فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

اسرار تيمّم

عارف كم نظير ، مرحوم سيد حيدر آملى كه از اعاظم علماى شيعه و از مفاخر عالم انسانيت است و داراى كتب عرفانى مهمى است ، تمام مسائل عالى الهى را به سه درجه تقسيم كرده است : عمل به مسائل بر وفق ظاهر احكام تحت عنوان عمل اهل شريعت .
عمل به مسائل بر وفق باطن احكام تحت عنوان عمل اهل طريقت «راه يافتگان به باطن» .
عمل به مسائل بر وفق باطن احكام ، تحت عنوان عمل اهل حقيقت كه در اينجا به ترجمه مختصرى از مقالات او اكتفا مى شود . در باب تيمم در كتاب «اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه» مى فرمايد:
تيمم ، نزد اهل شريعت عبارت از طهارت ترابيه است و آن عملى است به جاى وضو و غسل ، به هنگامى كه انسان از آب معذور باشد .
عذر هم در سه صورت حاصل است : اوّل پيدا نكردن آب بعد از گشتن دنبال آن به مقدار لازم ، دوّم نداشتن وسيله جهت تهيه آب مانند پول ، يا دلو و طناب و امثال آن ، سوّم ترس بر جان و مال در صورت استعمال آب .چون شرايط تيمم جمع شود ، تيمم صحيح نيست مگر بر زمين يا آنچه به اسم زمين است مانند خاك ، يا گل يا سنگ ؛ زيرا گل و سنگ هم در حقيقت همان خاك است كه بر اثر عوامل طبيعى محكم شده است .
و شكل و كيفيت تيمم هم بر همه معلوم است ، اگر بدل از وضو است ، يك بار دست بر خاك بزند و دو دست را پس از به خاك زدن بتكاند ، آن گاه به پيشانى بكشد سپس با باطن دست چپ به پشت دست راست و با باطن دست راست به پشت دست چپ بكشد و اگر بدل از غسل است يك بار ديگر دست به خاك زده و پشت دو دست را مسح كند و از مباح بودن آنچه در وضو گفته شده در تيمم هم هست .
اما تيمم اهل طريقت ، فهم اين گونه تيمم محتاج به دو مقدمه است : مقدمه تحقيق در آب حقيقى ، مقدمه دوّم تحقيق در خاك حقيقى .
آب حقيقى به حكم عقل و نقل عبارت از علوم و معارف الهيّه است كه از آن تحت عنوان حيات حقيقى اسم مى برند .
هم چنان كه آب ها از نظر شيرينى و تلخى با هم متفاوت اند ، علوم هم از نظر شرافت و خست با هم تفاوت دارند ، همه علوم با هم يكى نيستند ، معارف الهيّه كجا و علوم ظاهرى و رسمى كجا ، به همين خاطر عقل و نقل از معارف الهيّه تعبير به حيات حقيقى مى كنند .
و هيچ موجودى در اين عالم به حسب استعداد و استحقاق و قابليت از اين علم كه در حقيقت حيات اوست خالى نيست و نمى تواند خالى باشد ، چون در صورت خلو ، عدم خواهد بود ، موجوديت موجود در هر شأنى كه از وجود قرار دارد بسته به اين علم است و حيات هر ذى حياتى در گرو اين علم است چنانچه در آيه شريفه :
وَإِن مِن شَىْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ .
وهيچ چيزى نيست مگر اين كه همراه با ستايش ، تسبيح او مى گويد ، ولى شما تسبيح آن ها را نمى فهميد .
توضيح دادم و گفتم براى شى ء تسبيحى نيست مگر بعد از معرفت و اقرار به وجود مقدس حضرت مولا و اين معرفت و اقرار قابل صدور نيست مگر از موجودى كه زنده باشد به حيات صورى يا حيات معنوى پس صحيح است كه بگويم : براى هر شيئى در وجود سه چيز است : علم ، معرفت ، حيات .
و گفتار حضرت پروردگار در آيه شريفه : أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا .
خدا از آسمان آبى نازل كرد كه در هر درّه و رودى به اندازه گنجايش و وسعتش [ سيلابى ] جارى شد .
به اتفاق اكثر مفسرين ، « آب » به معنى علم ، « اوديه » به معنى قلوب ، « بقدرها » به معنى استعداد و قابليت هر موجود است .
