فارسی
جمعه 07 ارديبهشت 1403 - الجمعة 16 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

خیانت و جنایت

در يك سخن بايد گفت : كه طول حكومت شاه قاجار و ظلم و شقاوت بيشمارش ، آن چنان مردم ايران را در خفقان فرو برده بود كه مردم ، ديگر نسبت به محيط و جامعه شان ، عادت كرده بودند ; زيرا او درست چهل و شش يا هفت سال بود كه سلطنت مى كرد و كارش به خدايى رسيده بود ، و از اين مهم تر سلاطين شرق نيز او را احترام مى كردند و يك نوع شيخوخيت برايش قائل بودند .پس يك ايران بود و يك مرد به نام ناصرالدين شاه ! و يك ايران بود و مشتى رعيت گرسنه و جولان عده اى خرافاتى ، و اكنون مرد بى نظير شرق مى بايست با چنين موجود مغرور و كينه توزى ، مواجه مى گرديد و با او به مكالمه برمى خاست . موجودى كه جز تملق و ستايش چيزى نشنيده بود و جز ترس و وحشت اطرافيانش چيزى نديده بود .سرانجام سيّد در بيست و دوم يا سوم ربيع الثانى 1304 با احترام فراوان به پايتخت قدم گذاشت(1) .رجال ، علما ، دانشمندان ، مشاهير عصر دسته دسته به استقبال او شتافتند و او دور از همه اين خوش آمدگويى ها ، يكسر به خانه دوست قديمى خود حاجى « محمد حسن امين الضرب » رفت و آنجا اقامت گزيد .
روز ملاقات با شاه
بالاخره روز ملاقات با شاه قاجار فرا رسيد ، روز ملاقات با مردى كه ده ها زن عقدى و صيغه اى داشت و در كشورش هر چه بود ظلم بود و جور ، و رعيت هاى فقير و گرسنه ، با پنجه هاى سياه عده اى گمراه و خرافى . در هر صورت آن روز عجيب و پر دلهره چنين آغاز گرديد :ناصرالدين شاه در تالار آيينه نشسته بود ، و عده اى از درباريان كنارش به صف ايستاده بودند . « اتابك » صدر اعظم شاه ظاهراً مغموم و مشوش به نظر مى رسيد ، او شاه قاجار را مى شناخت و مى دانست مردى چنان مغرور و مستبد تحمل سخنان تند و آتشين سيد را نخواهد داشت ، و از همه بدتر « اعتماد السلطنه » مخفيانه به او اطلاع داده بود كه مواظب ملاقات ناصرالدين شاه و سيد جمال باشد ; چون ناصرالدين شاه ندانسته خواستار ملاقات مردى شده است كه از هيچ چيز پروا ندارد ، راهش حقيقت است و سخنش حق ، او چنان مردى است كه اكثر سلاطين شرق ، در مقابلش مى ايستند و رويش را مى بوسند .بالاخره نزديكى هاى ظهر بود كه قراولان خبر دادند كه اين مسافر عجيب با عده اى از ملازمانش به داخل قصر آمده اند ، شاه قاجار از جايش بلند شد و شخصاً به استقبال او شتافت ، اولين ملاقات اين دو شخصيت ، بسيار هيجان انگيز بود ، ناصرالدين شاه در مقابل همه درباريان و وزراء ، آن چنان در برابر سيّد احترام كرد كه باعث حيرت درباريان و شخص اتابك شد .سپس از او درخواست كرد كه در ايران بماند و به ترقى افكار ايرانيان همت گمارد ، حتى پيشنهاد كرد كه شغل مهمى در دربار داشته باشد و در كارها به او كمك نمايد ; اما سيد نپذيرفت . آن روز فقط به او گفت : كه اگر رعاياى گرسنه ايران را از قيد بندگى آزاد نموده و درباريان فاسد را از خود دور نمايد او قلماً و لساناً از او پشتيبانى خواهد كرد .
عكس العمل درباريان
