجزاه الله جزاء القطيعة و الاثم (ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 489).
 
يزيد براي دل جويي از امام سجاد (ع) پيشنهاد کرد نزد وي بماند که در اين صورت حق وي را پاس داشته و به صله رحم اقدام خواهد کرد .(همان، ص 490) عمرو بن سعيد، والي مدينه، چون خبر شهادت امام به مدينه رسيد، بر منبر رفت و گفت:
 
او قطع رحم کرد (همان، ص 492).
 
با ياد اين موارد مشخص مي شود که صله ي رحم و قطع آن در اين دو ديدگاه بر محورهاي متفاوتي قرار مي گيرند . در يک نگاه مبنا پيوندهاي قبيله اي است، اما در نگاه ديگر، که اهل بيت (ع) در همان مسير گام مي نهادند، اقدامات بر اساس روابط قبيله اي تنظيم نمي شد، بلکه داير مدار حق بود .
 
علي (ع) به عثمان اعتراض کرد که چرا اموال را به مصرف نزديکان و بستگان خود مي رساني، عثمان در جواب گفت: آنها بستگان تو نيز هستند . علي (ع) گفت:
 
لعمري ان رحمهم قريبة و لکن الفضل في غيرهم; هر چند آنان از نزديکان من اند، اما فضل در ديگران است .(طبري، ج 4، ص 338)
 
اين واژه ها هم چنان در معاني سياسي به حيات خود ادامه دادند و معمولا کساني که دست به قيامي مي زدند و يا شورشي بر پا مي کردند به قطع رحم متهم مي شدند; چنان که ابن زبير، و نفس زکيه به همين عناوين متهم شده اند .(بلاذري، ج 3، ص 335; طبري، ج 8، ص 95)
  
عبدالملک پس از کشته شدن ابن زبير، در جواب نامه ي ابن حنفيه مي نويسد:
 
انک عندنا محمود، انت احب و اقرب رحما من ابن الزبير . . . (ابن سعد، ج 5، ص 83).
 
که مقصود عبدالملک ستودن رفتار سياسي ابن حنفيه بود; زيرا عليه وي دست به اقدامي نزده و پيوند و رحم خود را با عبدالملک حفظ کرده بود، خلاف ابن زبير . از موارد ديگري که نشان مي دهد کاربرد اين واژه فراتر از پيوندهاي شخصي بود، درخواست جابر بن عبدالله از عبدالملک بن مروان است; او از عبد الملک مي خواهد که نسبت به اهل مدينه صله ي رحم کند و حقوق آنان را به رسميت بشناسد .(همان، ص 179)
 
نتيجه
 
در پرتو بررسي تاريخي واژه هاي به کار رفته در حادثه ي عاشورا، زاويه ي انحراف ايجاد شده پس از پيامبر کاملا قابل شناسايي است; بنابراين، مي توان نتيجه گرفت که تغيير در برداشت از اين مفاهيم به مرور آغاز شد، به گونه اي که قدرتمندان توانستند تمام واژه ها را به نفع خود تفسير و توجيه نمايند . اين طيف که در انديشه ي گذشته و احياي دوره ي جاهلي بودند، با تغيير در برداشت از مفاهيم و تفسير واژه هاي دو پهلو و احيانا جعل حديثي در اين باب، توانستند جامعه را به سوي دوره ي جاهلي و ارزش هاي آن سوق دهند و با تلاش در تغيير معنا و مراد اسلامي واژه ها، توانستند زمينه ي تسلط کامل بر قدرت را فراهم نمايند . البته ريشه دار بودن اخلاق و ارزش هاي دوره ي جاهلي در ميان مردم و خو گرفتن به آنها، زمينه را براي اين کار تسهيل کرد .
 
جريان مقابل اين حرکت که با آموزه هاي دين آشنا بود و براي احياي آن دست به قيام زد، همين واژه ها را در معاني اسلامي به کار مي برد . حادثه ي عاشورا برايند اين دو نيروي متمايز است که پيش از اين در عصر نبوي يکديگر را آزموده بودند; بنابراين حادثه ي عاشورا براي جلوگيري از رجعت به گذشته و انحرافات پديد آمده در اين زمينه بود و شهادت امام حسين (ع) نقطه ي اوج اين برخوردها و نشان از بازگشت مردم و دولت مردان به سوي جامعه ي جاهلي و ارزش هاي آن بود . براي آگاهي از انديشه هاي دو طرف، و پي بردن به مقصود واقعي واژه ها در آن دوره، کاوش و بررسي تاريخي درباره ي آنها امري ضروري است .
 
منابع
 
- ابن ابي الحديد، عبدالحميد . 1386ق، شرح نهج البلاغة، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت: دار احياء التراث العربي .
 