و گفتار پروردگار :  وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ . و او كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد ، در حالى كه تخت فرمانروايى اش بر آب [ كه زيربناى حيات است ] قرار داشت .  دلالت بر همين معناى حقيقى دارد ؛ زيرا بين عرش صورى و آب صورى نه بر طريق شرع و نه بر ترتيب موجودات و نه بر طريق عقل و تحقيق مخلوقات هيچ مناسبتى وجود ندارد ، منظور از آب در اين آيه علم و حيات حقيقى و معرفت است .
در هر صورت آب در اين گونه آيات به معناى آن حقيقت ساريه در كل شى ء به اندازه ظرفيت هر شى ء است .
وَذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ . اين است اندازه گيرى تواناى شكست ناپذير و دانا .
اين تعبير در حقيقت بهترين تعبير است ؛ زيرا عرش و غير عرش قيامى جز به حقيقت ندارد و حيات حقيقى چيزى جز علم نيست ، پس حيات واقعى هر شيئى به علم است و معناى آيه معناى مطابقى است و ذكر عرش به خصوص در آيه شريفه به خاطر اين است كه اعظم اجسام و اقرب اشيا به مقامات بالاى مجرّده است .
وقتى اعظم اشيا مخصوص به شيئى از اوصاف مشترك بين كل شد ، به ناچار احقر اشيا هم از اين وصف برخوردار است .
در گفتار حضرت حق : الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى . [ خداى ] رحمان بر تخت فرمانروايى و تدبير امور آفرينش چيره و مسلّط است .  نيز همين معانى را بايد گفت ؛ زيرا « استوى » به معناى استيلا است و ذكر خصوص عرش براى اين است كه اعظم اشيا و اعظم اجسام است و استيلا بر اعظم اشيا مستلزم استيلا بر احقر اشيا است به طريق اولى و در اينجا مباحثى از معقول وجود دارد كه جايش نيست ، اين مسئله آب حقيقى . اما مسئله خاك حقيقى كه به حكم عقل در ازاى آب حقيقى است و خاك حقيقى عبارت از علوم ظاهرى است كه به منزله خاك صورى در برابر آب صورى است و به منزله پوست در برابر مغز است .
هم چنان كه مراد از آب حقيقى علوم روحانى و معارف قدسى است ، مراد از خاك حقيقى علوم حسى كسبى و معارف فكرى حدسى است . همه جا خاك به معناى خاك صورى نيست ، آنجا كه خداوند در قرآن مى فرمايد : مثل عيسى مثل آدم است ، از خاك آفريده شده ، آيا تمام هستى عيسى از خاك آفريده شده يا از خاك و عناصر ديگر ، در حدى كه خاك هم جزئى از اجزاى جسم اوست ؟ البته از خاك و غير خاك آفريده شده ولى بنابر اغلبيت به خاك اشاره شده ، پس در اين آيه خاك به معناى واقعيت هاى ديگر هم آمده است .
پس از بيان اين مطلب بايد گفت : هر دانشى كه منبع و منشأش حواس ظاهره و باطنه باشد مانند علوم كسبى كه قبلاً ذكر شد نسبت دادن اين علوم به خاك اولى و انسب است .
و هر علمى كه منبع و منشأش كشف و فيض است كه عبارت از علوم الهيّه و معارف ربانيه ، آن علومى كه به آن وحى و الهام و علم لدنى اطلاق مى شود نسبتش به آب اولى و انسب است . و به اين دو مرحله خداوند بزرگ در قرآن مجيد اشاره فرموده ، آنجا كه مى گويد :  وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ .
و اگر آنان تورات و انجيل [ واقعى ] و آنچه را كه از سوى پروردگارشان به آنان نازل شده برپا مى داشتند ، بى ترديد از بركات آسمان و زمين بهره مند مى شدند . كه مراد از اين فوق ، عالم روحانى و علوم نازله از اوست و مراد از تحت ، عالم جسمانى و علوم حاصله از اوست .