سيّد آن روز دو ساعت با ناصرالدين شاه گفتگو نمود و زبان به نصيحت او گشود ، پس از آنكه سيد سخنانش تمام شد و از تالار آيينه خارج گشت ، ناگهان همه درباريان فاسد و زنان حرم خانه اش بر سر او ريختند و او را ملامت كردند كه چرا چنين شاه مقتدرى در مقابل يك سيد بى قدر و ناشناس اين همه صبور و ملايم باشد ، و از همه مهمتر شيرازه كار را به دست چنين ناشناس گستاخى بسپارد ! !سيّد چهار ماه در تهران اقامت كرد و در اين مدت چندين بار با ناصرالدين شاه ملاقات كرد ; و هر بار گروهى از درباريان به مدح و ثناى شاه مستبد برمى خاستند و به نكوهش سيّد مى پرداختند و همه كارهاى شاه را از روى حكمت مى شمردند و برايش هزاران فضايل عجيب و غريب مى گفتند !
ملامت گرى
يك روز سيّد كه از سستى و بى تصميمى ناصرالدين شاه به ستوه آمده بود ، زبان به ملامت او گشود و گفت : آيا اين همه رعيت ايران را فقير و گرسنه و عريان نگاه داشتن ، و آنان را با خرافات گول زدن ، و بيش از هفتاد زن عقدى و صيغه اى در حرمسرا جمع آورى كردن مطابق شريعت اسلام است ؟ و آيا تو خوانده يا شنيده و يا ديده اى كه قبل از تو ، شاهى اين همه به فكر خويش باشد و كشورش را ويران كند ؟ آيا تو از دوستى و اعتقاد به مليجك كثيف و بيمار خجالت نمى كشى ؟ !شاه مستبد ، مغرور و لا مذهب قاجار كه در حضور درباريان انتظار شنيدن چنين سخنان تلخ و كوبنده اى را نداشت ، بر آشفت و فرياد كشيد : سيد از جان من چه مى خواهى ؟سيّد فرمود : فقط دو گوش شنوا(1) .
تبليغ شوم
سيّد در تهران ، در ميان طبقات مردم ، به ويژه آزاد مردان ، شهرتى بسزايى يافته بود ، تا جايى كه شاه احساس كرد اگر اين شخص چند صباحى در تهران بماند ، خطر متوجهش خواهد شد .مغرضان و منافقان مقام طلب ، كه زمانه از وجود پليدشان مصون نبوده است ، نزد شاه سعايت كردند ، از جمله كسانى كه در سعايت كردن از سيد سختى بيشترى نشان مى دادند افراد پليدى مانند : « معين نظام » ، « كامران ميرزا » ، « اعتماد السلطنه » و « صدر اعظم » بودند .اين اشخاص براى اين كه خود را عزيز و دلسوز جلوه دهند ، و منافع و موقعيتشان در خطر نيفتد ، و احياناً غرض ورزى هايى كه با سيّد داشتند نزد شاه بى اراده ، بدگويى و سخن چينى مى كردند و مطالبى قريب به اين مضامين مى گفتند : اين سيّدى كه وارد ايران شده است ، دم از قانون و آزادى مى زند و زيان اين قبيل حرف ها هم كه معلوم است .او با اين حرف ها علاوه بر اين كه مردم را به خيلى از موضوعات توجه مى دهد ، در نتيجه آنها را جرى مى كند ، او هدفش اين است كه يك اتحاد و اتفاقى بين توده مردم به وجود بياورد ، ترس آن داريم كه اگر اين عنصر خطرناك تا چندى در ايران بماند ، لطمه ها و صدمه هاى زيادى براى وجود مبارك و دستگاه سلطنت ببار آورد(1) .( فرياد ! از دست متملقان و چاپلوسان ، كه خود را دلسوز و مردان آزاده ، و نجات دهنده امت اسلامى را خطرناك و عنصر مضر معرفى مى كنند . )قريب چهار ماه از اقامت سيّد در تهران گذشت ، شاه كم كم راه و روش خود را نسبت به وى تغيير داده و ديگر روى خوشى نشان نمى داد ، و چون از اقامتش در تهران خرسند نبود محرمانه به « حاجى امين الضرب » دستور داد كه بودن سيّد در تهران صلاح نيست(2) .