- ابن ابي شيبه کوفي، عبد الله بن محمد . 1409ه ، المصنف في الاحاديث و الآثار، تحقيق سعيد محمد اللحام، بيروت: دارالفکر، چ 1 .
 
- ابن اثير، علي بن ابي الکرم محمد بن محمد . 1385 ق . ، الکامل في التاريخ، 13 ج، تهران: موسسة الاعلمي (افست از بيروت دار صادر و داربيروت).
 
- ابن اعثم کوفي، احمد . الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت: دارالندوة الجديدة، (بي تا .)
 
- ابن حجر، احمد بن علي . 1418، فتح الباري شرح صحيح البخاري، بيروت،: دارالکتب العلمية، الطبعة الثانيه .
 
- ابن حنبل، احمد . مسند احمد، بيروت: دار صادر .
 
- ابن خياط، خليفة الملقب بشباب . 1415، تاريخ خليفه بن خياط ، بيروت: دارالکتب العلميه، الطبعة الاولي .
 
- ابن سعد، محمد بن سعد بن منيع الهاشمي البصري . 1410 ق، الف) الطبقات الکبري، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، 9 ج، چاپ اول، بيروت: دارالکتب العلميه; ب) الطبقات الکبري (الطبقة الخامسة من الصحابة)، تحقيق محمد بن صامل السلمي، طائف: مکتبة الصديق .
 
- ابن شبه النميري البصري، ابوزيد عمر . 1368 ه، تاريخ المدينة المنورة، تحقيق فهيم محمود شلتوت، قم: دارالفکر (4 جلد در 2 مجلد).
   
- ابن شهر آشوب، محمد بن علي . 1412، مناقب آل ابي طالب، بيروت: دارالاضواء .
  
- ابن عربي، ابوبکر . العواصم من القواصم، قاهره: دارالکتب السلفيه .
 
- ابن عساکر، علي بن حسن . 1417ق، تاريخ مدينة دمشق، تحقيق علي شيري، بيروت: دارالفکر .
 
- ابن مقفع . آثار ابن المقفع، رسالة الصحابه، بيروت: منشورات دار مکتبة الحياة، (بي تا .)
 
- ابن هشام، عبدالملک، 1363 ش، السيرة النبوية (سيرة ابن هشام)، تحقيق مصطفي السقا و ديگران، قم: نشر ايران، (4 جلد در 2 مجلد).
 
- اخبار الدولة العباسية، تحقيق عبدالعزيز الدوري و عبدالجبار المطلبي، بيروت: دارالطليعة .
 
- اربلي، علي بن عيسي . 1405ه ، کشف الغمة في معرفة الائمة، بيروت: دار الاضواء .
 
- بغدادي، محمد بن حبيب . المحبر، تحقيق ايلزه ليختن شتيتر، بيروت: المکتبة التجارية، (بي تا .)
  
- بلاذري، احمد بن يحيي . 1417 ق، انساب الاشراف، تحقيق سهيل زکار و رياض زرکلي، بيروت: دارالفکر .
 
- تميمي، نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حيون . 1383، دعائم الاسلام، تحقيق آصف بن علي اصغر فيضي، دار المعارف .
  
- ثقفي اصفهاني، ابراهيم بن محمد . 1355ش، الغارات، تحقيق محدث ارموي، تهران: انتشارات انجمن آثار ملي، چ 2 .
 
- جفري، آرتور . واژه هاي دخيل در قرآن، تهران: انتشارات اساطير .
  
- دينوري، ابوحنيفه احمد بن داود الدينوري . 1409ق، اخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر و مراجعه جمال الدين الشيال، قم: منشورات الرضي .
  
- شيباني، 1417، سير الکبير، بيروت: دارالکتب العلمية .
  
- صنعاني، عبد الرزاق بن همام . 1403ه ، المصنف، تحقيق حبيب الرحمن اعظمي، بيروت: منشورات مجلس العلمي، چ 2 .
  
- طبري، محمد بن جرير . 1375، الف) تاريخ الامم و الملوک (معروف به تاريخ الطبري)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، 11 ج، بيروت: دارالتراث; ب) تاريخ طبري; ترجمه ابوالقاسم پاينده; تهران: انتشارات اساطير; چاپ پنجم .
 
- طوسي، محمد بن حسن . الف) اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال کشي)، تحقيق حسن مصطفوي، مشهد: دانشکده الهيات و معارف اسلامي، 1348ش . ب) مصباح المتهجد، بيروت: مؤسسة فقه الشيعه، الطبعة الاولي، 1411 .
  