و قول مفسّرين كه مى گويند : مراد از فوق ، باران و مراد از تحت ، نبات است بر اصل صحيحى استوار نيست . زيرا باران و نبات به كسى كه قائم به تورات و انجيل و قرآن است مى رسد و به كسى كه قائم نيست از انسان هاى بى دين و هم چنين حيوانات نيز مى رسد ، پس اين معنى كه معناى معمولى است ، ظاهرا درست به نظر نمى رسد ؛ آيه شريفه حصول اين دو نوع خوراك را موقوف به قيام به تورات و انجيل و قرآن مى داند ، البته وجود مشروط بدون شرط محال است و اين معنى بر داناى زيرك پنهان نيست .
اما نتيجه بحث و تحقيق در آب و خاك حقيقى : اهل طريقت هرگاه با آب حقيقى يعنى علوم الهيّه و فيوضات ربانيه امكان طهارت باطن را به خاطر موانعى نداشتند ، بايد به خاك حقيقى كه قواعد ظاهرى براى تصفيه باطن و صفاى آن به اندازه استعداد است ، مراجعه كنند . چون قواعد و مسائل ظاهرى شريعت و علوم باطنى طريقت و آنچه برتر از اين دو معنا است ، حقيقت است .
مراجعه به خاك حقيقى ، براى پاكى و طهارت مقدمه اى است براى رسيدن به طهارت باطن ، چون از آب حقيقى براى تصفيه باطن ذات محروم و معذور بودى به قواعد و علوم مراجعه كن .
خداوند ، بنده اش را امر فرموده با كمك بدن كه خاك پاك است به طهارت جان رجوع كن ، كمك گيرى از بدن به اين است كه جسم را به وظائف شرعيه در تمام شؤون وادار كنى آنجا كه قدرت طهارت جان را با آب حقيقى ندارى كه طهارت ظاهر اگر ادامه پيدا كند كم كم زمينه طهارت باطن را براى تو فراهم مى كند ، فعلاً وظيفه تو تيمم بر خاك حقيقى است ، يعنى لمس و مس علوم ظاهرى و قواعد شرعى و به كارگيرى آن علوم و قواعد ، چون ظاهر را با خاك حقيقى آراستى ، باطن لياقت رسيدن به آب حقيقى پيدا مى كند ، آنجاست كه به انوار حق و فيوضات الهى منور شده و به عالم ديگرى قدم مى گذارى و لايق قرار گرفتن در بساط قرب مى شوى . سالك ، وقتى تمكّن از استعمال آب حقيقى ندارد و نمى تواند به تحصيل طهارت باطن برخيزد به خلقت خاكيش بنگرد ، خاكى كه از دل اشيا و اخس آن هاست ، تا با توجه به خاك وجود به مقام شكستن بت خودى و ذلت تامى كه خصيصه وجود او است برسد و به مقام فقر و انكسار كه دو علت مهم براى ورود به حضرت عزت است دست يابد آن مقامى كه از آن تعبير به جنت ذات شده كه حضرت حق فرموده : أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ لأجلى .
در هر صورت تيمم به اين شكل به هنگام فقدان آب حقيقى بر سالك واجب است تا زمانى كه به آب حقيقى برسد و با آن طهارت برقرار كند . و ترتيب اين تيمم چنين است كه سر و حقيقتش را از آلودگى هر تعلقى و پليدى هر محبوبى جز حق پاك كند و ظاهرش را به اعمال شرعى و قوانين نبوى بيارايد ، سپس طرف راست واقعى وجودش يعنى قلب را از علقه به آخرت و نعيم آن و حور و قصورش ببرد ، سپس طرف چپ حقيقى وجودش يعنى نفس را از تعلق به دنيا و مال و جاهش و تعريف و تمجيد مردم جدا سازد كه طهارت قلب و نفس جز به اين گونه ميسر نيست ؛ چون به اين نحو تيمم كرد به صف آزادگان مى پيوندد و عبادتش در حدى قيمت پيدا مى كند !! اين است تيمم بر مسلك اهل طريقت .
اما تيمم اهل حقيقت : تيمم نزد ايشان عبارت از فناى محض از تمام عالم ظاهر است ؛ زيرا اين فنا است كه آنان را از انيت و غيريت كه لازمه تعلق به دنيا و مافيها است پاك مى نمايد . به عبارت ديگر عالم ظاهر كه همه جا از آن تعبير به ملك شده به منزله خاك است و عالم باطن كه از آن تعبير به ملكوت شده به منزله آب است . حق تعالى از عالم ملك تعبير به ارض و از ملكوت تعبير به سماء فرموده و ارض است كه با خاك تناسب دارد براى سنگينى و كثافتش ، بلكه زمين در حقيقت همان خاك است و سماء تناسب با آب دارد براى لطافت و سبك بودنش و بلكه آب در حقيقت همان سماء است و اهل حقيقت از ملك به تمام معنى گذشته و در ملكوت آن چنان غرقند كه از آن هم انصراف داشته ، جز محبوب چيزى توجه آن ها را معطوف نمى دارد .