مار و عقرب ها
سيّد از تهران خارج مى شود و پس از چند سال ديگر ، در تاريخ ششم ربيع الثانى سال 1307 وارد تهران مى شود . سيّد از مدت سه ماهى كه به تهران وارد شده بود ، به قول خودش جايى نمى رود ، فقط يك بار آن هم در تاريخ سه شنبه 15 جمادى الاولى به حضور ناصرالدين شاه مى رسد ، شاه هم بعد از تعارفات ، ظاهراً طرح نقشه اصلاحات را مى خواهد ; اما وى در جواب مى گويد : هر وقت اين مار و عقرب هايى كه اطراف شما را گرفته اند دور شوند ، در آن موقع داعى هم شروع به كار و مشغول خدمت خواهم شد .در اين مدتى كه سيّد در تهران بود ، مردم از طبقات مختلف به ملاقاتش مى رفتند و او آنان را به حريت و آزادى دعوت مى كرد ; ولى در اين سفر هم ناصرالدين شاه مغرور و متكبر ، بيدار نشد و نخواست ملت عزيز مسلمان را ، در سايه افكار اسلامى آن مرد ، از ذلت نجات دهد .باز به امين الضرب از طرف شاه ، نامه مى دهند ، در آن نامه شاه قاجار خطاب به وزيرش نوشته بود : « جناب امين السلطان ! به آقا جمال بگوييد برود ، ماندنش در تهران صحيح نيست» . حاجى امين الضرب نيز آن نامه را به سيّد نشان مى دهد ، سيّد در جواب مى گويد: نمى روم(1) .
خيانت و جنايت
بالاخره پس از كشمكش هاى زيادى كه بين سيّد و دستگاه خائنانه شاه قاجار روى مى دهد ، فرمان اخراج او صادر مى شود ، در آن زمان سيّد در حضرت عبدالعظيم مسكن گزيده بود ; پس از صدور فرمان شاه ، مختارخان بيست فراش را مأمور مى كند كه سيّد را از بست بيرون كنند و دستور مى دهد كه اگر در حرم عبدالعظيم بود و به ميل خود نيامد بيرونش بكشيد .فراشان به سَمْت عبدالعظيم حركت مى كنند ، وقتى كه وارد آن محوطه مى شوند ، ابتدا درب هاى صحن را مى بندند و سپس به محل اقامتش رفته و در حضور « معين التجار » به سيّد كه بيمار بوده مى گويند : بيرون بيا بايد بيرون بروى ، وى اعتنا نمى كند ; ولى در مقابل عدم توجه به گفته هاى آنان ، به سرش مى ريزند و عمامه اش را از سرش برمى دارند ، آنگاه گريبان و دست و پايش را گرفته با سرعت تمام ، لگدزنان در ميان برف و گل با پاى برهنه ، كشان كشان بيرونش مى برند ، وى از شدت صدمات وارده ، با حالت بيمارى بيهوش مى شود ، با آن حال او را تا دارالاماره مختارخان مى رسانند كه در آنجا به هوش مى آيد ; پس از آن يابويى آورده او را بر روى آن سوار كرده پاهايش را زير شكم يابو مى بندند و با سى سوار در حدود 27 يا 28 جماد الاولى 1308 حركتش مى دهند .براى اين كه خوانندگان از اين جريان عجيب بهتر مطلع شوند ، بهتر است مطلب را از زبان خودش كه به وسيله نامه براى حاجى امين الضرب گزارش داده نقل كنيم :
يك نامه حيرت انگيز