- الفراهيدي، خليل بن احمد . 1414، ترتيب کتاب العين، تحقيق: مهدي المخزومي، ابراهيم السامرائي، انتشارات اسوه، الطبعة الاولي .
 
- کليني، محمد بن يعقوب . 1365، الکافي، تهران: دارالکتب الاسلامية .
   
- لوئيس، برنارد . 1371، «مفاهيم اساسي انقلاب » ، مجله تحقيقات اسلامي، سال هفتم، شماره 2 .
  
- مجلسي، محمد باقر . 1403، بحار الانوار، بيروت: مؤسسة الوفاء، الطبعة الثانية .
  
- مسعودي، علي بن الحسين . 1409ه ، مروج الذهب و معادن الجوهر، قم: مؤسسة دار الهجرة، چ 2 .
   
- مفيد، محمد بن محمد بن نعمان عکبري . 1413 ه ، الجمل و النصرة لسيد العترة في حرب البصرة، تحقيق سيد علي - ميرشريفي ، قم: مکتب الاعلام الاسلامي، چ 1 .
 
- منقري، نصر بن مزاحم . الف) وقعة صفين، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، قم: انتشارات کتابخانه آيت الله مرعشي، 1404 ه ; ب) پيکار صفين; ترجمه پرويز اتابکي، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چاپ دوم، 1370 .
 
- نجاشي، احمد بن علي . 1413ه . ، رجال النجاشي (فهرست اسماء المصنفين الشيعه)، تحقيق موسي شبيري زنجاني، قم: مؤسسة النشر الاسلامي، چ 4 .
 
- يعقوبي، احمد بن ابي واضح . 1366، الف) تاريخ اليعقوبي، بيروت: دار صادر، بي تا; ب) تاريخ اليعقوبي، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چ 5 .
 
پي نوشت ها:
 
1) آرتور جفري به نقل از شوالي خاطر نشان مي سازد که واژه ي شيعه در معناي فرقه تحت تاثير سرياني مسيحي واقع شده است، شيعه در سرياني به معناي فرقه و حزب و هم چنين گروه و دسته آمده است . آرتور جفري، واژه هاي دخيل در قرآن، ص 284 .
 
2) نمازي مستحبي که در ماه رمضان به جماعت مي خوانند .
  
3) در ادامه، سيره ي خلفاي راشدين نيز به اين موارد اضافه شده است که با توجه به عقايد و موضع گيري هاي امام صحيح به نظر نمي رسد .
 
4) از جمله مواردي که در احکام شرعي بدعت دانسته شده است عبارت اند از: اذان گفتن در نماز عيدين، سه طلاق در يک مجلس، نماز تراويح، قضاي نماز حايض، گفتن الصلاة خير من النوم در اذان و . . .
 
در اعتقادات نيز، عقايدي هم چون: ارجاء، قدريه، خلق قرآن و . . . بدعت دانسته شده است .
 
5) در اشعاري که ياران علي (ع) به مناسبت همين نبرد سرودند، از علي (ع) در 12 مورد با تعبير «وصي » ياد شده است . براي اطلاع از اين موارد به صفحات 18، 23، 24، 43، 49، 137، 379، 365، 381، 382، 416، 436 کتاب وقعة صفين مراجعه کنيد .
 
6) مزبله اي در مدينه .


منبع : منبع: مجله حوزه و دانشگاه، شماره 33، داداش نژاد، منصور.
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

حسين‌ مظهر عزت‌ الهي‌ و نهضت‌ او قيامي‌ براي‌ ...
ازدياد محبوبيت سيد الشهداء (ع) و خاندان وحى‏
ورود به کربلا و اتفاقات(5)
چهره حسينى
عاشورا از نگاه قرآن، سوره ی مبارکه البقره: آيه 124
کرامت انسانی در نهضت حسینی
بعد از شهادت حضرت امام حسین (ع)
مرگ سرخ به از زندگي ننگين است
پژوهش در اسناد و نسخه هاي زيارت عاشورا
خداوند از پيامبر در مصائب اهل البيت پيمان گرفته ...

بیشترین بازدید این مجموعه

بعد از شهادت حضرت امام حسین (ع)
پژوهش در اسناد و نسخه هاي زيارت عاشورا
ورود به کربلا و اتفاقات(5)
ازدياد محبوبيت سيد الشهداء (ع) و خاندان وحى‏
حسين‌ مظهر عزت‌ الهي‌ و نهضت‌ او قيامي‌ براي‌ ...
چهره حسينى
کرامت انسانی در نهضت حسینی
عاشورا از نگاه قرآن، سوره ی مبارکه البقره: آيه 124
مرگ سرخ به از زندگي ننگين است
قیام امام حسین علیه السلام از دیدگاه طبری

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^