اينان وقتى با فناى روحانيات باطن كه مانند نيت است در طهارت و مانند استعمال آب در پاكى از طهارت باطن فارغ شدند ، با فناى جسمانيات كه مانند فعل است در طهارت و مانند خاك است در تيمم شروع به طهارت مى كنند و اين همان است كه در زبان اهل اللّه تعبير به فناء الفنا شده ؛ در حقيقت تيمم اهل حقيقت فناى از جان و جسم است ، فناى از جان به منزله نيت و استعمال آب در طهارت و فناى از جسم به منزله عمل در طهارت براى ايشان است .
و فرق بين اهل طريقت و اهل حقيقت در اين زمينه اين است كه اهل طريقت در دو طهارت جسم و جان ، خود را از اخلاق ذميمه و ملكات پست نجات داده به اخلاق حميده و ملكات حسنه مى آرايند و اهل حقيقت در طهارت جسم و جان از انانيت و بقاء و بودن كه به دوئيت و غيريت مى رسد خود را پاك مى كنند .
در هر صورت طهارت مائيه و طهارت ترابيه كه از آن ها تعبير به افناء عالم ملكوت و افناء عالم ملك مى كنند و تكاندن دو دست كه اشاره به جدا شدن از دو عالم و اتصال صرف به مولا است ، كيفيت تيمم اهل حقيقت است . و ترتيب اين طهارت چنين است : زدن دو دست كه عبارت از عقل و نفس است به خاك عالم ظاهر و عالم باطن و نفى هر دو از نظر به تمامه ، سپس تكاندن دو دست يعنى عقل و نفس از ديدن اين نفى و فنا ، آن گاه با عقل و نفس مسح وجه حقيقى كه عبارت است از سر و روح ، تا جايى كه بفهمد از محبت دو عالم برايش چيزى باقى نمانده سپس مسح عقل با باطن نفس و مسح نفس با باطن عقل تا برايش روشن شود كه برايش ذره اى تعلق نسبت به همه عالم نمانده كه تعلق به غير كم يا زياد از طهارت حقيقى منع مى كند ، چه طهارت مائيه باشد چه ترابيه !!
بر سالك به حقيقت واجب است كه بعد از افناى ظاهر و باطن باز در مقام جستجو باشد كه آيا علقه اى نسبت به دو عالم برايش مانده يا نه كه رهبر بزرگوار اسلام فرمودند :  الدُّنْيا حَرامٌ عَلى أَهْلِ الآخِرَةِ ، والآخِرَةُ حَرامٌ عَلى أَهْلِ الدُّنْيا وَهُما حَرامانِ عَلى أَهْلِ اللّهِ . دنيا بر اهل آخرت حرام است و آخرت بر اهل دنيا و هر دو بر اهل اللّه .
براى اهل حقيقت ، محبت دنيا و آخرت حجاب و شرك است و با حجاب و شرك حصول طهارت محال است و به فرموده قرآن ، شرك نجس است و طهارت و نجاست دو ضدند و هيچ كجا قابل جمع نيستند ؛ واجب است اوّل رفع نجاست كرد ، سپس به ميدان طهارت قدم گذاشت و از آنجا به بساط قرب دوست راه يافت و توفيق اين گونه طهارت را فقط بايد از او خواست .


منبع : برگرفته از کتاب عرفان اسلامی استاد حسین انصاریان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

اقسام انديشه‏
انسان‏هاى پست‏تر از حيوان
لذّت اميد
در آداب خروج از منزل
مربیان و پنج دوره حیات انسان
نمونه‏هايى از تاريخ
حالت جذب و انجذاب
عرفان اسلامي: شرح مصباح الشريعه (جلد 8)
حکایت طلبه شاهرودى
فراز و نشیب سیر و سلوک امتحان است

بیشترین بازدید این مجموعه

حکایت طلبه شاهرودى
حالت جذب و انجذاب
مربیان و پنج دوره حیات انسان
نفس و هفت مرحله آن
نمونه‏هايى از تاريخ
لذّت اميد
انسان‏هاى پست‏تر از حيوان
عرفان اسلامي: شرح مصباح الشريعه (جلد 8)
در آداب خروج از منزل
اقسام انديشه‏

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^