كرمانشاه 23 جمادى الثانى جناب نير الفؤاد حاجى محمد حسن امين! روز پنجشنبه در حضرت عبدالعظيم كه از بيمارى ، قدرت بر حركت نداشتم ، بيست نفر جلاد ( فراش ) عمر سعد ( مختارخان ) ريختند به منزل ( معين التجار هم بودند ) مرا با نهايت غضب وحِدَّت كه نمونه اى از حقد و كينه عساكر ابن زياد بود كشيدند ، چون خوف آن داشتند كه مبادا اندك اسلامى در قلوب اهل شهزاده عبدالعظيم مانده به سبب غيرت دينى از من حمايت كنند ( و حال آنكه اين خيال باطل و فكر محال بود چون كه اسلام و دين و غيرت و حميت و مدنيت كه از آن ديار هجرت نموده چنانچه هميشه مى گفتم . ) آنقدر مرا به سرعت مى بردند و به شتاب مى كشيدند كه دكمه هاى قبا و پيراهن گلوى مرا چنان فشار داد كه نفسم قطع شده ، به زمين افتادم ، پس از آن به هيچ گونه ندانستم كه مرا به چه نوع به دارالاماره عمر سعد رسانيدند و تا مدت چهار ساعت هيچ نفهميدم كه در كجا هستم ; چون به خود آمدم عمر سعد و شمر را ( حسن خان قزوينى سرتيپ كشيك خانه ) در حضور خود ديدم، و مدت سه ساعت بى عمامه و بى ردا نشسته على الاتصال آب مى نوشيدم ، چون به سبب حبس نفس ، حرارت شديده اى در جگرم حاصل شده بود ( حتى تا كرمانشاه اين باقى بود و مى بايست روزى چهل بار آب بنوشم ) پس از آن ، شمر گفت : دو ساعت بيش به غروب نمانده بايد سوار شد ، در اين بين به مختارخان گفتم : بگوييد كيف مرا كه در آن اندكى پول است بياورند، ايشان برخاسته رفتند و كيف را هم كه در آن بعضى مبلغ و پاره اى اوراق و كتب بود ندادند ، هر چه گفتم بديشان خبر دهيد كسى هم بديشان خبر نداد ، آخر الامر شمر گفت : وقت مى گذرد ، ما كيف را براى شما به قم خواهيم فرستاد ، پس يك بقچه لباس مرا آورده با قلمدان و اسباب چپق ، ولكن قلمدان را برداشت و ديگرى اسباب چپق را و سيمى چوبدست را ، و الحاصل در محضر خودم آن چيزهاى حقير را هم نهيب كردند ، همان عبا و لباده و دو قبا در جوالى گذاشته مرا به يك يابوى لكنتى سوار نموده تا يك نيمساعت سى سوار با من آمدند ، پس از آن مرا در حالت بيمارى و تنگ نفس و حرارت كبد ، به پنج سوار كه رئيس ايشان سنان بن انس كه « حميدخان » سرهنگ باشد سپردند ، ديگر در بين راه بى بالاپوش بى شلوار با همه آن برف ها و آن سرماهاى شديد و آن خشونت اخلاق و عدم ايمان حارسين ، و در منزلگاه ها به طويله ها فرود آمدن ، آن عفونت ها آن دودها ، ديگر خود شما تصور كنيد كه چه گذشته است و از همه شگفت تر اين كه چند قرآن كه در جيب بود لشگر ابن سعد بردند(1) .

بر گرفته از کتاب بر بال اندیشه

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

ذکری برای رهایی از سختی ها و بلاها
دعای امام سجاد(ع) به وقت فرا رسیدن ماه مبارک رمضان
ديدارامام(ع) با بعضى بزرگان عرب
نقش تلقین در تربیت فرزند
نيمه شعبان
دولت حضرت بقیّة الله الأعظم ارواحنا فداه
در شب قدر چه دعایی بکنیم؟
نمی خواهم در امتحانات سخت خداوند شرکت کنم!!
درس‏ها و عبرت‏هاى عاشورا در عرصه رفتار سياسى(4)
شب عاشورا

بیشترین بازدید این مجموعه

اثرات گناه در زندگی دنیا و آخرت
چهل حدیث از پیامبر گرامی اسلام (ص)
وجوب حفظ قلب از نفوذ شيطان‏
اخذ و عطاى نادرست‏
راه آسمان رمضان در آینه ی قرآن
پيشواي چهارم حضرت امام زین العابدین علیه السلام
ازدواج پیامبر (ص) با حضرت خدیجه
هماهنگي قرآن با فطرت و عقل
رابطه متقابل امیرمؤمنان(ع) و حق - بخش اول
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^